روانشناسی شکنجه
شکنجه با روح و روان انسان چه می کند
شکنجه از عینی ترین سطح، یعنی شکنجه جسمی، تا انتزاعی ترین سطح، یعنی شکنجه روانی، ریشه در رانه مرگ دارد و معمولا در خدمت اراده معطوف به قدرت است
از نظر زیگموند فروید، دو رانه که از تحریکات جسمانی و زیست شناختی درونی انسان سرچشمه می گیرد، پشت رفتارهای بشری قرار دارند. یکی از آن ها رانه ویرانگری یا مرگ است که منشا پرخاشگری می باشد، دیگری رانه زندگی است.
رانه مرگ انسان را به سوی نفرت، خشونت، رفتارهای پرخاشگرانه (از تخریب تا کشتن) سوق می دهد. وقتی در بستر جنسی است، حالت های سادیستی و مازوخیستی را موجب می گردد، وقتی به سوی خود باز می گردد، شاهد مالیخولیا(Melancholia) و افسردگی هستیم که می تواند تا خودکشی و از بین بردن خود باشد.
الهه تاناتوس (Thanatos)، خدای مرگ و ویرانی، نمادی از این رانه است. فروید نیز گاهی در نگاشته های خود، این رانه را، تاناتوسی می خواند. در تحول رشدی فردی و اجتماعی، ارضای این رانه به سمت مدیریت شدن توسط اصل واقع گرایی پیش می رود. مکانیزم های دفاعی عقلانی سازی و والایشگری این امکان را فراهم می آورند که فرد بدون آسیب زدن به دیگری، بتواند این رانه را ارضا نماید. مثلا مبارزه های تن به تن، قاعده مند می گردد و در ساختار ورزشی با اصولی اخلاقی و انسانی به مسابقه تبدیل می گردد. در سطوح عالی تر اجتماعی به جای مبارزه نظامی، چالش دیپلماتیک را شاهدیم. نظام های حقوقی نیز با وضع مقررات و قوانین و نیز مجازات ها(که ریشه در همین رانه دارد)، در نظم بخشی اجتماعی به این رانه، تلاش می کنند.
شکنجه از عینی ترین سطح، یعنی شکنجه جسمی، تا انتزاعی ترین سطح، یعنی شکنجه روانی، ریشه در همین رانه ویرانگری دارد و معمولا در خدمت اراده معطوف به قدرت است، چرا که شکنجه گر جزیی از ساختار حاکمیت یک اجتماع است. این افراد از جهت فردی، نظام روانی رشد یافته ای ندارند چرا که نمی توانند جایگزین درستی برای پاسخ به این رانه روان شناختی پیدا کنند و ارضای میل به خشونت و پرخاشگری باید از مجرای آسیب جسمانی به یک انسان دیگر بگذرد. آنها مانع اخلاقی برای این کار نمی بینند.
در روان شناسی رشد و تحول، ثابت شده است که به موازات شکل گیری و رشد نظام های ارزشی و اخلاقی در انسان ها، بازداری های درونی افراد از کارهای غیراخلاقی بیشتر می شود. فرق یک کودک سه ساله با یک انسان بالغ از منظر روان شناسی اخلاقی، در ناپیروی اخلاقی در برابر خودپیروی اخلاقی است.
کودک می خواهد بدون هیچ محدودیتی به رانه ها و خواست های درونی اش پاسخ گوید، اما بزرگسال رشد یافته که نظام اخلاقی دارد، این خواست ها را با توجه به ارزش های اخلاقی و واقعیات بیرونی محک می زند و می کوشد پاسخی صحیح برای آن ها بیابد. البته بسیاری بزرگسالان از جهت تحول اخلاقی، دچار کودک ماندگی می باشند. حاکمیت های ایدئولوژیک می کوشند تا در بافتار ایدئولوژیک، به خشونت و پرخاشگری، جنبه ای مقدس و دارای ارزش ماورایی ببخشند که اگر خرده دغدغه ای هم برای افرادشان پدید آید، توجیه پذیر گردد.
رابطه بین شکنجه گر و شکنجه شونده
یکی از مهمترین رخدادهای روان شناختی که در دوران زندان(به ویژه زندان انفرادی) روی می دهد، واپس روی روانی است. یعنی فرد به گونه ای ناهشیارانه به سنینی از کودکی باز می گردد که یا رابطه ای دوسویه یا خطی با مادر، یا رابطه ای مثلثی با پدر و مادر داشته است. در این سنین ما شاهد یک پیوند روان شناختی می باشیم که به طور معمول به یک دلبستگی می انجامد. حس کودک به والدین، از لحاظ عاطفی دوسویه است. یعنی از سویی ارضای کودک توسط والدین است که موجب کشش عاشقانه او به سمت این منابع ارضاست و از سوی دیگر، تنبیه گر نیز می باشند و کودک را از ارضا و نیل به اصل لذت باز می دارند. در این برهه، کودک کاملا ناتوان است و هیچ تسلطی بر محیط ندارد، اما والدین در نظر او همه توان هستند.
دکتر فردیناند هائنل (Ferdinand Haenel) که از پژوهشگران بالینی مسائل روان شناختی افراد شکنجه شده است، در مقاله ای با نام «بدن بیگانه در روان»، اذعان می دارد که پدیده واپس روی روانی را در بین بیماران شکنجه شده اش دیده است. کسی که ناتوان و درمانده است، گرایش به بازگشت به کودکی دارد و این نوعی از نگاهداری خود می باشد. با این مکانیزم دفاعی روان، فرد به زمانی می رود که موضوع سرمایه گذاری عاطفی اش، خوب، ثابت و نیرومند بوده است و به گونه ای جادویی، همه توان و قدرتمند. سپس طی فرایند انتقال روانی، این عواطف از موضوع زمان کودکی به بازجو و شکنجه گر منتقل می گردد.
در طی زمان، با کمال ناباوری می توان دید که قربانیان شکنجه، به بازجو و شکنجه گر خود دلبسته می شوند و آن حس دوگانه عاطفی(عشق / نفرت) را به آن ها منتقل می کنند. شرایط نیز با آن شرایط کودکی شبیه است. ناتوان در برابر همه توان (به زعم قربانی)، محدودیت محیط (عدم ارتباط های اجتماعی دیگر)، درمانده در برابر کسی که می تواند یاری گر باشد. اینجاست که پدیده دلبستگی روانی بر اساس انتقال روانی، بین این دو شکل می گیرد.
اقسام شکنجه
از دیدگاه روان شناسی، دو گروه شکنجه وجود دارد، ۱-جسمی ۲-روانی، که به آن شکنجه سفید (White torture) می گویند. شکنجه جسمی کاملا ملموس و عینی و قابل تشخیص است. پس از تحولات جهانی و حساسیت افکار عمومی جهان به این پدیده ناهنجار، حاکمیت هایی که تمایل به اقتدارگرایی و تمامیت خواهی دارند، برای اینکه از جهت بین المللی تحت فشار نباشند، در برابر منتقدان و مخالفان خود به شکنجه سفید توسل جستند.
زندان انفرادی و عدم ملاقات وکیل و خانواده، قرار گرفتن در محیط هایی که هیچ گونه محرک حسی در آن ها نیست و می تواند موجب بروز توهم گردد، کم خوابی و بی خوابی دادن، ۲۴ ساعته تحت روشنایی چراغ بودن، دادن اخبار و اطلاعات کذب (پیرامون دوستان، خانواده و …)، تهدید به آسیب زدن (به خود زندانی یا خانواده اش یا عزیزانش)، در شرایط اعدام و شکنجه قرار دادن وی (بدون آن که اجرایی شود) و توهین ها و شوخی های رکیک. همه این ها، شکنجه های روانی هستند که می توانند ساختار روانی فرد را بشکنند، سپس دفاع بدنی او (ایمنی بدن) و در آخر سلامت جسمانی او را مورد آسیب قرار دهند. در چنین شرایطی فرد برای هرگونه اقرار، اعتراف و مصاحبه توبه ای آماده خواهد بود.
تمام این ساختارهای اعمال شده از جهت روان شناسی علمی نوین قابل تحلیل است و متاسفانه دانشی که باید در خدمت بهداشت روان فرد و جامعه باشد، در این گونه موارد ابزار در خدمت قدرت می شود.
عوارض روان شناختی شکنجه
شکنجه، چه روانی و چه جسمانی عوارض مختلفی دارد. بسیاری از مشکلات جسمانی پساشکنجه، روان تنی هستند. خانم دکتر ونک آن زن (Wenk-Ansohn) که از محققان این حیطه است، در مقاله «احساس درد، اختلالات روان تنی رهایی یافتگان شکنجه» دو مشکل عمده روان شناختی برای شکنجه بر می شمرد:
دو اختلال روان شناختی موجب مسائل فیزیولوژیکی نظیر: ۱)اختلال خواب ۲)تعرق ۳)لرزش ۴)صدای غیرطبیعی در گوش ۵)اختلال های کنش غده تیروئید ۶)ریزش مو ۷)تحریک احساس خارش ۸)درد شکم و معده ۹)زخم معده و اثنی عشر ۱۰)شکایت های مربوط به کیسه صفرا ۱۱)اختلال های خوردن ۱۲)دردها به ویژه در ناحیه سر و یا کمر، مفاصل ۱۳)احساس فشار بر سینه ۱۴)اختلال های تنفسی ۱۵)اختلال های بلع و گرفتگی گلو ۱۶)درد قلب ۱۷)تپش قلب ۱۸)فشارخون ۱۹)اختلال های کنش جنسی ۲۰)اختلال های هضم و بواسیر.
مشکلات بدنی، در حقیقت بدنی شده مشکلات روان شناختی هستند. بدن، زبان ناهشیار است که با این نشانه ها به تهاجم روانی بیرونی پاسخ می گوید. فردی که تحت شکنجه است، در حقیقت در موقعیتی است که تمامیت بدنی- روانی او مجروح می گردد. آمیزه ای از احساس شکست، ناتوانی، شرم و گناه او را می آزارد. او در تعارضی بین تسلیم و ایستادگی، به گونه ای پیوسته قرار دارد. انتخاب هر یک مستلزم پرداخت هزینه جسمی و روانی است. می دانیم که تعارضی مزمن و پایا تا چه میزان به تن و روان آسیب می زند.
چنین مسائلی، موجب پدید آیی پرخاشگری و بی اعتمادی می گردد. فرد رواداری و میل به لذت را از دست می دهد و به دیگران بدگمان می گردد و این مساله در سطح خانوادگی و اجتماعی بروز می نماید. بسیاری از اوقات فرد به علت شدت و فشار روانی دچار ناگویی می گردد. تهدیدها او را بعد از زندان، حتی در غربت رها نمی کنند. بیم از بیان آن ها دارد و چون به کلام در نمی آیند با بار هیجانی منفی در نظام روانی فرد باقی می مانند و نشانه های مرضی تولید می کند. این بی اعتمادی به افراد خانواده و افراد جامعه نیز منتقل می گردد. آن ها نیز می توانند تهدیدگر و غیر قابل اعتماد باشند.
این جاست که به تعبیر روان شناس بالینی و روان درمانگر آلمانی گوریس (N.F.Guris) که از محققان حیطه شکنجه است، با تعارض خانوادگی مواجه می گردیم. به تعبیر او فرد به علت احساس کهتری، اعتماد به خود و در مرحله بعد اعتماد به دیگری را از دست می دهد و این مساله به یک رفتار اجتنابی می انجامد و فرد از محیط اجتماعی و خانوادگی منزوی می گردد. پرخاشگری های سرکوب شده و فروخفته دوران شکنجه به خانواده و اجتماع منتقل می گردد. احساس گناه و ترس به صورت وسواس های شستشو بروز می نماید، که همه و همه به عدم سازش یافتگی فرد و اجتماع می انجامد.
به قول نیچه، کسی که چرایی برای کارش دارد با هر چگونه ای کنار خواهد آمد. باورهای فرد و آرمان هایش می تواند او را چون کوه در برابر شکنجه های روانی و جسمانی مقاوم نماید.
منبع: روزنامه شرق شماره ۸۹۰ / نویسنده: سید حسین مجتهدی