ساختار شخصیت در موضع پارانوئید-اسکیزوئید
مطالعه موردی شخصیت «جو»
موضع پارانوئید-اسکیزوئید معمولاً به عنوان الگویی برای اختلال شخصیت مرزی با بیثباتی شدید شناخته میشود، اما مورد جو، نشان میدهد که این جایگاه میتواند به ایجاد شخصیتی کاملاً سفت و سخت نیز منجر شود.
موضع پارانوئید-اسکیزوئید در نظریه روابط ابژه، اغلب به عنوان الگویی برای درک بیثباتی شدید در اختلال شخصیت مرزی (BPD) به کار میرود. در این جایگاه روانی، ابژههای درونی به دو دسته کاملاً «خوب» و کاملاً «بد» تقسیم میشوند و فرد به طور غیرقابل پیشبینی بین این دو در نوسان است. با این حال، یک پارادوکس بالینی مهم وجود دارد: همین جایگاه روانی میتواند به طور متناقضی، ساختارهای شخصیتیای خلق کند که نه تنها پایدار، بلکه بسیار سفت و سخت و غیرقابل تغییر هستند. درک این تمایز برای فهم عمیقتر پویاییهای روانی و مقاومت در برابر تغییر، اهمیتی حیاتی دارد.
تضاد اصلی در این است که از یک سو، آشفتگی و تغییرات ناگهانی در ابژهها، مشخصه بارز شخصیت مرزی است؛ فرد لحظهای در بهشت و در حضور یک فرشته است و لحظهای دیگر در جهنم و در مواجهه با یک اهریمن. اما از سوی دیگر، همین مکانیسمهای دفاعی بدوی(دوپاره سازی) میتوانند به ایجاد یک ساختار شخصیتی مستحکم و تقریباً نفوذناپذیر منجر شوند. مورد بالینی «جو»، نوجوانی که در ادامه به تحلیل شخصیت او میپردازیم، نمونهای بارز از این پدیده متناقض است و نشان میدهد چگونه یک ساختار دفاعی ناکارآمد میتواند به شکلی پایدار، هویت فرد را شکل دهد.
مورد متناقض شخصیت «جو»
بررسی دقیق مشاهدات اولیه از شخصیت جو، کلید درک ساختار روانی پنهان اوست. تناقضهای ظاهری در رفتار و هویت او، بیش از آنکه نشانهای از آشفتگی باشند، قطعاتی از یک پازل پیچیده دفاعی هستند که در کنار هم، یک کلیت منسجم اما ناکارآمد را تشکیل می دهد. مشاهدات و تناقضات کلیدی در شخصیت جو به شرح زیر است:
- ۱. هویت «بچه بد»: جو وقتی از او خواسته میشد خودش را توصیف کند، نه با غرور و نه با شرمندگی، بلکه به عنوان یک واقعیت مسلم میگفت: «من بچه بدی هستم.» این هویت، نقشی نبود که بازی کند، بلکه چیزی بود که عمیقاً باور داشت. او در برابر هرگونه بازخورد مثبت، حالت تدافعی میگرفت و با عصبانیت میگفت: «نه، من این نیستم. من بچه بدی هستم!»
- ۲. قلدری اجباری: جو یک قلدر به تمام معنا بود. او نه تنها، پسران ضعیفتر را آزار میداد، بلکه تیمهای قلدری سازماندهی میکرد تا زندگی قربانیانش را به جهنم تبدیل کند. این رفتار، حالتی وسواسگونه و اجباری داشت. برای مثال، او بیوقفه تلاش میکرد یکی از معلمان مرد را که فردی تا حدی زنانهصفت بود و جو نتیجه گرفته بود که باید همجنسگرا و در نتیجه ضعیف باشد، مورد آزار و اذیت قرار دهد. با وجود شکست در هر رویارویی، نمیتوانست دست از این کار بردارد.
- ۳. وجه «دوستداشتنی» و غیرجنسی: با وجود هویت «بچه بد»، وجه دیگری از شخصیت جو وجود داشت. دو دختر از همسالانش او را دوستداشتنی(sweetheart) توصیف میکردند. اما وقتی از آنها پرسیده شد که آیا با او قرار میگذارند، هر دو خندیدند. آنها این ایده را مضحک میدانستند و در نهایت نتیجه گرفتند که «قرار گذاشتن با جو، مثل قرار گذاشتن با برادر خود آدم است.» بنابراین، جو در ذهن آنها شخصیتی غیرجنسی و خارج از دایره روابط عاطفی بود.
- ۴. پاسخ مبهم جو: وقتی این وجه دوستداشتنی شخصیتش با او در میان گذاشته شد، جو به سادگی پاسخ داد: «آره، اون منم ولی من نیستم.» (that’s me but not me).
این مشاهدات، پرسشهای بنیادینی را مطرح میکنند: چرا یک نفر نه تنها خود را «کاملاً بد» تعریف میکند، بلکه از این هویت با چنگ و دندان دفاع میکند؟ چرا قلدری او حتی در شرایط شکست، حالتی اجباری دارد؟ چگونه میتوان در آن واحد یک قلدر بیرحم و یک فرد «دوستداشتنی» بود؟ و سرانجام، جمله مرموز «اون منم ولی من نیستم» چه معنایی در خود نهفته دارد؟
ریشههای دوپارگی درونی «جو»
برای درک این تناقضات، باید از سطح رفتار عبور کرده و به ساختار روانی جو نفوذ کنیم. نظریه روابط ابژه به ما کمک میکند تا بفهمیم چگونه تاریخچه خانوادگی جو و بازنماییهای درونی او از والدینش، به شکلگیری این شخصیت پیچیده منجر شده است. فرآیند اصلی در اینجا، مکانیسم دفاعی دوپارگی (splitting) است که در سه مرحله کلیدی رخ داده است:
- مرحله اول، دوپارگی ابژههای والدینی: جو والدین خود را به دو «ابژه جزئی» (part-object) کاملاً مجزا و مطلق تقسیم کرده بود. مادرش به ابژه «دوستداشتنی اما ضعیف» و ناپدریاش، که یک افسر پلیس بود، به ابژه «متنفر اما قدرتمند» تبدیل شده بود. این بازنماییهای درونی با واقعیت والدین او تطابق نداشت؛ مادرش اگرچه مهربان بود اما ضعیف نبود و ناپدریاش با وجود سختگیری، فردی دلسوز بود. اما برای جو، این دوپارگی مطلق بود: مادرش هرگز اشتباه نمیکرد و ناپدریاش هرگز کار درستی انجام نمیداد. این دوپارگی در دنیای واقعی جو نیز به شکلی ملموس تجلی مییافت. جرمی که جو به خاطر آن محکوم شده بود، دزدی از ناپدریاش بود. وقتی با این واقعیت روبرو شد که مادرش نیز به همان اندازه در قبال بدهی کارت اعتباری که او بالا آورده بود مسئول است، جو تنها توانست با انکار شدید پاسخ دهد: «نه! من از ناپدریم دزدیدم، نه از مادرم.» این نشان میدهد که او قادر نبود هیچگونه پیوندی، حتی پیوند زناشویی، را بین والدینش بپذیرد.
- مرحله دوم، دوپارگی متناظر در خود (Self): بر اساس نظریه روابط ابژه، هر دوپارگی در ابژه، یک دوپارگی متناظر در «خود» ایجاد میکند. در نتیجه، دو جزء مجزا از «خود» در روان جو شکل گرفت. جزء اول، در ارتباط با مادر، یک «خودِ دوستداشتنی اما ضعیف» بود (دوستداشتنی چون مادر دوستش داشت؛ ضعیف چون مادر قادر به محافظت از او نبود). جزء دوم، در ارتباط با ناپدری، یک «خودِ حقیر و ضعیف» بود (حقیر چون هدف پرخاشگری ناپدری بود؛ ضعیف چون در برابر تهدید او بیدفاع بود).
- مرحله سوم، دفاع همانندسازی با پرخاشگر: نکته کلیدی این بود که هر دو جزء از خودِ جو با «ضعف» همراه بودند و این ضعف برای او تجربهای غیرقابل تحمل بود. جو برای فرار از احساس قربانی بودن، به طور ناخودآگاه راه حلی دفاعی را برگزید: او با پرخاشگری ناپدری، همانندسازی کرد. منطق ناخودآگاه او این بود: «شاید از این مرد متنفر باشم، اما تمام قدرت دست اوست. اگر میخواهم از ضعف و قربانی شدن نجات پیدا کنم، باید درست مثل او شوم.» این همانندسازی به او قدرتی ظاهری میبخشید، اما به قیمت انکار کامل جنبههای مثبت وجودش تمام میشد.
این ساختار درونی، سنگ بنای شخصیتی شد که جو از خود به نمایش میگذاشت. اما برای حفظ این تعادل شکننده، او به استفاده از مکانیسمهای دفاعی پیچیدهتری نیاز داشت تا این اجزای دوپاره شده را در دنیای بیرون مدیریت کند.
تحلیل مکانیسمهای دفاعی در عمل
مکانیسمهای دفاعی بدوی مانند فرافکنی (projection) و همانندسازی فرافکنانه (projective identification) به جو اجازه میدادند تا تعادل روانی شکننده خود را حفظ کند. این مکانیسمها صرفا فرآیندهای درونی نبودند، بلکه به طور فعال روابط بین فردی او را شکل میدادند و به او کمک میکردند تا بخشهای غیرقابل تحمل روانش را به دیگران منتقل کند.
- فرافکنی جنبههای مثبت: جو جزء «دوستداشتنی اما ضعیف» خود را بر روی دختران فرافکنی میکرد. هدف او از این کار، خلاص شدن از این ویژگی نبود، بلکه محافظت از آن در برابر پرخاشگری درونی خودش بود. او این جنبه مثبت و آسیبپذیر را در مکانی امن در بیرون از خود (یعنی در وجود دختران) قرار میداد و سپس از آن مراقبت میکرد. این مراقبت، نمونهای کلاسیک از «همانندسازی فرافکنانه» است؛ او با مهربانی و محافظت از دختران، در واقع جنبههای مثبت طرد شده خود را در دیگران پرورش میداد و از دیدن آن لذت میبرد.
- فرافکنی جنبههای منفی: جو جزء «حقیر و ضعیف» خود را بر روی پسران ضعیفتر یا مردانی که ضعیف میپنداشت، فرافکنی میکرد. قلدری او صرفاً یک فرافکنی ساده نبود، بلکه یک «همانندسازی فرافکنانه» فعال و بیرحمانه بود. او نیاز داشت که قربانیانش واقعاً احساس ضعف و حقارت کنند تا خودش مجبور به تحمل آن احساسات نباشد. او باید از نزدیک شاهد رنج و عذاب آنها میبود، زیرا این مشاهده به او اطمینان میداد که آن احساسات شرمآور اکنون توسط دیگری حمل میشود، نه خودش.
این تحلیل از مکانیسمهای دفاعی، چارچوبی را فراهم میکند که با آن میتوانیم به پرسشهای گیجکنندهای که در ابتدا درباره شخصیت جو مطرح شد، پاسخ دهیم.
دفاعها و واحدهای ارتباط اُبژهای (ORU) در شخصیت جو
بر اساس نظریه روابط اُبژه، هر شکاف در بازنمایی اُبژه درونی، با شکافی متناظر در بازنمایی خود (Self) همراه است.
|
واحد ارتباط اُبژه (ORU)
|
بازنمایی اُبژه درونی
|
بازنمایی خود
|
|
مادر-خود
|
مهربان اما ضعیف
|
دوستداشتنی اما ضعیف
|
|
ناپدری-خود
|
بد اما قوی
|
قلدر اما حقیر و ضعیف
|
یکپارچهسازی تحلیل «جو»
با استفاده از چارچوب نظری روابط ابژه و تحلیل مکانیسمهای دفاعی جو، اکنون میتوانیم به هر یک از پرسشهای اولیه، پاسخهای قانعکنندهای ارائه دهیم.
- چرا جو اصرار دارد که «کاملاً بد» است؟ او تمام «خوبی» درونی خود را بر روی دختران فرافکنی کرده تا از آن در برابر پرخاشگری ویرانگر خودش محافظت کند. این خوبی از بین نرفته، بلکه همیشه در دسترس اوست. او با مراقبت از دختران و دیدن خوبی در آنها، لذتی نیابتی (vicarious) را تجربه میکند، گویی که این خوبی را در مکانی امن به امانت گذاشته است.
- چرا در برابر بازخورد مثبت مقاومت میکند؟ در ساختار روانی او، «خوبی» با «ضعف» پیوند خورده است. بازنمایی درونی مادرش «دوستداشتنی اما ضعیف» و جزء متناظر در خودش «دوستداشتنی اما ضعیف» بود. بنابراین، شنیدن اینکه او خوب است، برایش به منزله شنیدن این است که او ضعیف است. از آنجا که ضعف برای او تجربهای غیرقابل تحمل و خطرناک است، به شدت در برابر هرگونه تأیید مثبت مقاومت میکند.
- چرا قلدری او حالتی وسواسگونه و اجباری دارد؟ زیرا او به «همانندسازی فرافکنانه» نیاز دارد. فرافکنی ساده (یعنی صرفاً تصور اینکه دیگران ضعیف هستند) برایش کافی نیست. او باید به طور فعال و ملموس شاهد تحقیر و رنج دیگران باشد تا مطمئن شود که آنها احساسات شرمآور ضعف را «برای او» حمل میکنند. این نیاز به مشاهده عینی، رفتار او را به یک اجبار تبدیل کرده است.
- چرا دختران او را مانند «برادر» میبینند؟ تنها الگوی مراقبتی که جو میشناسد، الگوی مادرانه است که از بازنمایی درونی مادرش گرفته شده است. او هیچ الگوی مردانهای برای مراقبت در روان خود ندارد. بنابراین، مراقبت او از دختران، توسط آنها به عنوان رفتاری مادرانه (و در نتیجه غیرجنسی) تجربه میشود. آنچه دختران میخواستند بگویند شاید این بود: «قرار گذاشتن با جو، مثل قرار گذاشتن با مادر است.»
- معنای جمله «اون منم ولی من نیستم» چیست؟ این جمله بیانگر استفاده او از مکانیسم «دوپارگی محض» است. او برای اینکه جزء «دوستداشتنی اما ضعیف» خود را در دختران پرورش دهد، باید شخصاً از آنها مراقبت میکرد. او نمیتوانست این گرایش مراقبتی را فرافکنی کند، زیرا به هیچکس دیگری برای انجام درست آن اعتماد نداشت. از آنجا که نمیتوانست این عمل «خوب» را به عنوان بخشی از هویت اصلیاش بپذیرد (زیرا این هویت باید «بد اما قدرتمند» باقی بماند)، تنها دفاعی که برایش باقی مانده بود، دوپارگی محض بود. او وجود این بخش را تصدیق میکرد، اما همزمان آن را به عنوان یک موجودیت جداگانه و بیرونی از خود (منِ دیگر) تجربه میکرد تا یکپارچگی ساختار دفاعیاش حفظ شود.
این پاسخها نشان میدهند که رفتارهای به ظاهر متناقض جو، در واقع اجزای یک سیستم دفاعی بسیار منسجم و پایدار هستند.
استحکام یک ساختار دفاعی ناکارآمد
مورد جو به زیبایی نشان میدهد که چگونه یک ساختار شخصیتی که در جایگاه پارانوئید-اسکیزوئید ریشه دارد، میتواند نه تنها پایدار، بلکه به شدت در برابر تغییر و درمان مقاوم باشد. شخصیت او «مرزی» و بیثبات نبود؛ برعکس، بسیار سخت و نفوذناپذیر بود. تلاشهای درمانی برای کاهش پرخاشگری توسط جو به عنوان حملهای مستقیم به قدرت و امنیت روانیاش تجربه میشد. از دید او، پذیرش خوبی به معنای پذیرش ضعف بود و دست کشیدن از قلدری به معنای بازپسگیری احساس حقارت و ضعف خود بود.
اگرچه روان جو ناکارآمد و خودتخریبگر بود، اما برای او «به اندازه کافی خوب» کار میکرد. او بهای سنگینی برای حفظ این ساختار دفاعی میپرداخت، اما به طور ناخودآگاه میدانست که بهای رها کردن آن بسیار سنگینتر است. از دیدگاه او، درد و آسیبپذیری ناشی از رشد، بلوغ و حرکت به سمت یکپارچگی (یعنی ورود به جایگاه افسردهوار)، بسیار بیشتر از هزینههایی بود که برای حفظ هویت «بد اما قدرتمند» خود میپرداخت. به همین دلیل، او با تمام وجود در برابر هرگونه تغییری که این تعادل شکننده را تهدید کند، مقاومت میکرد.
واژهنامه اصطلاحات کلیدی
|
اصطلاح
|
تعریف بر اساس متن
|
|
ابژه جزئی (Part-object)
|
بازنمایی درونی یک فرد که تنها بر اساس یک جنبه یا کیفیت (مثلاً کاملاً خوب یا کاملاً بد) درک میشود، نه بهعنوان یک شخص کامل و پیچیده. در مورد «جو»، مادرش «ابژه دوستداشتنی اما ضعیف» و ناپدریاش «ابژه متنفر اما قوی» بود.
|
|
ابژه کامل (Whole object)
|
بازنمایی درونی یک فرد بهعنوان یک شخص کامل که دارای ویژگیهای خوب و بد بهطور همزمان است. حرکت به سمت درک ابژههای کامل، مشخصه موضع افسردهوار (depressive position) است.
|
|
دوپاره سازی (Splitting)
|
یک مکانیسم دفاعی که در آن فرد تجربیات، افراد یا اجزای خود را به دو دسته کاملاً خوب و کاملاً بد تقسیم میکند تا از اضطراب ناشی از تعارض و دوسوگرایی جلوگیری کند. «جو» از این مکانیسم برای جدا کردن هویت «خوب» و «بد» خود استفاده کرد .
|
|
همانندسازی با پرخاشگر (Identification with the aggressor)
|
یک مکانیسم دفاعی که در آن فرد برای محافظت از خود در برابر احساس ضعف و قربانی شدن، ویژگیهای یک فرد پرخاشگر یا قدرتمند را درونی میکند. «جو» با ناپدری بد اما قدرتمند خود همذاتپنداری کرد تا احساس قدرت کند.
|
|
همانندسازی فرافکنانه (Projective identification)
|
یک فرآیند پیچیده که در آن فرد جنبههای غیرقابلقبول خود را به شخص دیگری فرافکنی میکند و سپس آن شخص را وادار میکند تا مطابق با آن فرافکنی رفتار کرده و آن احساسات را تجربه کند. «جو» ضعف خود را به پسران دیگر فرافکنی میکرد و با قلدری کاری میکرد که آنها واقعاً احساس ضعف و حقارت کنند.
|
|
فرافکنی (Projection)
|
یک مکانیسم دفاعی که در آن فرد ویژگیها، احساسات یا انگیزههای نامطلوب (یا گاهی مطلوب) خود را به شخص یا چیز دیگری نسبت میدهد. «جو» هم جنبه «دوستداشتنی» خود را (به دختران) و هم جنبه «ضعیف» خود را (به پسران) فرافکنی کرد.
|
|
موضع پارانوئید-اسکیزوئید (Paranoid-schizoid position)
|
یک مرحله اولیه از رشد روانی که با اضطرابهای گزند و آزار، تقسیمبندی ابژهها به خوب و بد، و استفاده از مکانیسمهای دفاعی اولیه مانند فرافکنی و همذاتپنداری فرافکنانه مشخص میشود. این موضع میتواند منجر به ساختارهای شخصیتی ناپایدار (مانند BPD) یا بسیار پایدار (مانند «جو») شود.
|
|
واحد روابط ابژه (Object Relations Unit – ORU)
|
یک ساختار روانی که شامل یک بازنمایی از ابژه (دیگری)، یک بازنمایی متناظر از خود، و احساسی است که این دو را به هم پیوند میدهد. در مورد «جو»، دو واحد اصلی وجود داشت: (مادرِ دوستداشتنی اما ضعیف / خودِ دوستداشتنی اما ضعیف) و (ناپدریِ بد اما قوی / خودِ تحقیرآمیز و ضعیف).
|
منبع : Object Relations and Intersubjective Theories in the Practice of Psychotherapy . Bruce Brodie
🌿 آیا نیاز به مشاوره دارید؟
در مقاطع مختلف زندگی، گفتوگو با یک مشاور میتواند مسیرتان را روشنتر کند.
جهت رزرو وقت مشاوره حضوری یا آنلاین، با ما در ارتباط باشید.