لکان و انسان برزخی
زبان وسیلهای برای شناخت خود به دیگری است. زبان یک سیستم قراردادی منظم از آواها یا نشانههای کلامی یا نوشتاری بوده که توسط انسانهای متعلق به یک گروه اجتماعی یا فرهنگی خاص برای نمایش و فهم ارتباطات و اندیشهها به کار برده میشود.
انسان برزخی
نقد روانکاوی کلاسیک با پیروان فروید شروع می شود. کار نقد روانکاوی کلاسیک بررسی رابطه متن ادبی با ناخودآگاه نویسنده بود، چون شخصیت های یک داستان یا نویسنده را در واقع انعکاسی از ناخودآگاه نویسنده می دانست. پس از چند دهه با ظهور نظریه پردازانی چون هالند، نقد روانکاوی وارد مرحله دوم می شود و به جای آنکه به رابطه نویسنده با متن ادبی بپردازد، به رابطه متن و خواننده می پردازد. در این رویکرد، متن ادبی در واقع انعکاسی از خواسته ها و غرایز خواننده هم می تواند باشد. در مرحله سوم، پیروان لاکان، نقد روانکاوی را وارد مرحله یی کردند که فقط به متن می پردازد و هیچ سعی نمی کند که از متن استفاده کند تا به ناخودآگاه نویسنده پی ببرد یا به درونکاوی خواننده بپردازد.
از این جهت می توانیم بگوییم که نقد روانکاوی لاکان دو ویژگی منحصر به فرد دارد که دو رویکرد پیشین فاقد آنند: نخست اینکه ابژه باور است و سوژه را زیر سوال می برد: بر خلاف نقد روانکاوی فروید که همیشه اصالت را به سوژه می دهد چرا که از نظر لاکان اصولاً سوژه معنی واحدی ندارد و حیات و ماهیت سوژه همیشه وابسته به «دیگری» است. از خصوصیات دیگر نقد روانکاوی لاکان مساله مرکز زدایی است. در لاکان هیچ وقت مرکز مشخصی نداریم. در بحث از رابطه «خود» و «دیگری»، لاکان نه به «خود» اصالت می دهد و نه به «دیگری». در تعریف انسان همیشه از او به عنوان «انسان برزخی» یاد می کند. این تعابیر نشان می دهد مفاهیمی که درباره حیات نفسانی انسان توضیح می دهد مرکزیت و اصالت واحد ندارند.
شکل شرطی شناخت در نظم خیالی
لاکان حیات نفسانی انسان را دارای سه نظم می داند. این سه نظم در واقع سه لایه یی هستند که کنار هم قرار گرفته اند و حیات نفسانی ما را تشکیل می دهند. این سه نظم در یک زمان واحد پشت سر هم اتفاق می افتند. اولین نظمی که لاکان از آن صحبت می کند، «نظم خیالی» است. این نظم از مقاله یی منتج می شود که در آن درباره «مرحله آینه» صحبت کرد. او در این مقاله به چگونگی شکل گیری «خود» در مرحله آینه پرداخت. در این مرحله که معمولاً بین شش تا هجده ماهگی اتفاق می افتد انسان برای اولین بار این قدرت تشخیص را می یابد که تصویر خودش را در آینه ببیند. کودک وقتی برای اولین بار تصویر «خود» را در آینه می بیند، متوجه می شود که جدا از آن تصویر است. تا پیش از آن به دلیل ارتباط نزدیکی که بین او و مادر وجود دارد همیشه احساس می کند با وحدانیتی روبه روست. نه تصوری از کالبد و بدن خودش دارد و نه حتی اگر ذهن فرمانی به اعضای بدن می دهد باعث می شود باور کند جدا از آنهاست. اگر خواسته یی دارد و گریه می کند همیشه فکر می کند وجودی در قالب وجود مادر است و هیچ احساس جدایی نمی کند. در مرحله آینه است که برای اولین بار جدایی صورت می گیرد و کودک احساس می کند بر بدن خود تصرف کامل دارد. در این مرحله کودک می تواند با تصویر خود همانندسازی کند و از آن تصویر نتیجه بگیرد که خودی جدا از آن چیزی که در خارج از خودش می بیند، وجود دارد.
این همانندسازی از نظر لاکان خیلی منفی است. او معتقد است خود و سوژه هیچ وقت یکی نیستند. کودک فکر می کند با دیدن تصویر خودش، خود را شناخته و خود واحدی وجود دارد در حالی که این یک توهم بزرگ است چرا که سوژه غیر از خود است. تصویر انسان غیر از چیزی است که خود اوست. به قول لاکان ذات تصویر در فریب است. خود از نظر لاکان تاثیر یک تصویر است و هیچ وقت معادل یک سوژه نیست. سوژه پدیده یی کاملاً چند بعدی است و انسان فقط می تواند خودش را دریابد. بنابراین به این نظم، «نظم خیالی» به معنی توهمی می گوید. رابطه یی که کودک با تصویرش ایجاد می کند، کاملاً توهمی است. این رابطه همراه با ثنویت است که دائماً با همانندسازی روبه روست و می خواهد خود را به تصویر برساند. این مرحله، شکل شرطی شناخت انسان می شود چون ما از طریق تصویر، خودمان را درمی یابیم بنابراین محکوم می شویم که همیشه از طریق دیگری خودمان را بشناسیم نه از طریق کندوکاوهای درونی.
متاسفانه این شکل شرطی شناخت در سایر نظم ها هم ادامه می یابد. بنابراین از یک طرف انسان مجبور است برای شناخت خودش به دیگری اتکا کند، از سویی از طریق تصویر مجبور است خود را بیابد. اگر این جدایی از مادر با تصویر اتفاق نمی افتاد ما نمی توانستیم خودی داشته باشیم، بنابراین این جبر باعث شکل گیری خود می شود و از طرف دیگر توهم عظیمی است که تا آخر عمر باقی می ماند. «نارسیسیسم» یکی از نمونه های قوی ثنویت است. لاکان معتقد است این ثنویت خیلی مرگ بار است یعنی وقتی از مرزهای عادی خودش خارج شود، باعث نابودی خود می شود، چون همیشه «خود» سعی می کند خود را به ایده آلی که از خود ساخته نزدیک تر کند و هرچه آن را به خود نزدیک کند آن ارتباط نارسیسیستی برقرار می شود. در حالی که در کمال مطلوب من رابطه یی هست که در نظم نمادین از آن صحبت می شود یعنی تصویری که جامعه و دیگری به عنوان یک تصویر ایده آل به ما ارائه می کنند و با آن تصویر ارزیابی می کنند و دوباره می خواهند ما را به آنجا برسانند. آنجا دیگر رابطه ثنویت وجود ندارد چون قانون بین خود و ایده آل خود قرار می گیرد و باعث می شود ثنویت ایجاد نشود.
از نظر لاکان آن تصویر یک نوع «دیگری» برای «خود» محسوب شده است. از نظر لاکان آن تصویر، «دیگری» محسوب می شود نه اینکه خود من باشد. تصویر از من است اما برای من دیگری است چون باعث می شود که من به شناخت خود برسم. بنابراین در نظم خیالی اهمیت فقط در شکل گیری خود است. نظم خیالی از مهم ترین پایه های شکل گیری سوژه است و همیشه این امکان وجود دارد که در آینده، سوژه به دلایلی به خاطر دفع نفسانیات شخصی دوباره به نظم خیالی بازگردد. پس نظم خیالی تا آخر عمر آثارش را باقی می گذارد و اهمیت دارد که این شکل گیری چگونه صورت بگیرد و نارسیسیستی نباشد که بعدها این بازگشت ها اتفاق نیفتد. نظم خیالی یک دوره پیش زبانی است.
نظم نمادین مرحله هویت فردی
نظم دومی که لاکان از آن صحبت می کند «نظم نمادین» است. از نظر لاکان تمام جهان ما را نشانه ها پر کرده اند. لاکان به عنوان یک پساساختارگرا معتقد است که همه چیز در اطراف ما پر از نشانه است و هیچ واقعیتی جز زبان و نشانه ها وجود ندارد. از نظر او زبان صرفاً یک وسیله ارتباطی نیست بلکه زبان آن چیزی است که به وسیله آن می توانیم خودمان را بیان کنیم و شناخته شویم، این مرحله، مرحله یی است که در واقع سوژه وارد مرحله زبان و ابراز خودش به عنوان یک فرد می شود. تمام زبان شناسان قبل از سوسور معتقد بودند زبان ماهیتی است که خارج از ما وجود دارد و ما می توانیم آن را کسب کنیم و با آن خودمان را بیان کنیم و یک وسیله ارتباطی است. بعد از سوسور مفهوم زبان کاملاً فرق کرد و مفهوم ساختاری یافت. به این معنی که همه چیز در نشانه خلاصه می شود و زبان ما را می سازد. ما نیستیم که از طریق زبان صحبت می کنیم بلکه زبان است که از طریق ما صحبت می کند. یعنی دو نوع «من» را قائل می شوند.
تفاوت بین سوسور و لاکان به عنوان یک ساختارگرا و پساساختارگرا این است که سوسور معتقد است همیشه یک دال و مدلول داریم که از نظر او این نظام دال و مدلولی یک نظام کاملاً قراردادی و مصنوعی است. به رغم این مساله تقدم را به مدلول می دهد و نه به دال. اما در تفکر لاکان و تمام پساساختارگرایان تقدم بر دال است. «نظم نمادین» زمانی روی می دهد که فرد وارد زبان می شود و زبان را می آموزد. از نظر لاکان این مرحله خیلی مهم است چون به ما هویت فردی می دهد. در این مرحله از طرفی شکل گیری سوژه طرح می شود و هویت فردی است اما از طرف دیگری ما محکوم هستیم که تنها از طریق زبان، خود را بیان کنیم. اینجاست که باز سوژه در برابر «دیگری» قرار می گیرد. حضور سوژه در نظم نمادین مستلزم غیاب نفس اوست. لاکان این مساله را مدیون هگل است چون هگل هم وقتی راجع به واژه ها صحبت می کند، می گوید: هستی واژه نیستی آن شیء است. هستی هر چیزی نیستی ماهیت آن است. حضور سوژه در سیستم دلالت مستلزم این است که آنچه پشت سوژه قرار گرفته، غایب شود و این جوی است که در سیستم دلالت وجود دارد. از این جهت است که سوژه حضور می یابد ولی در مقابل دیگری. دیگری به عنوان نماینده نظم نمادین جامعه است. جامعه باعث می شود وارد سیستم دلالت شویم و از تمام آن قوانین تبعیت و بعد بتوانیم خودمان را بیان کنیم. واقعیتی که در نظم نمادین هست، یک واقعیت زبانی است و ما چیزی خارج از سوژه نداریم. پارادوکس آن در این است که از طرفی به ما اجازه ابراز فردیت می دهد و از طرف دیگر محکوم می شویم که خود را از طریق دیگری بشناسیم و از طریق سیستم دلالت خودمان را بیان کنیم. این محدودیت باعث می شود آن چیزی که در لابه لای حیات نفسانی ما وجود دارد همیشه پنهان بماند و نتواند خود را بیان کند.
در تعریف ناخودآگاه، فروید همیشه معتقد بود ناخودآگاه همیشه صحنه یی جدای از صحنه اصلی واقعیت و جایی است که امکان دسترسی به آن را نداریم، ناخودآگاه فراتر از زبان است و بنابراین اعتقاد نداشت که ساختار زبانی دارد. فقط از طریق انعکاسی که از ناخودآگاه می گیریم، به ما ثابت می شود که ناخودآگاه وجود دارد. لاکان برخلاف فروید ناخودآگاه را با ساختار زبانی می داند چون معتقد است مثل هر سیستم دلالت دیگر دارای رمزگذاری و رمزگشایی است. زبان چیزی نیست که بخواهد فقط محدود به کلام شود. زبان شامل هر سیستم نظامی و دلالتی است. بنابراین همان طور که تمام دنیا را نشانه ها گرفته اند این نشانه ها محدود به زبان کلامی نمی شوند. بنابراین «من نمادین» با «من حقیقی» فرق می کند. در سیستم نظم نمادین یک من نمادین هست که صحبت می کند اما این من همان چیزی نیست که در پشت من هست. به همین دلیل است که لاکان می گوید زبان از طریق «من» صحبت می کند. «من »های مختلفی در لاکان وجود دارد و وقتی شخصی صحبت می کند باید بین این «من» ها تمایز قائل شد، به همین دلیل لاکان عبارت دکارت را که من فکر می کنم پس هستم، به من فکر نمی کنم پس نیستم، تغییر می دهد که در آن سوژه کاملاً مخدوش شده است. گرچه از طریق نظم نمادین ما ایده آل خود را داریم و همیشه نظم نمادین یک ایده آلی را برای ما ترسیم می کند و ممکن است بخواهیم به آن برسیم اما ثنویتی وجود ندارد و خود نظم نمادین همیشه یکسری محدویت هایی قائل شده که ما دچار نارسیسیسم نمی شویم، مگر اینکه وارد آن نظم خیالی بشویم که با خود ایده آل صحبت کنیم نه ایده آل خود.
نظم واقعی: داستان خلاء انسانی
آخرین نظمی که لاکان درباره اش بحث می کند، «نظم واقعی» است. «نظم واقعی» در مقابل نظم نمادین و نظم خیالی قرار می گیرد و حرکت آن هم خلاف جهت هر دو اینهاست. از رابطه نمادین فرار می کند و در مقابل اینهاست. اسم آن را واقعی می گذارد چون شاید واقعی ترین بخش وجود ماست. البته لاکان می گوید منظور من از واقعی، واقعیت نیست چون همیشه واقعیت، یک واقعیت زبانی است و بقیه چیزها نشانه است. منظور او از واقعی گریز ناپذیرترین و اصلی ترین بخش وجود ماست که هیچ امکان دسترسی به آن وجود ندارد چرا که سیستم دلالت خاص خود را دارد ولی اسم آن را واقعی می گذارد، به خاطر گریز ناپذیری که شاید حقیقت نفسانی ما را تشکیل می دهد. جایی که به آن دسترسی نداریم اما حقیقت ماست و اگر می توانستیم به آن دسترسی بیابیم شاید می توانستیم بفهمیم تمام آن چیزی که در نظم نمادین روی می دهد، چیست. نظم واقعی هیچ وقت دلالت پذیر نیست. چون غیرقابل تعیین است به آن دسترسی نداریم و نمی تواند وارد زبان و دال و مدلول شود. از نظر لاکان نظم نمادین یا واقعیت زبانی کاملاً قابل تغییر است. ما همیشه در معرض تغییر هستیم، همیشه هویت ما جابه جا می شود. بنابراین ماهیت نظم نمادین تغییر است اما در نظم واقعی هیچ چیز قابل تغییر نیست. یک اصل کاملاً غیرقابل تغییر در آنجا اتفاق می افتد که باعث می شود تا زمانی که به آن دسترسی نیابیم، همان جا بماند. از نظر لاکان وجود انسان بر یک فقدان و خلا است. این خلا باعث می شود که یک میلی در ما ایجاد شود. ما همیشه دنبال ابژه یی هستیم که بتوانیم خلاء وجودی خود را جبران کنیم.
افلاطون وقتی می خواهد عشق را تعریف کند، معتقد است که عشق تمایل همیشگی است برای تسخیر زیبایی. بنابراین در ما یک میل همیشگی وجود دارد، برای اینکه بتوانیم زیبایی را تصاحب کنیم. لاکان وقتی همین را تفسیر می کند معتقد است که در افلاطون یک خلا و عدم داریم که انگیزه اصلی ما برای تصاحب و رسیدن به جایی می شود. بنابراین در انتهای خط، کمال زیبایی را داریم که این مسیری است که یک فیلسوف طی می کند تا به آنجا برسد. بنابراین مسیر یک طرفه است. در حالی که از نظر لاکان همیشه این خلاء وجودی ما منجر به میل می شود و این میل از آن جا که هیچ وقت ارضا نمی شود به جای اصلی خود دوباره بازمی گردد. این خلا از برخورد سوژه با نظم نمادین، وقتی سوژه در حال شکل گیری است ایجاد می شود که دچار یک نوع جدایی می شود. از نظر لاکان ابژه گم شده یی وجود ندارد. این توهم است که سوژه فکر می کند ابژه گم شده است. پارادوکسی در این میان وجود دارد که از طرفی ابژه گمشده است چون ما دنبال یک ابژه می گردیم، اما از طرف دیگر معتقد است که این ابژه گم شده نیست چون در واقع توهمی بوده که سوژه در مرحله خیالی به گم شدن آن فکر کرده است. هرچه دیگری بخواهد در واقع میل اش است در حالی که از نظر لاکان خود دیگری هم پایه اش بر فقدان است اما در مرحله آینه این را نمی داند و فکر می کند اگر آن چه را دیگری دارد تصاحب کند، به این ترتیب آنچه را می خواسته، تصاحب کرده است. بنابراین از نظر لاکان در نظم واقعی داستان اصلی داستان خلاء انسانی است.
داستان آلن پو بر اساس سه نظم لاکانی
لاکان بر مبنای سه نظمی که توضیح می دهد داستان «نامه گمشده» ادگار آلن پو را تفسیر می کند. این داستان، داستان نامه یی است که از سوی یکی از عشاق ملکه در حضور پادشاه به دست او می رسد و ملکه آن را روی میز قرار می دهد تا پادشاه بویی نبرد. اما وزیر که متوجه می شود محتوای نامه چیست آن را برمی دارد تا به پادشاه دهد در اینجاست که ملکه به پلیس متوسل می شود تا نامه را پس بگیرد اما نامه پیدا نمی شود. پس از آن به کارگاه خصوصی مراجعه می کند. او پس از جست وجو درمی یابد که وزیر نامه را مخفی نکرده بلکه مانند ملکه آن را روی میز قرار داده است.
لاکان در تفسیر خود عنوان داستان را با مسما می داند چون معتقد است که نامه دال است، چرا که مانند ارتباطی که با دال داریم، محتوای نامه گم شده است. پس از آن ارتباطی که هر شخصیت با نامه یا دال دارد، بررسی می کند. ارتباط شاه با نامه گمشده از نظر لاکان ارتباطی واقعی است چون او هرگز متوجه نمی شود که نامه یی آمده و طبیعتاً از محتوای آن هم باخبر نمی شود. ارتباطی که شاه با نامه دارد، ارتباطی است که در نظم واقعی با دال یا سیستم دلالت اتفاق می افتد. ارتباط ملکه با نامه یک ارتباط توهمی است چون همیشه ملکه فکر می کند که آن را پنهان کرده و کسی از راز او سر در نمی آورد و در حالی که این توهم است که او فکر می کند که موفق شده تا راز خودش را پنهان کند. اما از نظر او اشتباهی که وزیر می کند برای مخفی نکردن نامه مانند آن است که با یک اتفاق از نظم نمادین به نظم خیالی برگردیم. درباره نظم نمادین کارآگاه را مطرح می کند که به سیستم دلالت کاملاً آشنایی دارد و با نظم نمادین و قوانین جامعه آشنایی دارد و به دیدن چند اختلاف وزیر و ملکه متوجه می شود که این نامه تعمداً روی میز قرار داده می شود تا بگویند این نامه، نامه مخفی یی نیست. بنابراین رابطه کارآگاه با دال یک رابطه نمادین است. از لاکان در این داستان سه نوع نگاه وجود دارد: نگاه پلیس یا شاه با دال نگاه کورکورانه است، نگاه دوم نگاه توهمی است و نگاه سوم نگاه نمادین است که همه چیز را در سیستم دلالت معنا می کند.
منبع : گزارش سخنرانی ژاک لاکان و نقد روانکاوی معاصر در شهر کتاب. روزنامه اعتماد،شماره ۱۷۰۵ به تاریخ ۲/۴/۸۷ .