دانشنامه روانشناسی مردمی
روانکاوی، خودشناسی و رشد فردی با علیرضا نوربخش

جامعه بی حس ایران

جامعه ایران دچار بی‌حسی عاطفی شده است

جامعه ایران شبیه فردی شده است که روانش از هم گسیخته است. این جامعه نسبت به همه چیز بی حس شده است. این بی‌حسی نه نشانه بی‌تفاوتی، که دفاع در برابر رنج های حل‌نشده است.

جامعه بی حس ایران

جامعه ایران دچار بی حسی عاطفی شده است. رویدادهایی، چون انقلاب، جنگ، ترور شخصیت‌های برجسته، کاهش ارزش پول ملی و…. که در شرایط عادی هضم‌شان برای یک جامعه سالم نیاز به سال‌ها زمان است، برای جامعه بحران‌زده ما، چون موجی است که یکی پس از دیگری می‌آید و با آمدن هر موج، تکانه‌های موج قبلی به سرعت فراموش می‌شود.

متاسفانه ذهن ایرانیان در برابر این پدیده های زشت و مخرب بی‌حس شده است و به جای اینکه نسبت به پیامدهای آن بیندیشد برایش افسانه و داستان‌های کمدی می‌سازد و همه چیز را به سخره می‌گیرد.

جامعه بحران‌زده ایران دیگر یک کل واحد نیست بلکه همچون شیشه‌ای که بر زمین افتاده و خرد شده، از هم پاشیده است. جامعه شبیه فردی شده است که روانش از هم گسیخته است. این جامعه نسبت به همه چیز بی اعتنا شده است. چنان بی‌اعتنا که گویی نه می‌بیند و نه می‌شنود و نه احساس می‌کند، در واقع سیستم عصبی‌ این جامعه مختل شده است. فقط حوادث بسیار بزرگ و فجایع ممکن است توجه چنین جامعه‌ای را آن هم در لحظه به خود جلب کند.

حافظه کوتاه‌مدت جامعه آنقدر ضعیف شده است که حتی گذشته نزدیک را به خاطر نمی آورد. جامعه بحران‌زده تنها کاری که برای حفظ بقا، آن هم به صورت ناخودآگاه، انجام می‌دهد، فراموشی است. فجایع در لحظه او را به درد می‌آورد ولی این درد به سرعت فروکش می‌کند و فاجعه تبدیل به خاطره می‌شود.

اما این شرایط بحرانی دایمی نیست. جامعه بیمار یا ساقط می‌شود یا سلامتیش را بازخواهد یافت. به میزان فروکش کردن بحران، سیستم عصبی جامعه دوباره فعال می شود و حافظه‌اش را به دست می آورد.

موقعی خواهد رسید که جامعه به کوچک‌ترین و جزئی‌ترین مسائل توجه نشان می دهد و با رخدادهای بزرگ‌تر و تلخ‌تر، تلخی های گذشته را به یاد می آورد. اگر عرصه مدیریتی متوجه چنین تغییر بنیادینی در جامعه نشود و رویه خود را تغییر ندهد، عمر مدیریتش دیری نخواهد پایید.

پدیده بی حسی اجتماعی از دید روان پویشی

تبیین پدیدهٔ بی‌حسی اجتماعی در جامعه ایران با رویکرد روان‌پویشی، نیازمند درک هم‌زمان لایه‌های فردی و جمعی روان انسان است؛ لایه‌هایی که در روان‌پویشی، نه‌فقط به کنش‌های آگاهانه بلکه به پویش‌های ناهشیار و دفاعی توجه دارند. در این‌جا، «بی‌حسی» به‌مثابه نوعی حالت روانی جمعی (mass affective state) بررسی می‌شود که در آن واکنش‌های عاطفی افراد نسبت به رویدادهای مهم (فشار اقتصادی، خشونت، رنج، بحران‌های سیاسی‌-اجتماعی و…) کاهش یافته یا سرکوب شده‌اند.

در جامعه ایران، بی‌حسی می‌تواند پاسخی دفاعی باشد به:

  • سرکوب هیجانات در فضای اجتماعی و خانوادگی
  • خستکی روان و تعارضات روانی
  • تروماهای تاریخی و تکرارشونده
  • احساس بی‌قدرتی در برابر ساختارهای حاکم
  • فرسایش امید، انرژی روانی، و امکان کنش اجتماعی

۱. دفاع‌های روانی جمعی: سرکوب، گسست، باطل سازی

در روان‌کاوی، افراد در برابر اضطراب، از مکانیسم‌های دفاعی استفاده می‌کنند. اما در سطح جمعی، نیز جوامع می‌توانند از دفاع‌هایی استفاده کنند:

  • سرکوب (Repression): اطلاعات، احساسات و هیجان‌هایی که طاقت‌فرسا هستند (مثل خشم، ناامیدی، ترس از بی‌قدرتی، فقدان امنیت مالی و جانی) به ناخودآگاه رانده می‌شوند. در این حالت، افراد دیگر توان تجربه عواطف خود را ندارند، نه به‌خاطر نداشتن احساس، بلکه چون اجازه بروز یا لمس آن را نمی‌دهند.
  • گسست (Dissociation): قطع ارتباط با تجربه عاطفی و یا واقعیت درونی. در جامعه ایران، این مکانیسم می‌تواند منجر به فاصله‌گیری از واقعیت‌های دردناک اجتماعی شود؛ انگار که مردم در حال «تماشای» دردها از بیرون‌اند، نه درونشان.
  • باطل سازی (Undoing): تلاش برای بی‌اعتبار کردن رویدادهای منفی از طریق بی‌حسی یا بی‌تفاوتی. مثال: «مگه مهمه؟ همینه دیگه…»

۲. افسردگی ساختاری و خستگی روان (Mental Fatigue)

در بسیاری از نظریه‌های روان‌پویشی، بویژه در دیدگاه‌های کلاین و فروید، افسردگی نه فقط یک اختلال بالینی بلکه پاسخی دفاعی در برابر فروپاشی امید، ناکامی مکرر، و رنج درونی است. افسردگی به‌مثابه دفاع، در شرایطی که کنش (action) بی‌اثر شده و امید به تغییر از بین رفته، روان به جای مواجهه با ناکامی و درد، به حالت «خاموشی» می‌رود. بی‌حسی، مانند بی هوشی روانی است برای جلوگیری از درد بیشتر.

سال‌ها تجربه ناکامی‌های سیاسی، سرکوب و سانسور، فروپاشی اعتماد، بحران اقتصادی و… موجب تحلیل انرژی روانی جامعه شده است؛ در نتیجه ایگو (منِ ناظر و تنظیم‌گر روان) از تنظیم احساسات ناتوان شده و به بی‌حسی پناه می‌برد.

۳. تعارض های روانی (نگاهی از منظر OPD-2)

در حالت منفعل تعارض کنترل در برابر تسلیم، «کنش‌پذیری» تبدیل به عادت روانی شده می شود. یعنی تجربه مزمن تسلیم‌شدن به قدرت حاکم، به‌ویژه در جامعه‌ای که همواره از بالا کنترل شده و امکان کنش نداشته است. وقتی مبارزه فایده‌ای ندارد، روان تسلیم کامل می‌شود: نه با فریاد، بلکه با سکوت و بی حسی.

در حالت منفعل تعارض خود ارزشمندی، فرد احساس بی‌ارزشی عمیقی می کند. در جامعه‌ای که کرامت انسانی بارها زیر پا گذاشته شده، احساس ارزشمندی آسیب می‌بیند. واکنش دفاعی به این آسیب، می‌تواند افسردگی و اضطراب و بی‌حسی باشد.

۴. نگاه کلاینی: موضع افسرده و موضع پارانوئید-اسکیزوئید

در موضع پارانوئید-اسکیزوئید، روان، جهان را به خوب/بد یا خودی/غیرخودی یا دوست/دشمن، تقسیم می‌کند. در موضع افسرده، فرد به پیچیدگی واقعیت پی می‌برد اما دچار احساس گناه، اندوه می‌شود.

در جامعه ایران، به‌نظر می‌رسد که بخش‌هایی از روان جمعی در گذار از موضع پارانوئید-اسکیزوئید (تقسیم دنیا به ظالم و مظلوم) به موضع افسرده‌ قرار گرفته‌اند؛ اما به‌جای عبور سالم، در این افسردگی فرو رفته‌اند؛ یعنی در وضعیت بی‌حسی گرفتار شده اند.

۵. بازتولید ترومای بین‌نسلی (generational Trauma)

در دیدگاه‌های پویشی، ضربه‌های روانی (trauma) فقط تجربه فردی نیستند، بلکه می‌توانند نسل‌به‌نسل منتقل شوند. در ایران، تجربه انقلاب، جنگ، سرکوب‌های سیاسی، فشارهای اقتصادی و فقدان امنیت روانی، به شکل تروماهایی مزمن از نسلی به نسل دیگر منتقل شده‌اند.  در غیاب فضای سالم برای سوگواری جمعی، این تروماها تبدیل به سنگینی بی‌حسی در روان جمعی می‌شوند.

۳.۵ ۶ رای ها
رأی دهی به مقاله

🌿 آیا نیاز به مشاوره دارید؟

در مقاطع مختلف زندگی، گفت‌وگو با یک مشاور می‌تواند مسیرتان را روشن‌تر کند.
جهت رزرو وقت مشاوره حضوری یا آنلاین، با ما در ارتباط باشید.

📱 ارتباط با واتساپ: ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸

2 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها