دانشنامه روانشناسی مردمی
علیرضا نوربخش (مشاور بالینی)

نارسیسم بدخیم و واپس‌روی گروه بزرگ

Malignant Narcissism and Large Group Regression

کرنبرگ هشدار می‌دهد که در شرایط بحرانی (سیاسی، اقتصادی یا فرهنگی)، جامعه مستعد فرافکنی نیازهای کودکانه‌اش، بر روی یک رهبر کاریزماتیک است. رهبری که از این وضعیت سوءاستفاده می‌کند.

روانکاوی گروه های بزرگ 

از منظر روانکاوانه، باید اذعان کنیم که درک ما تنها بخش محدودی از نیروهای پیچیده اجتماعی را پوشش می‌دهد که از تعامل میان گروه‌های بزرگ واپس‌رفته و رهبری مرضی ناشی می‌شود. عواملی چون ماهیت تعیین‌کننده‌های تاریخی در شکل‌گیری زیرگروه‌های اجتماعی، خاستگاه فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و مذهبی، شرایط تروماتیک کنونی و نظام سیاسی حاکم، همگی در شکل‌گیری چنین صورت‌بندی‌هایی از رهبر-پیرو نقشی اساسی دارند. در این مقاله از منظری روانکاوانه به نارسیسم بدخیم و واپس‌روی گروه بزرگ می پردازیم. آیا درک روانکاوانه می‌تواند به ما بگوید که چگونه می‌توانیم از دانش امروزی خود برای کمک به پیشگیری از چنین موقعیت‌های فاجعه‌باری در آینده استفاده کنیم؟

هدف این مقاله، تحلیل روابط متقابل میان واپس‌روی گروه بزرگ و ظهور نوع خاصی از رهبری مرتبط با آن فرآیند واپس‌گرایانه است؛ یعنی رهبرانی با ویژگی‌های سندروم نارسیسیسم بدخیم (malignant narcissism). فرضیه اصلی این است که ماهیت واپس‌روی گروه بزرگ، به جستجو برای این نوع شخصیت خاص می‌انجامد؛ یعنی نارسیسم بدخیم، مستعد تمایل به رهبری بوده و در چنین شرایطی، در دستیابی به رهبری گروه بزرگ واپس‌رفته بسیار مؤثر عمل می‌کند. تأثیر متقابل فرهنگ گروه واپس‌رفته، توسعه ایدئولوژیک متناظر با آن، و رفتارهای یک رهبر نارسیسم بدخیم، رفتارهای شاخص (typical behaviors) آن رهبر را فعال و تقویت می‌کند. در مقابل، این رهبری نیز برخی از ویژگی‌های بنیادین گروه‌های بزرگ واپس‌رفته را تحکیم می‌بخشد.

وقتی جامعه وارد وضعیت اضطراب شدید، ناامنی و تحقیر جمعی می‌شود(مثلاً بحران اقتصادی، شکست نظامی، فروپاشی ارزش‌ها)، ذهن جمعی دچار واپس‌روی(regression) می‌گردد، یعنی به سطحی ابتدایی‌تر کارکردهای روانی می رود. در این حالت، نیازهای کودکانه بشر برای امنیت و پناه یافتن در والدِ قدرتمند دوباره فعال می‌شوند. بنابراین جامعه به دنبال یک منجی می گردد.

روانکاوی گروه های بزرگ 

فروید در اثر خود در سال ۱۹۲۱ با عنوان «روانشناسی توده و تحلیل ایگو» (“Group Psychology and the Analysis of the Ego”)، یکی از اصیل‌ترین و به طرز غم‌انگیزی مرتبط‌ترین مشارکت‌ها را در مطالعه ناخودآگاه پویا، یعنی رفتار آنچه در آلمانی «توده» (masse) نامیده می‌شود، ارائه کرد. این اصطلاح به جنبش‌های توده‌ای یا اجتماعات بزرگ مردمی اشاره دارد که توسط یک آرمان مشترک، حسی از هویت مشترک مرتبط با نژاد، مذهب، ملیت یا یک ایدئولوژی خاص متحد شده‌اند؛ ایدئولوژی‌ای که این اجتماع عظیم را در یک جهت منسجم، تحت هدایت یک رهبر خاص، یکپارچه می‌کند. این روانشناسی توده باید از وضعیت «ازدحام» (crowds) متمایز شود، یعنی گرد هم آمدن تصادفی تعداد زیادی از مردم به عنوان بخشی از تعاملات اجتماعی معمول، بدون هیچ جهت مشترک یا حس رابطه متقابل خاصی. فروید جنبش‌های توده‌ای سیاسی، به‌ویژه فاشیسم و کمونیسم را سال‌ها پیش از آنکه ویژگی‌های مشترک و پیامدهای آن‌ها به طور چشمگیری تجربه شود، توصیف کرد.

فروید خاطرنشان کرد فردی که خود را بخشی از چنین جنبش توده‌ای حس می‌کند، ظرفیتش برای قضاوت مستقل و تصمیم‌گیری عقلانی کاهش می‌یابد. در مقابل، آنچه بر افراد درون جنبش توده حاکم است، حس قدرت از طریق همانندسازی متقابل (mutual identification) است؛ حسی از تعلق و قدرت که از بخشی از چنین جنبش بزرگی بودن ناشی می‌شود. این همانندسازی متقابل با همانندسازی‌شان با رهبر جنبش همزمان می‌شود و به آن‌ها حسی از هویت مشترک می‌بخشد؛ همانندسازی با رهبری که نه تنها قدرتمند و ایده‌آل‌سازی شده، بلکه ترسناک نیز هست. در عین حال، رهبر با آگاهی در ذهن پیروانش، مسئولیت هدایت جنبش را بر عهده می‌گیرد و همه افراد را از اینکه خودشان مجبور به تصمیم‌گیری باشند، آزاد می‌کند. به طور کلی‌تر، روانشناسی توده ای، فرافکنی آرمان ایگوی (ego ideal) افراد بر روی رهبر را القا می‌کند، به طوری که وجدان اخلاقی بر روی رهبر فرافکنی شده و افراد از قیود اخلاقی رها می‌شوند. آن‌ها درجه‌ای از آزادی را به دست می‌آورند که با فعال‌سازی تمایلات عاطفی شدید و مشترک، به‌ویژه از نوع پرخاشگرانه و ویرانگر، همراه است و هدف آن به بیرون از جنبش توده معطوف می‌شود. شرکت‌کنندگان به عنوان بخشی از روانشناسی توده ای، احساس قدرت و امنیت می‌کنند و در مشارکت آزاد، بی‌قید و بند و از نظر شخصی غیرمسئولانه در پرخاشگری علیه گروه‌های بیرونی، که تهدیدی برای جنبش تلقی می‌شوند، متحد می‌شوند.

مکانیسم کارکرد در سطح فردی کارکرد در سطح جمعی
Splitting (دوپاره سازی) من خوبم، دیگری بد است ملت ما پاک است، دشمن پلید است
Projection (فرافکنی) من نفرت خودم را روی دیگری می‌اندازم گروه ما بی‌گناه است، دیگری منبع شر است
Idealization (ایده‌آل‌سازی) درمانگر یا رهبر را کامل و بی‌خطا می‌دانم رهبر ما ناجی است، همیشه حق دارد
Denial (انکار) اشتباهات خود را نمی‌بینم خطاهای نظام خودی را توجیه می‌کنیم

مطالعات ویلفرد بیون (Wilfred Bion) بر روی روانشناسی گروه‌های کوچک، تحلیلی مکمل از فرآیندهای درونی تأثیرگذار بر واپس‌روی افراد در گروه ارائه داد. او رفتار در حال تکامل در گروه‌های کوچک ۱۰ تا ۱۵ نفره را توصیف کرد که صرفاً به مشاهده تجربیات و رفتار خود در جلساتی با زمان محدود (۱ تا ۲ ساعت) مشغول بودند. او تحولات شاخصی (typical developments) را مشاهده کرد که آن‌ها را «گروه‌های مفروضات بنیادین» (basic assumptions groups) نامید: «وابستگی»، «جنگ-گریز» و «زوجی». این گروه‌ها زمانی پدیدار می‌شدند که گروه وظیفه خاصی برای توجیه وجودش نداشت. گروهی که با وظیفه‌ای مانند یادگیری یک موضوع مشخص یا توسعه یک پروژه خاص گرد هم می‌آید، «گروه کاری» (work group) را تشکیل می‌دهد که به طور عقلانی و با سازماندهی واقع‌بینانه عمل می‌کند. اما هنگامی که چنین وظیفه‌ای وجود ندارد، مفروضات بنیادین ظهور می‌کنند.

  1. گروه وابستگی (dependency): این گروه با حس عمومی ناامنی، عدم اطمینان و ناپختگی مشخص می‌شود. اعضای گروه به دنبال رهبری می‌گردند که به آن‌ها در درک موقعیتشان کمک کند، گروه را هدایت نماید، نیازهایشان را تأمین کند و به آنها دانش، معنا یا امنیت ببخشد. رهبری که اعتماد به نفس و نگرش قدرت و دانش را به نمایش می‌گذارد، حمایت‌گر و اطمینان‌بخش است، و تمایل به وابستگی به او را برمی‌انگیزد. رقابت برای تبدیل شدن به «فرزند» مورد علاقه رهبر و حسادت متقابل برای میزان توجهی که هر عضو از رهبر ایده‌آل خود دریافت می‌کند، نشان می‌دهد که این رهبر خودباور، آگاه و بخشنده، حسی از ایمنی و امنیت را در گروه فراهم می‌کند. در مقابل، اگر رهبر نتواند نیازهای وابستگی گروه را برآورده کند، اعضا ناامیدی شدیدی را تجربه می‌کنند و به دنبال رهبر جایگزین می‌گردند.
  2. گروه جنگ-گریز (fight-flight): در اینجا، حس تنش و درگیری، آمادگی برای جنگیدن علیه گروه‌های بیرونی و حس وحدت گروهی به عنوان بخشی از این تمایل جنگی حاکم است. گروه به دنبال یک رهبر قوی، خودمحور، بدبین و کنترل‌گر است که رهبری مبارزه با دشمن بیرونی را بر عهده بگیرد. گاهی، هنگامی که چنین دشمن بیرونی آشکاری وجود ندارد، خود گروه به یک «گروه خودی» که از رهبر حمایت می‌کند و یک «گروه بیرونی» که با رهبر و گروه خودی می‌جنگد، تقسیم می‌شود. در این گروه، مکانیسم‌های دفاعی دوپاره‌سازی (splitting) بین «ما» و «آنها»، ایده‌آل‌سازی گروه خودی، و فرافکنی پرخاشگری به گروه بیرونی به شکل چشمگیری توسعه می‌یابد. همانندسازی فرافکنانه (projective identification) و انکار پرخاشگری در درون گروه، همسو با جستجو برای رهبری پیش می‌رود که این نیازها را برآورده کند؛ معمولاً فردی قدرتمند با ویژگی‌های پارانوئید که با تقاضای گروه برای یک تقسیم‌بندی شدید بین دنیای درونی ایده‌آل گروه و یک دنیای بیرونی خطرناک و تهدیدآمیز مطابقت دارد.
  3. گروه زوجی (pairing): در این گروه، فضایی متفاوت حاکم است. گروه یک زوج (دگرجنس‌گرا یا همجنس‌گرا) را انتخاب می‌کند که به نظر متحد، متعهد و عاشق می‌آیند. گروه این زوج را تحسین می‌کند زیرا این زوج با آرزوی برقراری چنین رابطه عاشقانه‌ ایده‌آل، مطابقت دارد. فضایی با کیفیت اروتیک (erotized) در روابط وجود دارد که هم از روابط واپس‌رفته گروه وابستگی و هم از فضای پرتنش و پرخاشگرانه گروه جنگ-گریز متمایز است. در حالی که گروه وابستگی ترجیحاً رهبری با ویژگی‌های قوی نارسیسیستیک (narcissistic features) را انتخاب می‌کند و گروه جنگ-گریز رهبری با ویژگی‌های پارانوئید را، گروه زوجی رهبری را انتخاب می‌کند که ظهور چنین زوجی را تحمل کرده و از آن محافظت می‌کند. گروه زوجی یک تجربه گروهی «ادیپی» (oedipal group experience) با واپس‌روی کمتر را نشان می‌دهد.

پیر تورکه (Pierre Turquet) با الهام از رویکرد بیون، مطالعه رفتار گروهی واپس‌رفته را به گروه‌های بزرگ‌تر گسترش داد. او رفتار گروه‌های بزرگ تجربی با ۱۰۰ تا ۳۰۰ عضو را مطالعه کرد که تنها برای بررسی تجربیات و رفتار خود گرد هم آمده بودند. در چنین موقعیت‌هایی، شاخص رشد (typical development)، احساس عظیم از دست دادن هویت شخصی (personal identity) است، زیرا فرد نمی‌تواند به طور قابل اعتمادی با دیگران اشتراکی بیابد. تلاش‌ها برای ایجاد زیرگروه معمولاً با شکست مواجه می‌شود و گروه به سرعت حس اضطراب شدیدی را تجربه می‌کند. یکی از ویژگی‌های گروه بزرگ این است که افراد باهوش، خوداندیش و منطقی که سعی در تحلیل عقلانی وقایع دارند، فوراً ساکت می‌شوند. برعکس، افراد ساده‌لوحی که کلیشه‌ها و بیانیه‌های ساده‌انگارانه ارائه می‌دهند، مورد حمایت قرار می‌گیرند و به عنوان رهبر ترجیح داده می‌شوند. به نظر می‌رسد گروه نسبت به افرادی که فردیت، امنیت و عقلانیت خود را حفظ می‌کنند، حسادت مشترکی دارد و از رهبری میان‌مایه (mediocre leadership) که به همه اطمینان می‌دهد و حس آرامش‌بخش امنیت را فراهم می‌کند، حمایت می‌کند. به عنوان یک تحول جایگزین، اگر شدت اضطراب و احساسات پرخاشگرانه بیش از حد باشد، گروه ممکن است به سمت یک جهت پارانوئید منحرف شود و رهبری پارانوئید را انتخاب کند که گروه را علیه یک دشمن بیرونی متحد می‌کند. بنابراین، گروه بزرگ در نهایت بین جستجو برای یک رهبر نارسیستیک آرامش‌بخش و یک رهبر پارانوئید جنگ‌طلب نوسان می‌کند.

پست های مرتبط

وامیک ولکان (Vamik Volkan) درک ما از روانشناسی گروهی را به میزان قابل توجهی گسترش داده است. برخلاف بیون و تورکه که گروه‌های مصنوعی را مطالعه می‌کردند، کار ولکان بر مطالعه گروه‌های طبیعی، به‌ویژه در زمان بحران، متمرکز است. او معتقد است که تحت شرایط تروماتیک (traumatic situations) مانند انقلاب‌های اجتماعی، بلایای طبیعی، بحران‌های اقتصادی و فروپاشی ساختارهای فرهنگی سنتی، احتمال واپس‌روی گروه بزرگ افزایش می‌یابد. در چنین شرایطی، ساختار اجتماعی عادی که هویت فرد را تضمین می‌کند، از بین می‌رود. در این حالت، جستجو برای یک «پوست دوم» (second skin)، یعنی یک ساختار اجتماعی خارجی جدید که امنیت از دست رفته هویت فردی را بازگرداند، آغاز می‌شود. در اینجا، ظهور یک رهبر اهمیت می‌یابد که به گروه در حال بحران، صدایی می‌بخشد که اشتراکات، یک ایدئولوژی مشترک، امنیت وجودی و مأموریت تاریخی آن‌ها را تأیید می‌کند. رهبر، گروه را به سمت اقدام مشترک فرا می‌خواند و هویت جدیدی را از طریق تعلق به آن جنبش توده‌ای فراهم می‌کند. جامعه به دو بخش «خوب» (ما – us) یعنی پیروان مطیع رهبر، و «بد» (آنها – them) یعنی مخالفان، تقسیم می‌شود. «آنها» به دشمنانی تبدیل می‌شوند که باید با آنها جنگید. گروه به تدریج نمادهای مشترکی را به عنوان «پیش‌نمادها» (protosymbols) تجربه می‌کند، از جمله تصاویری مشترک که گروه‌های دشمن را با نمادهای مرتبط با فضولات بدن، حشرات موذی یا حیوانات سمی و خطرناک به تصویر می‌کشند.

تحلیل ترکیبی واپس‌روی گروهی، از گروه‌های کوچک تا گروه‌های بزرگ و روانشناسی توده، برخی اشتراکات اساسی این فرآیندها را نشان می‌دهد. انگیزه واپس‌روی گروهی در همه موارد، از دست دادن ساختار عملکردی افراد در یک ساختار اجتماعی و فرهنگی باثبات است. این از دست دادن، تهدیدی برای هویت فردی به شمار می‌رود و اضطراب قدرتمندی را آغاز می‌کند که به نوبه خود، به فعال‌سازی حالت‌های عاطفی منفی و پرخاشگرانه و عملیات دفاعی منجر می‌شود. این عملیات دفاعی، به‌ویژه مکانیسم‌های دوپاره‌سازی، همانندسازی فرافکنانه، انکار، ایده‌آل‌سازی و بی‌ارزش‌سازی بدوی و همه‌توانی، که همگی توسط ملانی کلاین به عنوان مشخصه جایگاه پارانوئید-اسکیزوئید (paranoid-schizoid position) توصیف شده‌اند، در گروه‌های وابسته و جنگ-گریز ظهور می‌کنند. اکثریت عظیمی که درگیر فعال‌سازی این دفاع‌های توده‌ای می‌شوند، در تلاشی مشترک برای جبران از دست دادن هویت فردی، به جستجوی جمعی برای رهبری می‌پردازند تا هویت فردی را با «پوست دومی» که ولکان توصیف کرده، جایگزین کنند. نوع رهبری انتخاب شده بین نوع نارسیستیک (در گروه وابسته) و نوع پارانوئید (در گروه جنگ-گریز) نوسان خواهد کرد.

سازوکارهای روانی مشترک میان فرد و جمع

کرنبرگ نشان می‌دهد که همان مکانیسم‌هایی که در سطح فردی باعث دوپاره سازی(splitting) و فرافکنی (projection) می‌شوند، در سطح جمعی هم فعال‌اند.

سطح فردی سطح جمعی
خودِ خوب / خودِ بد ملتِ پاک / دشمنِ شرور
فرافکنی پرخاشگری روی دیگری دشمن‌سازی فرهنگی یا سیاسی
ایده‌آل‌سازیِ خود ناسیونالیسم افراطی یا فرقه‌گرایی
نفی گناه یا ضعف اسطوره بی‌خطایی رهبر

 

رهبری و نارسیسم بدخیم (Leadership and Malignant Narcissism)

ویژگی‌های اساسی رهبری کارآمد (functional leadership) شامل موارد زیر است:

  • ۱. هوش بالا (high intelligence): ظرفیت پیش‌بینی تحولات بلندمدت و هدایت سازمان بر اساس این تحلیل.
  • ۲. ساختار شخصیتی یکپارچه (integrated personality): شامل ظرفیت خوداندیشی عمیق و ارزیابی عمیق دیگران.
  • ۳. ظرفیت اخلاقی مستحکم و مستقل (autonomous moral capacity): با توجه به وسوسه‌های فسادآور در مناصب رهبری.
  • ۴. ویژگی‌های نارسیستیک قابل قبول (significant narcissistic features): به معنای امنیت و عزت نفس استوار که به رهبر اجازه می‌دهد دوسوگرایی و پرخاشگری اجتناب‌ناپذیر را تحمل کند.
  • ۵. صفات پارانوئید کافی (paranoid traits): به معنای بی‌اعتمادی بالغانه در مقابل ساده‌لوحی که تهدیدهای بالقوه را نادیده می‌گیرد.

میزان معقول، حساب‌شده و کنترل‌شده‌ای از ویژگی‌های نارسیستیک و پارانوئید، جنبه مهمی از رهبری به شمار می‌رود. دقیقاً همین دو ویژگی شخصیتی، به شیوه‌ای اغراق‌آمیز و مرضی، مشخصه رهبرانی است که در موقعیت‌های گروهی واپس‌رفته جنبش‌های توده‌ای انتخاب می‌شوند.

سندروم نارسیسم بدخیم با وجود چهار جزء اصلی مشخص می‌شود:

  • ۱. اختلال شخصیت نارسیستیک : با ویژگی‌های خودبزرگ‌بینی مرضی، خودمحوری بیش از حد، حس برتری، حسادت شدید، بی‌ارزش‌سازی دیگران و حس مزمن پوچی مشخص می شود.
  • ۲. ویژگی‌های شخصیتی پارانوئید : بدبینی و بی‌اعتمادی شدید نسبت به دیگران.
  • ۳. پرخاشگری همخوان با ایگو (ego-syntonic aggression): پرخاشگری که علیه دیگران یا خود فرد هدایت می‌شود و با ایگوی فرد سازگار است.
  • ۴. رفتار ضداجتماعی (antisocial behavior): شامل دروغ‌گویی، فریبکاری و بی‌توجهی به هنجارهای اخلاقی.
سطح ویژگی پیامد
خودشیفتگی طبیعی عزت‌نفس سالم، احساس ارزشمندی رشد خلاقیت و ثبات شخصیت
خودشیفتگی مرضی (NPD) نیاز به تحسین، همدلی ندارد، خشم خودشیفته روابط سطحی و شکننده
خودشیفتگی بدخیم ترکیب خودشیفتگی + سادیسم + ضد اجتماعی لذت از کنترل، تحقیر و نابودی دیگران

در شرایط عادی، افرادی که دارای نارسیسم بدخیم اما عملکرد نسبتاً خوبی هستند، ممکن است به دلیل هوش بالا و توانایی‌های فنی، به رهبری سازمان‌های اجتماعی در حوزه‌های آموزش، بهداشت، نظامی، مذهبی یا صنعتی برسند. آن‌ها معمولاً با یکی دانستن منافع شخصی خود با منافع سازمان، آن را ارتقا می‌دهند. اما در درازمدت، به دلیل ناتوانی شدید در ارزیابی دیگران، تمایل به احاطه کردن خود با زیردستان چاپلوس، و ناتوانی در تحمل انتقاد، چنین سازمان‌هایی دچار واپس‌روی (typical regression) می‌شوند. سازمان به سه لایه با جوّهای عاطفی متمایز تقسیم می‌شود:

  • لایه بالا: در اطراف رهبری با نارسیسیسم بدخیم، افرادی قرار می‌گیرند که خود نیز دارای ویژگی‌های نارسیستیک و ضداجتماعی هستند. فساد در رأس سازمان گسترش می‌یابد.
  • لایه میانی: در میان اکثریت کارکنان حرفه‌ای و سازمانی، فضایی به شدت پارانوئید حاکم می‌شود، زیرا از رهبری که به انتقاد حساس است، نیاز به تحسین دارد و نمی‌تواند چیزی خلاف میل خود را بشنود، می‌ترسند.
  • لایه پایین: در حاشیه داخلی سازمان، تواناترین اعضای کارکنان، افسرده و بیگانه‌ شده، و مستعد ترک سازمان هستند.

تأثیر چنین رهبرانی در سازمان‌های ساختاریافته، با تأثیرشان در یک میدان سیاسی باز، که ساختارهای محدودکننده کمتری دارد، متفاوت است.

واپس‌روی گروه بزرگ و رهبری نارسیستیک بدخیم 

خودمحوری و خودبزرگ‌بینی رهبر، و وعده او برای آینده‌ای درخشان در صورت پیروی از او، به اعضای یک گروه بزرگ واپس‌رفته در برابر تهدید از دست دادن هویت فردی، اطمینان قدرتمندی می‌بخشد و «پوست دوم» (second skin) یک هویت ایده‌آل را برای همه در همانندسازی با رهبر فراهم می‌کند. کاهش سطح شناختی که مشخصه گروه‌های بزرگ است، باعث می شود تا توده ها به شعارهای ساده‌ای که رهبر برای تأیید ارزش، منحصر به فرد بودن و قدرت آن‌ها ارائه می‌دهد، پاسخ مثبت می‌دهند. پرخاشگری علیه گروه‌های بیرونی، با بیان مستقیم، بی‌پرده و سادیستی رهبر علیه چنین گروه‌هایی تقویت می‌شود؛ او ضمن بی‌ارزش کردن و انسانیت‌زدایی از آن‌ها، گروه بزرگی را که هدایت می‌کند، به عنوان گروه اجتماعی منتخب، ایده‌آل، از نظر اخلاقی برتر معرفی می‌کند. طغیان‌های پرخاشگرانه علیه اقلیت‌ها تشویق می‌شود، مورد استقبال قرار می‌گیرد و از نظر اخلاقی قابل تحسین تلقی می‌شود.

ویژگی‌های ضداجتماعی (antisocial features) رهبر، در رفتارهای غیرصادقانه علنی، همراه با انکار بی‌شرمانه آن رفتار، منعکس می‌شود. هیتلر هرگز به طور علنی یا کتبی، دستورات خود برای قتل عام جمعیت یهودی را تأیید نکرد، علی‌رغم اینکه منبع نهایی و آشکار این دستورات بود؛ او همچنین هرگز دستورات غیرمستقیم و واضح خود برای حذف رهبران رقیب را نپذیرفت. استالین هم پیروان ممتاز و کسانی را که مخفیانه محکوم به حذف شده بودند، برای صرف چای به خانه‌اش دعوت می‌کرد که باعث اضطراب شدید در میان دعوت‌شدگان می‌شد. دروغ‌گویی آشکار رهبر، توسط گروه بزرگ واپس‌رفته نه به عنوان ضعف، بلکه به عنوان ایستادگی شجاعانه تفسیر می‌شود.

رهبری توسط فردی با نارسیسم بدخیم در یک سازمان وظیفه‌محور، توسط خود ساختار سازمان محدود می‌شود. اما در یک میدان سیاسی باز، پیامدهای منفی تحریک متقابل واپس‌روی گروه بزرگ و ظهور رهبری با ویژگی‌های نارسیسیسم بدخیم، در آثار مخرب خود بسیار مؤثرتر است. در عرصه سیاسی، پیامدهای این تعامل بسیار ویرانگرتر است زیرا ساختارهای محدودکننده کمتری وجود دارد و رفتار پرخاشگرانه، پارانوئید و غیرصادقانه که توسط رهبری ترویج می‌شود، به حس روزافزون خودتأییدی و قدرت گروه تبدیل می‌شود.

رهبران خودشیفته بدخیم، با تغذیه از نفرت جمعی، احساس اتحاد می‌آفرینند؛ اما اتحادی که بر پایه دشمن‌سازی بنا شده است. به زبان ساده، چنین رهبرانی به‌جای اینکه مردم را از راه عشق، عدالت یا عقلانیت متحد کنند، از راه دشمن‌سازی و نفرت مشترک به آن‌ها احساس تعلق می‌دهند.

 خطرات برای جامعه (The Dangers to Society)

ژاک سملین (Jacques Semelin) این فرآیندها را با ایدئولوژی اولیه ضدیهودی، محدودیت‌های شغلی و حملات رسانه‌ای به یهودیان در آلمان نازی در مراحل اولیه رژیم هیتلر نشان می‌دهد. با خاموش شدن مقاومت اولیه در برابر اقدامات خشونت‌آمیز، افزایش تدریجی خشونت فیزیکی، رفتارهای مخرب اجتماعی و قوانین خودسرانه‌ای که زندگی یهودیان را محدود و اموالشان را غارت می‌کرد، با آرامش توسط جمعیت آلمان پذیرفته شد. در این فرآیند، یک «گروه سوم» (third group) وجود دارد که از جمعیت کلی تشکیل شده و نظاره‌گر جنگ یک اقلیت مبارز—گروه بزرگ واپس‌رفته—با یک زیرگروه اجتماعی دیگر، یعنی قربانیان حملات، است.

در این مرحله، ساختارهای اجتماعی نسبتاً مستقل، به‌ویژه سازمان‌های مذهبی، نیروهای مسلح، نخبگان مالی، قوه قضائیه و رسانه‌ها، به عناصر مهمی تبدیل می‌شوند که ممکن است این فرآیند واپس‌گرایانه را کنترل یا تقویت کنند. برای مثال، یک ارتش مستقل که به طور سنتی همانندسازی خود با یک گرایش سیاسی خاص را رد می‌کند، ممکن است با استقرار یک رژیم توتالیتر مقابله کند. برعکس، ارتش آلمان به سرعت با ایدئولوژی نازی همسو شد. به طور کلی، هنگامی که یک قدرت توتالیتر کنترل رسانه‌ها را به دست می‌گیرد، رسانه‌ها به ابزار مهمی برای القای ایدئولوژی تبدیل می‌شوند.

باید تأکید کرد که نظام‌های توتالیتر (totalitarian systems) از دیکتاتوری‌های معمولی (ordinary dictatorships) در تحمیل یک نظام ایدئولوژیک اجباری متمایز هستند. در چنین نظامی، شما نه تنها باید از رهبر بترسید، بلکه باید او را دوست داشته باشید. رژیم توتالیتر که توسط شخصیت‌هایی با نارسیسم بدخیم تأسیس می‌شود، با چنین ایدئولوژی‌ای که بر ایده‌آل‌سازی رهبر و تسلیم متمرکز است، تقویت خواهد شد.

مطالعه مقایسه‌ای ژاک سملین (Semelin) در مورد نسل‌کشی در رواندا، بوسنی و آلمان نازی، بدترین سناریوهای پیشرفت واپس‌روی اجتماعی را نشان می‌دهد. او به این نتیجه می‌رسد که فرآیندهای مشابهی در هر سه جامعه بسیار متفاوت رخ داده است. در هر سه مورد، یک خصومت پنهان بین زیرگروه‌های اجتماعی وجود داشت. این شکاف اجتماعی، در زمان بحران اجتماعی حاد شد و به ظهور رهبری توسط شخصیت‌هایی با ویژگی‌های پرخاشگرانه، پارانوئید و ضداجتماعی منجر گردید. نتیجه نهایی این فرآیند، یک وضعیت توتالیتر با یک برنامه سیاسی تحمیلی، با توجیه ایدئولوژیک و مورد حمایت رهبری بود که برای نابودی گروه دشمن فراخوان داده بود.

پیشگیری و مسئولیت فردی و اجتماعی

برای پیشگیری از خشونت مورد تأیید جامعه، می‌توان بر ابزارهای محدودی که از منظر روانکاوانه در دسترس است تمرکز کرد. این موارد شامل توجه متمرکز بر غفلت و خشونت در دوران کودکی و مداخلات مربوطه در خانه، مهدکودک‌ها و مدارس، و تلاش آگاهانه برای مبارزه و پیشگیری از تعصبات فرهنگی با اقدامات فعال و مورد حمایت جامعه علیه پیش‌داوری‌های نژادی، سیاسی، جنسی، مذهبی و دیگر پیش‌داوری‌های ایدئولوژیک علیه زیرگروه‌های اجتماعی است. همچنین، باید به مهاجران مختلف کمک کرد تا در فرهنگ کشوری که خانه جدید خود را در آن بنا می‌کنند، ادغام شوند.

انتخاب رهبری، به‌ویژه در عرصه سیاسی، بسیار پیچیده است. نامزدهایی با ویژگی‌های شدید پارانوئید و نارسیسیستیک و حتی رفتار ضداجتماعی ممکن است به خوبی دیگران را فریب دهند و خودخواهی کینه‌توزانه، خودشیفتگی و تفکرات واقعی خود را پنهان کنند. مادلین آلبرایت (Madeline Albright) توصیف کرده است که هیتلر در مصاحبه‌های اولیه خود چه تصور اشتباهی ایجاد کرده بود. ژاک سملین، معتقد است که در عرصه بین‌المللی، تک‌تک ملت‌ها و همچنین سازمان ملل باید مسئولیت اخلاقی را بپذیرند، از جمله مسئولیت پیشگیری از بحران‌های اجتماعی انسان‌ساخته که جمعیت‌ها را در معرض خطر قرار می‌دهد. در مورد مسئولیت علوم اجتماعی، او معتقد است که پژوهشگر اجتماعی حداقل باید مسئولیت آگاهی‌بخشی در مورد دانش انباشته ما از علل بحران‌های اجتماعی و به‌ویژه نسل‌کشی را بر عهده بگیرد.

تیموتی اسنایدر (Timothy Snyder)، مورخ برجسته، در کتاب خود «در باب استبداد» (On Tyranny)، بیست درس از قرن بیستم را ارائه می‌دهد. درس‌های او شامل فراخوانی برای نهادها برای بی‌اعتمادی به دولت‌های تک‌حزبی و هوشیاری در برابر شبه‌نظامیان قدرتمند است. او تأکید می‌کند که باید اخلاق حرفه‌ای را به یاد داشته باشیم، به حقیقت باور داشته باشیم، تحقیق کنیم و به کلمات خطرناک گوش دهیم. او اهمیت ایجاد یک زندگی خصوصی، مشارکت در اهداف خیرخواهانه و یادگیری از همتایان در کشورهای دیگر را توضیح می‌دهد. او تأکید می‌کند که مهم است وقتی امر غیرقابل تصور فرا می‌رسد، آرام باشیم، میهن‌پرست باشیم و تا جایی که می‌توانیم شجاع باشیم. او بدین ترتیب، نمایی از شجاعت فردی، مسئولیت‌پذیری، استقلال فکری و اقدام عمومی را ترسیم می‌کند.

تنها از طریق پذیرش درون‌روانی نفرت، ضعف و احساس گناه است که فرد یا جامعه می‌تواند به رشد اخلاقی برسد. رهبران و نهادها باید ظرفیت خودانتقادی و تحمل ابهام را تقویت کنند. آموزش تفکر انتقادی و گفت‌وگوی واقعی بین گروه‌ها می‌تواند مانع از واپس‌روی جمعی شود.

منبع : Hatred, Emptiness, and Hope . By Otto F. Kernberg

۰ ۰ رای ها
رأی دهی به مقاله

🌿 آیا نیاز به مشاوره دارید؟

در مقاطع مختلف زندگی، گفت‌وگو با یک مشاور می‌تواند مسیرتان را روشن‌تر کند.
جهت رزرو وقت مشاوره حضوری یا آنلاین، با ما در ارتباط باشید.

📱 ارتباط با واتساپ: ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها