شاید علم مهمترین میوه مدرنیته و دست اوردی غرورآفرین برای آن تلقی میشود. علم مدرن همان تکیه گاه ارشمیدسی تلقی می شد که با آن میتوان شناخت کاملی از جهان و انسان به دست داد. (کاسیرر، ۱۳۷۳: ۲۹۳). علم ادعای شناخت حقیقت و خود را از گذشته تاریخ، چون تاریخ توهم و خطا سوا میساخت. اما نیچه به تخریب آرمانهای علم پرداخته و ان را در ادامه همان تاریخ، یعنی زهدگرایی مسیحی دانست که فقط یک چشم انداز برای تفسیر واقعیت است نه بهترین و یا کاملترین شناخت. به اعتقاد او علم گرایی قادر به پر کردن خلأ مرگ خدا نیست و انسان مدرن دچار سردرگمی و نیهیلیسم شده است.
مدرنیته نه گسست از دین و سنتها، بلکه تداوم آنهاست. عقل به عنوان منبع ارزش آفرینی جایگاه خدا و عالم مثل را گرفته است. کانت جای مسیح و افلاطون را گرفته است. اما نیچه معتقد است آن یقین و آرامشی که دین و خدا به انسان میدادند، علم و عقل قادر به پر کردن و جایگزینی آن نیست. ارزشها و بایدهایی که از زبان خدا و عالم مثل و متافیزیک مورد پذیرش مردم قرار میگرفت با زبان عقل و علم آن قداست را ندارند و مورد پذیرش قرار نخواهند گرفت. عقل نمیتواند نیروی یگانگی بخش سنت و دین را بگیرد و میان انگیزههای متفاوت افراد هماهنگی ایجاد کند (حقیقی، ۱۳۷۹: ۸۶)، به همین دلیل زمان مرگ ارزشها، یعنی مرگ نگرش دین و فلسفه، یعنی مرگ خدا فرا رسیده است و پوچی و نهیلیسم حاکم شده است.
به اعتقاد نیچه در جامعه سنتی همانا دین است که تصویر کلی از جهان را در اختیار فرد میگذارد و توجیه نهایی رفتار اخلاقی به عهده جهان بینی دینی است. در این جهان بینی فاجعههای طبیعی و اجتماعی و نیز رنجهای زندگی روزانه همچون ضرورتی برای رسیدن به جهان واقعی برای زندگی پس از مرگ تلقی میشوند، اما در دنیای مدرن دیگر مرجع نهایی که درد و رنج را التیام، و اخلاق را قوام بخشد نیست و علم بر این مسند نشسته است، به گمان نیچه علم فقط تفسیر ویژه ای است و هیچ مزیتی بر دین و مابعد الطبیعه ندارد. (نیچه، ۱۳۷۷: ۳۷) از نظر نیچه علم، خود در هر بخش به یک ارزش آرمانی نیاز دارد چرا که علم هرگز نمیتواند آفریننده ارزشها باشد. (اسمیت، ۱۳۷۹: ۱۵۸)
به نظر او علم بهترین همدستی است که آرمان و زهد مسیحی دارد و این دو تاکنون یک نمایش را بازی کردهاند. (استرن، ۱۳۷۷: ۱۳.مجله کلک ش: ۱۰۳). آرمان مسیحی و علم مدرن هر دو بر بنیاد خواست حقیقت استوار است. معرفت علّی نه تنها ضد ایمان و نگرش دینی نیست، بلکه زایش و پرورش خویش را به تفکر و آرمان زهد مسیحی مدیون است.و در اشاره به زایش و زوال علمگرایی مینویسد:« کوپرنیکوس، گالیله، کپلر و نیوتون، همه به طور برابر متقاعد شده بودند که خدا دنیا را بر اساس نظمی ریاضی گونه منظم ساخته است و انها میتوانند معنای این دنیا را با ریاضی بخوانند و بفهمند، به عنوان قیاسی در برابر انجیل. یعنی طبیعت به شکل کتاب مقدس نوشته شده است و به زبان ریاضی قابل خواندن» (Loewith,۱۹۸۹,۸۷)، یا به قول هایدگر دنیایی چون تصویر ساختند.
اما نیچه میگوید این نوع فهم از طبیعت با کانت و هگل و شوپنهاور زیر سئوال رفت. کانت ذهن را قادر به شناخت کنه طبیعت ندانسته که حقانیت خدا را از طریق ان بتوان شناخت. بنابراین فهم خدا بر اساس طبیعت زیر سئوال رفت (nishitani, ۱۹۹۰, ۱۳). بنابراین کانت با زیر سئوال بردن شناخت واقعیت و خدا، زمینه ساز نیهیلیسم شد. اما کانت اگر چه خدای طبیعیون و ریاضیدانان را زیر سئوال برد اما خود خدای اخلاقی جدیدی را ساخت (ibid).
به قول نیچه این با شوپنهاور بود که ایده خدا و اخلاق مسیحی و حتی اخلاق عقلانی کانت را زیر سئوال برده و انها را ناشی از عدم اراده یا اراده منفی دانسته است (Owen, ibid,۸۹). پس اگر چه با شوپنهاور نیهیلیسم به اوج خود رسید اما نیچه مدعی است که با خود او، دومین مرحله از نیهیلیسم یعنی نیهیلیسم فعال Active اغاز گشته است و زرتشت نیچه زمانی که پیام آور «ابرمرد» Superman و ندای «خواهنده ای، باشنده ای…پلی و عبور از پلی…»را سر میدهد. ندای گذار از «واپسین انسان»Last Man به ابرانسان یا گذار از نیهیلیسم منفعل Inactive به نیهیلیسم فعال است.
درکل نیچه در تقابل زندگی و دانش و در پاسخ به این سئوال که «آیا زندگی باید بر دانش فرمانروا باشد یا دانش بر زندگی» هیچ شک ندارد که زندگی قدرت برتر و بی چون و چرایی است (نیچه، ۱۳۷۷: ۷۲) چرا که علم در روزگار مدرن، انسان را از شادی هایش محروم میکند و او را چون مجسمهای خشک، استوار و بی احساس میسازد. (دانیل، ۱۳۷۹: ۴۴). علم جدید از نظر او یک پناهگاهی است که انسان مدرن به آن پناه میبرد تا از رو به رو شدن با سرنوشت خویش و زندگی شانه خالی نماید. (حقیقی، ۱۳۷۹: ۱۵۰).
پس علم از نظر نیچه تفاوت ماهوی با دین وفلسفه ندارد و مثل آنها به زوال انجامیده و، همان توهم آپولونیApollonius است. او علم باوریSientism مدرن را آخرین کوشش بشری برای یافتن مبنای نهایی برای کل هستی میداند و ایمان به علم جانشین ایمان دینی شده است.
به گمان او دین و علم جدید هر دو اسطورهMithic هستند و علم هم مثل اخلاق، تجلی خواست قدرت است و فلسفه روشنگری یک اسطوره را جایگزین اسطوره دیگر کرده است. اما این اسطوره جدید برخلاف دین، توان معنا بخشیدن به زندگی و ارائه دستگاه اخلاقی را ندارد و پیآمد این مهم، همانا تهی شدن زندگی از معنا، بی هدف نمودن هستی، توجیه ناپذیری ارزشها و در نتیجه پیروزی نهیلیسم، پیروزی واپسین انسان است و نهیلیسم سرنوشت محتوم دنیای مدرن است.
اما نیچه از محتوم بودن نهیلیسم نگره مثبت به زندگی و تأیید محض آنچه هست را استنتاج میکند. خالی بودن جهان از معنا و پوچی آن باید انگیزه «آری» گفتن به جهان باشد، آنچنان که هست و این نگره به جهان مستلزم انحطاط امیدهای واهی و التیام بخش دین و فلسفه است (هابن، ۱۳۷۶: ۸۶). با انحطاط این امیدهای واهی، ما خدا را انکار میکنیم چرا که فقط با انجام چنین کاری است که میتوانیم جهان را آزاد کنیم. (کاپلستون، همان: ۳۹۴). و با مرگ خدا «راه را برای پرورش کامل نیروهای آفریننده انسان میگشاید. خدای دیگر با امر و نهیها راه را بر ما نمیبندد. انسان از این به بعد میتواند جای خدا را در مقام قانونگذار و آفریدگار ارزشها بگیرد. در چنین فضایی است که نگارش کتاب «چنین گفت زرتشت» لازم آمد زرتشتی که پیام آور مرگ خدا و تایید زمین است که مقدمه ای برای ظهور «ابرمرد» است. ابرمردی که جای خدا را در مقام قانونگذار و آفریدگار ارزشها میگیرد.
نویسنده : ذکریا قادری
منبع : رادیو زمانه