دانشنامه روانشناسی مردمی
علیرضا نوربخش (مشاور بالینی)

نقد و ارزیابی اندیشه های فروید

ناخودآگاه وجود دارد و بر تفکر، هیجان و رفتار تأثیر می‌گذارد.

نظریه فروید اگر چه کهنه شده است، اما همچنان چارچوبی شهودی برای درمانگران فراهم می‌کند.

فروید

آثار فروید همواره موضوع نقدهای معرفت شناختی (Epistemological) و روان‌شناختی بوده‌اند. نقد فروید را می توان به ۳ دسته‌ تقسیم کرد :

  1. محتوایی (نادیده گرفتن دین، اجتماع، زنان، آگاهی و کنجکاوی).
  2. روش‌شناختی (اتکا به داده‌های جانبدارانه، نمونه محدود، روش‌های غیرنظام‌مند).
  3. نظری (ابهام اصطلاحات، استفاده نادرست از استعاره، عدم صرفه‌جویی، دشواری آزمون‌پذیری).

بررسی جزئی این نقدها فراتر از دامنه بحث ماست، اما بیان گزیده‌ای از انتقادهای اصلی اهمیت دارد؛ چرا که همه رویکردهایی روانکاوی بر پایه کارهای فروید بنا شده‌اند.

  1. فروید ارزش‌های معنوی را نادیده گرفت و به شدت ضدّ دین بود.
  2. او ماهیت اجتماعی انسان را کم‌اهمیت شمرد و سهم اندکی در درک روان‌شناسی گروه‌ها و نظام‌های اجتماعی داشت.
  3. فروید انسان را موجودی می‌دید که صرفاً در تلاش است تا فشار درونی ناشی از سائق ها (drives) را کاهش دهد و در نتیجه کشش‌هایی همچون کنجکاوی (curiosity) را نادیده گرفت؛ کشش‌هایی که به افزایش تنش درونی گرایش دارند و با نظریه انگیزش او سازگار نیستند.
  4. او درباره ماهیتی که شاید بیش از هر چیز «ویژه انسان» باشد، یعنی آگاهی (Consciousness)، مطالب اندکی ارائه کرد.
  5. او قادر به پیش‌بینی مسیر آینده رشد فرد نبود و زندگی کنونی افراد را تنها بر اساس گذشته‌شان توضیح می‌داد.
  6. فروید زنان را به‌درستی درک نکرد و دیدگاه‌هایش درباره نژاد، سن، جنسیت و سیاست به شدت تحت تأثیر فرهنگ مسلط زمانه‌اش بود.
  7. او به عمد اطلاعات مربوط به منشا آسیب‌زا و تروماتیک اختلالات نوروتیک را پنهان ساخت.

انتقادهای مربوط به داده‌های بالینی (Clinical Data) : بخش عمده‌ای از انتقادها مربوط به داده‌هایی است که روان‌کاوی بر اساس آن‌ها بنا شده است؛ یعنی استفاده از مطالعه موردی بالینی (Clinical Case Study) که در آن زمان روش غالب بود:

  • a) کشفیات اولیه او بر پایه خودکاوی (Introspection) بود؛ ابزاری که بعدها خودش آن را بی‌اعتبار دانست.
  • b) نتایج او بر اساس نمونه‌ای کوچک و انتخاب‌شده از افراد طبقه متوسط وین به دست آمد.
  • c) داده‌های او متکی بر بازخوانی‌های جانبدارانه (biased recollections) از گفته‌های بیماران در جلسات بالینی بود؛ گفته‌هایی که گاهی تا مدت‌ها پس از جلسه ثبت نمی‌شدند.
  • d) هنگامی که پاسخ‌های والدین را به‌عنوان شواهد تأییدکننده تعبیرهای خود به‌کار می‌برد، می‌توان او را متهم کرد که بیمارانش را به پذیرش نظراتش سوق داده است.
  • e) او استفاده از روش‌های نظام‌مندتر تحقیق را رد کرد.
  • f) گفته می‌شود او گاه داده‌ها را دست‌کاری یا جعل (falsified) می‌کرد تا با نظریه‌هایش همخوان شود.
  • g) ادعاهای او درباره میزان اثربخشی بالینی روان‌کاوی اغراق‌آمیز بود.

کاستی‌های نظریه‌پردازی فروید (Theorization)

  • a) اصطلاحات او ابهام‌آمیز (ambiguous) بودند و معانی‌شان مدام تغییر می‌کرد.
  • b) او از استعاره‌های فراوانی استفاده می‌کرد و تمایلش به عینیت‌بخشی (Reification) به این استعاره‌ها گاه به خطاهای منطقی بزرگ می‌انجامید؛ مثل این‌که درباره بخش‌هایی از ذهن انسان طوری سخن بگوید که انگار افراد مستقلی هستند.
  • c) بسیاری از استعاره‌های فروید بر پایه فیزیولوژی قرن نوزدهم ساخته شده بودند، که در روان‌شناسی قرن بیستم به طور فزاینده‌ای نامتناسب و محدودکننده تلقی می‌شد.
  • d) نظریه او فاقد اصل امساک (Parsimony) بود؛ یعنی از مفروضات زیادی برای تبیین داده‌هایش استفاده می کرد.
  • e) کاستی‌های نظری او باعث می‌شد که نظریه‌اش با روش‌های پژوهشی جایگزین به‌سختی قابل آزمون باشد.

هرچند نظریه فروید امروز نیازمند اصلاح و تکمیل است، اما اساس ایده‌های او درباره ناخودآگاه، تعارض روانی و نقش اضطراب و دفاع های روانی، هنوز هم معتبر دانسته می‌شود.

تردیدی نیست که بسیاری از این انتقادها دارای اعتبارند. «بسیاری از جنبه‌های نظریه فرویدی از رده خارج‌اند، و البته باید هم چنین باشد؛ فروید در سال ۱۹۳۹ درگذشت، و طبیعتاً نتوانسته است اصلاحات بعدی را انجام دهد»(Westen ,1998). با این حال، علی‌رغم نقص‌های آشکار، نظریه فروید همچنان یکی از تأثیرگذارترین نظریه‌های شخصیت در عمل بالینی باقی مانده است. شاید کلید این ماندگاری را بتوان در جذابیت شهودی (intuitive appeal) ایده‌های روان‌کاوانه یافت؛ آن‌ها برای بسیاری از درمانگران چارچوبی فراهم می‌کنند تا رفتارهای مراجعانشان را تفسیر کنند. تا زمانی که نظریه‌ای دیگر پدید نیاید که همان دامنه از تجربیات انسانی را پوشش دهد، احتمالاً شمار زیادی از درمانگران همچنان اندیشه‌های فروید را جدی خواهند گرفت، حتی با وجود فقدان شواهد علمی قوی.

پست های مرتبط

وستن(Westen ,1998) نشان داد که شواهد تجربی قابل‌توجهی در پشتیبانی از ساختار مرکزی نظریه فروید وجود دارد؛ این‌که خودآگاهی (consciousness) انسان قادر به توضیح اعمال ناسازگار (maladaptive actions) نیست. به طور خلاصه، شواهد محکمی وجود دارد مبنی بر این‌که بخش عمده‌ای از زندگی پیچیده ما ناخودآگاه (unconscious) است؛ افراد می‌توانند بیندیشند، احساس کنند و نیروهای انگیزشی (motivational forces) را تجربه کنند، بی‌آن‌که از آن‌ها آگاه باشند. بسیاری از پژوهش‌های اخیر در علوم شناختی بر این متمرکز شده‌اند که چگونه حافظه می‌تواند به‌طور ضمنی (implicitly) رفتار را تعیین کند. ما به شیوه‌ای خاص عمل می‌کنیم چون تجربه‌ای داشته‌ایم، حتی اگر نتوانیم آن تجربه خاص را به یاد آوریم (Schachter, 1992).

به‌طور خلاصه، ادعای فروید مبنی بر این‌که ناخودآگاه، گاهی توانایی عملیات ذهنی پیچیده‌تری را دارد، توسط بسیاری از پژوهش‌ها حمایت شده است.

تحقیقات روان‌شناسی اجتماعی درباره تعصب (prejudice) نیز نمونه‌ای خوب از تأثیر فرآیندهای ناخودآگاه بر زندگی روزمره هستند. آمریکایی‌های آفریقایی‌تبار می‌توانند به‌طور قابل اعتماد تشخیص دهند که آیا فردی نسبت به سیاه‌پوستان تعصب دارد یا نه. افرادی که از سوی یک سیاه‌پوست به‌عنوان متعصب تجربه می‌شدند، اطلاعات منفی مرتبط با تصویر چهره سیاه را سریع‌تر و دقیق‌تر پردازش می‌کردند. بنابراین حتی اگر شخص از آن آگاه نباشد، ساختارهای ذهنی سازگار با تعصب وجود دارند و توسط ناظر دریافت و پاسخ داده می‌شوند.

روان‌شناسی سلامت نیز شواهدی از ماهیت پویای هیجان‌های ناخودآگاه (unconscious affect) ارائه کرده است. مروری بر عوامل خطر فشار خون بالا نشان داد که محدودسازی تجربه هیجانی، بهترین پیش‌بینی‌کننده فشار خون بالا (essential hypertension) است (Jorgensen , 1996). همچنین، نوشتن درباره تجارب دردناک و بیان هیجان‌های ناخوشایند نه‌تنها در بلندمدت برانگیختگی (arousal) را کاهش می‌دهد، بلکه باعث افزایش عملکرد ایمنی (immune functioning) نیز می‌شود (Pennebaker, 1997). در مجموع، این مطالعات نشان می‌دهند که نوع فرآیندهای پیچیده ناخودآگاه که فروید توصیف کرده بود، نه‌تنها در اتاق درمان بلکه در آزمایشگاه‌های تجربی نیز قابل مشاهده‌اند.

مارک سولمز و همکارانش ادبیات علوم اعصاب شناختی را مرور کرده و نقاط همگرایی زیادی میان اندیشه‌های فروید و یافته‌های عصب‌شناسان نشان داده‌اند. برای نمونه، نظریه هیجان فروید، شباهت‌های زیادی با دیدگاه‌های نوین عصب‌شناسانی چون داماسیو، لدوکس و پانکسپ دارد.

منبع :

Psychoanalytic Theories (2003): Perspectives from Developmental Psychopathology
Peter Fonagy و Mary Target

۵ ۱ رای
رأی دهی به مقاله

🌿 آیا نیاز به مشاوره دارید؟

در مقاطع مختلف زندگی، گفت‌وگو با یک مشاور می‌تواند مسیرتان را روشن‌تر کند.
جهت رزرو وقت مشاوره حضوری یا آنلاین، با ما در ارتباط باشید.

📱 ارتباط با واتساپ: ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها