مادر رضایت بخش از دیدگاه وینیکات
مفهوم مادر نسبتا خوب
وینیکات اصلاح جالب مادر رضایت بخش را برای توصیف یکی از کارکردهای مادرانه ابداع کرد. این کارکرد عبارتست از تامین نیازهای کودک به قدری که او زندگی را خوب شروع کند
در بررسی شخصیت از دید نظریات روانکاوی و روابط ابژه، توجه به رابطه اولیه بین مادر(یا مراقب اولیه) و کودک، بسیار حائز اهمیت است. همانطور که در نظریات دیگری مثل نظریه فروید و جان بالبی هم به این روابط اهمیت داده شده، دونالد وینیکات نیز با معرفی مفهوم مادر رضایت بخش یا مادر نسبتا خوب(good enough mother)، تأکید خود را بر این زمینه، به خوبی مشخص کرده است.
وینیکات اصلاح مادر رضایت بخش یا مادر نسبتا خوب را برای توصیف یکی از کارکردهای مادرانه ابداع کرد. این کارکرد عبارت است از تامین نیازهای کودک به قدری که او زندگی را خوب شروع کند. شکل گیری مفهوم مادر نسبتا خوب وقتی آغاز میشود که مادر کاملا به نیازهای نوزاد توجه دارد. یعنی خود را کاملا وقف کودک خود میکند. حتی از خواب خود میگذرد تا نیازهای کودکش را برآورده کند.
شکل گیری مفهوم مادر نسبتا خوب
با بزرگتر شدن کودک، حساسیت مادر به نیازهای کودک کمتر میشود، یعنی از این موضوع آگاه میشود که دنیای دیگری وجود دارد که فقط شامل دلمشغولیهای مادرانهی او نمیشود. مادر گرچه هنوز همدلانه به نیازهای او توجه دارد اما اجازه میدهد که کودک گاهی اوقات، ناکامی را تجربه کند. به این صورت که مادر دیگر برای هر گریه کودک، هراسان از جا بلند نمیشود تا به نیاز او پاسخ دهد.
مسلماً این ناکامیها به خصوص در بار اول، مدت زمان خیلی کمی را در بر میگیرد. یعنی به گونهای نیست که نیازهای کودک مورد غفلت قرار گیرد. مثلا وقتی که کودک گرسنه است با اولین صدای گریه، به او غذا نمیدهد. بلکه دقیقهای صبر میکند و بعد به او غذا میدهد. به تدریج مدت زمان ناکامیها در دفعات بعد افزایش مییابد اما باز هم خیلی کوتاه است. در اینجا مادر، دیگر کاملا خوب نیست اما مادر نسبتا خوب است. چرا که در عین برآورده کردن نیازهای کودک، ناکامیهای کوچکی را نیز به او ارائه میکند.
از خیال تا واقعیت
وینیکات، فرایند مادری کردن را به رشد شناختی کودک و درک او از واقعیت بیرونی، ربط میدهد؛ واقعیتی که میتواند ناکامیهایی را در پی داشته باشد. در ابتدا نوزاد، مادر را موجودی جدا از خودش نمیداند و او را بخشی از خودش میداند. بعدا که مادر ناکامیهای گذرا را اعمال میکند، کودک فعالیت ذهنی و درک واقعیت دنیای بیرونی را شروع میکند.
اما اگر مادر در موضع اولی خودش برای مدت طولانی بماند و ناکامی را به کودک ارائه نکند، نوزاد نمیتواند به این درک برسد که دنیای واقعی از خودش جداست. بنابراین در دنیای خیالی خود باقی میماند و اینگونه تصور میکند که وقتی نیازی دارد، این نیاز منجر به ارضای سریع آن میشود. اما از طرفی هم وینیکات مطرح میکند که مرحله اول فرایند مادری، ارضای سریع نیازهای کودک بدون ناکامی، به اندازه مرحله دوم مهم است و لازمه ارتقای حس فرد از واقعیت است. چرا که رسیدگی سریع مادر به نیازهای کودک، به او کمک میکند که برای اولین بار با دنیای واقعی بیرونی، رابطه برقرار کند.
سازگاری با محیط
وینیکات بیش از فروید، بر ضرورت سازگار شدن محیط و والدین با نوزاد و نیازهای او تاکید داشت. فروید نقش والدین را نادیده نگرفت، اما بیشتر به تاکید بر دنیای درونی و نیازهای غریزی نوزاد گرایش داشت.
مادر رضایت بخش آنچه را که کودک در روابطش با مادر در یک دوره از رشد خود نیاز دارد، به قدر کافی فراهم می آورد. او متناسب با نیازهای متغییر کودکش خود را دگرگون و سازگار می کند، تا آنکه به تدریج در میزان وابستگی کودک در حال رشد کاهشی به وجود می آید.
وینیکات برای تاکید بر دگرگونی هایی که از مادر انتظار می رود، اصطلاح “دلمشغولی مادرانه اولیه” را بر اشتغال خاطر مادر به نیازهای کودک که در آغاز همچون بخشی از خود او به نظر می رسد، اطلاق می کند.
نمو کودک اغلب با حصول مجدد استقلال مادر متناظر است. به تدریج و با رشد و نمو نوزاد، تغییراتی در روابط رخ می دهد، بدین شکل که هر قدر کودک مستقل تر می شود توقعاتش از مادر کاهش می یابد.
مادر رضایت بخش در سازگاری موفقیت آمیز با نوزاد خود، احساس قدرت مطلق نوزاد را پاسخ می دهد و تقویت می کند. چنین مادری با موفقیت اطوارهای خود انگیخته نوزاد را پاسخ می دهد و توهمات حسی او را به واقعیت تبدیل می کند. این کار احساس “قدرت مطلق” را در نوزاد تقویت می کند و نوزاد کم کم وجود واقعیت بیرونی را به تصور می آورد که جادویی و تحت کنترل او جلوه می کند (به علت سازگاری موفقیت آمیز مادر با اطوار و نیازهای نوزاد).
کم کم در نوزاد این ظرفیت شکل می گیرد که چیزی را که در دسترس است به شیوه ای جادویی احضار کند و مادر رضایت بخش نیز بایستی همچنان امکان چنین تجربه ای را که برای حس قدرت نارسیستیک نوزاد لازم است، برقرار نگه دارد. در این صورت نوزاد می تواند با خاطری آسوده از توهم خلاقیت و اختیار نامحدود لذت ببرد. در اینجا نه تنها تجربه جسمانی ارضای غرایز، بلکه نوعی وحدت هیجانی و باور به واقعیت به عنوان آنچه می توان در مورد آن توهماتی داشت، شکل می گیرد. در این زمان است که برداشتن گام های نهایی ممکن می شود، یعنی وانهادن تدریجی احساس قدرت مطلق و توهم زدایی تدریجی در نتیجه شناسایی عناصر توهم آمیز و برقرار کردن تماس با واقعیت.
خود حقیقی و خود کاذب
وینیکات در بحث از اهمیت سازگاری محیط با نوزاد، از مفاهیم خود حقیقی و خود کاذب سخن می گوید که هر دو از تعامل کودک با محیط شکل می گیرند. فرایند دست کشیدن از احساس قدرت مطلق و توهم زدایی، چه پیامدهایی برای نوزاد دارد؟
نوزاد از طریق تکانه هایش (که توسط مادر تشخیص داده و تأیید می شوند) محیط و جهان جز-من را کشف و من را تثبیت می کند. ارتباط با موضوع، زمانی حاصل می شود که مادر به کودک اجازه دهد موضوع (پستان، بطری، و …) را یافته و با آن خو گیرد. خود حقیقی، بر من و جز-منی کاملاً تثبیت شده مبتنی است.
خود واقعی ریشه در اوایل شیرخوارگی و نوزادی دارد، تجربه و شناخت و درک زنده بودن نوزاد است. خود واقعی، به سادگی، بودن است، در کودک یک حس و تجربه «واقعی بودن» ایجاد می شود(sense of reality). این حس در کودک ارزش زیستن ایجاد می کند.
مادر دلسوز باید از نوزاد در برابر معضلات و ضربه هایی از سوی جهان خارج که نوزاد قادر به درک شان نیست، محافظت کند. اگر محیط امن نباشد، واکنش احتمالی نوزاد تسلیم شدن و وادادن خواهد بود. این وادادن می تواند به دور شدن نوزاد از ذات خودانگیخته و حیات بخشش منجر شود.
در اولین مرحله روابط موضوعی، اگر مادری رضایت بخش (نسبتا خوبی) وجود نداشته باشد، خود کاذب تشکیل می شود. فقدان مادری نسبتا خوب یعنی زمانی که مادر احساس قدرت مطلق کودک را در نمی یابد و یا محقق نمی سازد. اگر مادر به کرات متوجه اطوار کودک نشود، اطوار خود را جایگزین آن می کند و کودک نیز با تسلیم شدن واکنش نشان میدهد.
خودبرانگیختگی و حرکات غیر کلامی کودک، از یک حس غریزی می آید(instinctual sense). اگر این حس، توسط مادر یا مراقب اصلی پاسخ داده شود، آنگاه تبدیل به پایه ای برای رشد، شناخت و توسعه مستمر «خود واقعی» می گردد. ولی اگر مادر به اندازه کافی خوب نبود، خود برانگیختگی نوزاد در معرض خطر می افتد، خطر ناشی از نیاز به انطباق نوزاد با خواسته ها و انتظارات پدر و مادر. نتیجه این عدم تطابق، «خود کاذب» نامیده می شود، جایی که انتظارات و حرف مردم مهم شده و بر فرد غالب می گردد. انتظارات و حرف مردم، خود کاذب را شکل می دهد.
وقتی سازگاری مادر به قدر کافی خوب نباشد، نیروگذاری روانی بر موضوع خارجی آغاز نمی شود و نوزاد منزوی مانده و بطور کاذب زندگی می کند. خود کاذب با تسلیم شدن به توقعات محیط، واکنش نشان می دهد و مجموعه روابط کاذبی را برقرار می سازد. خود کاذب، خود حقیقی را مدفون می کند و از اعمال خودانگیخته ناتوان است.
تنها خود حقیقی می تواند خودانگیخته بوده و احساس واقعی و اصیل بودن داشته باشد. حضور خود کاذب موجب می شود فرد احساس ناراستی و پوچی کرده و در روابط خود، صادق نباشد.
ایجاد تعادل
مادر نسبتا خوب مفهومی نسبتا پیچیده است. چرا که مادر درگیر ایجاد تعادل بین دو عمل میشود که لازمه رشد شناختی کودک و شادمانی او در آینده است. با ایجاد چنین تعادلی، مفهوم مادر نسبتا خوب در ذهن کودک شکل میگیرد. در این حالت، کودک میتواند در دو دنیا زندگی کند؛ یکی دنیای خیال پردازی و فانتزی و دیگری دنیای واقعی که همیشه به آرزوها و نیازهایش پاسخ نمیدهد.
منابع:
- سنت کلر، مایکل. درآمدی بر روابط موضوعی و روانشناسی خود. طهماسب،علی آقایی. نشر نی.
- what-is-good-enough-mother