فروید و دین
دین از خطاهاى شناختى آدمى برخاسته است و توهمى بیش نیست
فروید دین را در زندگى آدمیان، امرى زائد و برخاسته از ذهن کودکانه بشر مىدانست. فروید نه تنها از سنت کاتولیک نفرت داشت، بلکه از اعمال دینى یهود نیز متنفر بود.
زیگموند فروید(۱۸۵۶ – ۱۹۳۹) در خانوادهای یهودی در فرایبورگ آلمان به دنیا آمد. وقتی زیگموند ۴ ساله بود خانوادهاش به وین مهاجرت کردند. زیگموند دانشآموز برجستهای بود و به دانشگاه وین رفت و در سال ۱۸۸۱ از دانشکدهی پزشکی فارغالتحصیل شد. فروید در سال ۱۸۸۵ موفق به دریافت بورسیهی پزشکی شد و به پاریس سفر کرد تا زیر نظر ژان مارتین شارکو (۱۸۲۵ – ۱۸۹۳) مشغول به کار شود. شارکو روی هیستری کار میکرد و آن را یک ناخوشی میدانست و از هیپنوتیزم استفاده میکرد تا نشانههای هیستری را در بیمار کاهش دهد. فروید مجذوب این کار شارکو شد.
فروید در ۱۸۸۶ در وین بهعنوان پزشک شروع به کار کرد و تمرکز کاریاش را روی اختلالات عصبی گذاشت. وی در وین ماند اما در سال ۱۹۳۸ مجبور شد در پی اشغال اتریش به دست نازیها، به انگلستان بگریزد. نهایتا فروید در لندن جان سپرد.
سه تعریف روانکاوی
فروید بنیانگذار روانکاوی است. وی در سال ۱۹۲۲ مقالهای نوشت و در آن سه تعریف از روانکاوی نوشت:
- ۱) رشتهای که درباره ناخودآگاه تحقیق میکند
- ۲) روشی درمانی برای بهبود اختلالات عصبی
- ۳) مجموعهای از اطلاعات پژوهشی که بهتدریج در حال توسعهیافتن است.
این سه تعریف به ما کمک میکنند تا گام نخستین را به درون عرصه کار فروید بگذاریم. فروید در تعریف اول، روانکاوی را رشتهای دانشگاهی میداند که هدفش پژوهیدن و واکاویدن فرآیندهای ذهنی است، فرآیندهایی که در دسترس مستقیم علم نیست. فروید این فرآیندهای ذهنی را سازوکارِ ناخودآگاه میداند.
ناخودآگاه (Unconscious) روی اندیشه و رفتار خودآگاه تاثیر میگذارد، اما مشاهدهگر مستقیما به آن دسترسی ندارد. نوآوریِ فروید در روانشناسی، صِرف کشفِ ناخودآگاه نیست (چرا که برای مثال نیچه هم درباره ناخودآگاه نوشته بود). نوآوری فروید فراهمکردن ابزاری برای دستیابی به ناخودآگاه و تفسیر آن بود. او تحلیل لغزشهای زبانی، جوکها، و از همه مهمتر رؤیاها را شاهراه هایی به ناخودآگاه میدانست. فروید میگفت رؤیاها، تحققِ آرزوها و تمایلاتِ ناخودآگاه را بازتاب میدهند. از آنجایی که این آرزوها و تمایلات چون تابوهایی اجتماعی هستند و یکپارچگیِ «خود» را تهدید میکنند، پس ذهن خودآگاه سانسورشان میکند.
محتوای ناخودآگاه همان رانههایی هستند که از نظر خودآگاه ناپسندیدهاند و بنابراین خودآگاه با توسل به مکانیسم سرکوب آن رانهها را از خودآگاهی بیرون میراند. این رانهها گرچه سرکوب شدهاند، اما در رؤیاها و لغزشها و دیگر اشکال، به سطح میآیند.
عقده اودیپ(Oedipus) نقش مهمی در فهم فروید از خودآگاه انسان و ریشه اختلالات عصبی دارد. اسم این عقده، برگرفته از افسانهی یونانی اودیپ است؛ اودیپ ناخواسته و نادانسته پدرش را میکشد و با مادرش ازدواج میکند، و وقتی میفهمد که این کارها را انجام داده، خودش را کور میکند. عقدهی اودیپ، از نظر فروید، مربوط به کششِ کودک به والدِ غیرهمجنس و حسادت به والدِ همجنس خود است. گرچه دخترها و پسرها این کشش را بهطور متفاوتی تجربه میکنند، اما در هر دو مورد هدف آن است که از این حسادت به والد همجنس به همسانی با آن والد گذر کنند. فروید باور دارد که عقدهی اودیپ، جهانشمول است، و اگر دختر یا پسر نتواند با آن سر کند، دچار اختلالات عصبی میشود.
تعریف دوم فروید از روانکاوی این است که روشی درمانی برای درمان اختلالات عصبی است. بیمار روی تخت دراز میکشد و روانکاو کنارش مینشیند و به نمودهای دقیق و لطیف روند ناخودآگاه بیمار گوش میسپارد. روانکاوی درمانی گفتاری است. گفتار بهخودی خود اهمیتی ندارد؛ بلکه از زبان ذهنِ خودآگاه استفاده میشود تا ردپای ناخودآگاه گرفته شود. سوژهی انسانِ سخنگو بهعنوان سوژهای جدا شده در نظر گرفته میشود، یعنی بهعنوان جایگاهِ ستیز بین رانههای خودآگاه و رانههای ناخودآگاه.
تعریف سوم روانکاوی این است که روانکاوی مجموعهای از تحقیقات فعال علمی است که شامل مطالعات موردی، پژوهش دادههای ذهنی و مغزی، و تفسیر جنبههای دیگر سازوکارِ فرهنگ میشود. فروید خودش را به تحلیل سوژههای فردی محدود نساخت، و از حوزههای دانشگاهی دیگر (علوم طبیعی و انسانی) غافل نماند. وی، در واقع، مفسرِ توانای فرهنگ بود، و با باستانشناسی و مردمشناسی و زبانشناسی و ادبیات به تحلیل فرهنگ میپرداخت.
فروید ، خود را یهودى رها شده، شکاک و کاملا بىدین مىدانست. او در پاسخ نامه رنه لافورگ که از او خواسته بود به دلیل هجوم نازىها فرار کند، نوشت: «دشمن واقعى، نازىها نیستند، بلکه دشمن واقعى دین و کلیساى کاتولیک است».
فروید و دین
فروید با روش پژوهشى روان تحلیلگرى، یعنى کاوش در لایههاى پنهان روان (ناخودآگاه)، به تجزیه و تحلیل روانشناختى دین پرداخت. فروید براى بررسى ریشههاى دین در زندگى انسان، فرضیههایى را مطرح کرد و سالها در تبیین فرضیههاى خود کوشید. وی توجه خاصی به دین داشت. او، گذشته از مقالات بسیار، سه کتاب درباره این موضوع نوشته است. نخستینشان «توتم و تابو» است که نخستینبار در آلمان(۱۹۱۳) منتشر شد. این کتاب خاستگاههای روانشناختیِ جوامعِ اولیه را بازسازی میکند و نظریهی دین را پی میریزد.
فروید، همانند دیگر دینشناسان زمانهی خویش، به ۲ ممنوعیت یا تابو اشاره میکند که در میان فرهنگهای قبیلهای رایج بوده: زنای با محارم و خوردن توتم قبیله. فروید، برخلاف دیگر دینشناسان، تاکید میکند که این ممنوعیتها اعمال نمیشدند اگر میلی برای انجامدادن آن تابوها وجود نداشت. فروید این دو ممنوعیت را نمودهای عقدهی اودیپ میداند؛ پسرها همگی با هم، پدرشان یا همان رئیس قبیله را میکشتند تا زنان او (و مادران خودشان) را تصاحب کنند. بعد دچار احساس گناه میشدند و پیکر یک توتم را در جایگاه پدر مینشاندند تا نماد مقدس قبیله شود. بدین گونه، پدرکشی بهطور نمادین ممنوع شد. از این رو، این دو تابو وضع شد تا اعضای قبیله مرتکب گناه اودیپی نشوند: یعنی تمایل به زنای با مادر و پدرکشی.
فروید در کتاب دیگرش، «آیندهی یک پندار» (۱۹۲۷)، دوباره به دین میپردازد. درحالی که «توتم و تابو» گذشتهی پیشاتاریخی تمدن انسان را میکاود، آیندهی یک پندار به وضعیتِ کنونی دین میپردازد، از جمله به مسئلهی باور به خدا. این کتاب، در واقع، آیندهی دین در جوامع مدرن را تحلیل میکند. فروید میگوید اگر وهم آن چیزی باشد که فرد آرزوی حقیقی بودنش را دارد، بنابراین باور به خدا یک وهم است.
شناختهشدهترین و خلاقانهترین اثر فروید دربارهی دین، «موسی و یکتاپرستی» است که بین سالهای ۱۹۳۴ و ۱۹۳۸ نوشته شده است. فروید در این کتاب خاستگاههای دین کهن اسرائیلی را از طریق خوانشِ داستان خروج (در تورات) بازسازی میکند. فروید میگوید موسی اصالتا یهودی نبود. او شاهزادهای مصری بود که از آموزههای فرعون اِخناتون پیروی میکرد. اخنآتون فرعونی بود که کوشید پرستش آتون، خدای یگانه، خدای عشق و فضیلت اخلاقی را جایگزین چندخداپرستی رایج در مصر کند. اخنآتون در گذشت و آموزههای یکتاپرستیاش پایگاههای مردمیاش را از دست داد. مریدش، موسی، بردههای یهودی را به پیروان خود در آورد و با آنان به بیابانها گریخت. زمانی شد که یهودیان از موسی و آموزههای یکتاپرستیاش سرخورده شدند؛ آنان موسی را کشتند و یهوه را (که پیشتر او را “خدای جنگ” میدانستند) خدای خویش ساختند، و موسی را پیامآور آن خدا نامیدند.
فروید میگوید قوانین و آیینهای پیچیدهی قربانیکردن در تورات، بقایایِ قانونیِ این دوره از تاریخ دین اسرائیل است. سدهها بعد، پیامبرانی مانند عاموس و اشعیا برخاستند و آیینهای خونینِ آن خدا را نپذیرفتند و قوم را به پرستش تکخدای عشق و اخلاق دعوت کردند، همان تکخدایی که موسی تبلیغش میکرد. مبلغان بعدی، یکتاپرستی یهودی و مسیحی را پدید آوردند.
دین همانند فرافکنی
دین، فرافکنی روان شناختی به جهان خارج است. واقعیت زندگی در این جهان، وحشی و فانی است، و ما انسانها در جستجوی چیزی هستیم که ما را یاری دهد تا به این واقعیت چیره شویم.
وقتی کودک هستیم، والدینمان در برابر این واقعیت از ما محافظت میکنند، و به ما کمک میکنند تا باور کنیم هیچ مشکلی وجود ندارد و همهچیز خوب است؛ ما اینگونه در میانهی توفان، احساسِ امنیت میکنیم. (البته، والدین ما میدانند که چنین امنیتی نهایتا وهم است). وقتی بزرگ میشویم، باز هم به این نوع وهمآلود از امنیت نیاز داریم، اما والدینمان دیگر این امنیت را فراهم نمیکنند. بنابراین، کارکرد دین میشود امنیتبخشیدن به ما. دین، فرافکنی همانچیزی است که ما میخواهیم حقیقت داشته باشد، فرافکنیِ خدایی که والد نهایی و آرمانی است. تسلیمپذیرى ناشى از فرمانبردارى از قدرت مطلق پدر در دوران کودکى که به صورت منِ آرمانی(سوپر ایگو) درونفکنى مىشود، به صورت خدا فرافکنى مىگردد.
فروید می گوید: تا زمانی که دنیا تهدید آمیز و غیر قابل پیش بینی باشد، انسان در پی یک پدر متعالی(خدا) است تا احساس محافظت و ایمنی را درون خودش بوجود آورد.
دین، بیانِ تحققِ آرزوست. فروید میگوید راز نیروی دین، در نیروی این آرزوها نهفته است(آیندهی یک وهم، ص۳۰). از این لحاظ، از نظر فروید باور جامعه به خدا چیزی است شبیه اختلال عصبی جمعیای، که از عقدهی اودیپ ناشی میشود. همانگونه که جوامع انسانی تکامل مییابند و بالغتر میشوند، آرزوها و تمایلات کودکیشان هم رشد میکند. فروید باور دارد که این جوامع نیازهایشان را متناسب با نماد پدر پیشرفت میدهند. خرد مدرن، وهم را جایگزین خدا میکند.
دین همانند اعمال روان رنجورانه
فروید عامل دیگر دین در زندگی انسان را روان رنجوری وی می داند. براى فروید این پرسش مطرح بود که خاستگاه دین در میان افراد با این گستردگى چیست؟
فروید در نخستین مقاله خود در این زمینه، به شباهتهاى ویژهاى میان آیینهاى نوروزى و مراسم دینى اشاره مىکند. او مىگوید هر دو دسته این اعمال، با دقت موشکافانه در امور جزئى انجام مىپذیرند، در خلوت به اجرا در می آیند و بىتوجهى به آنها به نگرانى و احساس گناه مىانجامد. البته مناسک دینى بر خلاف مراسم نوروزى، هماهنگ با دیگر افراد جامعه انجام مىشوند. همچنین مراسم دینى در تمام جزئیات پرمعنا و هدفمند هستند؛ در حالىکه اعمال نوروزى کاملا غیر منطقى و بىمعنا به نظر مىرسند. البته به نظر فروید، عبادتکنندگان به اهمیت اعمال خود بسیار کمتوجهاند و چه بسا این افراد نیز از انگیزههاى رفتارهاى آیینىشان بىخبر باشند.
فروید از فعالیتهاى بالینى خود به این نتیجه رسید که آیینهاى نوروزى اجبارى، بر اثر فشار برخى تکانههاى جنسى پدید مىآیند. رفتارهاى آیینى، تا حدودى در دفاع از وسوسههایى پدید مىآیند که افراد را به ارتکاب رفتارهاى ممنوع وامىدارند. اعمال وسواسى، گونهاى مصالحه هستند؛ این اعمال تا اندازهاى لذتى را که براى جلوگیرى از آن طراحى شدهاند، فراهم مىآورند. به باور فروید، شکلگیرى دین نیز به ظاهر بر پایه سرکوب و بیزارى جستن از برخى تکانهها تحقق مىیابد، ولى در اینجا تکانههاى کنار گذاشته شده، تنها تکانههاى جنسى نیستند، بلکه افزون بر آنها، مجموعهاى از تکانههاى خودخواهانه را در برمىگیرند که از نظر اجتماعى براى فرد زیان آورند.
به باور فروید تنها کنارگذارى دین و آموزههاى جزمى آن درباره واقعیت یک جامعه و افرادش، آن را از این مرحله رشد نایافته، خواهد رهانید تا به ماوراى آن سر بزنند. فروید در کتاب تمدن و ملالت های آن با صراحت مىنویسد: «همه چیز، آشکارا کودکانه و در نتیجه دور از واقعیت است. براى هر فردى که نگرشى دوستانه به انسانیت داشته باشد، دردناک است که بپذیرد بیشتر انسانها هرگز نمىتوانند در زندگى بر این دیدگاه غلبه کنند»، ولى فروید مىداند به جاى دین باید چیزى در اختیار انسان گذاشت. او علم را بدین منظور پیشنهاد مىدهد و معتقد است علم تنها راهى است که با آن مىتوان به تدریج به واقعیت بیرونى دست یافت. افرادى که به طور منطقى پرورش یافتهاند و از واقعیت به اندازه لازم آگاهند، خانه آسایش دوران کودکى را ترک خواهند کرد و با شجاعت و رضایت، با بسیارى از امور روبهرو مىشوند.
آینده مخاطره آمیز دین
فروید، در کتاب آینده یک پندار مىپرسد آیا ممکن است روزى آدمى بدون مراجعه به پندارهای باور دینى، رفتار کند؟ به باور فروید، ماهیت قدرتمند، پایا و جزمى دین را، مشاهده و دلیل تأیید نمىکند، بلکه براى فرد دیندار همانند کودک، کشف سه امر، آرزوى دستیابى دوباره به پدر قدرتمند را زنده مىکند:
- پایان نیافتن ناتوانىها، پس از سپرى شدن دوران کودکی
- افراد در تمام دوران زندگىشان، از سوى انسانهاى دیگر و حتى نیروهاى درونى، در معرض خطر قرار دارند
- درک اینکه سرانجام مرگ، تعادل زندگى را بر هم خواهد زد
از این رو، اندیشه خداى مهربان، عالم و قادر مطلق زاده مىشود؛ موجودى که انسان را از نیروهاى هراسانگیز طبیعت پاس مىدارد، پاداش مىدهد و رفتار ناشایست را مجازات مىکند و کمال زندگى را از پى مرگ وعده مىدهد. به گمان فروید، این خاستگاه غیر عقلانى، اندیشههاى دینى را از ویژگى تقدس و نقص ناپذیرى برخوردار مىکند. هیچ کدام از درخواستهاى زهدگرایانه و دلدارىهاى موعود دین، براى بازداشتن بیشتر افرادى که ممنوعیت فرهنگ را درونسازى نکردهاند، کافى نبوده است.
به گفته فروید، مهار تکانهها به صورت آرمانى، به کمک عقل، عملى مىشود، ولى دین، این عمل را به کمک عواطف انجام مىدهد. در چنین روندى، آحاد مردم از ابراز تکانههاى خود به روش عقلانى دست بر نمىدارند، بلکه به دلیل ترس این گونه عمل مىکنند. افزون بر این، هاله تقدسى که نهادهاى دینی را در برگرفته است، انعطافناپذیرى را در آنها پدید مىآورد که این امر از تجدید نظر و تفسیر دوباره جلوگیرى مىکند. نگران کنندهترین موضوع در این نهادها آن است که فرمانبردارى به پذیرش اصول جزمى بستگى دارد که براى توجیه ممنوعیتهاى فرهنگى به کار مىروند. بنابراین، افت اعتقاد دینى مىتواند به معناى هرج و مرج باشد.(اتفاقی که در جامعه ایران رخ داده است)
به نظر فروید دین می تواند برای افراد خطرناک باشد. معرفى اصول جزمى دین به کودکان، پیش از آنکه خود بدان علاقهمند شوند یا بتوانند اهمیت آن را درک کنند و نیز نهى از انتقاد نسبت به آن، تنها پیامد زیر را خواهد داشت: سرکوب خلاقیت و تفکر نقاد بر اثر ممنوعیتهاى فکرى و مهار روان رنجور گونه تکانه ها.
فروید گفت: خداباوری و دینداری توهمی بیش نیست و حتی بی مایه تر از فرضیه زمین مرکزی در هیئت بطلمیوس است. در فرضیه زمین مرکزی ما به ظاهر، حرکت خورشید را مشاهده می کنیم، در نتیجه فرضیه مذکور درست می نماید. با کشف واقعیت دین، زمینه زوال آن نیز فراهم خواهد شد، چنان که نظریه هیئت بطلمیوس را باید در موزه های تاریخ جست وجو کنیم. دینداری هیچ زمینه سرشتی و فطری در وجود انسان ندارد، صرفا بر اثر درک نادرست از شرایط زندگی، بعضی امور خیالی و توهمی، واقعی پنداشته شده و این امر با فرهنگ و تمدن آدمی پیوند خورده است.
از دید فروید، دین یک بیماری عصبی جمعی است و می تواند به دلایل زیر خطرناک باشد:
- دین به تقدیس و خرافات و ایجاد احساسات نادرست و منفی کمک میکند. دین اصولا در مورد همه چیز اظهار نظر می کند.
- دین، مانع رشد فکری و تفکر انتقادی میشود. ممنوعیت تفکر انتقادی موجب فقر خرد در انسان میشود. تفکر باید آزاد باشد. فروید مستقیماً دین را عامل عقب ماندگی انسانها در طی قرون میداند. با گسترش روشنگری در اروپا دانش گسترش یافت، بهطوری که در بازه زمانی بسیار کوتاهی تولید دانش و خرد به چندین برابر قبل رسید که از سکولار کردن علم توسط گالیله، شروع شد و در فلسفه از اسپینوزا یا دکارت به بعد شروع میشود.
- دین، اخلاق را بر پایههای متزلزل قرار میدهد. اگر اعتبار هنجارهای اخلاقی بر معیار اطاعت یا عدم اطاعت از خدا باشد، با اطاعت یا عدم اطاعت از خدا نیز تقویت یا سُست خواهند شد. به همین دلیل عقبنشینی دین باعث کمرنگ شدن اخلاق نمی شود.
منابع :
-
روانشناسی دین. دیوید وولف. ترجمه محمد دهقانی. نشر رشد
- ویتل جونز. فروید و اصول روانکاوى. ترجمه هاشم رضى. انتشارات کاوه
- کتاب نظریه برای پژوهشهای دینی. William Deal & Timothy Beal: Theory for religious studies .New York 2004
با سلام
تشکر از سایت خوب و پرمحتوایتان اگر بخواهیم فروید را برای کسانی که آشنایی با روانشناسی ندارند توضیح دهم باید بگیم فروید چون سعدی و حافظ در ادبیات ما چون انیشتن در فیزیک، چون عیسی در مسیحیت وچون…….اگر نبود بی شک علم روانشناسی به این شکل نبود