عصر روشنگری
فروید - مارکس - داروین
در کتابهای درسی ایران اینگونه القا می کنند که فروید و مارکس و داروین در تلاش بودند تا انسانها را از مسیر درست تعالی دور کنند. آیا واقعا اینگونه است؟
عصر روشنگری(Age of Enlightenment)، جنبشی فکری و فلسفی در تاریخ تفکر غرب است که از میانههای قرن ۱۷ آغاز می شود. این جنبش انقلابهای عظیمی را در علم و فلسفه به وجود آورد که در نهایت باعث از میانرفتن کامل جهانبینی قرون وسطایی شد. عصر روشنگری دوران آزاداندیشی است.
از اهداف مهم عصر روشنگری، تاباندن نور فهم و ادراک بر تاریکی نادانی بود. گهواره عصر روشنگری انگلستان و فرانسه بود، تا در نهایت این جنبش به دیگر کشورها از جمله آمریکا نیز گسترش یافت. امانوئل کانت معتقد بود مشخصهٔ مهم عصر روشنگری اشتیاق به دانستن حقیقت است.
شعار عصر روشنگری : دلیر باش در بهکار گرفتن فهم خویش.
فروید و مارکس و داروین شخصیتهای روشنگری هستند که در کتابهای درسی مدارس ایران به عنوان افراد منحرف و ضد اجتماع معرفی می شوند. در کتابهای درسی اینگونه القا می کنند که فروید و مارکس و داروین در تلاش بودند تا انسانها را از مسیر درست تعالی دور کنند. آیا واقعا اینگونه است؟
جوامع سنتی از مواجهه با دیدگاه های تازه ای، که باورهای بنیادینش را به چالش میکشد، هراس دارد.
فروید
زیگموند فروید نه شیوههای حکومتداری بلکه شیوههای تحت سلطه قرار گرفتن را به بنیادیترین شکل ممکن هدف قرار داده است. این همان جایی است که شاید بتوان ادعا کرد او حتی از مارکس برای هر سیستم استبدادی خطرناکتر است.
بسیاری معتقدند شکستن تابوها، به ویژه عنوان کردن سائق جنسی به عنوان بنیادیترین انگیزه انسان، که به رفتار، شخصیت و هیجانهای او شکل میدهد، دلیل این حجم از فروید گریزی است.
آدمی در خانهی خویش فرمانروا نیست. بخش بزرگی از آنچه درون ماست، قابل فهم نیست.(فروید)
فروید به وجود دو بخش هشیار و ناهشیار در روان انسان معتقد است. او بر این باور است که انسان سوار بر اسبی است که ممکن است او را به هر سو ببرد. اید هرگز به سطح خودآگاه نمیرسد و بخش قابل توجهی از کوه یخی را که در زیر آب قرار دارد در اختیار گرفته است. بخش اعظم ایگو و سوپرایگو نیز در همان ناخودآگاه قرار دارند. تنها بخش کوچکی از ایگو و بسیار کوچکتری از سوپرایگو سر از آب بیرون آورده و نمود رفتاری مستقیم در خودآگاه انسان دارند.
به نظر فروید این چارچوب، برای همهی انسانهاست؛ روحانیون و بازاریان، پزشکان و معلمان، جانیان و قربانیان، سالمندان و نوجوانان همگی صاحب اید، ایگو و سوپر ایگو هستند.
اگر بتوانیم گاهی با نشستن در زاویهای که فروید از آن مینگرد به جامعهی ایرانی نگاه کنیم، نشانههای اضطراب اخلاقی را به وضوح در گوشه و کنار اطراف خود مشاهده میکنیم. اضطراب اخلاقی، نتیجهی تعارض اید و سوپرایگو است. تعارضی که در آن اید توانسته است بر سوپر ایگو غلبه کند. همانجایی که اغلب وجدان (یا من ایده آل) نتوانسته است بر لذت جویی چیره شود.
انسان در تقابل با اضطراب اخلاقی از روشهایی استفاده میکند که به آنها مکانیزمهای دفاعی، می گوییم. یکی از مکانیزمهای اصلی و ابتدایی، سرکوبی(Repression) است. زمانی که تکانههای نهاد برای لذتجویی یا خشونتورزی به سطح خودآگاه میرسند، من سعی در سرکوب تکانه میکند و با واپسرانی آن به ناخودآگاه، سعی میکند از نمود رفتاری آن جلوگیری کند. سرکوبی باعث از بین رفتن تکانه نمیشود. ممکن است پس از مدتی هر آنچه سرکوب شده به شکل خواب و رؤیا توسط فرد دیده شود.
تمام مکانیزم های دفاعی برای مقابله با اضطراب و تحریف واقعیت مورد استفاده قرار میگیرند. اضطراب اخلاقی (یا اضطراب روانرنجور)، میتواند منجر به اختلالات روانی مانند وسواس فکری، اضطراب مزمن، ptsd و افسردگیهای شدید شود.
مارکس
کارل مارکس نسبت به دین رویکردی انتقادی داشت و مانند بیشتر روشنفکران متأثر از جنبش روشنگری، دین را از اشکال ابتدایی جهانبینی میدانست، که شناختی کاذب از هستی ارائه میدهد. مارکس معتقد بود که با رشد خردورزی و شناخت علمی، دین باید جای خود را به اشکال کاملتری از آگاهی بدهد و آن زمانیست که اعضای جماعت دینی(امت) به شهروندان آگاه جامعه مدرن تبدیل میشوند.
دین آه انسان دردمند است، عاطفه یک جهان بیقلب است و روح یک دنیای بیروح. دین افیون توده مردم است.(مارکس)
بنابرین از نظر مارکس دین برای فقیران و محرومان جامعه حکم همان افیونی را دارد که آنها به علت فقر و تنگدستی به آن دسترس ندارند. افیون یا تریاک، تا پیش از آن که خاصیت اعتیادآور و خانمانبرانداز آن کشف شود، تا نیمه قرن نوزدهم یک دارو یا پادزهر قوی شناخته میشد و آن بار منفی و تحقیر آمیزی که امروز از تریاک میشناسیم، در روزگار کارل مارکس، اصلا شناخته نبود. در بیان مارکس، مردم فقر و تنگدست برای التیام دردها و رنج های خود به دین روی میآورند.
مارکس در عین انتقاد از اخلاق ریاکارانه مسیحی در برابر دینستیزی، باور به مداراجویی با دین داشت. مارکس می گوید : نقد آسمان را باید به نقد زمین بدل کرد، نقد مذهب را باید به نقد حقوق برگرداند و نقد ایمان را به نقد سیاست.
از همان نخستین روزی که گفتمان مارکسیستی وارد فضای فرهنگی و سیاسی جوامع اسلامی مثل ایران شد، روشنفکران و منتقدان مسلمان به جای توجه به میراث فکری عظیم مارکس، پیام اخلاقی آثار او و دیدگاههایی که گاهی با احکام و آموزههای اسلام نزدیکی دارند، به یک جمله، دین افیون توده هاست، بسنده کردند و بر پایه همان یک جمله دهها کتاب و رساله منتشر کردند.
با این واکنشهای خصمانه جوامع اسلامی از فواید علمی آثار مارکس محروم ماندند، همان چیزی که تا حد زیادی در رشد و شکوفایی تمدن امروز غرب مؤثر بوده است.
داروین
انسان ها برای مدت های طولانی تصور می کردند هر یک از اشکال زندگی روی زمین بطور جداگانه و مستقل به وجود آمده اند. چارلز داروین اولین دانشمندی بود که این عقیده را رد و نظریه فرگشت(تکامل) را پایه گذاری کرد. پیش از داروین اعتقاد رایج این بود که همه موجودات در یک زمان خلق شده اند.
فرگشت(تکامل) جریانی است که موجب پدید آمدن موجودات امروزی از اجداد مشترکی که میلیون ها سال پیش زندگی می کردند، شده است. داروین در کتاب اصل انواع ثابت می کند که تمامی موجودات کنونی، بتدریج و در اثر تکامل نسل های پیشین به وجود آمده اند و همه آنها دارای اجداد مشترکی هستند. نظریه او در مورد انتخاب طبیعی، توضیح می دهد که فقط موجوداتی که خود را با شرایط محیط سازگار می کنند، می توانند در مبارزه برای بقا زنده بمانند.
آن دسته از موجوداتی که زنده می مانند، نه قوی ترین ها و نه باهوش ترین ها هستند، بلکه آن هایی هستند که در برابر تغییرات بیش از همه انعطاف پذیرند.(داروین)
نظریه تکامل می گوید که نوع انسان تکامل یافته جانداران تک سلولی اولیه است و خلقت تصادفی است. علم ژنتیک هر روز مدارک جدیدی دال بر صحت نظریهی تکامل داروین ارائه میدهد. بررسی ژنهای موجود در بدن انسانها و جانوران، نشان می دهد که بسیاری از ژنهایی که در بدن ما و حیوانات و گیاهان وجود دارد، شباهتهای بسیار زیادی با هم دارند.
همان طور که نظریه خورشید مرکزی کپرنیک مهم ترین ضربه را به نظریه مرکز کائنات بودن زمین وارد ساخت، نظریه ی تکامل داروین، تیر خلاص را بر پیکر اشرف مخلوقات بودن انسان وارد ساخت. داروین نشان داد ما انسان ها نیز مانند سایر موجودات مسیر عادی تکاملمان را طی می کنیم.
امروزه با کشف مولکول DNA نظریه ی داروین بیش از پیش تقویت شده است. انسان تافته جدا بافته نیست و او نیز موجودی است مانند سایر موجودات زنده روی زمین که اتفاقا خویشاوندی نزدیکی هم با شامپانزه ها دارد، زیرا DNA این دو گونه بسیار مشابه است و عقیده بر این است که انسان ها و شامپانزه ها حدود ۶ تا ۷ میلیون سال پیش از هم منشعب شدند.
متأسفانه خیلی ها نظریه ی تکامل داروین را به درستی درک نکرده اند و بیشتر اوقات با شنیدن نظریه داروین اولین چیزی که به ذهنشان می رسد این است که داروین گفته انسان از نژاد میمون است. در صورتی که داروین هرگز چنین چیزی نگفته است.
منابع برای مطالعه بیشتر :
- زیگموند فروید، خود و نهاد، ترجمه حسین پاینده
- روانشناسی ژنتیک ۲، منصور و دادستان
- مارکس چه میگوید، اثر ارنست فیشر، فرانتس مارک، ترجمه فیروز جاوید
- تکامل چیست؟ اثر ارنست مایر
- اصل انواع ، اثر چارلز داروین