دانشنامه روانشناسی مردمی
علیرضا نوربخش (مشاور بالینی)

ماورای اصل لذت

تخلیه هیجانی به لذت منجر می شود.

اصل لذت، به خواهش لذت و پرهیز از رنج به صورت غریزی در راستای ارضای نیازهای روانی و زیستی گفته می‌شود. به‌طور خاص، اصل لذت نیروی محرکه‌ای است که نهاد را هدایت می‌کند.

فروید

در نظریه روانکاوی فروید، اصل لذت، نیروی محرکی است که به دنبال لذت فوری از همه نیازها و خواسته هاست. به عبارت دیگر، اصل لذت بردن از اصرارهای اساسی و ابتدایی ما، از جمله گرسنگی، تشنگی، خشم و رابطه جنسی است. هنگامی که این نیازها برآورده نشوند، نتیجه یک حالت اضطراب یا تنش است.

در سال ۱۹۱۱ فروید در مقاله «تعاریفی در ارتباط با دو اصل عملکرد روانی» مرحله ای را فرض می کند که در آن فعالیت روانی را فقط «اصل لذت» هدایت می کند. این اصل بر قانون جاذبه و دافعه استوار است. یعنی اینکه فعالیت روانی از هر آنچه ممکن است رنج آور باشد خود را کنار می کشد و به سمت آنچه که لذت بخش است جذب می شود. در این مرحله فرد چندان به مقوله ی واقعیت وقعی نمی نهد و از آنچه که واقعی است و از آنچه که وهم است به یک نسبت کامیاب می شود.

فروید معتقد است که بعداً اصل دیگری پدیدار می گردد که عملکرد آن جدا کردن واقعیت از توهم است، حتی اگر این واقعیت ناخوشایند باشد. در هر صورت فرد قبل از هر چیز نیاز دارد در این دنیا زنده بماند و برای این کار بایستی به قوانین حاکم بر آن تن در دهد، حتی اگر این قوانین برایش ناخوشایند باشند. و حالا این « اصل واقعیت » است که جایگزین اصل لذت می شود و در اثر آن فرد یاد می گیرد که کار کند، صبر کند، محاسبه کند، تحمل کند، در یک کلام عاقل شود.

اما اصل واقعیت به هیچ وجه در تضاد با اصل لذت نیست. در اینجا هم هدف بدست آوردن لذت است. منتها در اینجا بهترین راه کوتاهترین راه نیست. چند سال بعد، یعنی در سال ۱۹۲۰، تئوری روانکاوی به نقطه ای از بسط خود می رسد که مجبور می گردد درست عکس آنچه را که در سال ۱۹۱۱ عنوان کرده بود بپذیرد: این واقعیت که ناخودآگاه از اصل لذت پیروی نمی کند، در راستای یک تعادل نیست، بلکه یک به هم ریختگی ساختاری است. ناخودآگاه نه به صورت لذت بلکه به صورت رنج تجلی می یابد. در کتاب « ماورای اصل لذت » فروید از اجبار به تکرار صحبت می کند که تنشی پابرجاست. ناخودآگاه در هموستاز لذت قابل گنجیدن نیست.

تفاوت آشکاری است بین احساس لذت در سطح «من» که آگاهانه است و آنچه ناخودآگاه را خرسند می کند. آنچه سوژه را در سطح ناخودآگاه خرسند می کند به احتمال زیاد با احساس ناخوشایند بودن در سطح «من» همراه است. با این تعریف شکاف بین خودآگاه و ناخودآگاه بارزتر می شود. درد و رنجی را که نوروتیک ها حس می کنند با این ترتیب لذتی است در سطح ناخودآگاهشان. فروید در تبصره ای که چند سال بعد به این کتاب اضافه می کند متذکر می شود که خوشایند و ناخوشایند بودن در هر صورت احساس های خود آگاه بوده و در ارتباط با «من» هستند و در نتیجه واژه هایی نامناسب برای ناخودآگاه محسوب می شوند. لکان با استناد به همین مطلب مقوله ی ژوئیسانس را به عنوان یکی از عمده ترین مقولات روانکاوی مطرح می کند.

Jacques Lacanصحبت از رضایت مندی در سطح ناخودآگاه، کلّ مقوله ی رضایت مندی را به هم می ریزد. «وقتی تو رنج می بری شاید همان وقتی است که تو بیش از همه لذت می بری» و این بدان معناست که « تو نمی دانی چه وقت لذت می بری ». لکان می گوید:‌ «ژوئیسانس لحظه ای است که نمی توانم بگویم». نه اینکه از شدت لذت زبانم بند آمده باشد بلکه نمی توانم آن را تعریف کنم. خوشی ام را می توانم تعریف کنم ولی ژوئیسانس ام را ابداً.

ژرار میلر می گوید: «شاید ژوئیسانس به دهشت نزدیکتر از هر چیز دیگر باشد، دهشتی را که فروید در چشمان «موش مرد»، زمانی که او از فانتاسمش صحبت می کرد، دید». آدمیزاد می تواند خوشی و ناخوشی اش را تعریف کند با این همه هیچ یقینی به آنها ندارد، حال آنکه ژوئیسانس اش برایش یک یقین است، در حالی که نمی تواند آن را تعریف کند. ژوئیسانس همیشه با گرفتاری همراه است و این آن اجباری است که سدّ راه خوشبختی و سعادت است. آنچه را لکان دانش ناخودآگاه می نامد همین گرفتاری های ژوئیسانس است.

سوژه در حرکت به سوی ژوئیسانس اش ناگزیر به رویارویی با درد و رنج است و این همان چیزی است که موجب واپس زنی می شود. سوژه از ارضا کردن سائق هایش چشم می پوشد و همین چشم پوشی ها تاریخچه او می گردد. اما همان طور که فروید و لکان هر دو می گویند «واپس زده همیشه باز می گردد». ژوئیسانس برمی گردد اما با چهره ای دیگر، با چهره سمپتوم. سمپتوم فقط یکی از جانشین های ژوئیسانس است. رمزگشایی سمپتوم، یافتن معنای آن، یعنی یافتن ژوئیسانسی که در آن مکتوم است و سوژه از آن بی خبر.

برای فروید فرهنگ و تمدن بزرگترین مانع بر سر راه لذت بی حد و حصر است و برای لکان چیره شدن بعد سمبولیک بر انسان بزرگترین مانع بر سر راه ژوئیسانس است. کاستراسیون(اختگی) سمبولیک سوژه را از قسمت بزرگی از ژوئیسانس اش محروم می کند. فقط قسمت کوچکی از آن می تواند از این کاستراسیون عبور کند که لکان آن را «لذت افزوده» می نامد و بر اساس « ارزش افزوده » مارکس تعریف می کند. پی گرفتن لذت افزوده در اقتصاد روانی همان قدر مشکل است که ردیابی ارزش افزوده در اقتصاد سرمایه داری.

لکان دیدگاه فروید را در مورد « لیبیدو » معکوس می کند و به آن از وجه کاستراسیون نظر می اندازد. در این حال لیبیدو به صورت یک کمبود تعریف می شود. لکان در عین حال ژوئی سانس را به صورت یک ماده، یک سوبستانس(جوهر) تعریف می کند و آن را در تضاد با این کمبود قرار می دهد، در تضاد با اشتیاقی که این کمبود را به نمایش می گذارد. لکان تأکید دارد که ما نه با ژوئیسانس بلکه با پس مانده ی آن است که سروکار داریم. پس مانده ای که از بُعد سمبولیک گذشته است. و این آن لذت افزوده است که مطلقاً جنسیتی نیست و درّه ی عمیقی آن را از ژوئیسانس جنسی جدا می کند. به خاطر همین است که رابطه جنسی وجود ندارد. آنچه باقی می ماند عشق است که می تواند جایگزین رابطه ی جنسی بشود که وجود ندارد. مواجه شدن با ژوئیسانس خالص بدون میانجی گری بعد سمبولیک آن چیزی است که در پسیکوز اتفاق می افتد.

پست های مرتبط

آنچه را فروید تحت نام کاستراسیون یا اختگی تعریف کرده است همین تخلیه ژوئیسانس است. فقط تکه هایی از ژوئی سانس روی قسمت هایی از تن باقی می مانند که او انها را «مناطق شهوت زا» نامید.

اگر لکان کلمه لذت افزوده را به کار می برد به خاطر این است که نوعی داد و ستد کالا وجود دارد: دال در مقابل ژوئی سانس. وقتی که ژوئی سانس اخته شد آنچه که باقی می ماند اشتیاق است. اشتیاقی که به طرز والایی انسانی است و سوژه را از ژوئیسانس مهلک محافظت می کند.

نویسنده: میترا کدیور
سخنرانی در انجمن روانشناسی ایران در زمستان ۷۸

منبع : کدیور، میترا؛ (۱۳۸۸)، مکتب لکان: روانکاوی در قرن بیست و یکم، تهران: انتشارات اطلاعات.

۴ ۶ رای ها
رأی دهی به مقاله

همه ما در مراحل و زمان هایی از زندگی، نیاز به گفت و گو و مشاوره داریم. جهت دریافت وقت مشاوره آنلاین یا حضوری با شماره ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸ تماس بگیرید.

1
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها