تاریخچه هیپنوتیزم
هیپنوتیزم علمی
هیپنوتیزم حالتی تغییر یافته از هشیاری است که با تمرکز شدید، تلقینپذیری بالا و کاهش آگاهی نسبت به محیط اطراف مشخص میشود.
هیپنوتیزم شاخهای از علم روانشناسی است که فرد به وسیله تلقین به خواب مصنوعی فرو میرود و از حالت هشیاری خارج میشود. هیپنوتیزور ذهن ناخودآگاه فرد را هدف قرار میدهد و تحتکنترل خود در میآورد. این عمل با گفتوگو و تلقین انجام میشود.
مسمریسم
مسمریسم روشی درمانی پیش از شروع روانپزشکی، هیپنوتراپی و روانشناسی علمی است. فرانتس مسمر در مسمریسم عمدتاً از اعمال غیرکلامی استفاده می کرد مانند لمس کردن، حرکات، نگاه کردن و دیگر راه های القای خلسه. در این روش اعتقاد بر این است که یک نیروی نامرئی وجود دارد که همه حیوانات و انسانها از آن برخوردارند و بوسیله آن امکان رخ دادن تغییرات فیزیکی وجود دارد. در واقع مسمر معتقد بود که یک مایع «مغناطیسی مانند» نامرئی وجود دارد که از بدن افراد عبور می کند. زمانی که این میدان مغناطیسی نامتعادل می شود، افراد بیمار می شوند یا مشکلات روانی را تجربه می کنند. فرانتس مسمر این پدیده را مغناطیس حیوانی نامید.
مارکی دوپوئیسِگور
اگرچه گزارش منفی هیئت علمی بررسی کارهای مسمر موجب شد وی از کانون توجه هیپنوتیزم خارج شود ولی برخی از شاگردان وی مانند دوپوئیسِگور، فرانسوئا دولوز و شارل لافونتَن به کار خود ادامه دادند. این افراد هرکدام سهم شایانی در تکامل هیپنوتیزم ایفا نمودند و در مدت کمتر از یک دهه حدود ۲۰۰ کتاب و رساله دربارهی شیوهی درمان دکتر مسمر به چاپ رساندند و گردهماییهای فراوانی را ترتیب دادند.
بیشک دوپوئیسِگور برجستهترین شاگرد مسمر بود. اگرچه او نیز به تئوری مغناطیس حیوانی اعتقاد داشت ولی از روش متفاوتی برای ایجاد هیپنوتیزم استفاده میکرد. وی که برخلاف استادش فقرا را نیز هیپنوتیزم میکرد، با ایجاد واکنشهای هیجانی و جسمانی شدید در بیماران موافق نبود و وضعیت هیپنوتیزمی را با القای حالتی از آرامش ایجاد مینمود.
معروفترین بیمار او یک کشاورز ۲۳ ساله به نام ویکتور رِیس بود. ویکتور که از رعایای خانوادهی دوپوئیسِگور محسوب میشد، دچار التهاب ریه بود. رِیس بهراحتی هیپنوتیزم شد و با هیپنوتراپی بهتدریج علائمش بهبود یافت. در جریان هیپنوتراپیِ ویکتور یک اتفاق دیگر هم میافتاد، او تحت هیپنوتیزم غیبگویی میکرد و میتوانست در مورد بعضی چیزها پیشگویی نماید! همچنین گاهی بدون اینکه از هیپنوتیزم خارج شود چشمانش را باز میکرد، راه میرفت و کارهایی که از او خواسته میشد انجام میداد و پس از پایان هیپنوتیزم چیزی از آن کارها به یاد نمیآورد. دوپوئیسِگور این حالت را که شبیه خوابگردی بود، سومنامبولیسم مصنوعی نامید.
او معتقد بود تمام راز مغناطیس حیوانی با دو ویژگیِ درمانگر یعنی باور و اراده قابلتوجیه است. باورِ درمانگر به داشتن نیرویی که قادر به ایجاد وضعیت هیپنوتیزمی در سوژه است و اراده و خواست وی برای استفاده از این نیرو در جهت درمان بیماران. به این ترتیب او هیپنوتیزم را بهعنوان یک مهارت، قابلآموزش میدانست و بر همین اساس اولین انستیتوی هیپنوتراپی را در پاریس تأسیس نمود.
آبهفاریا
ورود تلقینات کلامی به هیپنوتیزم، بهجای آهنربا و حوضچه مغناطیسی
آبهفاریا، تئوری مغناطیس حیوانی مسمر را قبول نداشت و معتقد بود تمرکز و تلقین، دو فاکتور اصلی القای هیپنوتیزم یا به تعبیر وی خوابِ شفاف است. او میگفت هیپنوتیزم، درون ذهن سوژه و بهواسطهی تواناییهای ذاتی و همچنین انتظار وی از وقوع این حالت ایجاد میشود. بنابراین آمادگی فکری و ذهنی سوژه را در ایجاد آن لازم میدانست. کارهای وی از ۳ جنبه حائز اهمیت است:
- آبهفاریا اولین کسی بود که تفاوتهای فردی سوژهها را نشان داد. او ۵۰۰۰ نفر را هیپنوتیزم کرد و دید تنها یکپنجم آنها قادر به تجربهی خواب شفاف میباشند.
- او دریافت که در فرآیند هیپنوتیزم، خصوصیات مربوط به سوژه از هیپنوتیزور مهمتر است و گفت ما نمیتوانیم هر کسی را که بخواهیم هیپنوتیزم کنیم بلکه این پدیده تنها در سوژههایی که توانایی ذاتی آن را دارند، اتفاق میافتد. این عقیدهی فاریا امروزه بهخوبی پذیرفته شده است.
- نکتهی قابل توجه دیگر، جایگزینی آهنربا و حوضچه مغناطیسی با تلقینات کلامی بود. فاریا از سوژه میخواست به خواب فکر کند و برای متمرکز نمودن فکر، برای مدتی با نگاه گیرای خود در چشمان وی خیره میشد و بهاصطلاح فرد را در جای خود میخکوب میکرد و سپس در یک لحظه مناسب و با صدای بلند دستور میداد بخواب.
جان الیوتسون
هیپنوتیزم را وارد اتاق عمل کرد
در سال ۱۸۲۱ یک فرانسوی به نام رکامیِه اولین پزشکی بود که از هیپنوتیزم برای بیحسی و جراحی استفاده کرد. پس از وی دکتر الیوتسون رییس انجمن سلطنتی پزشکی و جراحی انگلیس و استاد دانشگاه لندن، به بیحسی هیپنوتیزمی علاقمند شد و تعداد ۱۸۳۴ جراحی با استفاده از هیپنوتیزم مسمری انجام داد. از آنجایی که در آن زمان به دلیل تئوریهای غیرعلمی مسمر هنوز مقولهی هیپنوتیزم در بین دانشمندان پذیرفته نشده بود، گرایش الیوتسون به استفاده از این روشها باعث شد تا موقعیت برجستهی خود را در دانشگاه از دست دهد. در سال ۱۸۴۳ او نشریهای به نام زوئیست منتشر کرد و مدت ۱۳ سال سردبیر آن بود. روی جلد مجله و زیر عنوان زوئیست نوشته شده بود: نشریهی فیزیولوژی مغز، مسمریسم و کاربردهای آن برای آسایش بشر. در اینجا منظور از فیزیولوژی مغز، یک شبهعلم به نام فرِنولوژی بود. در فرنولوژی عقیده بر این بود که مغز، عضو فیزیکی مولدِ ذهن و هر قسمت آن مسؤول یکی از عملکردهای ذهن است و بر همین اساس نیز نقشهای از مغز که بیانگر محل این عملکردها است تهیه و ترسیم شده بود. الیوتسون پس از القای هیپنوتیزم، با فشار انگشت بر روی منطقهای از سر که براساس نقشههای فرنولوژی تصور میشد مسئول یک رفتار یا احساس خاص است، سعی در تغییر آن رفتار و در نتیجه درمان بیمار داشت .
جیمز برِید
نگاه خیره به منبع نور و کشفی هیپنوتیزمی
برِید (جراح اعصاب اسکاتلندی) در دههی ۱۸۴۰ با پدیدهای مشابه آنچه مسمر گزارش کرده بود مواجه شد. او بهطور اتفاقی متوجه شد که میتوان با تثبیت نگاه بر یک شیء نورانی، حالت هیپنوتیزمی ایجاد نمود. یک روز در حالیکه مشغول معاینهی بیمارش بود از او خواست به شمعی خیره شود تا بتواند رفلکسهای مردمک را در وی بررسی کند. در همین زمان بیمار بدحالی به مطب برِید مراجعه کرد و او مجبور شد برای معاینهی بیمار جدید از اتاق خارج شود. وقتی پس از چند دقیقه برگشت با کمال تعجب متوجه شد مراجع اول، بیحرکت و بدون پلک زدن به شمع چشم دوخته و خشکش زده است. برید که قبلاً با شرکت در جلسات هیپنوتیزم نمایشیِ یکی از شاگردان مسمر به نام شارل لافونتَن با آن آشنا شده بود، بهسرعت متوجه شباهت این حالت با هیپنوتیزم مسمری شد. با اشتیاق فراوان به مطبی که در همان نزدیکی بود رفت و از همکارش دعوت کرد برای مشاهدهی این مورد جالب به مطب او بیاید. دو پزشک مدتی به بیمار و شمع خیره شدند و هنگامی که برِید خواست دربارهی این پدیده با همکارش صحبت کند، با کمال تعجب متوجه شد که او نیز در وضعیت هیپنوتیزمی فرو رفته است! برِید به این نتیجه رسید که میتوان افراد را با خیره نمودن به یک نقطهی نورانی، به حالتی شبیه خواب فرو بُرد و برای آن واژهی نوریپنولوژی را وضع کرد و در سال ۱۸۴۳ کتابی بههمین نام منتشر نمود. پس از مدت کوتاهی برید واژهی ابداعی خویش را به نوروهیپنوتیزم و سپس به هیپنوتیزم تغییر داد و از آن پس این پدیده در بین عموم با همین نام رواج یافت.
به عقیدهی وی در هیپنوتیزم ذهن انسان بر یک فکرِ غالبِ منفرد متمرکز میشود. برِید معتقد بود برای ورود به حالت هیپنوتیزمی، تنها تمرکز چشم بر یک نقطه کافی نیست بلکه همزمان تمرکز فکر نیز لازم است. در این وضعیت سوژهها بسیار تلقینپذیرند و میتوانند توجه خود را بر افکار ویژهای که بر رفتارشان تأثیر میگذارد، متمرکز کنند. جایگاه ویژهی برید در جامعهی پزشکی بریتانیا موجب پذیرش هیپنوتیزم توسط پزشکان انگلیسی شد و بههمین دلیل وی را پدر هیپنوتیزم مدرن نامیدهاند.
ژان مارتن شارکو
در اواسط قرن نوزدهم میلادی شارکو – نورولوژیست بزرگ فرانسوی – نیز به هیپنوتیزم علاقمند شد و در پاریس بهطور فعال به مطالعهی آن پرداخت. شهرت علمی وی موجب رونق تحقیقات در این زمینه شد. او اولین کسی بود که هیپنوتیزم و هیستری را در قالب جملات علمی تشریح نمود. شارکو به کمک تحریکات شدید عصبی، مثل به صدا درآوردن ناگهانی یک ناقوس یا روشنکردن ناگهانی یک چراغ پرنور، بیماران هیستریک را (که هیپنوتیزمپذیری بالایی دارند) بهسرعت وارد حالتی از انقباض شدید عضلانی (کاتالپسی) میکرد. شارکو هیپنوتیزم را نوعی خواب عصبی میدانست. در همان زمان پیِر ژانه (Pierre Janet) نیز از دیدگاه شارکو حمایت میکرد. آن دو مشترکاً در بیمارستان سالپِتریهی پاریس به مطالعهی هیپنوتیزم میپرداختند. حاصل این مطالعات شکلگیری یک نظریه تحت عنوان مکتب پاریس یا مکتب هیستری بود. بر اساس این نظریه آنها معتقد بودند هیپنوتیزم علامتی از بیماری ذهن است و فقط بیمارانِ هیستریک قابل هیپنوتیزم شدن هستند.
شارکو اولین دانشمندی بود که عمق هیپنوتیزم را به سه سطح تقسیم نمود:
- لتارژی یا خوابآلودگی
- کاتالپسی یا انجماد عضلانی
- سومنامبولیسم یا خوابگردی
ایپولیت بِرنهایم و آمبروئاز آگوست لیبو
از سوی دیگر بِرنهایم و لیبو که در بیمارستان شهر نانسی فرانسه روی هیپنوتیزم مطالعه میکردند برخلاف شارکو و ژانه معتقد بودند که هیپنوتیزم عملکردی از یک مغز سالم است. آنان بر نقش مهم تلقینپذیری و تلقیندرمانی تأکید داشتند و مکتبی را تحت عنوان مکتب نانسی (یا مکتب تلقین) بنیان گذاشتند. برنهایم اولین کسی بود که بهطور گسترده هیپنوتیزم با استفاده از کلمات آرامبخش و تسکیندهنده را جایگزین روشهای آمرانه کرد. وی اقدام به هیپنوتیزم را منوط به اجازهی سوژه میدانست و پس از توضیح در مورد فواید آرمیدگی، از سوژه برای القای هیپنوتیزم اجازه میگرفت. سپس با بیان جملات آرامشبخش (یعنی همان کاری که امروزه در کلینیکهای هیپنوتراپی انجام میشود) بیمار را وارد حالات هیپنوتیزمی میکرد. برنهایم پس از پژوهشهای بالینی فراوان، شیوهی جدیدی از هیپنوتیزم تحت عنوان هیپنوتیزمِ هشیار را ابداع کرد. از سوی دیگر وی به این موضوع مهم اشاره کرد که علت پیدایش وضعیت هیپنوتیزمی، خسته شدن عصب بینایی (آنطور که جیمز برِید میپنداشت) نیست بلکه خسته شدن عضلات پلک فوقانی است. به این ترتیب دسترسی به یک روش سریع برای هیپنوتیزم امکانپذیر شد. عدهی کثیری از صاحبنظران، ایپولیت بِرنهایم را پدر هیپنوتیزم نوین میدانند. در نهایت، جدال علمی این دو گروه به نفع مکتب نانسی خاتمه یافت و نظریهی پاتولوژیک (بیماری) بودن هیپنوتیزم یا مکتب پاریس (مکتب هیستری) که توسط شارکو و ژانه بیان شده بود برای همیشه مردود شناخته شد.
دِیو اِلمان
یک هیپنوتیزور امریکایی به نام اِلمان، با دقت فراوان بر یافتهی بِرنهایم مبنی بر خستگی عضلات پلک فوقانی و با توجه به هزاران سوژهای که به روشهای مختلف هیپنوتیزم کرده بود، به این نتیجه رسید که معمولاً هیپنوتیزم متعاقب پرشهایی در پلکها اتفاق میافتد. او متوجه شد که با خسته شدن عضلات بالابرندهی پلک فوقانی، ابتدا پرشهایی در پلکها ایجاد میشود، سپس آنها بهصورت خاصی بسته میشوند. به عقیدهی وی بسته شدن پلکها، در واقع باز شدن دروازهی هیپنوتیزم تلقی میگردد. اِلمان برای هیپنوتیزم کردن سوژهاش دست خود را در مقابل چشمان وی به سمت بالا و پایین حرکت (پاس) میداد. در این روش حرکت دست بهعنوان تلقین غیرکلامی برای خسته نمودن عضلات پلک فوقانی بهکار میرود، زیرا چشمها این تمایل را دارند که هر جسم متحرکی را دنبال کنند. پس از هر پاسی، چشمها کمتر از دفعهی قبل باز میشوند. با تکرار پاسها و ایجاد خستگی و سستی در پلکها بهتدریج پرشهایی در آنها ایجاد و سپس چشمها بسته میشوند.
امیل کوئه
کوئه علم تلقین را به اوج خود رساند. او معتقد بود عامل موفقیت در هیپنوتیزم، نه جملات و کلمات بهکار رفته توسط هیپنوتیزور بلکه پذیرش آنها توسط ذهن سوژه است. او مفهومی تحت عنوان تلقینبهخود را معرفی نمود. کوئه میگفت تلقینبهخود، ابزاری است که از ابتدای تولد با ما بوده است. ما بهطور ناخودآگاه تمامی زندگیمان را با تلقینبهخود شکل میدهیم. اگر از این ابزار درست استفاده کنیم زندگیمان را نجات میدهد و ما را در راه رسیدن به اهدافمان یاری میرساند و اگر آن را نادرست به کار ببریم بسیار مخرب و ویرانگر خواهد بود. او با استفادهی آگاهانه از تلقینبهخود، به بیمارانش کمک میکرد تا افکار مثبت مرتبط با سلامت و موفقیت را جایگزین افکار منفی نمایند. بر پایهی همین مفهوم، کوئه قوانین سهگانه تلقین را با دقت تبیین نمود.
۱. قانون توجه متمرکز (Law of Concentrated Attention)
هرگاه توجه شخص بهطور مکرر بر یک عقیده یا موضوع متمرکز شود، آن عقیده یا موضوع بهتدریج برای وی جنبهی واقعی پیدا میکند و شخص به آن معتقد میشود. در آگهیهای تجاری که پیدرپی مردم به خرید یک محصول تشویق میشوند در واقع از همین اصل استفاده میگردد.
۲. قانون اثر معکوس (Law of Reversed Effect)
چنانچه فردی در ذهن خویش، تصور کند قادر به انجام کارِ بهخصوصی نیست و در همان حال اقدام به انجام آن کار نماید، هر قدر بیشتر تلاش کند کمتر موفق میشود. بهعبارت دیگر هرگاه اراده و تجسم با هم در تناقض باشند و جدالی بین آنها رخ دهد فاتحِ همیشگی، تصور و تجسم خواهد بود. بر همین اساس گفته میشود انسانها آنگونه خواهند بود که تجسم میکنند. لازمهی مثبت زیستن، مثبت اندیشیدن است.
۳. قانون اثر غالب (Law of Dominant Effect)
هرگاه یک تلقین یا تجسم با هیجان و انگیزهی قوی همراه شود نیرومندتر اثر میکند و بر سایر افکار و تصورات فرد غلبه مینماید. این قانون بر اساس اصل عمومی جایگزینی هیجانات ضعیف توسط هیجانات قویتر پایهگذاری شده است. بنابراین اگر میخواهیم تلقینی بهتر و مؤثرتر واقع شود، باید آن را با هیجانات قوی و تأثیرگذار همراه نماییم. به عبارت دیگر آن دسته از آرزوهای ما شانس بیشتری برای وقوع دارند که هنگام تجسمشان، حس و هیجان همراه آن را نیز با تمام وجود مجسم و تجربه کنیم.
زیگموند فروید
فروید با شرکت در کلاسهای نورولوژیست برجسته – ژان مارتن شارکو – با هیپنوز آشنا شد و آن را به عنوان هستهی مرکزی کار مشترک خود با یوزف برویر (۱۹۲۵-۱۸۴۲) در درمان اختلال هیستری به کار گرفت. آنان برای اولین بار نشان دادند که دستهای از بیماریهای روانی تحت عنوان اختلالات نوروتیک بر اثر اتفاقاتی که در گذشتهی فرد رخ داده، ایجاد میشوند. آنها دریافتند که خاطرهی برخی وقایع آسیبزای دوران کودکی (مانند مورد سوءاستفاده قرار گرفتن)، آنچنان دردناکاند که توسط مکانیسمهای دفاعی روان به اعماق ذهن ناخودآگاه واپس زده میشوند. بدین ترتیب اگرچه فرد با اجتناب از بهیادآوری آن خاطرات از آسیب مجدد مصون میماند، اما بار هیجانی آزاردهندهی آن خاطره همچنان از اعماق ناخودآگاه به تأثیر سوء خود بر افکار، احساسات، هیجانات و رفتارهای فرد ادامه میدهد. این دو دانشمند برای درمان خاطرات سرکوبشده روش “تخلیهی هیجانی” را ابداع نمودند. در این روش فرد را در حالت هیپنوتیزمی قرار میدادند و با استفاده از پسروی سنی (سیر قهقرایی در زمان) آن خاطرهی آسیبزا را کشف مینمودند. بدین ترتیب با یادآوری خاطرهی سرکوبشده، فرد دچار حالات شدید روحی و تخلیهی هیجانی میشد. فروید و برویر معتقد بودند، این تخلیهی هیجانی با آزادسازی نیروهای روانی درگیر در آن، تا حد زیادی موجب بهبودی بیمار میشود.
آنان در سال ۱۸۹۵ حاصل مشاهدات خود را در مجموعهای تحت عنوان “مطالعاتی در هیستری” منتشر کردند. این مقاله سرآغاز عصر جدیدی در رواندرمانی محسوب میشود و بنابراین میتوان هیپنوتیزم را خاستگاه اصلی روانکاوی دانست. اما بعدها فروید به دلایل مختلف از جمله اینکه قادر به مدیریت مناسب هیجانات بیماران طی هیپنوتیزم نبود، هیپنوتیزم را کنار گذاشت و روش تداعی آزاد را ابداع کرد. از آن پس، فروید فقط از روش تداعی آزاد بر روی تخت معروف روانکاوی استفاده کرد. اگرچه فروید دیگر هیچگاه بهطور رسمی از هیپنوتیزم استفاده نکرد، ولی همچنان بسیاری از بیماران وی در اثنای تداعی آزاد، به حالت هیپنوتیزم خودبهخودی فرو میرفتند. به همین دلیل عدهی زیادی از صاحبنظران معتقدند که بسیاری از آثار درمانی روانکاوی را باید به وقوع غیرارادی هیپنوتیزم نسبت داد.
میلتون اریکسون
هرگاه صحبت از تاریخچهی هیپنوتیزم میشود لازم است به نابغهی هیپنوتراپی مدرن، میلتون اریکسون نیز اشاره گردد. زندگی پر فراز و نشیب وی مملو از اتفاقاتی است که هر کدام میتوانست یک انسان معمولی را ناامید سازد. ولی اریکسون با بهرهگیری از نیروهای ذهن ناخودآگاه خویش و استفاده از خودهیپنوتیزم توانست تمامی این اتفاقات را بهخوبی پشت سر بگذارد و طی بیش از ۵۰ سال هیپنوتراپی خلاقانه، یکی از موفقترین رواندرمانگران تاریخ باشد. او که در یک خانوادهی پرتعداد روستایی در آمریکا متولد شد مبتلا به کوررنگی، تأخیر رشد و خوانشپریشی (یعنی اختلال در فهم مطالب نوشتاری) بود. بعدها با تلاش فراوان بر این بیماری خویش غلبه کرد. اریکسون در ۱۷ سالگی دچار فلج اطفال شد. فاز حاد بیماریش بهقدری شدید بود که پزشکان پیشبینی کردند از این بیماری جان سالم بهدر نخواهد برد ولی میلتون فعلاً تصمیم نداشت بمیرد. درنهایت اگرچه فاز حاد بیماری را پشت سر گذاشت ولی کاملاً فلج شد. بهگونهای که به مدت یک سال حتی نمیتوانست حرف بزند و فقط قادر بود بشنود و یا با حرکات چشم به اطراف نگاه کند. او مینویسد: “اگرچه در آن زمان قادر به حرکت نبودم، اما اطمینان داشتم که توان حرکت در حافظهی سلولهای عضلانیام ذخیره شده است. بنا بر این با تمرکز بر ناخودآگاه و به کمک خودهیپنوتیزم به حافظهی حرکتیِ عضلات دسترسی یافتم و توانستم بهتدریج عضلاتم را حرکت دهم، راه بروم و حرف بزنم.”
بعدها با پشتکار فراوان در رشتهی پزشکی مشغول به تحصیل شد. وی آنچنان به مباحث روانپزشکی علاقمند بود که در همان زمان دانشجویی یک دورهی کامل روانشناسی گذراند و مدرکش را اخذ نمود. سپس در روانپزشکی تخصص گرفت. در ۵۱ سالگی دچار عوارض دیررس بیماری فلج اطفال شد که شامل درد طاقتفرسا و ضعف شدید عضلانی بود. اگرچه باز هم توانست با تمرکز ذهنی، توانایی حرکتی خود را تا حدودی بازیابد ولی این بیماری باعث شد وی تا آخر عمر از صندلی چرخدار استفاده کند. در زندگینامهاش مینویسد: “من پس از ۱۷ سالگی در طول زندگی همیشه درد داشتم و اگر هر روز صبح حدود یک ساعت خودهیپنوتیزم انجام نمیدادم حتی قادر نبودم از تختخواب بیرون بیایم.” تلاشهای دائمی او برای بازتوانی خویش توسط هیپنوتیزم، عامل مهمی برای کشف و ابداع بسیاری از پدیدهها و درمانهای هیپنوتیزمی بود. شیوهی خاص وی در استفاده از تلقینات غیرمستقیم و قصه و استعاره، این فرصت را به سوژهها میداد تا تواناییهای درونی خویش را برای حل مشکلاتشان کشف نمایند.
به عقیدهی وی ناخودآگاه مخزن بزرگی از تواناییهاست و باید برای درمان به آن اعتماد نمود. لذا هنگام هیپنوتراپی، خود را نیز در حالت هیپنوتیزمی قرار میداد و ارتباطی در سطح ناخودآگاه-ناخودآگاه با سوژه برقرار میکرد. اریکسون تکنیک هیپنوتیزم هوشیار را که اولین بار توسط هیپولیت برنهایم معرفی شده بود تکمیل نمود و معتقد بود برای ایجاد اثرات هیپنوتیزمی همیشه لازم نیست با مراسم رسمی القا، سوژه را در حالت هیپنوتیزمی قرار دهیم.
به عقیدهی وی همهی مردم در طول زندگی خود و بدون آنکه مطلع باشند در حالتهای شبههیپنوتیزمی تلقیناتی را دریافت نمودهاند و بسیاری از مشکلات حالِ حاضرِ سوژه، بهدلیل این تلقینات منفیست. اریکسون این پدیده را خودهیپنوتیزم منفی نامید و با آموزش هیپنوتیزم به بیمارانش آن را با خودهیپنوتیزم مثبت جایگزین مینمود.
منبع : برگرفته از مقالات دکتر عنایتاله شهیدی