نگاهی به دیرینهشناسی دانش
۱- زندگی میشل فوکو اندیشمند فرانسوی را میتوان به دو دوره متمایز تقسیم کرد؛ دوره اول دورهای است که فوکو با رویکردی کانتی به مساله حقیقت میپردازد و دوره دوم اینبار او با رویکردی تبارشناسانه به اجتماع بشری مینگرد. زمانهای که فوکو در آن میزیست، زمانه ناخشنودی نسبت به تجدد است که این، امکانی برای فراروی از آن را فراهم میکند؛ تجددی که در دوره کلاسیک با مقوله عقلانیت معرفی و متجدد شدن به منزله دستیابی به علم و اندیشه غرب شناخته شده است.
محور اندیشههای فوکو در رویکرد دیرینهشناسی، توجه به مساله دانش و عقلانیت در غرب است. نقد عقلانیت با تفکرات ماکس وبر، نیچه و اندیشمندان مکتب فرانکفورت آغاز میشود. میشل فوکو متاثر از نیچه بود و معتقد است در تاریخ، عقلانیت مدرن، عقلانیت برتر نیست؛ تنها عقلانیت موجود در دنیا هم نیست بلکه تنها متعلق به یک دوره از تاریخ تفکر غرب است. در اصل به باور فوکو، غرب برای انتقال نقطه نظراتش از زبان علم استفاده کرده است. فوکو در دوره اول بهشیوه حقیقت کانتی مینگریسته اما با تفاوتهایی که در رویکرد دیرینهشناسی او وجود دارد. از نظر کانت، عقل هم کاشف خود، هم کاشف غیر و هم کاشف شرایط امکانی است.
حقیقت عقل نسبت به خود شفاف است و این همان عقل است که شرایط امکانی معرفت را مشخص میکند اما فوکو این دیدگاه را خطایی بزرگ میداند و عقل از نظر او آن چیزی است که باید مورد نقد قرار گیرد. فوکو در تبارشناسی بهدنبال پاسخ این پرسش است که «معرفت تحت چه شرایطی اندوخته میشود و چگونه علم تجربی و نظری به حقیقتی اینگونه بدل شده است؟» در واقع فوکو با پیشفرض عدم وجود عقلانیت مطلق، درباره تعاریف خاص حقیقت و دانش میپرسد. روش کانت برای پاسخ به این پرسش طرح مفهوم عقل کاشف است که هم خود و هم غیر را کشف میکند. یعنی عقلی که حدود و شرایط معرفت را تعیین میکند. فوکو سعی دارد این عقل کانتی را به تصویر بکشد. تلقی فوکو از دانش در کتاب «دیرینهشناسی دانش»، معلول نگاهی است که به تاریخ و حیات انسان دارد. انسان با قوه عقل به خود، رفتار خود، عقلانیت و تاریخ حکومت میکند.
در حالیکه عقلی که بر تاریخ پیش از این رویکرد حکومت میکرده یا هگلی است یا مارکسی و با یک سیر منظم از نقطهای به نقطه دیگر حرکت میکند. از نظر فوکو این نوع تلقی از تاریخ، عقل و نحوه زندگی بشر باید مورد تجدیدنظر قرار گیرد. باید از عقل خارج شد و اندیشید چگونه است که اینگونه میاندیشیم؟ شرایط امکانی معرفت نه عام است و نه در اختیار خود عقل بلکه در یک ظلمت ناپیدا است، مفهومی شبیه خدا در اندیشه هگل که هیچگاه قابل درک و لمس نیست. به اعتقاد فوکو علت دورهای از اندیشیدن بشر، در همین ظلمت ناپیدا شکل میگیرد. خود عقل معیارهای عقلانی را تعیین نمیکند؛ بلکه انسان تحتتاثیر سطحی نازلتر از آگاهی به این معیارها دست مییابد. این سطح عمق دیرینهشناسی است که مورد توجه فوکو قرار دارد.
بحث مورد توجه فوکو همین سطح پایین آگاهی است که به ما میگوید چگونه بیندیشیم و این نقطه آغازین دیرینهشناسی اوست. فوکو در دیرینهشناسی خود، نگاه عقلی به تاریخ و بشریت را حذف میکند و به سمتی حرکت میکند که با آن سطح تعیینکننده، بتوان فهمید عقل چگونه میبیند. بهعبارتی، دیرینهشناسی دانش روشی برای رسیدن به این عمق تاریک است. فوکو انسان را قادر به فهم آرکئولوژیک (دیرینهشناسی) خود نمیداند و معتقد است انسان پس از گذشتن از زمان خود میتواند ریشه تفکرات عصر خود را فهم کند از اینروست که نظریات تبارشناسی فوکو شیوه نوینی را در تاریخنگاری بهوجود آورده است.

۲- فرضیه اساسی دیرینهشناسی فوکو این است که حقیقت را باید نظامی از رویههای منظم برای تولید، تنظیم، توزیع و گردش عملکرد گزارهها دانست. فوکو خود را متعهد به نوشتن تاریخ این رویههای منظم کرده است. فوکو در همان نخستین آثارش درباره روششناسی خود، آورده است که او درصدد اعمال یک نوع دیرینهشناسی دانش بود. موضوعهای مورد بررسی او دانش، افکار و روابط میان آنهاست. بنابراین هدف فوکو در «دیرینهشناسی دانش»، مساله تشکیل مجموعههاست. به دیگر سخن، تعریف عناصری که متعلق به یک مجموعه باشند، نشان دادن نقاط آغاز و پایان یک مجموعه، ضابطهمندسازی قوانین یک مجموعه و توصیف روابطی که میان مجموعههای متفاوت برقرار است. فوکو به هر پدیدهای در تاریخ حاضر آن نگاه میکند. شاید همین نقطه آغاز تفکر او در مورد رویکرد باستانشناسانهاش باشد. مفاهیم دیرینهشناسی و تبارشناسی فوکو مفاهیمی اصلی هستند که در اکثر مواقع در نوشتههای او با هم مشاهده میشوند.
او در زمینههای مختلفی چون جامعهشناسی، سیاست، روانشناسی، فلسفه، رواندرمانی، پزشکی و… گفته و نوشته اما تمامی آنها نقطه مشترکی دارند که آن به منشا آنها برمیگردد؛ رویکرد باستانشناسانه یا دیرینهشناسی آنها. فوکو از دیرینهشناسی برای تسمیه حوزهای که بهطور متعارف تاریخ تفکر یا دانش خوانده شده، استفاده میکند و همچنان که در کتاب «مراقبت و تنبیه» اشاره میکند تاریخنویسی زمان حاضر یا تاریخ حال هدف و مساله وی در سراسر زندگی فکریاش است. او از این طریق پدیدههای بدیهی و مانوس را نامانوس میکند و اشاره میکند که باید به همه پدیدههایی که تاکنون بدیهی تلقی شدهاند طرز دیگری نگاه کرد. سپس فوکو آنها را از رویکرد خاص خویش یعنی دیرینهشناسیاش بررسی میکند.
در «دیرینهشناسی دانش» این مساله را مطرح میکند که این علم نیست که بر صحت نظریه ترقی شهادت میدهد بلکه این تاریخ علم است که این مساله را بیان میکند و از همین موضوع پیوندی با تفکرات پستمدرن خویش برقرار و نقد مدرنیسم را میآغازد. دانش برای او رابطه تنگاتنگی با قدرت دارد و در تمام این حوزهها بهدنبال ساختارهای قدرت میگردد. نکته دیگر در دیرینهشناسی دانش او، توصیف آرشیو است. یعنی هر آنچه که در یک گفتمان میتوان از آن سخن گفت. این امر که چه سخنهایی ادامه حیات میدهند، ناپدید میشوند، مجددا مورد استفاده قرار میگیرند یا سرکوب میشوند. آرشیو، هم شیوه وقوع سخن و هم قابلیت بیان آن را تعریف میکند. دیرینهشناسی مستلزم دست کشیدن از تاریخنگاری افکار است که سعی در ارائه طرح کلی استمرار و تکوین و کلیت رشد و توسعه نظامهای تفکر دارد. در عوض، دیرینهشناسی، موضوعاتی همچون علیت و تداوم تاریخی، تداوم، پیشرفت و مولف را رد میکند.
علی بزرگیان
منبع : دیرینهشناسی دانش / میشل فوکو / ترجمه عبدالقادر سواری / انتشارات گامنو / ۱۳۸۸.