علل و درمان اختلال وحشت زدگی
اختلال پانیک معمولا در اواخر نوجوانی یا اوایل بزرگسالی شروع می شود
به علت شدت سمپتومهای فیزیکی اختلال وحشت زدگی، بسیاری از محققان به دنبال علل بیولوژیک گشته اند. اما، معلوم شده است که عوامل پسیکولوژیک و شناختی مهمی نیز وجود دارند که به ایجاد و تداوم اختلال وحشت زدگی کمک میکنند.
نظریههای بیولوژیک
نقش هایپرونتیلیشن: hyperventilation یکی از ویژگیهای کلی حملات وحشت زدگی است که احتمال دارد جرقهای باشد برای آغاز یک سری واکنشهای خودمختار (واکنش در سیستم عصبی خودمختار) و به یک حمله وحشت زدگی تمام عیار منجر شود.
هایپرونتیلیشن عبارت است از نوعی تنفس زیاده از حد و بیشتر از آنچه بدن نیاز دارد. این نوع تنفس عمیق تر و سریع تر از تنفس عادی است. هایپرونتیلیشن باعث میشود که غلظت دی اکسید کربن خون کمتر از میزان عادی شود و در نتیجه، PH خون بالا رود. افزایش PH باعث میشود که به سلولهای بدنی اکسیژن به اندازه کافی نرسد. این کار باعث میشود که در عملکرد دستگاه قلبی و عروقی تغییراتی به وجود آید تا کمبود اکسیژن جبران شود و این تغییرات نیز میتوانند علایم حملات وحشت زدگی را تولید کنند، علایمی که تحت عنوان اضطراب شناخته میشوند.
بعضی تحقیقات، از جمله آزمایشهای چالش بیولوژیک، تا حدی این توضیح را تایید کرده اند. در آزمایشهای چالش بیولوژیک، به شرکت کنندگان هوای غنی شده از دی اکسید کربن میدهند یا کاری میکنند که آنها به هایپرونتیلیشن و در نتیجه، به حمله وحشت زدگی دچار شوند. همچنین، حساسیت به افزایش گاز دی اکسید کربن یک عامل خطر برای اختلال وحشت زدگی به حساب میآید و نظریههای آژیر خطر خفگی را به وجود آورده است. طبق این نظریه ها، در طول حمله وحشت زدگی، مغز درباره کمبود اکسیژن یا افزایش دی اکسید کربن یک پیام دروغین میفرستد و در کسانی که آستانه تحمل پایینی دارند باعث به صدا در آمدن آژیر خطر برای خفگی میشود.
چون هم افزایش و هم کاهش دی اکسید کربن با وحشت زدگی ارتباط دارد، اکثر متخصصان معتقدند که هر گونه عدم تعادل در گازهای خون، در افراد مستعد، باعث احساسهای فیزیکی شدید میشود. در تایید این نظریه، دیده میشود که افراد مبتلا به اختلال وحشت زدگی میگویند که به هنگام اضطراب، نفس کم میآورند و تعداد دفعاتی که آنها احساس خفگی وحشتناک میکنند بیشتر از افراد مبتلا به سایر اختلالات اضطرابی است. با این حال، وقتی از افراد مبتلا به اختلال وحشت زدگی خواسته میشود که نفس خود را به مدت طولانی نگه دارند، اضطراب آنها از اضطراب افراد گروه کنترل بیشتر نمیشود. این پدیده نشان میدهد که سیستم آژیر خفگی آنها الزاما حساس تر از سیستم آژیر خفگی دیگران نیست.
ویژگی دیگر توضیحات مبتنی بر هایپرونتیلیشن این است که هر چند آزمایشهای چالش بیولوژیک تغییراتی ایجاد میکنند که اغلب باعث حملات وحشت زدگی میشوند، معمولاً در افرادی این حملات را به وجود میآورند که سابقه حملات وحشت زدگی یا اختلال وحشت زدگی دارند. این موضوع واقعیت دارد، هر چند تغییرات فیزیولوژیک به وجود آمده با آزمایشهای چالش بیولوژیک، در افراد مبتلا به وحشت زدگی و افراد بدون هیچ گونه اختلال اضطرابی، یکی است. واقعیتی که میتواند نشان دهد علت اصلی اختلال وحشت زدگی، شیوه تفسیر یا نحوه برداشت افراد از تغییرات فیزیولوژیک است و این موضوع باعث ظهور سمپتومهای پسیکولوژیکِ اختلال وحشت زدگی میشود.
اختلال در شبکه نور آدرنالین: یک توضیح دیگر برای اختلال وحشت زدگی، که به تفاوتهای بیولوژیک بین کسانی که از حملات وحشت زدگی رنج میبرند و آنهایی که چنین مشکلی ندارند اشاره میکند، این است که این اختلال ممکن است در اثر فعالیت بیش از حد در شبکه نورآدرنالین به وجود بیاید. شواهد نشان میدهند که شبکه نورآدرنالین میتواند به چالشهای بیولوژیک در تولید حملات وحشت زدگی کمک کند، و نیز نشان داده اند که نوراپی نفرین در سمپتومهای اختلال وحشت زدگی نقش دارد.
بعضی روان شناسان معتقدند که افراد مبتلا به اختلال وحشت زدگی، در نورونهای GABA نقص دارند. نورونهای GABA مانع فعالیت شبکه نورآدرنالین میشوند و مطالعات انجام شده با PET اسکن این موضوع را تایید کرده اند. با این حال، هنوز معلوم نیست که نقش سیستم نورآدرنالین تسهیل سمپتومهای اختلال وحشت زدگی است یا فعالیت بیش از حد سیستم نورآدرنالین یک “عامل آسیب پذیری” برای اختلال وحشت زدگی است.
نظریههای پسیکولوژیک
شرطی سازی کلاسیک: در شرطی سازی کلاسیک، یک محرک شرطی با یک محرک غیر شرطی جفت(pair) میشود و سرانجام، باعث آغاز شدن رفتاری میشود که معمولاً با محرک غیر شرطی تداعی همراه بوده است. مثلاً، بعد از چند بار جفت (pair) شدن صدای زنگ (محرک شرطی) با غذا (محرک غیر شرطی)، صدای زنگ به تنهایی خواهد توانست یک پاسخ شرطی (مثلاً، ترشح بزاق) را آغاز کند.
روان شناسانی که برای توضیح اختلات وحشتزدگی از شرطی سازی کلاسیک استفاده میکنند معتقدند که محرکهای درونی (مثلاً، تپش سریع قلب) و محرکهای بیرونی (مثلاً، آسانسور پر ازدحام، پلِ هوایی)، که در اولین حملات وحشتزدگی روی میدهند (حملات وحشتزدگی محرکهای غیر شرطی هستند)، میتوانند به محرکهایی شرطی تبدیل شوند که قادر هستند اضطراب پیش بین (anticipatory anxiety) (پاسخ شرطی) یا حملات وحشتزدگی را آغاز کنند.
علاوه بر آن، یک محرک شرطی (مثلاً، تپش سریع قلب) که باعث آغاز وحشتزدگی یا اضطراب پیش بین(محرک شرطی) در محیطی میشود که اولین بار تداعی بین محرک شرطی و حمله وحشتزدگی در آن روی داده است، ممکن است به سایر محیط ها تعمیم داده شود. برای مثال، درمانجو در ایستگاه مترو است، ناگهان احساس میکند ضربان قلبش افزایش یافته است، و بعد از آن دچار حمله وحشتزدگی میشود. در این درمانجو یک اضطراب پیش بین به وجود میآید، به این صورت که از این پس، هر بار که به ایستگاه مترو میرود، اگر احساس کند تپش قلبش سریع شده است، نگران میشود که مبادا دچار حمله وحشتزدگی شود. یعنی، افزایش ضربان قلب در ایستگاه مترو در او اضطرابِ پیش بین به وجود میآورد. این موضوع ممکن است تعمیم پیدا کند، طوری که وقتی سوار آسانسور است و ناگهان دچار تپش سریع قلب میشود، باز هم در او اضطراب پیش بین به وجود میآید، هر چند این “رابطه” (تپش سریع قلب که به اضطراب پیش بین منجر میشود) در این محیط جدید (آسانسور) کسب نشده است (کسب آن در ایستگاه مترو روی داده است).
حساسیت به اضطراب: آنچه درباره ویژگیهای اختلال وحشت زدگی آشکار به نظر میرسد این است که افراد مبتلا به آن، وقتی یک محرک (درونی یا بیرونی) را احساس میکنند که ممکن است قریب الوقوع بودن حمله وحشت زدگی را نشان دهد، به شدت مضطرب میشوند. بنابراین، هر توضیحی درباره اختلال وحشت زدگی باید بگوید که چرا افراد مبتلا به این اختلال، با تشخیص این محرکها مضطرب میشوند و این واقعیت، در نهایت، چگونه به یک حمله وحشت زدگی تمام عیار میانجامد. کسانی که اختلال وحشت زدگی ندارند، در آزمایشهای چالش بیولوژیک به محرکهای حسی درونی واکنش نشان میدهند و همچنین، به واکنشهای هیجانی دچار میشوند، اما بسیار به ندرت پیش میآید که فقط با این سمپتوم ها مضطرب شوند و علاوه بر آن، تقریباً هرگز وحشت زده نمیشوند. بنابراین، چه چیزی تعیین میکند که یک نفر در واکنش به حسهای بدنی غیر عادی به وحشت زدگی دچار میشود یا نه.
عدهای از روان شناسان معتقدند که بعضی افراد یک سری باورهای غلط دارند و فکر میکنند که حسهای بدنی میتوانند نشان دهند که به زودی رویدادهای خطرناک و مضری را تجربه خواهند کرد. این باور یا تفسیر شخصی از رویدادها حساسیت به اضطراب نامیده میشود و منظور از آن تمایل فرد به ترسیدن از سمپتومهای مربوط به اضطراب (مثلاً، افزایش ضربان قلب، عرق ریختن، گرفتگی عضلات، و سردرد) است، زیرا این باور در او نهفته است که این گونه سمپتوم ها پیامدهای منفی به دنبال خواهند داشت (مثلاً، حمله قلبی).
رایس و همکارانش، برای اندازه گیری این سازه (باور، برداشت، تفسیر شخصی)، آزمون ASI را طراحی کردند که در آن سوالاتی از این نوع وجود دارد: «حسهای بدنی غیر عادی مرا میترسانند» یا «وقتی احساس ضعف میکنم، میترسم». مطالعات نشان داده اند افراد مبتلا به اختلال وحشت زدگی نسبت به افراد مبتلا به سایر اختلالات اضطرابی یا نسبت به افراد گروه کنترل، در آزمون ASI نمرات بالاتری کسب میکنند.
نمونهای از سوالات ASI-R
- ۱. وقتی احساس میکنم اکسیژن به اندازه کافی به بدنم نمیرسد، میترسم که مبادا خفه شوم.
- ۲. وقتی در سینه ام احساس فشار میکنم، میترسم که مبادا نتوانم درست نفس بکشم.
- ۳. وقتی احساس ضعف میکنم، میترسم.
- ۴. وقتی گلویم میگیرد نگران میشوم که ممکن است خفه شوم و بمیرم.
- ۵. وقتی قلبم تند تند میزند میترسم.
- ۶. وقتی احساس لرز میکنم میترسم.
- ۷. وقتی نمیتوانم چیزی را خوب قورت بدهم میترسم که مبادا خفه شوم.
- ۸. وقتی احساس میکنم که بدنم حالت غیر عادی یا متفاوت دارد میترسم.
- ۹. از اینکه در ملا عام غش کنم به شدت میترسم.
- ۱۰. وقتی جلوی دیگران میلرزم از این که آنها راجع به من چه فکر خواهند کرد میترسم.
- ۱۱. وقتی در معده ام درد شدیدی احساس میکنم، نگران میشوم که مبادا سرطان باشد.
- ۱۲. وقتی قلبم به شدت میزند، نگران میشوم که مبادا سکته کنم.
- ۱۳. وقتی احساس سرگیجه میکنم، نگران میشوم که مبادا مغزم مشکل پیدا کند.
- ۱۴. وقتی ناراحتی معده دارم، نگران میشوم که مبادا بیماری حادی داشته باشم.
- ۱۵. وقتی در دستهایم احساس خارش یا سوزن سوزن شدن میکنم، میترسم.
- ۱۶. وقتی یک لحظه احساس میکنم “خودم نیستم”، نگران میشوم که شاید بیماری روانی دارم.
فاجعه انگاری حسهای بدن: با در نظر گرفتن این واقعیت که افراد مبتلا به اختلال وحشت زدگی آشکارا درباره عواقب احتمالی عوارض فیزیکی مضطرب میشوند، بعضی روان شناسان معتقدند که حملات وحشت زدگی به این علت روی میدهند که افراد احساسهای فیزیکی خود را به طور فاجعه آمیز تهدید کننده تفسیر میکنند (از کاه کوه میسازند).
بسیاری از حسهای بدنی ابهام آمیز هستند. مثلاً، تپش نامنظم قلب میتواند به معنای حمله قلبی قریب الوقوع باشد (تفسیر منفی) یا میتواند به این معنا باشد که یکی از کسانی که فرد به شدت او را دوست دارد همین حالا وارد اتاق شده است (تفسیر مثبت). با این حال، افرادی که به اختلال وحشت زدگی دچار میشوند، معمولاً احساسهای فیزیکی را فاجعه آمیز تفسیر میکنند، یعنی، سوگیری شناختی دارند تا از میان چند تفسیر خود، فاجعه آمیزترین آنها را انتخاب کنند و بپذیرند.
بعضی روان شناسان عقیده دارند که این حالت به یک دور باطل منجر میشود. در این دور باطل، هر گونه ترس تهدید آمیز تفسیر میشود و باعث افزایش شدت تهدید یا خطری میشود که فرد آن را “احساس” کرده است. افزایش شدت خطر “احساس شده” باعث افزایش شدت سمپتومهای اضطراب میشود و این حالت نیز حمله وحشت زدگی را به دنبال میآورد. در تایید این توضیح پسیکولوژیک، شواهد بسیار زیادی وجود دارد.
مطالعات نشان داده اند که افراد مبتلا به اختلال وحشت زدگی، نسبت به افرادی که این اختلال را ندارند، به احساسهای فیزیکی خود بیشتر توجه میکنند و آنها را بیشتر میشناسند، همچنین این افراد اعلام میکنند که، همراه با این حملات، معمولاً افکار مربوط به خطر قریب الوقوع نیز وجود دارد. علاوه بر آن، در آزمایش چالش بیولوژیک، وقتی به افراد مبتلا به اختلال وحشت زدگی گفته میشود که گاز دی اکسید کربن دریافت خواهند کرد، ولی در واقع «هوای فشرده» دریافت میکنند، آنها باز هم به حمله وحشت زدگی دچار میشوند، و این واقعیت نشان میدهد که انتظار حمله کافی است تا حمله آغاز شود.
همه این توضیحات نشان میدهند که در ایجاد اختلال وحشت زدگی احتمالاً یک عامل پسیکولوژیک مهم نقش دارد. این عامل ممکن است سوگیری منفی در پردازش اطلاعات مربوط به احساسهای فیزیکی و واکنش ناصحیح در مقابل آنها باشد. ظاهرا سوگیری در تفسیر باعث آغاز اضطراب میشود، که آن نیز، به نوبه خود، آغاز حمله وحشت زدگی را به همراه میآورد. مسائلی که توضیحات باید آنها را نیز حل کنند عبارتند از:
- (۱) اضطراب ناشی از فاجعه آمیز تفسیر کردن احساسهای فیزیکی، چگونه باعث وحشت زدگی میشود؛
- (۲) اصلا چرا در بعضی افراد سطوح بالای حساسیت به اضطراب و باورهای فاجعه آمیز به وجود میآید؟
درمان اختلال وحشت زدگی
به علت سمپتومهای فیزیکی و رنج آوری که اختلال وحشت زدگی به همراه میآورد، اولین درمان دارو درمانی است. هم داروهای ضد افسردگی سه حلقهای و هم بنزودیازپین ها، در کنترل سمپتوم ها موثر واقع میشوند. با این حال، شواهد زیادی نشان میدهند که مواجهه درمانی استاندارد شده یا درمان شناختی – رفتاری (CBT) نیز به اندازه داروها (حتی بیشتر) در بلند مدت موثر واقع میشوند.
در درمانهای مبتنی بر مواجهه یا قرار گیری در معرض (exposure-based treatments)، از درمانجو خواسته میشود تا، در محیط تحت کنترل و امنِ آزمایشگاه، شرایطی به وجود آورد تا به حمله وحشت زدگی دچار شود. برای مثال، اگر درمانجو همیشه پیش از حمله وحشت زدگی به طور موقت سرگیجه میگیرد، از او خواسته میشود که در حالت نشسته روی صندلی آنقدر بچرخد که گیج شود، یا اگر هایپرونتیلیشن جرقه آغازگر است، از فرد خواسته میشود، برای مدتی، تند و عمیق نفس بکشد.
به هنگام بروز اولین سمپتومهای فیزیکی وحشت زدگی، از درمانجو خواسته میشود تا از تکنیکهای ذهنی (شناختی) و جسمی (فیزیکی) مخصوص که برای کنترل حمله طراحی شده اند (مثل تکنیکهای به کارگیریِ ریلکسیشن) استفاده کند. انجام دادن این کارها در محیط کنترل شده آزمایشگاه باعث میشود که درمانجو حمله وحشت زدگی را تحت شرایط “امن” کنترل کند، و چگونگی کنترل بر محرکهای پیش بینی کننده حمله وحشت زدگی را یاد بگیرد.
ویژگی متمایز کننده افراد مبتلا به اختلال وحشت زدگی، ترس آنها از احساسهای فیزیکی، تفسیر غلط و فاجعه انگاری احساس ها، و اثر این مسائل در شروع حمله وحشت زدگی است. بنابراین، در طراحی روان درمانی رفتاری – شناختی (CBT) برای اختلال وحشت زدگی، تاکید بر این بوده است که به درمانجویان کمک شود تا باورها و تفسیرهای غلط خود را به چالش بکشند. این کار به دو صورت انجام میگیرد: اصلاح باورهای درمانجویان و به وجود آوردن تجربههایی که برای از بین بردن واکنشهای هیجانی غلط طراحی شده اند. CBT عادی این موارد را شامل میشود:
- (۱) به درمانجویان درباره ماهیت و خصوصیات فیزیولوژیک حملات وحشت زدگی اطلاعات مهم و مفیدی داده میشود؛
- (۲) به آنها یاد داده میشود برای کنترل هایپرونتیلیشن چگونه تنفس خود را تنظیم کنند؛
- (۳) به آنها کمک میشود تا برداشت ها، باورها، و ادراکهای اشتباه و ناکارآمد خود را شناسایی کنند و آنها را تغییر دهند؛
- (۴) در آزمایشگاه، بعضی احساسهای فیزیکی درونی و فیزیکی را عمدا ایجاد میکنند تا درمانجویان متوجه شوند که این احساس ها چه معنایی دارند و به چه چیزهایی مربوط میشوند و به این ترتیب، ترسشان از بین برود.
- (۵) بسیاری از درمانجویان برای اجتناب از حمله وحشت زدگی یک سری رفتارهای “ایمنی” در پیش میگیرند. رفتارهای “ایمنی” باعث میشوند حملات ادامه پیدا کنند و فرصتی برای این افراد به وجود نیاید که متوجه شوند باورهایشان درباره خطرات و تهدیدات بالقوه اشتباه هستند، روان شناسان تلاش میکنند از این رفتارهای “ایمنی” پیشگیری به عمل آورند و آنها را از بین ببرند.
رفتارهای ایمنی (اقدامات ایمنی) کارهایی هستند که برای ایمن نگهداشتن خودتان انجام میدهید. مثلاً، برای این که دزد به خانه تان دستبرد نزند، درها را خوب قفل میکنید یا برای این که جانتان به خطر نیفتند، از رفتن به محلههای خطرنام در نیمه شب خودداری میکنید. افراد مبتلا به اختلال وحشت زدگی نیز رفتارهای ایمنی در پیش میگیرند و از موقعیتهایی که احتمالاً باعث ترسشان میشود دوری میجویند، و به همین دلیل ممکن است هرگز برایشان فرصتی پیش نیاید که متوجه شوند این موقعیتها اصلا ترسناک نیستند.
این گونه برنامههای درمانی میتوانند باعث شوند سمپتوم ها به مدتهای طولانی کاهش یابند و کیفیت زندگی افراد مبتلا به اختلال وحشت زدگی بالا برود. همچنین، مطالعاتی که اخیرا انجام شده اند نشان می دهند که این گونه برنامههای CBT میتوانند اثر بخشی خاصی داشته باشند، زیرا از میزان تمایل به واکنش ترس در مقابل احساسهای فیزیکی عادی به مقدار قابل توجهی کم میکنند.
منبع : آسیب شناسی روانی بر اساس DSM-5 / گنجی / نشر ساوالان / جلد اول.