انسان برای پی بردن به اینکه بودن چه معنایی دارد، باید به این واقعیت پی ببرد که ممکن است نباشد، اینکه او در هر لحظه روی لبه تیز نابودی احتمالی راه می رود و هرگز نمی تواند از این واقعیت فرار کند که مرگ در لحظه نامعلومی در آینده فرا می رسد. رولو می (۱۹۹۴ – ۱۹۰۹).
زندگی برای هرکس معنای خاصی دارد. این مسئله به نحوه نگرش و افکار هر انسان، ارتباط دارد. یعنی هر انسانی زندگی را به گونه ای می بیند که در مورد آن فکر می کند. در دنیای امروز، برخی روان شناسان و روان پزشکان، آشکارا از فروید، که ناکامی جنسی را علت ناراحتی های روانی می داند، روی برگردانده اند و به هستی درمانی روی آورده اند که مکتب معنا درمانی یکی از آنهاست. بحران معنا در زندگی امروز به یکی از اصلی ترین دغدغه های بشر تبدیل شده است.
بحران بی معنایی در زندگی بسیاری از افراد وجود دارد و آنها را آزار می دهد. اینکه نمی دانند برای چه پا به این دنیا گذاشته اند و چه باید بکنند. برخی دیگر هم با بحرانی به نام ناتمام ماندن معنا مواجه می شوند؛ یعنی برخی از افراد برای زندگی معنایی را در نظر داشته اند ولی زمانی که به آن می رسند، آن را بی ارزش تر از آن می دانند که به خاطرش زندگی کنند. این بدان معناست که مسائل موجود در ذهن این افراد نمی تواند توجیه کننده زندگانی آنها باشد. به این ترتیب نمی توانند فلسفه مرگ و زندگی را برای خود تعریف کنند.
وجود جلوهای از بودن در دنیای واقعیت است. وجودنگرها اعتقادی به جدایی و دوگانگی ذهن و بدن ندارند و میگویند چنین مفاهیمی تنها توسط خود افراد ساخته میشود. افراد معتقد به وجودگرایی دنیایی که انسان با آن ارتباط برقرار میکند را حاصل برداشتهای آنان میداند.
هستی ما از طریق رابطه با ۳ سطح جهان ما موجودیت مییابد :
۱- بودن برای خویشتن: دنیای خود ما و نحوهای که ما در مورد خودمان فکر کرده و خود را ارزیابی و تجربه می کنیم. بودن برای خویشتن با هدف رسیدن به نوعی از زندگی آگاهانه و خلق وجودی سالم است اما اشتغال ذهنی زیادی را برای فرد به همراه دارد.
۲- بودن با دیگران: به دنیای اجتماعی اشخاص اشاره دارد. آگاهی افراد از قدرت قضاوتگری انسان، گاه باعث میشود از دیگران بترسند و فرار کنند. این ترس باعث میشود گاه افراد سکوت کنند تا مورد ارزیابی دیگران قرار نگیرند و یا رفتار خود را به گونهای دیگر بروز دهند تا تأثیرات بهتری بر دیگران داشته باشند.
۳- بودن در طبیعت: ما را در رابطه با جنبههای زیستی و مادی دنیایمان معنا میبخشد. به نحوه ارتباط برقرار کردن انسان با محیط طبیعی و میزان پذیرش انسان نسبت به طبیعت اشاره دارد.
انسان باید بهترین روشهای بودن با خود، با دیگران و بودن با طبیعت را به کار بگیرد تا به زندگی سالم دست یابد و این روشها شامل اصیل بودن میشود. وجود اصیل، گشودگی به طبیعت و دیگران و خودمان است. گشودگی یعنی فرد اصیل آگاه است و چیزی را از خود پنهان نمیکند و آزادی خودانگیختهای برای بودن با دیگران دارد. چیزی را از خود نشان نمی دهد که با آن مغایر باشد. وجود اصیل در هر سه سطح هستی تعارضی ندارد و یکپارچه است.
منبع: جس فیست و گریگوری جی فیست، نظریه های شخصیت، ترجمه یحیی سیدمحمدی