تجارب دوران اسارت فرانکل
انسان موجودی است که اتاقهای گاز آشویتس را اختراع کرد.
زندگی هیچ وقت به خاطر اتفاقهای بیرونیش نیست که غیرقابل تحمل می شود، بلکه تنها با از دست دادن معنا و هدف است که غیر قابل زیستن می شود.
فرانکل در جنگ جهانی دوم زمانی که یهودی ها و کمونیستها و همجنس گرایان توسط حکومت نازی در آلمان که اتریش نیز به آن الحاق شده بود روانه اردوگاههای کار اجباری میشدند، در سالهای ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ در آشویتس و داخائو زندانی بود. نامزدش هرگز پیدا نشد و ظاهرا جزو قربانیان این اردوگاهها بود.
ویکتور در کتاب خاطرات خود و در کتاب انسان در جستجوی معنا بارها تأکید میکند که بازنویسی کتاب لوگوتراپی انگیزه زنده ماندن او بود. این کتاب را که در مورد نظریه اش درباره معناجویی و معنا درمانی بود در دستگیری وی در اردوگاه به همراه همه لباسهایش از او گرفتند. او با این نظریه توانست خود را در بدترین شرایط اردوگاه حفظ کند و نجات یابد. در واقع نظریه خود را خود تجربه کرد و میتوان گفت که این نظریه از بوته آزمایش توسط خود او گذشته است. هر چند خود او در کتاب انسان در جستجوی معنا مینویسد: «ما که از بخت خوب یا معجزه، یا هر آنچه که شما نامش مینهید، از این اردوگاهها بازگشتهایم، خوب میدانیم که بهترینهای ما برنگشتند.
ویکتور فرانکل از تجارب دوران اسارتش، به آزاد اندیشان می گوید: نان در محل کارمان (اردوگاه کار اجباری) جیره بندی بود و ما می بایست برای دریافت نان به صف می ایستادیم. یکبار یکی از زندانیان پشت سر من کمی خارج از صف ایستاده بود و این بر هم خوردن قرینه برای افسر اس. اس خوشایند نبود. نه می دانستم پشت سر من چه می گذشت و نه می دانستم در ذهن نگهبان اس. اس چه می گذرد، همین قدر دو ضربه محکم بر سرم فرود آمد. همان موقع نگهبان را که با چوب بر سرم می کوفت دیدم. در چنین لحظه ای، آنچه به انسان ضربه می زند درد جسمی نیست (و این همانقدر که در مورد تنبیه کودکان صادق است، در مورد بزرگسالان نیز درست است) بلکه این رنجِ روحی برخاسته از بی عدالتی و به طور کلی بی منطقی است که آزار دهنده است.
پس از مدتی کوتاهی حس کردم که به زودی خواهم مرد. نگرانی های من در این اوضاع بحرانی با سایر رفقا فرق داشت. پرسش آنان این بود که، «آیا ما از این اردوگاه جان سالم به در خواهیم برد؟ و اگر نه، پس ارزش این همه درد و رنجی که متحمل می شویم چیست؟ ولی پرسشی که پیوسته در گوش من زنگ می زد این بود که، « آیا این همه رنج کشیدن ها و مرگهایی که شاهد آنیم، معنایی دارد؟ و اگر نه پس نهایتا بقا و جان سالم به در بردن هم معنایی نخواهند داشت. زیرا اگر معنای زندگی به این تصادف بستگی داشته باشد، چه از آن جان به در ببریم و چه نبریم زندگی ارزش زیستن نخواهد داشت.»
آنچه موجب شگفتی است، این است که : «ضربه ای که از خود نشانی به جای نمی گذارد می تواند در شرایط ویژه ای بیش از ضربه ای که جایش باقی می ماند، آزار دهد.»
آمار نشان می دهد که از هر ۲۸ نفر اسیر اردوگاه کار اجباری تنها یک نفر ماند. و از سویی حتی اگر من به فرض آن یک نفر بودم که امکان داشت زنده بمانم؛ این احتمال بسیار ضعیف بود که بتوانم نوشته هایی را که در زندان آشویتس در نیم تنه خود پنهان کرده بودم بازیابم. بنابراین چاره ای نبود جز اینکه بر رنج و درد چیره شوم. این اندیشه در ذهنم جان گرفت که خواهم مرد بدون اینکه فرزندی جسمانی و یا اثری والا از من بر جای بماند. از خود پرسیدم دیگر زندگی برای من چه معنایی دارد؟
به نظر فرانکل زندانبانان و مسئولین اردوگاه های کار اجباری در خلال رفتار وحشیانه و خشونت بار خود با زندانیان، با بهایی سنگین، این حقیقت ارزنده را در تاریخ بشر به ثبت رسانیدند که: انسان موجودی است آزاد که همیشه حق انتخاب دارد. انسان واکنش خود را در برابر رنج ها و سختی های ناخواسته ولی پیش آمده و شرایط محیطی خود انتخاب می کند و هیچ کس را جز خود او یارای آن نیست که این حق را از او بازستاند.
آنچه انسان ها را از پای در می آورد، رنجها و سرنوشت نامطلوبشان نیست، بلکه بی معنا شدن زندگی است که مصیبت بار است و معنا تنها در لذت و شادمانی و خوشی نیست بلکه در رنج و مرگ هم می توان معنایی یافت.
فرانکل می گوید: زنده بودن یعنی رنج کشیدن، اما برای رنج خویش معنایی یافتن، یعنی ادامه هستی.
معنای زندگی هر کس همان اندازه واقعی است که وظایف و مسئولیت های زندگی او. وظایفی که برای خودمان تعیین می کنیم، سرنوشت ما را می سازد. این سرنوشت با سرنوشت هیچ کس دیگر قابل مقایسه نیست. وظایف و سرنوشت هر کس مختص خود اوست، خود او باید روش پاسخگوی خویش را بیابد. بنابراین معنای زندگی ای که برایمان مناسب است را باید خودمان پیدا کنیم، و زمانی که با وضعیت متفاوتی رویاروی می شویم، چه بسا مجبور باشیم معنای متفاوتی برای زندگی بیابیم.
جستجوی معنا می تواند وظیفه ای آشوبنده و مبارزه جویانه باشد و تنش درونی را افزایش دهد. در واقع فرانکل این افزایش تنش را شرط لازم سلامت روان می داند. زندگی خالی از تنش، زندگی رو به ثبات و محکوم به روان نژندی اندیشه زاد است.
منبع: ویکتور امیل فرانکل، انسان در جستجوی معنی، ترجمه نهضت صالحیان و میهن میلانی