پیشنویس زندگی و مثلث کارپمن
پیشنویس زندگی برای اولین بار توسط اریک برن و کلاد اشتاینر در اواسط دهه ۱۹۶۰ بنیان نهاده شد و بعدها توسط نویسندگان دیگر تحلیل رفتار متقابل، تحلیل و بررسی شد و بسط یافت.
کودک در سالهای اولیه زندگی خود، براساس شناختی که از جهان به دست میآورد، داستانی برای زندگی خود در نظر میگیرد. این داستان مانند همه داستانها و افسانههای دیگر، یک نقطه شروع ، میانی و پایانی دارد. در این داستان کودکانه، افراد خوب، شریر و دیوصفت، وجود دارد و هر کدام از این افراد در این داستان نقشی برعهده دارند. طرح زندگی میتواند کمدی، تراژدی، روحافزا یا کسلکننده باشد و میتواند پایان خوب یا بدی داشته باشد.
اریک برن در کتاب «اصول درمانهای گروهی» پیشنویس زندگی را «طرح ناخودآگاه زندگی» مینامد و در کتاب «بعد از سلام چه میگویید» در یک تعریف کاملتر میگوید: «طرح زندگی که در دوران کودکی ریخته شده است، به وسیله والدین تقویت شده و با حوادث بعدی توجیه شده است و بالاترین نمود آن در انتخابهایی است که شخص در زندگی به عمل میآورد.»
این مفهوم که زندگی بزرگسالی انسان، تحت تأثیر دوران کودکی وی قرار دارد، از مفاهیم رایج در دنیای روانشناسی است و بسیاری از مکاتب روانشناسی، اصول خود را بر این مفهوم پایه نهادهاند. طرح پیشنویس زندگی هم یکی از مفاهیمی است که مستقیماً به این تأثیر دوران کودکی اشاره میکند. اما در مقایسه با سایر مکاتب، خصوصاً مکتب روان تحلیلی چند خصوصیت شاخص و منحصر به فرد دارد که در ذیل به آنها خواهیم پرداخت:
۱) تصمیمات پیشنویسی توسط خود کودک گرفته میشود؛
آنچه اریک برن بر آن تاکید میکرد، اهمیت نقش فاعلی کودک در طرح پیشنویس زندگی خود وی است و اینکه عوامل بیرونی مانند والدین در درجه دوم تاثیرگذاری قرار دارند. به عبارتی کودک خودش تصمیم میگیرد، البته با یک سری دادههای احساسی از دنیای بیرون که در اکثر اوقات منطبق بر واقعیت نیست.
۲) پیشنویس زندگی به سرانجامی هدایت میشود؛
هر پیشنویسی به یک پایان و سرانجام ختم میشود. همان طور که اشاره کردیم، کودک برای داستان خود یک پایان هم در نظر میگیرد و تمام بخشهای ابتدایی و میانی را طوری طرحریزی میکند که به سرانجامی معین ختم شود. در دنیای بزرگسالی این مفهوم این گونه نمود پیدا میکند که ما با انجام یک سری اعمال و دوری از یک سری افعال دیگر، زمینه را برای رسیدن به سرانجامی از قبل تعیین شده فراهم میکنیم. به عنوان مثال زنی که در پیشنویس زندگی خود، سرانجامی با عنوان «همه مرا ترک میکنند.» در ذهن دارد، بالاخره کارهایی میکند که همسرش پس از یک دوره معین وی را ترک میکند. پس ما رفتارهایی از خود نشان میدهیم که ما را به سرانجامی از پیش تعیین شده نزدیک میکند.
چرا پیشنویس زندگی را مینویسیم
دنیایی که کـــودک در آن زندگی میکند با دنیای بزرگسالی بسیار متفاوت است. آنچه کودک میبیند و درک میکند بسیار متفاوت با ماست. هر صدای بلندی یک انفجار مهیب، هر فرد غریبهای یک هیولای بزرگ و خطرناک و هر تنها ماندنی یک طرد و تنها ماندن تا پایان عمر به نظر میآید.
دنیای کودک پر است از فجایع و خطرات قریبالوقوعی که باید فکری برای آنها بکند. پس کودک با توجه به این واقعیتسنجی ناقص خود، یک سری عقاید و افکار درباره دنیای اطراف و خودش میسازد و دنیا را به وسیله این افکار، تحلیل و بررسی میکند و در ادامه با توجه به این تحلیلها، تصمیماتی درباره دنیای اطراف خود میگیرد. به عنوان مثال فرض کنید کودکی در بیمارستان بستری میشود و تحت عمل جراحی قرار میگیرد. این عمل جراحی که برای زنده ماندن کودک بسیار حیاتی است، از نظر کودک یک فاجعه و ظلم بسیار بزرگ است که در آن مادر، وی را تنها گذاشته و رفته است. خشمی که کودک از مادر خود در دل دارد، به این تصمیم پیشنویسی ختم میشود که «مادر قابل اعتماد نیست» و براساس یک مـــکانیزم همیشگی در این گونه موارد، به این تصمیم کلی میرسد که «زنها قابل اعتماد نیستند.»
این مفهوم در دنیای بزرگسالی سرنوشت روابط عاطفی وی را تعیین میکند. نکته قابل توجه این است که تصمیمات کودکی براساس هیجانات و احساسات خام گرفته میشوند و رنگ و بوی عقلانی ندارند و ردپای عقل سلیم و منطق بزرگسالی در آنها به چشم نمیخورد و کودک با این اطلاعات غلط درباره نیات و اعمال و پدیدهها، نسبت به تصمیمگیری و تعمیم آنها اقدام میکند. پس در کل باید گفت تصمیمات پیشنویسی بهترین روش برای کودک است تا برای دنیای پرآشوب و پرمخاطرهای که در آن زندگی میکند تدابیری بیندیشد.
همان طور که پیشتر از قول اریک برن عنوان کردیم وی در مورد پیشنویس زندگی میگفت: «با حوادث بعدی توجیه میشود…». این توجیه در حقیقت فرایندی است که برای تایید پیشنویس زندگی انجام میشود. انسان چه در کودکی و چه بزرگسالی در بررسی واقعیت طوری به تحلیل و تفسیر میپردازد که دیدگاه وی درباره جهان یا همان پیشنویس زندگیش مورد تهدید واقع نشود و تایید شود. به عنوان مثال در مورد فردی با دیدگاه «زنها قابل اعتماد نیستند»، در هر واقعهای تحلیل و تفسیری انجام میشود که در نهایت این دیدگاه وی را تایید کند. به عبارتی برای تایید دیدگاه بیاعتمادی، فرد شواهد و مدارکی بیپایه جمع میکند که البته از نظر خودش کاملاً درست است.
بر اساس محتوا، سه نوع پیشنویس تعریف شده است:
۱) برنده و موفق
۲) بازنده
۳) غیربرنده یا معمولی
● برنده و موفق
از نظرگاه اریک برن، کسی که پیشنویس برنده و موفق دارد، به اهداف موردنظر خود میرسد. نکته بسیار مهم این است که فقط وقتی عنوان برنده و موفق قابل استفاده است که فرد با آرامش و شادکامی به اهداف خود برسد. اگر شما یک میلیونر هستید تنها زمانی عنوان برنده به شما اطلاق میشود که شادکام و خوشبخت باشید و خودتان نیز در مورد خود و موفقیتهایتان احساس خوبی داشته باشید.
● بازنده
به عکس مفهوم برنده، بازنده شخصی است که به اهداف خود نمیرسد. به عنوان مثال فردی که تصمیم به ثروتمند شدن میگیرد و در نهایت از فقر سر درمیآورد، یک بازنده است. بازنده دیگری هم داریم که ثروتمند شده است ولی شادکام و خوشبخت نیست و دچار انواع صدمات جسمی و روحی شده است.
پس از نظر برن موفق و برنده بودن باید بسیار دقیق تعیین شود. اگر شما در کودکی تصمیمی پیشنویسی با ایـن عنوان بگیرید که «من معمولاً شکست میخورم » ، رسیدن به این تصمیم پیشنویسی، صدمات جسمی و روحی زیادی برای شما به همراه میآورد.
● غیربرنده و معمولی
افرادی هم هستند که در زندگی راهی حاشیهای را انتخاب میکنند و خود را به خطر و دردسر نمیاندازند. آنها بسیار محتاط اند، خود را درگیر هیچ مسألهای نمیکنند و همیشه در حاشیه زندگی میکنند. مثل کارمندی که سی سال بدون وقفه در بخش جانبی ادارهای کار میکند و بدون هیچ تغییر و پیشرفت چشمگیری بیسرو صدا بازنشسته میشود و به کنج خانهاش برمیگردد و مدام میگوید اگر شانس و فرصت مناسب بود، من حتماً موفق میشدم.
توجه به این نکته الزامی است که باید در طبقهبندیهای بالا احتیاط لازم را به عمل آورد. باید دقت کنیم که این طبقهبندیها نسبی است و برای هر فرد متفاوت است و برنده و بازنده بودن را باید اغلب در هدفهایی که فرد انتخاب میکند و در احساسی که فرد درباره محتوای زندگیش دارد جستجو کرد. اغلب پیشنویسهایی که ما انتخاب میکنیم، ترکیبی از سه نوع بالاست. به عنوان مثال فردی که تصمیم گرفته در زمینه فکری موفق، در زمینه بدنی منفعل و در زمینه عاطفی بازنده بزرگی باشد.
پیشنویس زندگی در خارج از حیطه آگاهی ما قرار دارد و ما در بزرگسالی از فرایند تشکیل آن در کودکی بیخبریم و هیچ خاطرهای از آن نداریم. اما این دلیل بر تغییرناپذیری پیشنویسها نیست. شما با شناخت طرحهای پیشنویسی خود به وسیله خودتان یا با کمک روانشناس تحلیل رفتار متقابل میتوانید نسبت به تغییر آنها اقدام کنید. وجود پیشنویسهای برنده و موفق در زندگی میتواند کیفیت و سرنوشت زندگی شما را به کلی دگرگون کند.
مثلث کارپمن
مثلث کارپمن توسط روان شناسی به همین نام طراحی شده است. این مثلث شامل سه ضلع زیر است.
در این مثلث با این که سه ضلع وجود دارد اما همیشه دو نفر در آن بازی می کنند. و همواره تغییر نقش می دهند. این دو نفر همواره همدیگر را پیدا می کنند و در ابتدا هر دو از بازی لذت می برند. کسی که وارد این بازی می شود، فرقی نمی کند که در کدام نقش بازی می کند، به دنبال کنترل کردن و یا کنترل شدن است. خیلی از رابطه های دوستانه و حتی زناشویی در قاعده مثلث کارپمن می گنجند. زن های سنتی ای که همیشه در نقش قربانی بازی می کنند و با افتخار می گویند که از نوکری کردن برای مردشان لذت می برند یا مردهای سنتی ای که همیشه دوست دارند در نقش ناجی زن ها بازی کنند و وقتی زن دیگر دوست ندارد ناجی داشته باشد، مردها از زجر دادن لذت می برند.
حس یک زن بعد از ناتوانی در ایجاد یک رابطه احساسی با یک مرد دیگر، حس یک قربانی است. وقتی نمی خواهد قربانی باشد پس سعی می کند با زجردادن طرف مقابل، کنترل بازی را دست بگیرد و طرف مقابل را نگه دارد. این مثلث در خیلی از دوستی ها و همکاری ها هم اتفاق می افتد. نقش ها همواره تغییر می کنند و یک ناجی هم می تواند نقش قربانی را بازی کند. مطلب نا امید کننده این است که برای خارج شدن از این مثلث فقط باید رابطه را قطع کرد.
ناجی: نجات دهنده ها معمولاً کسانی هستند که همواره دوست دارند با توانایی هایی که دارند مشکلات دیگران را حل کنند. کسانی که این نقش را بازی می کنند حتماً از توانایی احساسی، معنوی و یا کاری بالایی برخوردار نیستند. بلکه در بسیاری از موارد ( و شاید بشود گفت همه موارد) از ضعف شخصیتی شدیدی هم رنج می برند. در حقیقت ناجی به دنبال پوشش دادن بر حس ضعف خودش است.
زجردهنده: زجر دهنده کسی است که از کمک خود پشیمان شده است و حالا برای جبران به دنبال زجردادن طرف مقابل است. زجردهنده می توانند نجات دهنده ای باشند که حالا قربانی به حرف او گوش نمی دهد و می خواهد کنترل بازی را از دست ندهد. یا می تواند قربانی ای باشد که می خواهد از نقش خود خارج شود و کنترل بازی را به دست بگیرد. یا حتی دوستی که کمکی کرده و می خواهد برای جبران پشیمانی خود، طرف مقابل را زجر بدهد.
قربانی: قربانی کسی است که از لحاظ روحی خودش را شکست خورده و ناامید می پندارد. دلیلی ندارد که واقعاً شکست خورده باشد. یا حتماً ضربه ای خورده باشد. همین که حس کند در یک رابطه، همکاری، یا زندگی خود شکست خورده کافی است تا وارد نقش یک قربانی بشود. او نمی تواند با این موضوع کنار بیاید که مسئله را کنار بگذارد یا شکست را بپذیرد. برای پوشش دادن این ضعف خود به دنبال ناجی می گردد. یا سعی می کند طرف مقابل را رنج بدهد.
چگونگی تغییر نقش ها :
در بالا گفتم که مثلث کارپمن یک بازی دو نفره است که با تغییر نقش ها کامل می شود. دلیلی ندارد که نقش ابتدایی تا انتها با شخص باقی بماند. حتی یک ناجی می تواند مدت زمان زیادی نقش قربانی را بازی کند. پس زیاد دلخوش نباشید که می توانید همیشه بازی را کنترل کنید.
ناجی به زجردهنده: شایع ترین تغییر نقش در مثلث کارپمن است. یک نجات دهنده که معمولاً خودش هم وارد بازی می شود، سعی دارد طرف مقابل را نجات بدهد. ایده ها و راهنمایی های اولیه ممکن است مؤثر باشند و جواب هم بگیرند. اما وقتی در مقابل این ایده ها نوازش مورد نظر را دریافت نمی کند یا حتی در مورد ایده های بعدی جواب کافی را نمی گیرد، سعی می کند با زجر دادن طرف مقابل را کنترل کند. زجر دادن شیوه های متفاوتی دارد که فحش دادن، دعوا کردن، فشار آوردن کلامی و… از این شیوه هاست.
زجردهنده به ناجی: شخصی که مدام زجر می دهد بالاخره موفق می شود که شخص مقابل را راضی کند تا کاری را که می خواهد انجام دهد. پس نجات دهنده می شود.
زجردهنده به قربانی: وقتی یک زجردهنده نمی تواند حرف خودش را به کرسی بنشاند، در حقیقت شکست خورده است. او زمان و انرژی خود را در رابطه باخته است و حالا تبدیل به یک قربانی شده است.
قربانی به زجردهنده: یک قربانی می تواند مدام با شکایت کردن از وضع خود، تبدیل به یک زجردهنده بشود. وقتی یک ناجی قربانی را پیدا می کند، در ابتدا می تواند کنترل بازی را دست بگیرد. قربانی از حضور ناجی خوشحال است. اما وقتی که یک قربانی دیگر نخواهد نقش خود را ادامه بدهد، ناجی را تحت فشار می گذارد و با زجر دادن سعی می کند که از این نقش بیرون بیاید.
ناجی به قربانی: وقتی یک قربانی تبدیل به زجردهنده می شود، ناجی احساس می کند که در نجات دادن طرف مقابلش شکست خورده است. او تبدیل به یک قربانی می شود.
قربانی به ناجی: وقتی یک قربانی به حرف ناجی خود گوش نمی دهد و ناجی تبدیل به یک زجردهنده می شود، حالا او است که سعی می کند ناجی را متقاعد کند که دست از این وضعیت بردارد. در حقیقت قربانی سعی می کند به ناجی بفهماند که رفتار او از سر ضعف است و می خواهد ناجی خود را حالا تبدیل به زجردهنده شده از این وضعیت عصبی نجات بدهد.
چگونگی خارج شدن از مثلث :
همان طور که گفتم مطلب نا امید کننده این است که برای خارج شدن از این مثلث فقط باید رابطه را قطع کرد. اما می شود وارد رابطه نشد. رابطه مثلث کارپمن یک نوع بازی است. در یک بازی به چه چیزی می رسیم؟ ایجاد نوازش، تثبیت وضعیت موجود، جلوگیری از صمیمیت و حتی پر کردن وقت. بازی تلاش کودک درون است برای کنترل وضعیت و رهایی از احساس بد درونی. اما تنها چیزی که با این بازی عاید این کودک درون می شود جدایی او از دیگران و تشدید احساس وابستگی است.
می تواند یادمان باشد وقتی قرار است به کسی کمک کنیم، قرار نیست او را نجات بدهیم. و وقتی کمک کردیم با میل درونی این کار را کردیم و از بی مهری طرف مقابل ناراحت نشویم. و یادمان باشد که وقتی از کسی کمک می خواهیم، در حقیقت برای همین یک کار از او کمک خواسته ایم و قرار نیست که او ما را نجات بدهد و یا مسئول شکست های ما باشد.
اما وقتی کسی می خواهد با ما وارد بازی شود چه کار باید کرد؟ وقتی با محرکی روبرو شدیم که کسی می خواهد وارد بازی شود؟ معمولاً از سه طریق زیر یک شخص وارد بازی می شود.
۱) ناجی: «می دونم این کار به من مربوط نیست اما…»، «با این که وظیفه ام نیست اما من می تونم این مشکلتون رو حل کنم…» . (یک ناجی که به دنبال قربانی می گردد.)
راه حل: از لطف او تشکر کنیم و مسئله را خودتان حل کنیم. اصلاً نگذاریم حرفش را بزند. اما بی احترامی نکنیم که محرک زجر دهنده اش را تحریک کنیم. «از لطف شما ممنون. شاید بتونیم خودمون مسئله رو حل کنیم.»،
۲) زجردهنده: «می خوام باهات رک صحبت کنم.» یا «از این که این قدر رک حرف می زنم معذرت می خوام…» . (زجر دهنده ای که به دنبال قربانی می گردد و می خواهد تیشه اش را فرود بیاورد.)
راه حل: با متانت به حرف های او گوش بدهیم. حتی با شوخی جلوی عصبانیت او را بگیریم. یا حتی بحث را عوض کنیم. «حالا چرا این قدر خشن؟!»، «اول بشین یه چایی بخوریم بعد…»
۳) قربانی: «تو خیلی توی این کار واردی…»، «من یه همکار خیلی جدی می خوام…» . (یک قربانی که دنبال ناجی می گردد.)
راه حل: موضوع را دست کم بگیریم و بحث را عوض کنیم. «تا منظورت چه کاری باشه! (با ادا اطوار)»، «دوستان زیادند. من هم یه چیزهایی بلدم…»
مرسی خوب بود.