دانشنامه روانشناسی مردمی
علیرضا نوربخش (مشاور بالینی)

بررسی تحلیلی شخصیت خودشیفته

ساختار شخصیت خودشیفته و پویش‌های روانی آنها

دفاع‌های افراد خودشیفته، آرمانی سازی و بی ارزش سازی است. این دفاع‌ها مکمل هم عمل می‌کنند، به این نحو که وقتی خودش را آرمانی سازی می‌کند، دیگران را بی ارزش می‌سازد و برعکس.

خودشیفتگی

شخصیت عبارت است از الگوی نسبتا پایدار صفات، گرایش‌ها یا ویژگی‌هایی که تا اندازه‌ای به رفتار افراد دوام می‌بخشد(فیست و فیست، ۲۰۰۲). اختلال شخصیت را تجارب درون‌ ذهنی و رفتاری بادوامی تعریف می‌کنند که با انتظارات فرهنگی به میزان قابل ملاحظه‌ای مغایرت دارد، فراگیر و انعطاف ناپذیر است، در نوجوانی یا اوایل بزرگسالی آغاز می‌شود، در طول زمان پایدار است و به پریشانی و اختلال کارکردها منجر می‌شود.اختلال شخصیت خودشیفته بر اساس الگوی فراگیر خود بزرگ بینی، نیاز به تحسین و فقدان همدلی تعریف می‌گردد.

این اختلال در بین ۲ تا ۱۶ درصد از جمعیت بالینی و کمتر از یک درصد از جمعیت عمومی شایع است. از منظر راهنمای تشخیصی روان‌پویشی (PDM – Psychodynamic Diagnostic Manual)، اختلال شخصیت خودشیفته بر روی پیوستاری از شدت که در یک انتهای آن اختلالات شخصیت نوروتیک و در انتهای دیگر آن سطوح همراه با تخریب شدیدتر قرار دارد، جای می‌گیرد.

اتو کرنبرگ معتقد است که افراد خودشیفته با اینکه ذاتاً سائق پرخاشگری قوی دارند اما بنیه تحمل اضطراب ناشی از تکانه‌های پرخاشگرانه را در خود ندارند. وجود چنین طبعی شاید روشن سازد که بخشی از ابعاد خودشیفتگی این افراد در اجتناب از آگاهی یافتن از سائق‌ها و امیال خودشان باشد؛ به عبارت دیگر شاید آنها از آگاهی به قدرت خود دچار رعب و وحشت می‌شوند.

هیجان‌های اصلی که ساختار شخصیت خودشیفته را همراهی می‌کنند، شرم و حسادت هستند؛ احساس شرم و ترس از شرمندگی به تدریج بر دنیای تجارب ذهنی افراد خودشیفته سایه می‌افکند. روان تحلیل گران اولیه ارزش این دسته از هیجانات را دست کم گرفته و اغلب آن را با احساس گناه اشتباه می گرفتند. احساس گناه، در محکوم ساختن فردی که عصیانگری کرده یا مرتکب کار خلافی شده است به کار گرفته می‌شود، و در مقام یک والد درونی یا سوپرایگوی ملامت گر درک می‌شود. شرم، احساسی از بد یا مقصر دیده شدن است. گناه، احساسی از توانمندی فعال برای انجام کارهای شرورانه را با خود یدک می‌کشد، در حالی که شرم دلالت ضمنی بر درماندگی، زشتی و عجز فرد دارد.

narcissistic

مفهوم نارسیسم در حوزه‌های مختلف

  1. به‌ عنوان نوعی لیبیدو یا هدف لیبیدو
  2. به عنوان مرحله‌ای از رشد
  3. به‌ عنوان بخشی از سیستم روانی و فرایندهای مرتبط با روان‌
  4. به‌ عنوان نوعی شخصیت (اعم از نرمال، غیرنرمال)

اصولا لیبیدو(شور حیات) پس از مرحله خودارضایی ارگانیسم و همگام با رشد سیستم عصبی و بسط هوشیاری و خودآگاهی کودک تدریجاً متوجه خویشتن خویش شده و فرایند نارسیسم اولیه را برپا می‌سازد. با ادامه رشد و بسط توجه کودک به محیط پیرامون، بخشی از خودشیتگی معطوف به غیر خود شده و در ادامه پس از توجه به هم‌جنس در نهایت متوجه غیرهم‌جنس و گزینش نهایی آن به عنوان جفت جنسی می‌گردد. اما اگر این بخش اخیر بدین صورت جهت‌گیری نگردد و همچنان وقف خود باقی بماند، یک خودشیفتگی بیمارگونه شکل می‌گیرد، که چنانچه دست به انتخاب مفعول برمبنای خودشیفتگی‌اش نیز بزند، بالطبع از نوع هم‌جنس‌طلبانه خواهد بود.

کرنبرگ معتقد است که خودشیفتگی بیمارگون حاصل غلیان و وفور احساسات نامناسب خشم، نفرت و خصومت‌ورزی در فرد است که کلاً در نتیجه درون‌سازی روابط مختل و ناسالم با دیگران حاصل شده است. بیمار در اصل قربانی والدینی استثمارگر و ناکارآمد است.

باخ ۲ نوع شخصیت خودشیفته را تعریف نمود:

پست های مرتبط
  1. خود بزرگ‌بین : جاه‌طلبی شدید دارند و خود را مستحق امتیازات عالی می دانند. از ویژگی‌های بارز این افراد نیاز افراطی‌شان به دریافت مستمر تعریف و تمجید از سوی دیگران است. در عین حال چنین افرادی به‌قدری با موضوع اهمیت خودشان مشغله ذهنی دارند که فرصت یا ظرفیتی دیگر برای داشتن حس همدلی با دیگران ندارند.
  2. خود کم‌بین : احساس عدم امنیت، حساسیت بیش از حد و حس عدم کفایت. اعتمادبه‌نفس این افراد بسیار شکننده است و احساس خودبزرگ‌بینی‌شان با احساس بی‌ارزشی و یأس به تناوب جا به جا می شود.

خصوصیات پویایی شخصیت خودشیفته

علیرغم اختلاف نظرهای موجود در تبیین اختلال شخصیت خودشیفته، اغلب مؤلفان بر سر این موضوع اتفاق نظر دارند که شکل‌گیری این اختلال ریشه در حضور چهره‌های والدینی مستبد، پرخاشگر و بی‌تفاوت، دمدمی‌ مزاج و گاها خودشیفته و سوء استفاده‌گر دارد(کرنبرگ و اختر، ۲۰۰۳).

از نقطه نظر تحولی، انرژی روانی کودک نوپا در ابتدا بر خود وی متمرکز است. این حالت اولیه که فاقد هرگونه بازنمود قابل تشخیص ابژه است، خودشیفتگی نخستین(Primary narcissism) نامیده می‌شود(فروید،۱۹۱۴). به تدریج که کودک قادر به تمایز بین خود و جهان بیرونی می‌گردد این انرژی را به سمت مراقبان اولیه، که نخستین مرجع وی برای سرمایه‌گذاری روانی به شمار می‌روند، هدایت می‌کند. این سرمایه‌گذاری، منجر به شکل‌گیری فانتزی‌هایی درباره خود بزرگ‌منش(Grandiose self) و والدین آرمانی می‌گردد.

آرمانی‌سازی(Idealization) و خودبزرگ‌‌بینی، در جوار ابژه‌ای که واجد این ویژگی‌هاست، نیازهای طبیعی کودک در فرایند شکل‌دهی “خود” هستند(کوهات، ۲۰۰۱). این فرایند هنگامی به شکل بهنجار پیش خواهد رفت که والدین به شکلی همدلانه به نیازهای کودک برای ادغام شدن(Merging) و انعکاس یافتن(Mirroring) پاسخ دهند و از این طریق بخشی از انرژی سرمایه‌گذاری شده از سوی کودک را به شکل عشق و تحسین به وی برگردانند.

ادغام و انعکاس دو نیاز اساسی رشدی هستند که اولی به شکل نیاز به یکی شدن “من” و ابژه در عین تمایز، و دیگری به شکل نیاز به تحسین از سوی ابژه تعریف می ­­شود. در این حالت وهم و خیال خود بزرگ‌منش به عزت‌نفس سالم تبدیل شده و تصور والدین آرمانی پایه‌ای برای ارزش‌های فرد می‌گردد(ادموندسون، ۲۰۰۱). آنچه در سیر تحول مبتلایان به اختلال شخصیت خودشیفته رخ می‌دهد آن است که انعکاس نیافتن ارزشمندی و قدرت کودک، مانع از دستیابی او به تصویری واقعی از توانایی‌ها و محدودیت‌های خود می‌شود. دستاوردهای کودک در چنین شرایطی تنها به عنوان ابزاری در خدمت والدین ارج نهاده می‌شوند و در راستای تلاش برای به دست آوردن مشروط مادر قرار می‌گیرند. این تلاش که در مرحله مقعدی به صورت کوشش در جهت کسب پاکیزگی درآمده و می‌تواند مبنای شکل‌گیری وسواس را پایه‌گذاری نماید، در مرحله ادیپی رنگ و بوی جنسی به خود می‌گیرد.

در این مرحله توانایی کودک برای تسخیر والد غیرهمجنس و در عین حال پذیرش محدودیت‌های خود برای برقراری این رابطه، موضوع محوری رشد شخصیت است؛ مبتلایان به اختلال شخصیت خودشیفته با پاسخ‌هایی سرد، رقابت‌جویانه و اغواگرانه والدین مواجه می‌گردند(کوهات، ۱۹۷۲). این والدین اگرچه به اندازه کافی قدرتمند هستند تا کودک بتواند از آنها به عنوان پایگاهی برای ادغام شدن استفاده نماید، اما مرجع مناسبی برای انعکاس یافتن کودک نیستند. در نتیجه کودک به باز پس‌گیری انرژی سرمایه‌گذاری شده خود می‌پردازد؛ اما از آنجا که خود را محق دریافت عشق و تحسین نیافته است، سرمایه‌گذاری این انرژی بازپس گرفته شده در خود، به شکلی نامطمئن و با تردید، به شکل ناارزنده‌سازی، انجام می‌گیرد؛ در نتیجه “خود از سرمایه‌گذاری‌های لیبیدویی تهی گردیده و عزت‌نفس پایین می‌آید. کاهش عزت­ نفس، نشان‌دهنده آن است که بیش از آنکه سرمایه‌گذاری لیبیدویی بر روی “خود” صورت پذیرد پرخاشگری به سمت “خود” هدایت شده است(کرنبرگ، ۲۰۰۳).

خودشیفتگی را می‌توان همچون حبابی دانست که مجالی برای احساس خود بزرگ‌بینی کاذب و ناارزنده‌ سازی دیگران، که دفاع‌های رایج در شخصیت خودشیفته هستند، در یک دنیای تخیلی فراهم آورد، اما در عین حال بسیار شکننده و آسیب‌پذیر هم هستند. این افراد از این فضای وهم‌آلود به عنوان مکانیزمی در مقابل احساس شدید طرد، رهاشدگی و حقارت خود استفاده می‌نماید. کودک، ناامید از یافتن تصویر خود در آیینه سرد و کدر والدین به سوی خویش بازگشته و تلاش می‌کند شرایطی را فراهم آورد که در آن احساس توانایی مطلق وجود داشته، ابژه ارضاکننده و قابل کنترل بوده و “من” در جوار آن احساس توانایی مطلق کند(روث‌استین، ۱۹۷۹).

الگوهای ارتباطی افراد خودشیفته

بر اساس توصیفی که تا اینجای کار از پویش‌های افراد خودشیفته به عمل آمد ممکن است نتیجه گیری کرده باشید که رابطه افراد خودشیفته با دیگران به شدت تحت سیطره موضوعات مرتبط با عزت نفس شخص خودشیفته است. اگرچه به ندرت پیش می اید فرد خودشیفته با درخواست روشن مثلا تقاضای دوست بهتری شدن، عضو یا همدمی صمیمی برای خانواده، به درمان مراجعه کند، اما کم نیستند افرادی که به خصوص در میانه عمر زندگی خود و یا کمی بعد از این سنین تمایل دارند بدانند چه چیزی در این وسط وجود دارد که رابطه آنها را با دیگران خراب می‌کند.

مشکل اساسی در کمک به این افراد انتقال این پیام است که آنها باید دیگران را بدون هیچ قضاوتی و یا بدون هیچ هدف استثماری بپذیرند، دیگران را بدون آرمان سازی، آنگونه که هستند دوست داشته باشند و احساسات حقیقی خود را بی هیچ خجالتی ابراز کنند. امکان دارد افراد خودشیفته هیچ مفهومی از این موضوعات در ذهن خود نداشته باشند؛ بنابراین پذیرشی که درمانگر از مراجع به عمل می‌آورد می‌تواند کلیشه‌ای از درک صمیمیت را در ذهن آنها ایجاد کند.

افراد خودشیفته شدیداً به ابژه‌های خویشتن نیازمند هستند و سایر جنبه‌های ارتباطی برای آنها ارزشی نداشته و حتی شاید قابل تصور نباشد. بنابراین بهای سنگینی که افراد خودشیفتگی می‌پردازند بازداری در شکل گیری ظرفیت دوست داشتن است. علی رغم اهمیت جایگاه دیگران در تعادل جویی یک شخص خودشیفته، نیاز افراطی آنها به اطمینان یابی مجدد از ارزشمندی خویشتن هیچ انرژی را برای دوست داشتن دیگران در آنها باقی نمی‌گذارد، مگر اینکه دیگران به بسط خودشیفتگی آنها کمک کنند یا تابعی از ابژه‌های خویشتن وی باشند. بنابراین، افراد خودشیفته پیامهای سردرگم کننده‌ای به دوستان و اعضای خانواده خود می‌فرستند به نحوی که تصور می‌شود نیاز آنها به دیگران بسیار عمیق، اما محبتشان به آنها سطحی است.

درمان شخصیت خودشیفته

کرنبرگ معتقد بود که روانکاو بایستی در طی کار با یک فرد نارسیسیک به امر تعیین و تفسیر تقلاهای وی برای کسب توانایی مطلق از جانب او و نیازش به ایده‌آل‌سازی اولیه و ظاهری روانکاو و سپس سلب اهمیت بعدی‌اش(در یک قالب برون‌فکنانه و پارانوییدی و برای بزرگ و مهم پنداشتن خودش) بپردازد. روانکاو باید بداند که به‌هرحال، سروکار داشتن با این افراد بسیار مشکل است. کوهات معتقد بود که بیماران نارسیستیک طوری با دیگران رفتار می‌کنند که انگار دیگران جزئی از وجودش بوده و فقط برای تنظیم هیجانات خودش، دیگران را به کار می‌گیرند تا موجبات ارتقا اعتماد به نفس خویش را فراهم سازند. اما بعدها، زمانی که درمان موفقیت‌آمیز از آب درآید بیمار می‌تواند از رابطه‌اش با روانکاو برای رشد حس حقیقی خویشتن خویش سود جوید.

فروید معتقد بود که در نوروز نارسیسم، سلب توجه از جهان خارج به نفع عشق ورزیدن با خود مانع برقراری رابطه عاطفی مناسب با جهان پیرامونی می‌گردد. حال اگر در طی کار درمان بیمار بتواند بخشی از توجه خود را، اعم از تهاجمی یا لیبیدویی، به فرایندهای فرضی یا واقعی اطراف خود، از جمله روانکاو، معطوف سازد، لذا زمینه برای برقراری نوروز ناشی از پدیده انتقال فراهم می‌آید.

شکل‌گیری انتقال خودشیفته‌وار در جریان درمان را می‌توان ناشی از نیاز به یک منبع پذیرا، تأییدگر و در عین حال قدرتمند دانست که امکان تجربه احساس ارزشمندی و آرامش را فراهم می‌نماید. افراد خودشیفته می‌کوشند تا از عزت نفس زخم خورده خود دفاع نمایند و این کار را از طریق ترکیب آرمانی‌سازی و ناارزنده‌سازی درمانگر انجام می‌دهند. تأثیراتی که این افراد بر درمانگر دارند می‌تواند شامل احساس ملال و خستگی، آزردگی خفیف، بی‌صبری، و احساسات نامعلوم باشد (PDM، ۲۰۰۵).

وارد ساختن هرگونه جراحت به این حباب تخیلی در جریان درمان به شکل انتقاد، عدم تحسین و یا بی‌توجهی با واکنش‌های خشم، غبطه و تنفر عمیق بیمار مواجه می‌گردد. این بیماران در حقیقت از نظر رشدی بازداشته شده‌اند و نیازمند پاسخ‌های انعکاس‌دهنده و آرمانی‌کننده “ابژه-خود” هستند تا بدین طریق از چندپارگی خود جلوگیری کنند (گابارد، ۲۰۰۰).

به باور کوهات، هماهنگی همدلانه تحلیل‌گر در محیطی پذیرنده و حمایت‌گر سرانجام منجر به رشد مراجع خواهد شد. ترمیم مداوم گسستگی‌های همدلانه‌ای که در روان‌درمانی رخ می‌دهد با گذر زمان به تغییرات درون روانی برای مراجع خواهد انجامید(کوهات، ۱۹۷۱).

منبع : تشخیص روان تحلیلی ساختار شخصیت، نانسی مک ویلیامز، غلامرضا جواد زاده، نشر ارجمند

۴ ۴ رای ها
رأی دهی به مقاله

* درود بر شما که با حمایت خود و دعوت دیگران به مطالعه مقالات سایت، به من انگیزه می دهید. لطفا در کامنت ها و مباحثات شرکت کنید و پرسشگر باشید. جهت مشاوره آنلاین یا حضوری با شماره ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸ در تلگرام هماهنگ نمایید. *

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها