سبب شناسی اختلال شخصیت مرزی
آسیب پذیری هیجانی، ویژگی مرکزی BPD است
هسته مرکزی مشکل در BPD، تعارض بین نیاز به ارتباطات نزدیک (که با ترس از رهاشدگی همراه می شود) از یکسو، و کناره گیری از صمیمیت، از سوی دیگر است.
اگر چه دلایل BPD(اختلال شخصیت مرزی) هنوز مشخص نیست، اما متغیرهای بیولوژیکی و روانشناختی زیادی با خطر شکل گیری BPD ارتباط دارند. بسیاری از پژوهشگران معتقدند که BPD از تعامل عوامل ژنتیکی، بیولوژیکی، اجتماعی، روانشناختی، محیط خانوادگی آشفته، پاتولوژی والدین و سبک های فرزندپروری بی کفایت آنها ریشه می گیرد. مطالعات فعلی نشان داده اند که بسیاری از عوامل ژنتیکی و بیولوژیکی با خطر شکل گیری BPD در ارتباط هستند. برای مثال، تعداد زیادی از خصیصه های هیجانی مرتبط با BPD (مثل، بی ثباتی در سطح عواطف، تکانشگری) به نظر می رسد که دست کم تا اندازه ای ارثی باشند.
همچنین شواهد زیادی وجود دارد که نشان می دهند عوامل نورولوژیکی نیز با BPD ارتباط دارند. برای مثال، مطالعاتی که با استفاده از توموگرافی با نشر پوزیترون (PET) انجام گرفته اند، اختلالات ساختاری یا کارکردی در لوب فرونتال و اختلالات مختلف در نواحی مربوط به کارکردهای اجرایی، تنظیم عواطف و بازداری رفتاری را در BPD نشان داده اند.
در مجموع، عوامل سبب شناختی متعددی برای BPD گزارش شده است که در یک تقسیم بندی کلی، ذیل عوامل محیطی و سرشتی طبقه بندی می شوند. فقدان ها و جدایی های اولیه، روابط خانوادگی آشفته، تضادهای ارتباطی شدید میان والدین، و سوء استفاده های جسمی و جنسی کودکی، از جمله عوامل محیطی دخیل در سایکوپاتولوژی مرزی هستند. از طرف دیگر، تاریخچه ی خانوادگی ابتلا به اختلالات روانی، به خصوص اختلالات خلقی و اختلالات مرتبط با کنترل تکانه (مثل، سوءمصرف مواد) آسیب پذیری های خاص در خلق و خوی بیماران مرزی، و آسیب های نورولوژیکی/بیوشیمیایی، از جمله عوامل سرشتی دخیل در سایکوپاتولوژی مرزی است.
بیماران مرزی بین مرحله ادیپال و پیش ادیپال، بین حالت سایکوتیک و نوروتیک، بین زن و مرد، بین موضع پارانوئید-اسکیزوئید و موضع افسرده وار، بین ترس از شیء و نیاز به شیء، و بین ذهن و بدن، گیر افتاده اند(ری، ۱۹۷۹).
دیدگاه نظریه های روابط شی
تبیین های اولیه ی از BPD عمدتا بر اساس نظریه های سایکودینامیک (به ویژه، روابط شی) قرار داشتند، در حالی که امروزه علاوه بر این تبیین ها، به نقش عوامل بیولوژیکی نیز توجه زیادی می شود. کرنبرگ و مسترسون، دو نفر از کسانی هستند که در حوزه ی تبیین های روابط شیئی به بررسی سبب شناسی BPD پرداخته اند. به عقیده ی کرنبرگ، بیماران مرزی در مرحله ی جدایی-تفرد ماهلر، بویژه در زیر مرحله ی نزدیکی مجدد (بین ۱۶ تا ۳۰ ماهگی) تثبیت شده اند. آنچه واجد اهمیت به شمار می آید این است که جدایی-تفرد، مقدم بر ثبات شی است و زمانی که فرد در جدایی-تفرد تثبیت شده باشد، طبیعتا فاقد ثبات شیئی خواهد بود.
در حقیقت، بیمار مرزی نمی تواند میان خود و دیگران تمایز قایل شود مگر آن که قبلا، تصویر یک چهره ی ارضاء کننده را که حضوری پایدار و باثبات دارد، درونی سازی کرده باشد. هراس کودک از آن است که مبادا مادر او را برای همیشه ترک کند و دیگر بازگشتی در کار نباشد. بیمار مرزی، دایما چیزی شبیه اینِ نوع اضطراب جدایی کوبنده را مجددا در بزرگسالی تجربه می کند؛ از همین رو، اغلب وابسته و چسبنده به نظر می رسد و نمی تواند به مدت طولانی تنهایی را تاب بیاورد.
چه عاملی سبب می شود تا ثبات شی اتفاق نیفتد؟ کرنبرگ معتقد است بیماران مبتلا به BPD، پرخاشگری افراطی یا مازاد دارند، یعنی به دلیل مسایل سرشتی زیربنایی و یا به خاطر ناکامیِ نیازهای اولیه ی آنها توسط مراقبان غیرحساس، میزان پرخاشگری آنها بیش از حد معمول است. به همین دلیل، انسجام نظام های همانندسازی تصاویر متضاد، بیش از حد تهدیدکننده خواهد بود. در گذشته ی بیماران مرزی، زمانی که این انسجام در حال رخ دادن بوده است، شدت خشم و نفرت معطوف به یک »تصویر بد«، احتمالا »تصویر خوب« را ویران کرده و بنابراین، انسجام واقعی میان عشق و نفرت یا تصاویر خوب و بد، اتفاق نیفتاده است. حتی اگر قرار بود بیماران مرزی به مفهوم یکپارچه و منسجمی از »چهره های مهم زندگی« خود برسند، باز هم تصاویر بد از چنان خشم و نفرتی برخوردار بوده اند که می توانستند تصاویر خوب را سرنگون و در نتیجه، شیء خوب (یعنی، مادر خوب) را تنها بگذارند. این موقعیت، دقیقا شبیه آن است که یک سطل رنگ سیاه را با یک سطل رنگ سفید مخلوط کنیم، طبیعی است که در ترکیب نهایی، رنگ سیاه غالب خواهد بود. این مثال، تا حد زیادی تشریح کننده ی مقصود کرنبرگ از پرخاشگری مازاد است.
دیدگاه مسترسون (James F. Masterson) تا اندازه ای متفاوت از کرنبرگ است و به جای تاکید بر پرخاشگری درون ریزی شده ی کودک، مشکل اصلی بیماران مرزی را در پاتولوژی مادرانه، کناره جویی لیبیدینال آنها از فرزند و ناکام کردن فرآیند جدایی-تفرد کودک جستجو می کند. اگرچه تمام کودکان با وابستگی مطلق به مراقبان، زندگی خود را آغاز می کنند، ولی همه ی آنان سرانجام بایستی به شخصی مستقل و مجزا تبدیل شوند. بر این اساس، مسترسون (۱۹۷۵) معتقد است در خانواده ی بیماران مرزی، تمایل مادر به حفظ مستمر رابطه ی نزدیک با فرزند، به موازات رشد تدریجی خودمختاری در کودک، به چالش کشیده می شود. به عقیده ی مسترسون، در چنین خانواده هایی، خود مادر اساسا به BPD مبتلاست و در رابطه با اضطراب جدایی، بشدت دچار مشکل است.
تلاشهای کودک برای تفرد یافتن، موجب برانگیخته شدن اضطراب افراطی در مادر، و به دنبال آن، رفتار مراقبت کردن از سوی کودک می شود. زمانی که مراقب (معمولا مادر) خواهان حفظ رابطه ی نزدیک است، کودک در واکنش به او دوسوگرایی عمیقی را احساس می کند: گاهی مقهور چسبندگی ظالمانه ی مادر می شود و گاهی با کناره گیری و انزوای منفی گرایانه نسبت به او واکنش نشان می دهد. کودک از یکسو خواهان حفظ حمایت مادر است، اما از طرف دیگر می خواهد فرد مجزا و مستقلی شود. تعارض میان این دو میل متضاد، مانع از آن می شود تا موفق به تلفیق و یکپارچه سازی تصاویر خوب و بد مادر شود. مسترسون با تاکید بر این نکته که مراقب کودک نیز ممکن است به BPD مبتلا باشد، بیان می کند که مادر، تشویق کننده ی کودک برای حفظ و تداوم همزیستی با اوست. زیرا فرزندش را تهدید می کند که چنانچه به سمت خودمختاری و استقلال میل کند، عشق خودش را از وی دریغ خواهد کرد.
نتیجه ی این وضعیت، شکل گیری ترس از رهاشدگی است، چرا که وابستگی کودک پاداش داده می شود و استقلال او با فقدان عشق مواجه می شود. در نتیجه، کودک در دوسوگرایی شدیدی بین جرات ورزی و رهاشدگی گرفتار می آید و این تعارض، مبنایی برای رشد علایم کلاسیک BPD ،یعنی روابط بی ثبات، حالت های پوچی، تهی بودن و افسردگی، گرایش به جستجوی روابط بیش از حد نزدیک یا همجوشی های آرمانی شده و مواردی از این قبیل می شود.
به عقیده ی مسترسون، مسئول نهایی شکل گیری BPD، مادر است، نه مسایل بیولوژیک و سرشتی خود بیمار.
مدل مسیرهای چندگانه ی زانارینی و فرانکنبورگ
زانارینی و فرانکنبورگ نوعی مدل چندعاملی را برای BPD پیشنهاد کرده اند و معتقدند که این اختلال، از ترکیب پیچیده ی سه مولفه ناشی می شود: خلق و خوی ذاتی، تجربه های دردناک و چالش برانگیز کودکی، و کژکاری های نورولوژیکی و بیوشیمیایی. به عقیده ی آنها، مولفه ی آخر، احتمالا نتیجه ی ترکیب تجربه های ویران ساز اولیه و آسیب پذیری های ذاتی بیماران مرزی است.
زانارینی و فرانکنبورگ (۱۹۹۷) معتقدند سبک یا روش بیماران مرزی برای انتقال دادن افکار، احساسات و تمایلات خود به دیگران، حالتی دراماتیک، مصـرانه و شدید دارد که اصطالحا سبک هایپربولیک (مبالغه آمیز) نامیده می شود. بیماران مرزی بشدت پافشاری می کنند که توجهی به شدت دردهای درون ذهنی آنها نشده است، دردهایی که هیچ کس دیگر قادر به تحمل آن نیست. زانارینی و فرانکنبرگ ۵۰ احساس دیسفوریک مختلف را در بین بیماران مرزی و افراد غیر مبتلا به BPD مقایسه کردند. نتایج مطالعه ی آنها نشان داد که بیماران مبتلا به BPD در تمامی این ۵۰ احساس، نمره های بالاتری کسب کرده اند. این بیماران گزارش کردند که در اکثر لحظه های زندگی احساس درهم کوبیده شدن (۶۱%)، بی ارزشی (۵۹%)، خشمگین بودن (۵۲%)، تنهایی (۶۳%) یا بد فهمیده شدن (۵۱%) ، رهاشدگی (۴۴%)، تمایل به آسیب زدن یا کشتن خود (۴۴%)، یا خارج از کنترل بودن (۳۳%) می کنند. خلق و خوی افراد مبتلا به BPD، ممکن است آنها را در معرض خطر بیشتر برای تجربه ی غفلت و سوء استفاده قرار دهد.
مدل مسیر چندگانه، طبقه بندی مفیدی برای حوادث تروماتیک ارایه کرده است. زانارینی و فرانکنبورگ، بر اساس تجربه های ناگوار کودکی، سه نوع تروما را از هم متمایز کرده اند. ترومای تیپ ۱ شامل جدایی های اولیه، بی تفاوتی مزمن به احساسات کودک، و اختلافات و ناسازگاری های هیجانی داخل خانواده می شود. ترومای تیپ ۲ نیز شامل آزار کلامی و هیجانی، غفلت از نیازهای فیزیکی و بیماری های روانی والدین می شود. ترومای تیپ ۳ نیز به آزارهای جسمی و جنسی شدید، و اختلالات روانی مزمن یکی از مـراقب ها (به ویژه نوعی اختلال شدید شخصیتی یا ســوء مصرف مواد) اشاره دارد. یکی از متداول ترین تجارب آسیب زای کودکی در بیماران مبتال به BPD سوءاستفاده ی جنسی کودکی است که در ۴۰ تا ۷۱ درصد از آنها گزارش شده است.
علاوه بر این، زانارینی معتقد است اولین باری که مشکلات زیربنایی بیماران مبتلا به BPD مورد توجه قرار می گیرد، ممکن است نوعی عامل رهاساز متداول (هنجاری) یا تروماتیک نقش داشته است. به عقیده ی وی، این عامل رهاساز، ترومای اولیه را به یاد بیمار می آورد و در حکم نوعی کاتالیزور عمل می کند؛ به این صورت که اختلال شخصیت مرزی تمام عیار، به همراه احساس های مزمن و شدید دیسفوریک، تجربه های پارانوئید و تجزیه ای گذرا، تکانشگری در قالب رفتارهای خود تخریبگرانه، روابط بین فردی آشفته، وابستگی افراطی، و کنترل دیگران بروز می کند.
منبع : رفتار درمانی دیالکتیکی برای شخصیت مرزی. مجید محمود علیلو، محمد امین شریفی.
عالی بود ممنونم من استفاده کردم