ساختار شخصیت در نظریه یونگ
تیپ های شخصیتی از دید یونگ
هر چیزی که ما را خشمگین می سازد، می تواند ما را به خودآگاهی و شناخت بهتر خودمان هدایت کند. (کارل یونگ)
یونگ تعریف فروید را از لیبیدو گسترش داد و آن را به صورت نیروی پویشی کلی تر توصیف کرد. یونگ معتقد بود شخصیت علاوه بر گذشته توسط آینده نیز شکل می گیرد و بر ناهشیار تاکید کرد. یونگ اصطلاح لیبیدو را به دو صورت مورد استفاده قرار داد:
- انرژی پراکنده و کلی
- انرژی محدودتری که به کار شخصیت سوخت می رساند و آن را روان نامید.
مقدار انرژی که در یک فکر یا احساس صرف می شود، ارزش نام دارد. برای مثال اگر انگیزه زیادی برای کسب قدرت داشته باشد در این صورت بیشتر انرژی روانی خود را صرف جستجو کردن قدرت می کنید. انرژی روانی مطابق با ۳ اصل عمل می کند :
- اصل اضداد : اعلام می دارد که هر چنبه ای از روان ضد خود را دارد و این ضدیت انرژی روانی تولید می کند.
- اصل هم ارزی : اعلام می دارد که انرژی هرگز در شخصیت از بین نمی رود بلکه از یک قسمت به قست دیگر جابجا می شود.
- اصل انتروپی : اعلام می دارد که در شخصیت گرایش به آرامش و تعادل وجود دارد.
ساختار شخصیت
روانشناسی تحلیلی یونگ با مفهوم معروف آن توارث فرهنگی (یعنی این که بسیاری از خصیصههای فرهنگی در طول قرنها به صورت ارثی به نسلهای بعد منتقل شدهاند) و تاکید او روی دو مفهوم درونگرایی و برونگرایی و همچنین توجه عمیق به کارکردهای فکری مغز و احساسات، بر زمینهای غنی و قوی از مطالعات او روی اسطوره شناسی و روانشناسی مقایسهای قبایل بدوی و متمدن و مطالعات بالینی فراوان مبتنی است.
روان از سه قسمت تشکیل شده است:
- من آگاه
- ناخودآگاه شخصی و عقدههای آن (complex)،
- ناخودآگاه جمعی(collective unconscious) و نمونههای آغازین (archetype) آن.
خود (self) : بر خلاف نظر فروید که در آن فرض میشود تنها بخشی از خود در سطح هشیار قرار دارد، در نظریه یونگ خود تماما در سطح هشیار قرار دارد. خود در این نظریه به ما احساس هویت، تداوم و احساس من بودن میدهد و همانند نظریه فروید، این خود است که مسوولیت بیشتری را برای اداره کارها بر عهده دارد. خود از عناصر خودآگاهانهای مانند ادراک آگاهانه، خاطرات، تفکرات و احساسات تشکیل شده است. خود، مسئول احساس هویت و تداوم شخصیت و محور اساسی تمام شخصیت است.
یونگ، خود را مهمترین کهن الگو میدانست. خود با ایجاد توازن بین همه جنبههای ناهشیار، برای تمامی ساختمان شخصیت وحدت و ثبات را فراهم میکند. بدینسان خود تلاش میکند که بخشهای مختلف شخصیت را به یکپارچگی کامل برساند. یونگ آن را به کشش یا نیروی در جهت تحقق خود یا خود شکوفائی تعبیر میکرد.
ناخودآگاه شخصی: مجاور ایگو یا خود قرار دارد و شامل تجاربی میشود که زمانی آگاه بودهاند، ولی سرکوب شدهاند.
عقده: عبارت است از مجموعه متشکل و سازمانیافتهای از احساسات، تفکرات، ادراکات و خاطرات که در ناخودآگاه شخصی مستقرند. عقده ممکن است خودمختار شده و کنترل تمام شخصیت را به دست گیرد. اگر چنین شود، شخص تمام وجود خود را در خدمت ارضای آن عقده قرار میدهد.
یونگ ابتدا منشاء عقدهها را رویدادهای ناگوار دوره کودکی میپنداشت. اما بعد به این نتیجه رسید که آنها از تجربههای ژرفتری سرچشمه میگیرند. به نظر وی تجربههای خاصی که در تاریخ تکامل بشر از راه مکانیسمهای توارثی از نسلی به نسل دیگر انتقال مییابند، بر عقدهها تاثیر میگذارند.
ناخودآگاه جمعی یا اشتراکی: عبارت است از تجربههای اجدادی ما طی میلیونها سال که بسیاری از آنها ناگفته باقی مانده و یا انعکاس رویدادهای جهان ماقبل تاریخ که با گذشت هر قرن، تنها میزان اندکی بر آن افزوده میگردد. از نظر یونگ ناهشیاری جمعی نه تنها منشاء بسیاری از اعمال حیاتی و خلاقیتهای ماست، بلکه مبنای رفتارهای روان رنجور و نامعقول ما نیز میباشد.
ناخودآگاه جمعی یکی از مفاهیم ابتکاری و بحثانگیز نظریه شخصیت یونگ است. از نظر او، ناخودآگاه جمعی، قویترین و با نفوذترین سیستم روان است. ناخودآگاه جمعی انبار خاطرات نژادی است و مخزن تمام تجاربی است که طی تکامل انسان، به وسیله نسلها تکرار شده است.
ارکیتایپ (کهن الگو) : ارکیتایپها عبارتند از عناصر سازنده ناخودآگاه جمعی. اینها تجربیات و معلوماتی هستند که در طول تاریخ بشری از نسلی به نسل دیگر منتقل شدهاند. مثلا میان انسان جاودانگی یک صورت ازلی است که در اسطورهها به صورتهای مختلف منعکس شده است.
۱- پرسونا یا نقاب: منظور یونگ از این اصطلاح صورتی است که شخص با آن در اجتماع ظاهر میشود. اما در واقع جامعه است که پرسونا یا نقاب خاصی را به شخص تحمیل میکند. اگر تاثیر جامعه شدید باشد ضخامت این ماسک زیادتر می شود و آدمی استقلال شخصی خود را از دست داده، به شکلی که جامعه می خواسته است در می آید. بنابراین دیگر نمی تواند هدفها و آرزوهای واقعی خود را دنبال کند و آنها را تحقق بخشد.
این نقاب ما را بهگونهای که میخواهیم در جامعه ظاهر شویم نشان میدهد. ارتباط با افراد گوناگون نقشها یا صورتکهای گوناگون میطلبد؛ مادامی که شخص از وجود این صورتکها بر صورت اصلی خود آگاه است، نقاب بیضرر است؛ اما زمانی که شخص دیگر بازی نکند و تبدیل به آن نقش شود، سایر جنبههای شخصیت مجال رشد و پرورش نمییابند و انسان از خود راستین بیگانه میشود. تفاوت میان اشخاص سالم و ناسالم این است که اشخاص ناسالم خود را نیز همراه دیگران میفریبند. شخصیت سالم میداند چه وقتی چه نقشی را بازی کند و در همان حال طبیعت راستین درون خویش را میشناسد.
۲- آنیما و آنیموس: اصل دو جنسی بودن است، یعنی این که در هر انسان هم جنبههای زنانگی و هم جنبههای مردانگی توامان وجود دارد. انسان از نظر فیزیولوژیکی دارای هورمونهای مردانه و زنانه است، که در هر دو جنس ترشح میشود. از نظر روانی نیز خصوصیات مردانه و زنانه در هر دو جنس دیده میشود. از دیدگاه یونگ جنبه زنانه شخصیت مرد، آنیما و جنبه مردانه شخصیت زن، آنیموس نامیده میشود.
به نظر یونگ چون زن و مرد صدها هزار سال در طول تاریخ با هم زندگی کردهاند، این همنشینی کسب خصوصیات جنس مخالف را در هر جنس سبب شده است.
یونگ با کمک واژههای آنیما و آنیموس، عشق را توضیح میدهد. به نظر او معشوق کسی است که بسیار شبیه آنیما یا آنیموس پنهان در ضمیر ناخودآگاه ماست. اهمیت آنیما و آنیموس برای سلامت روان در آن است که هر دو باید بیان شوند. یعنی مرد باید ویژگیهای زنانه خود (نظیر ملایمت) و زن خصایص مردانه خود (چون رقابت) را همراه با خصوصیات جنسی خود بروز دهد. تا شخص هر دو جنبه خود را بیان نکند، نمیتواند به شخصیت سالم دست یابد.
به نظر یونگ، شخصیت یک سیستم انرژی نیمه بسته است که انرژی آن تا اندازهای تامین میشود. او این انرژی یا نیرویی که شخصیت بر اساس آن فعالیت میکند را “نیروی روانی” مینامد.
انرژی روانی، تجلی انرژی زندگی است که در واقع، همان نیروی بیولوژیک است. انرژی روانی مانند انواع دیگر انرژی از متابولیسم بدن نشات میگیرد. تعداد انرژی که برای هر یک از فعالیتهای روانی مصرف میشود، پویایی روانی آن فعالیت محسوب میشود.
از نظر یونگ، انرژی روانی پدیده یا ماده مشخصی نیست. بلکه نوعی ساختار فرضی است. انرژی روانی به شکل خاصی در تواناییهای بالقوه یا بالفعل تجلی مییابد. از اینگونه تواناییها میتوان از تمایلات، خواستهها، توجه، گرایشهای فکری و عاطفی نام برد.
یونگ اساس نظریه خود را بر پایه دو اصل استوار ساخت:
- یکی اصل جابجایی نیرو
- دیگری، اصل آنتروپی نیرو
اصل جابجایی نیرو : این است که نیروی مصرف شده برای ایجاد یک وضع یا حالت روانی، از بین نمیرود، بلکه در جاهای دیگری به کار گرفته میشود. بنابر اصل انتروپی یا همترازی، وقتی دو جسم مختلف با دو کمیت متفاوت انرژی در ارتباط با یکدیگر قرار گیرند، انرژی از جسم قویتر به جسم ضعیفتر انتقال مییابد. هدف از این اصل رسیدن به تعادل قواست.
یونگ در اواخر زندگی خود، برای توجیه و تشریح بعضی از خصوصیات انسانی، اصلی را مطرح کرد و آن را اصل همزمانی خواند. بر اساس این اصل بعضی از وقایع بدون اینکه علت و معلول یکدیگر باشند؛ همزمان به وقوع میپیوندند. یونگ معتقد است که پدیدههایی مانند تلهپاتی یا خواندن افکار دیگران را بدون داشتن ارتباط ادراکی نمیتوان با نظریههای موجود یا فقط بر اساس عامل تصادف توجیه کرد.
یکی دیگر از جنبههای پر اهمیت نظریه یونگ، تاکید وی بر پیشرفت و تکامل انسان از کودکی تا بزرگسالی است. او اعتقاد دارد که شخصیت انسان دایما از مرحله پایینتر به مرحله تکاملیافتهتری در حال حرکت است. هدف نهایی این تکامل چیزی است که یونگ به آن خودشکوفایی میگوید. خودشکوفایی یعنی رسیدن به حداکثر وحدت، هماهنگی و تکامل تمام قسمتهای مختلف شخصیت انسان.
در مکتب روانشناسی یونگ وراثت نیز نقش عمدهای دارد. یونگ وراثت را مسئول ایجاد غرایز جسمی میداند که ضامن صیانت ذات و تولید مثل است. یونگ معتقد است: هر فرد انسانی نه تنها خصوصیات جسمانی اجداد خود را به ارث میبرد، بلکه تجارب اکتسابی آنها را نیز از طریق وراثت به دست میآورد. این تجارب که بهتر است آنها را استعدادی بالقوه بخوانیم، همان تجارب اجداد بشری هستند که از طریق ارکیتایپها به نسل جدید منتقل میشوند.
تیپهای شخصیت یونگ
یونگ در شخصیت انسان وجود دو نوع نگرش را تشخیص داده است، یکی برونگرایی و دیگری درونگرایی. نگرش برونگرایانه، انسان را به سوی دنیای عینی بیرون سوق میدهد، در حالی که نگرش درونگرایانه، او را متوجه دنیای درون خود مینماید. این دو نگرش، معمولا در هر شخص وجود دارد، ولی به طور معمول یکی غالب و آگاه و دیگری مغلوب و ناخودآگاه است.
یونگ برای هر کدام (افراد درونگرا و برونگرا) خصایصی میشمارد. درونگرایان به افکار و احساسات خویش توجه دارند، نگران آینده و محافظهکارند، اصول و معیارها را مهمتر از خود اعمال میدانند و در نوشتن بهتر از گفتن هستند. مردمگریز و دیرآشنا هستند. برونگرایان به افراد و اشیا توجه دارند. در زمان حال زندگی میکنند و به خود اعمال توجه دارند. خونگرم، پرحرف، زودآشنا و اهل معاشرت و اجتماعی هستند.
به نظر یونگ در انسان، چهار کنش یا فعالیت اساسی روانی نیز وجود دارد که عبارتند از: تفکر، احساس، ادراک و الهام. ادراک و الهام از کارکردهای غیر عقلانی هستند و تفکر و احساس از کارکردهای عقلانی که شامل قضاوت و ارزیابی درباره تجربیات میشوند.
- تفکر : افرادی که این کنش در آنها قویتر است میکوشند جهان را با استدلال بشناسند و به روابط منطقی جهان توجه دارند.
- احساس : افرادی که این کنش در آنها مسلط است میکوشند جهان را با احساسات خوشایند و ناخوشایندی که از تجربههای خود دارند بشناسند.
- ادراک (حس کردن) : این افراد جهان را آنچنان که هست تجربه میکنند.
- الهام (شهود) : افرادی که این کنش در آنها قویتر است در شناخت جهان، به یک ناخودآگاه یا ادراک درونی توجه دارند و میکوشند به نیروی نهانی موجود در اشیا پیببرند.
یونگ بر اساس دو نگرش و چهار کارکرد مذکور، هشت سنخ روانشناسی را به وجود آورد :
- سنخ فکری برونگرا: چنین افرادی بر طبق قواعد انعطافناپذیری زندگی میکنند. آنها احساسات و هیجانهای خود را سرکوب کرده، در تمام جنبههای زندگی واقعگرا هستند. دانشمندان در این سنخ قرار دارند.
- سنخ احساسی برونگرا: این افراد تفکر خود را بازداری کرده و شدیدا هیجانی هستند. آنها از ارزشها، اصول اخلاقی و آداب و رسومی که آموختهاند، دست برنداشته و از آنها پیروی میکنند و به طور غیرمعمول نسبت به انتظارات و عقاید دیگران حساس هستند. اغلب زنان دارای این تیپ شخصیتی هستند.
- سنخ حسی برونگرا: این سنخ شخصیتی متوجه لذت و شادی و تداوم تجربهها و حسهای جدید است. چنین اشخاصی شدیدا واقعیتمدار بوده و تا اندازه زیادی با افراد و موقعیتهای مختلف انطباقپذیر هستند.
- سنخ شهودی برونگرا: این افراد به خاطر توانایی زیاد خود در بهرهبرداری از فرصتها، در تجارت و سیاست کارایی بالایی دارند. آنها جذب عقاید جدید شده و خلاق هستند.
- سنخ فکری درونگرا: این افراد سازگاری خوبی با دیگران ندارند، در بیان افکار خود مشکل دارند و ظاهرا بیاحساس بوده و توجهی به دیگران ندارند. آنها نه بر احساس خود، بلکه بر اندیشههای خود متمرکزند.
- سنخ احساسی درونگرا: در این افراد تفکر و ابراز بیرونی هیجان سرکوب شده است. آنها به نظر دیگران اسرارآمیز و دست نیافتنی میآیند و آرام و متواضع هستند.
- سنخ حسی درونگرا: این افراد غیرمنطقی هستند و از دنیا بریدهاند. آنها به بیشتر فعالیتهای انسان با خیرخواهی و سرگرمی مینگرند.
-
سنخ شهودی درونگرا: این افراد ممکن است چنان به شهود توجه کنند که ارتباط اندکی با واقعیت داشته باشند. آنها رویایی و خیالپرداز هستند.
ویژگی های هر سنخ شخصیتی :
- برونگرای متفکر: منطقی، واقع بین، متعصب
- برونگرای احساسی: عاطفی، حساس، معاشرتی، بیشتر مختص زنان است تا مردان.
- برونگرای حسی: معاشرتی، لذتجو، سازشپذیر
- برونگرای شهودی: خلاق، از توانایی برانگیختن دیگران برخوردار است.
- درونگرای متفکر: به عقاید بیشتر از افراد علاقمند است.
- درونگرای احساسی: تودار، خویشتندار؛ اما از توانایی هیجان عمیق برخوردار است.
- درونگرای حسی: در ظاهر بیاعتنا و خشک، خود را در فعالیتهای هنرشناختی ابراز میکند.
- درونگرای شهودی: با ناهشیار بیشتر از واقعیت روزمره ارتباط دارد.
- دوان شولتز و الن شولتز. نظریههای شخصیت. ترجمه سید محمدی.
- شاملو، سعید. روانشناسی شخصیت.
سلام من به مبحث سایه خیلی علاقه مندم و به نوعی خودم رو درگیر اون میدونم راستش من دچار نوعی سردرگمی شدم با مطالعه ای که در مورد مبحث سایه در سایت های اینترنتی داشتم فهمیدم بخش شر و بد وجود مااست اما باید وجود داشته باشه تا مارو به کمال برسونه ولی کتابی رو تحت عنوان ملت عشق خوندم که زندگی و تحول خانمی رو بررسی میکنه در مسیر رسیدن به عشق در جایی از کتاب و مراحلی که ان خانوم در مسیر عشق طی میکنه سایه اون میمیره و بعد به مراحل بعد میره میخواستم بپرسم ایا سایه باید وجود داشته باشه یا بمیره ؟سپاس فراوان از مطلبتون
سلام وقتتون بخیر، به نظرم گفتن اشتی کردن با سایه بهتر از گفتن مردن سایه است. تا وقتی که ما سایه خود رو نشناسیم و با اون مواجه نشیم، نمیتونیم وجود والای خودمون رو هم درک کنیم؛ من به شما کتاب نیمه تاریک درون از دبی فورد رو پیشنهاد میکنم.
ممنون از نوشتار و زحمات شما