دانشنامه روانشناسی مردمی
خانه ای برای رشد فردی و خودشناسی

فراتر از سائق‌های غریزی

همانندسازی متقابل ستون اصلی همدلی و ارتباط انسانی است.

فراتر از سائق غریزی - همانندسازی‌ متقابل

بخش بزرگی از زندگی ما در روابط مبتنی بر همانندسازی متقابل سپری می‌شود. این ظرفیت، که ریشه در تجربیات اولیه وابستگی و انطباق دارد، برای سلامت روانی، روابط عاطفی و جنبه‌های فرهنگی زندگی بشر ضروری است.

توجه اخلاقی: بازنشر یا استفاده از مقالات سایت، بدون ذکر منبع و گرفتن اجازه صاحب اثر از لحاظ اخلاقی و حقوقی صحیح نیست.

این مقاله بر آن است تا شیوه‌ای از ارتباط متقابل را تبیین کند که فراتر از سائق‌های غریزی عمل کرده و بر یک دستاورد رشدی بنیادین، یعنی توانایی تعامل از طریق همانندسازی‌های متقابل استوار است. وینیکات معتقد است، گرچه روانکاوی به درستی توجه کاملی را به عملکرد سائق و والایش آن معطوف داشته، اما این تمرکز نباید ما را از تحلیل سازوکارهای مهمی در روابط اُبژه که توسط سائق تعیین نمی‌شوند، غافل سازد.

دو شکل متضاد از ارتباط بین‌فردی وجود دارد :

  1. ارتباط مبتنی بر غریزه
  2. ارتباط مبتنی بر همانندسازی متقابل

ظرفیت همانندسازی متقابل (یعنی توانایی قرار دادن خود به جای دیگری و بالعکس) یک دستاورد رشدی حیاتی است که زیربنای همدلی، روابط عاطفی بالغانه و مشارکت فرهنگی را تشکیل می‌دهد. برای درک بهتر، می‌توان همانندسازی متقابل را به پل دوطرفه‌ای تشبیه کرد که بین دو جزیره (دو انسان) ساخته می‌شود؛ بدون این پل، هر فرد در جزیره خود زندانی است و تنها می‌تواند از دور به دیگری نگاه کند، اما با وجود این پل، هر فرد می‌تواند برای لحظاتی در خانه دیگری قدم بزند و جهان را از پنجره او ببیند.

همانندسازی متقابل به معنای توانایی فرد برای «قرار گرفتن در جایگاه دیگران» است؛ به طوری که فرد بتواند احساسات دیگران را درک کند و در عین حال حس کند که دیگران نیز می‌فهمند او چه احساسی دارد.

از ادغام اولیه تا استقرار سوژه

برای تحلیل تعاملات پیچیده انسانی، ابتدا باید مسیر رشدی را که طی آن فرد به یک واحد متمایز و قادر به برقراری رابطه با دنیای خارج تبدیل می‌شود، درک کنیم. این مسیر، سفری از یک وضعیت ادغام‌شده اولیه به سوی استقلال و توانایی برقراری ارتباط از طریق سازوکارهای روانی پیشرفته است.

از اُبژه ذهنی تا واقعیت بیرونی

رشد تدریجی روابط موضوعی، یک دستاورد مهم در رشد عاطفی فرد است. این مفهوم طیفی را در بر می‌گیرد؛ در یک سو، رابطه‌ای قرار دارد که از سائق غریزی نیرو می‌گیرد و از طریق جابجایی و نمادسازی گسترش می‌یابد. در سوی دیگر، وضعیت اولیه‌ای قرار دارد که در آن اُبژه هنوز از سوژه جدا نشده است. در این حالت که «ادغام» نامیده می شود، اُبژه یک اُبژه ذهنی (subjective object) است. این اصطلاح برای توضیح تفاوت میان آنچه مشاهده‌گر از بیرون می‌بیند و آنچه نوزاد در درون تجربه می‌کند، به کار می‌رود. از دید مشاهده‌گر، به نظر می رسد که نوعی رابطه با اُبژه در جریان است، اما از منظر نوزاد، اُبژه هنوز بخشی از «من» است و از آن تمایز نیافته است.

دستیابی به وحدت: مرحله “من هستم” (I am)

در مسیر رشد عاطفی، فرد به مرحله‌ای می‌رسد که می‌توان گفت به یک «واحد» تبدیل شده است. این مرحله، مرحله «من هستم» نامیده می‌شود. اهمیت این مرحله در آن است که پیش‌درآمدی ضروری برای مرحله «من انجام می‌دهم» (I do) است؛ زیرا بدون دستیابی به «بودن»، «انجام دادن» برای فرد معنایی نخواهد داشت. این دستاورد رشدی، که نشان‌دهنده استقرار یک همکاری رضایت‌بخش روان‌تنی (psychosomatic partnership) است و در آن روان و تن به وحدت می‌رسند، ارتباط نزدیکی با مفهوم موضع افسرده‌وار (depressive position) ملانی کلاین دارد. در این مرحله، کودک می‌تواند بگوید: «من اینجا هستم. آنچه در درون من است، من هستم و آنچه بیرون از من است، من نیستم». در اینجا، فرد به خودمختاری رسیده و می‌تواند مسئولیت خود را مستقل از حمایت‌های محیطی بر عهده بگیرد.

مرحله رشد
توضیحات
حالت ادغام اولیه
در ابتدا، ابژه (مادر) از سوژه (نوزاد) جدا نیست. ابژه یک ابژه ذهنی است که بخشی از خود نوزاد تجربه می‌شود.
دستیابی به وحدت
فرد به مرحله‌ای می‌رسد که می‌تواند بگوید «من هستم». این مرحله، که پیش‌نیاز «من انجام می‌دهم» است، به معنای استقرار فرد به عنوان یک واحد یکپارچه است. این مفهوم به «موضع افسرده‌وار» ملانی کلاین نزدیک است.
همانندسازی متقابل
پس از استقرار «من هستم»، ظرفیت جدیدی برای ارتباط با ابژه بر اساس تبادل بین واقعیت درونی و بیرونی شکل می‌گیرد. این امر از طریق مکانیسم‌های همانندسازی فرافکنانه و درون‌فکنانه ممکن می‌شود که بیشتر به عاطفه نزدیک است تا غریزه.

ظهور سازوکارهای درون‌فکنی و برون‌فکنی

با رسیدن به مرحله «من هستم» و سازماندهی واقعیت روانی درونی، ظرفیت جدیدی پدیدار می‌شود. این ظرفیت مبتنی بر تبادل میان واقعیت بیرونی و واقعیت روانی شخصی است. این توانایی جدید در استفاده کودک از نمادها، بازی خلاقانه و بهره‌گیری از پتانسیل فرهنگی محیط اطرافش منعکس می‌شود. در این نقطه است که تعاملات مبتنی بر سازوکارهای درون‌فکنی و برون‌فکنی، که می‌توان آن‌ها را همانندسازی‌های متقابل نامید، برقرار می‌شوند. این سازوکارها، بیش از آنکه با سائق غریزی مرتبط باشند، با عاطفه و محبت پیوند دارند.

فراتر از سائق غریزی - همانندسازی‌ متقابل

مطالعه موردی : زنی ۴۰ساله و بیگانه با دیگران

مورد زنی مجرد ۴۰ ساله است که زندگی‌اش به دلیل ناتوانی در «قرار دادن خود به جای دیگران» فقیر شده بود. او یا منزوی بود یا روابطی با پشتوانه غریزی برقرار می‌کرد. او از احساس بیگانگی دائمی رنج می‌برد زیرا نمی‌توانست احساسات دیگران را درک کند و احساس نمی‌کرد دیگران او را می‌فهمند.

او با حالتی تهاجمی و منطقی ادعا می‌کرد که دلیلی برای تأسف خوردن برای مردگان وجود ندارد، زیرا آن‌ها دیگر وجود ندارند. این نگرش، اگرچه منطقی بود، اما دوستانش را متوجه فقدان چیزی ناملموس در شخصیت او می‌کرد. او تنها در یک حوزه خاص، یعنی در ارتباط با شاگردان پسر بااستعدادش، قادر به همانندسازی بود. او این شاگردان را همچون ظرفی برای عنصر مردانه جداشده(split-off) خود به کار می‌برد و موفقیت‌های آن‌ها را موفقیت خود می‌دانست. این همانندسازی ماهیتی بیمارگون و وسواسی داشت. در مقابل، او هیچ ظرفیتی برای همذات‌پنداری با «زنِ درون خود» نداشت، زیرا از اعماق وجودش معتقد بود که زن یک شهروند درجه سه است و کاری در این مورد نمی‌توان کرد.

تغییر در این بیمار از طریق تفسیر مستقیم مکانیسم‌های روانی او حاصل نشد. در عوض، این تغییر محصول یک فرآیند تکاملی در رابطه درمانی بود. بیمار به دوره‌هایی از وابستگی در انتقال نیاز دارد. در این دوره‌ها، او انطباق کامل تحلیلگر با نیازهایش را تجربه می‌کند، مشابه انطباق مادر با نوزادش. این امر به بیمار اجازه می‌دهد تا با تحلیلگر «ادغام» شود. سپس فرآیند دردناک جداسازی تحلیلگر از سوژه آغاز می‌شود، جایی که تحلیلگر به عنوان یک پدیده خارجی و خارج از کنترل قادر مطلق بیمار قرار می‌گیرد. تحلیلگر باید از «تخریب‌گری» بیمار که به دنبال این تغییر رخ می‌دهد، جان سالم به در ببرد. بقای تحلیلگر این امکان را فراهم می‌کند که بیمار بتواند از تحلیلگر استفاده کند و رابطه‌ای جدید بر اساس همانندسازی های متقابل را آغاز نماید. این فرآیند منجر به تغییری عمیق در بیمار شد.

مطالعه موردی: سارا و الگوی تکراری تخریب روابط خوب

سارا، نوجوان ۱۶ ساله، باهوش و جدی است که به درخواست خانواده و مدرسه‌اش برای مشاوره فرستاده شده است. درمانگر برای برقراری ارتباط، از «بازی خط‌خطی» (squiggle game) استفاده می‌کند، یک تکنیک بدون قاعده که در آن هر فرد خط‌خطی‌های دیگری را به یک تصویر معنادار تبدیل می‌کند. نقاشی خط‌خطی (squiggle) او که درهم‌فشرده بود، بازتابی از وضعیت درونی اوست. سارا اعتراف می‌کند که دائماً در تلاش است تا تأثیر خوبی بر دیگران بگذارد زیرا به خودش اطمینان ندارد. او این رفتار را احمقانه و خودخواهانه می‌داند. او خود را در رویاهایش فردی «آرام، خونسرد، بی‌خیال، بسیار موفق، جذاب، لاغر، با دست‌ها و پاهای کشیده و موهای بلند» تصور می‌کند.

سارا وضعیت روانی خود را با استعاره‌ای قدرتمند توصیف می‌کند: «احساس می‌کنم روی نوک برج کلیسا نشسته‌ام یا ایستاده‌ام. هیچ‌چیز در اطرافم نیست که مانع افتادنم شود و من درمانده‌ام. انگار فقط در حال حفظ تعادل هستم.» این تصویر، حس عمیق ناامنی و بی‌تکیه‌گاهی او را نشان می‌دهد.

درمانگر، مشکلات سارا را به یک الگوی ریشه‌دار از ناامیدی ناگهانی نسبت می‌دهد که در اوایل کودکی شکل گرفته است. وقتی سارا یک سال و نُه ماهه بوده، مادرش که تا آن زمان او را به خوبی در آغوش می‌گرفته، به دلیل بارداری سه ماهه، ناگهان دیگر قادر به این کار نبوده است. این تغییر ناگهانی در مادر، سارا را به‌شدت آشفته کرده و او از یک کودک نسبتاً عادی به یک کودک بیمار تبدیل شد.

این تجربه اولیه، این باور را در سارا ایجاد کرده است که هر فرد بسیار خوب سرانجام تغییر خواهد کرد و بد خواهد شد. بنابر این تعارض اصلی سارا، الگوی درونی‌شده‌ای بود که بر اساس آن انتظار داشت چیزهای خوب تغییر کرده و بد شوند. این انتظار او را وامی‌داشت تا پیش‌دستانه روابط خوب را خراب کند. این الگو مستقیماً به تفسیر درمانگر از تجربه او در سن یک سال، یعنی زمانی که مادرش باردار شد و دیگر نتوانست او را مانند قبل در آغوش بگیرد، مرتبط بود. او یک رابطه عالی با پسری را به هم زد، زیرا این باور در او ریشه دوانده بود که آن رابطه به هر حال از طرف مقابل خراب خواهد شد.

خشم شدید او نسبت به سرپرست خوابگاه در مدرسه، در واقع نفرتی است که نسبت به مادر خوب که تغییر کرده، احساس می‌کند. درمانگر اشاره می‌کند که نفرت او از فردی که تحریکش می‌کند نیست، بلکه از فرد خوبی است که قابل اعتماد بوده و ناگهان تغییر کرده است.

در طول جلسه، درمانگر فضایی را فراهم می‌کند که سارا بتواند بدون ترس از قضاوت، عمیق‌ترین احساسات و ترس‌های پارانوئیدی خود را آشکار کند. او با نشان دادن اینکه می‌تواند اضطراب‌های سارا را در خود جای دهد، اعتماد او را جلب می‌کند. درمانگر به عنوان آینه‌ای عمل می‌کند که تجربیات سارا را به او بازتاب می‌دهد. او با پیوند دادن الگوی رفتاری فعلی سارا به تجربه اولیه ناامیدی‌اش، به او بینش می‌دهد.

فرآیند درمانی: بستری برای رشد و تحول

رشد ظرفیت‌های همانندسازی متقابل از طریق تفسیر مستقیم حاصل نمی‌شود، بلکه در بستر نوع خاصی از تجربه ارتباطی در محیط درمانی پدیدار می‌گردد. در مواردی که این ظرفیت‌ها محدود هستند، امید اصلی درمانگر افزایش دامنه همانندسازی‌های متقابل بیمار است و این امر بیش از آنکه از طریق کار تفسیری حاصل شود، از طریق تجربیات مشخصی در جلسات تحلیلی به دست می‌آید. این بخش، عناصر کلیدی این فرآیند را تشریح می‌کند.

تحلیلگر به‌مثابه آینه: بازتاباندن و کلامی‌سازی تجربه

نقش درمانگر در این فرآیند، شباهت زیادی به یک «آینه» دارد. در تفسیر جلسه مشاوره با سارا، تمایز مهمی میان تفسیر کلاسیک و «کلامی‌سازی تجربیات در زمان حال» بیان می‌شود. درمانگر تأکید می‌کند که تفسیر به معنای کلامی کردن آگاهی نوظهور، در اینجا کاربرد دقیقی ندارد. در عوض، درمانگر باید آنچه را که بیمار می‌گوید بشنود، به احساسات او توجه کند و با واکنش‌های خود نشان دهد که می‌تواند اضطراب‌های او را در خود جای دهد. درمانگر در مورد جلسه با سارا می‌گوید اگر می‌دانست که تحلیل ادامه خواهد یافت، بسیار کمتر صحبت می‌کرد و «بیشتر شبیه یک آینه انسانی» عمل می‌نمود.

وابستگی و بقای تحلیلگر

توالی درمانی که تغییر را تسهیل می‌کند، بسیار حیاتی است. این فرآیند که در بستر انتقال (transference) رخ می‌دهد، شامل مراحل زیر است:

  • ۱. بیمار مراحل وابستگی را در انتقال تجربه می‌کند.
  • ۲. بیمار سازگاری تحلیلگر با نیازهایش را تجربه می‌کند که بازتابی از همانندسازی مادر با نوزادش است. این امر به بیمار اجازه می‌دهد تا حالتی از «ادغام شدن با تحلیلگر» را تجربه کند.
  • ۳. فرآیند دردناک جداسازی تحلیلگر به‌عنوان یک اُبژه بیرونی که خارج از کنترل قادر مطلق بیمار قرار دارد، آغاز می‌شود.
  • ۴. بقا و زنده ماندن تحلیلگر در برابر ویرانگری بیمار که به دنبال این جداسازی رخ می‌دهد، به بیمار امکان می‌دهد تا شروع به استفاده از تحلیلگر کند.
  • ۵. این بقا، آغازگر یک رابطه جدید مبتنی بر همانندسازی‌های متقابل است. در این مرحله، بیمار می‌تواند به صورت تخیلی خود را جای تحلیلگر بگذارد.

نتیجه این فرآیند درمانی در تغییر چشمگیر زن چهل‌ساله به خوبی نمایان است. او که در ابتدا با منطقی سرد ادعا می‌کرد «نمی‌توان برای مرده‌ها متأسف بود»، در نهایت به نقطه‌ای رسید که برای مادر درگذشته‌اش احساس تأسف می‌کرد. او آرزو داشت جواهرات مادرش را به تن کند تا به او، هرچند به صورت نیابتی، اندکی زندگی ببخشد. این تحول، نشانه‌ای ملموس از ظرفیت تازه‌یافته او برای همدلی و همانندسازی برون‌فکنانه بود؛ ظرفیتی که از طریق تجربه ارتباطی منحصربه‌فرد در درمان به دست آمده بود.

نتیجه‌گیری: اهمیت تعامل مبتنی بر همانندسازی متقابل

این مقاله بر آن بود تا شیوه‌ای از تعامل انسانی را روشن سازد که فراتر از چارچوب‌های سنتی مبتنی بر سائق عمل می‌کند. در حالی که روانکاوی توجه گسترده‌ای به عملکرد سائق‌های غریزی داشته، ضروری است به یاد داشته باشیم که سازوکارهای مهمی برای اُبژه-رابطه‌مندی وجود دارند که توسط سائق تعیین نمی‌شوند.

همان‌طور که تشریح شد، مسیر رشد فردی از یک حالت ادغام‌شده اولیه آغاز می‌شود، به مرحله بنیادین «من هستم» می‌رسد و در نهایت، به ظرفیت برقراری تعامل از طریق همانندسازی‌های متقابل تکامل می‌یابد. این توانایی برای قرار دادن خود به جای دیگری و درک احساسات او، اساس بسیاری از جنبه‌های زندگی فرهنگی و ارتباطی ما را تشکیل می‌دهد.

تحلیل موارد بالینی و فرآیند درمانی نشان داد که نقص در این ظرفیت‌ها منجر به فقر شدید در روابط و احساس بیگانگی می‌شود. استنتاج محوری این تحلیل آن است که رابطه درمانی، فرصتی منحصربه‌فرد برای تکامل این ظرفیت بنیادین فراهم می‌آورد. این تحول از طریق بقای تحلیلگر در برابر ویرانگری بیمار در بستر انتقال صورت می‌پذیرد. این بقا صرفاً یک پیش‌شرط برای تغییر نیست، بلکه همان رویدادی است که تحلیلگر را از یک اُبژه ذهنی به یک واقعیت بیرونی که می‌توان آن را به‌کار گرفت، تبدیل می‌کند. این عملِ استفاده از اُبژه‌ای که از ویرانگری جان سالم به در برده، خود سرآغاز ظرفیت همانندسازی متقابل است.

واژه‌نامه اصطلاحات کلیدی

اصطلاح
تعریف بر اساس متن
کنش‌نمایی (Acting out)
رفتارهایی که بیماران مرزی برای همانندسازی از خود نشان می‌دهند و دارای پشتوانه غریزی هستند. درمانگر در چنین مواردی در معرض این پدیده قرار می‌گیرد.
همانندسازی‌های متقابل (Cross-identifications)
نوعی از ارتباط بین‌فردی که نه بر اساس تکانه‌های غریزی، بلکه بر اساس سازوکارهای فرافکنی و درون‌فکنی شکل می‌گیرد. این سازوکار به محبت نزدیک‌تر است تا به غریزه و به فرد اجازه می‌دهد خود را به طور خیالی جای دیگری بگذارد.
همانندسازی فرافکنانه (Projective Identification)
دفاعی روانی که در آن فرد بخش‌هایی از خود را (مثلاً عنصر مردانه جدا شده) در دیگری (مانند یک شاگرد) قرار می‌دهد و از طریق او به تجربه می‌پردازد.
بازی خط‌خطی (Squiggle Game)
تکنیکی که در مشاوره درمانی با کودکان استفاده می شود. یک بازی بدون قاعده که در آن یک نفر کاغذی را خط‌خطی می کند و دیگری آن را به یک تصویر معنادار تبدیل می‌کند تا ارتباط غیرمستقیم تسهیل شود.
ابژه ذهنی (Subjective Object)
مفهومی که به ابژه در مراحل اولیه زندگی اشاره دارد، زمانی که ابژه هنوز از سوژه جدا نشده است.
مرحله «من هستم» (I am Stage)
مرحله‌ای از رشد عاطفی که در آن فرد به یک «واحد» تبدیل می‌شود و می‌تواند بگوید «من هستم». رسیدن به این مرحله به فرد استقلال و توانایی پذیرش مسئولیت های زندگی را می‌دهد.
موضع افسرده‌وار (Depressive Position)
مفهومی از ملانی کلاین که ارتباط نزدیکی با مرحله «من هستم» دارد. در این مرحله، کودک می‌تواند بگوید: «من اینجا هستم. آنچه درون من است، من هستم و آنچه بیرون من است، من نیستم.»

🌿 آیا نیاز به مشاوره دارید؟

در مقاطع مختلف زندگی، گفت‌وگو با یک مشاور می‌تواند مسیرتان را روشن‌تر کند.
جهت رزرو وقت مشاوره حضوری یا آنلاین، با ما در ارتباط باشید.

📱 ارتباط با واتساپ: ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸
۰ ۰ رای ها
رأی دهی به مقاله

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها