چرا خشمگین یا افسرده هستیم؟
جامعه ایران یک جامعه خشن است
در مواجهه با مشکلات و رویدادهای ناگوار ،یا قدرت ابراز خشم را داریم که عصبانی می شویم، یا نداریم که افسرده می شویم. به این ترتیب زندگی ما، در ملغمه ای از “خشم و افسردگی” می گذرد.
جامعه ایران یک جامعه خشن است. وقتی پرونده های قضایی ایران را بررسی می کنیم، متاسفانه با توجه به جمعیت کشورمان، باید بگوییم که یک جامعه خشن هستیم. وقتی ردیف های آماری را که در قتل عمد، درگیری ها و خشونت های فیزیکی وجود دارد و باعث تشکیل پرونده های قضایی شده، نگاه می کنیم، به این نتیجه می رسیم که جامعه خشنی داریم.
یکی از علل بروز خشونت در جامعه ایران، کاهش کنترل اجتماعی است. منظور از کنترل اجتماعی، پلیس نیست. زیاد بودن پلیس در جامعه به این معنا نیست که کنترل زیاد است یا کم بودن آن نشان می دهد، کنترل اجتماعی وجود ندارد. وقتی پلیس زیاد است، نشان دهنده وجود خشونت در جامعه است، کما اینکه در ایران مجازات هایی که وجود دارد باعث کاهش جرایم نشده، بلکه باعث افزایش خشونت هم شده است.
خشم، واکنشی غریزی
نوزاد انسان، ناراحتی های معدودی دارد؛ او یا گرسنه است، یا نیاز به تعویض دارد، یا دردی را احساس می کند. او برای ابراز ناراحتی خود ، یک راه را به طور غریزی بلد است: گریه می کند و فریاد می کشد. به قول ویلیام گلاسر، بنیانگذار تئوری انتخاب، نوزاد می داند که با گریه و فریاد دیگران را تحت کنترل خود در می آورد، بدین گونه که مثلاً مادرش را از آن سوی اتاق به سمت خود می کشد.
بدین ترتیب، ما مهارت ابراز ناراحتی و خشم را از کودکی به طور غریزی یاد می گیریم؛ هیچ کس خشمگین شدن را به ما یاد نداده است. رفته رفته بزرگ می شویم و ناراحتی ها و مشکلات جدیدی بر ما عارض می شوند و این در حالی است که بیشتر ما، همان یک مهارت مادرزادی (خشم) را بلد هستیم.
بنابراین در مواجهه با مشکلات، دچار خشم می شویم و خشم، در اکثر مواقع نه تنها سازنده نیست که ویرانگر هم هست.
در این میان، مسأله دیگری رخ می دهد. ما نمی توانیم در برابر همه مشکلات خشم خود را ابراز کنیم. مثلاً امکان دارد نتوانیم در برابر رئیس مان خشم خود را فریاد بزنیم، شاید به دلیل مصالحی مانند حفظ آبروی خانوادگی نتوانیم خشم خود را علنی کنیم، شاید دستمان به کسی که ظلمی به ما کرده، نمی رسد تا عصبانیت مان را نثارش کنیم. اینجاست که یک مکانیزم دفاعی به نام افسردگی فعال می شود.
بدین ترتیب، در مواجهه با مشکلات و رویدادهای ناگوار ،یا قدرت ابراز خشم را داریم که عصبانی می شویم، یا نداریم که افسرده می شویم. به این ترتیب زندگی ما، در ملغمه ای از “خشم و افسردگی” می گذرد. در چنین وضعیتی آیا باید دست روی دست گذاشت و به خشم غریزی و افسردگی دفاعی بسنده کرد تا زندگی تمام شود؟ قطعاً پاسخ منفی است.
تهران، شهری خشمگین :
شهر ما را خشونت گرفته است و خواندن جمله «تهران شهر مهربانی» جز خنده ای تلخ بر چهره هایمان نمی نشاند. اصلا چرا می گوییم شهر؟ چرا می گوییم تهران؟ چرا از خودمان حرف نمی زنیم که انگار روی درجه انفجار هستیم و با کوچک ترین تلنگری می خواهیم از هم بپاشیم. این همه خشونت از کجا می آید؟ از کجا آب می خورد؟ راهکار تعدیل چیست؟
خشونت از کجا می آید؟
واقعیت این است که خشونت در همه جا وجود دارد. کم یا زیاد، سطحی یا عمیق. به توسعه یافتگی و تمدن هم زیاد ربطی ندارد. خشونت همه جا هست. بهتر است بگوییم هرجایی که آدمیزادی است، خشونت هم هست. آنقدر که برخی حدس می زنند این خصیصه ذاتی است.
جیمز گلیگان، روانکاو آمریکایی که درباره خشونت تحقیق های فراوانی انجام داده، خشونت را پادزهری برای شرم و تحقیر و استفاده از آن را باعث غرور و دفاع می داند، به خصوص مردانی که خشونت را نشانه مردانگی فرض می کنند.
آندره کنت اسپونویل، فیلسوف فرانسوی، خشونت را نه از سر اتفاق می داند و نه نتیجه انحطاط انسان، بلکه آن را دارای خاستگاه جنسیت حیوانی می داند و می گوید خشونت از جامعه ریشه می گیرد. به گفته او هیچ جامعه ای از خشونت جدا نیست و میل و رقابت و قدرت بر خشونت تاثیر دارند و آن را تشدید می کنند.
ماکس وبر، جامعه شناس آلمانی هم قانون را مهارکننده خشونت می داند و اجرای آن را ابزار اصلی تعدیل خشونت.
با این توصیف از نگاه بیولوژیکی، خشن بودن جزئی از طبیعت انسان است و غرور او را نشان می دهد و از نگاه انسان شناسی، جنبه حیوانی-اجتماعی انسان را نشان می دهد. از دیدگاه روان شناسی یادگیری، زمانی که ما یاد می گیریم در موقعیت های مختلف با بروز رفتار پرخاشگرانه کار خود را به پیش ببریم یا رفتار مشابهی را از دیگر افراد می بینیم، احتمال بروز خشونت افزایش می یابد. از سوی دیگر حالات روانی خاصی مثل اضطراب و تشویش و همچنین شرایط پر استرس محیطی از عوامل دیگری هستند که می توانند احتمال خشونت را افزایش دهند.
انواع خشونت
۱- خشونت روانی – اجتماعی
در اثر رفتار نامناسب مثل یک اخم ساده، شما می توانید در معرض خشونت قرار بگیرید، از جنس روانی که باعث نگرانی و افسردگی و استرس می شود. فحش، تهمت و هر رفتار و عملکردی که به سلامت جسم و روان یک فرد ضربه بزند، خشونت روانی است. در روایط زن و شوهری، خشونت روانی با اجبار انتخاب به یک فرد، تحقیر، توهین، کنترل، تهدید، ترساندن، خط و نشان کشیدن شناخته می شود.
۲- خشونت جسمی
خشونتی که به عنوان ابزاری برای کنترل دیگری یا دیگران از آن استفاده می شود و در واقع تلاشی برای سرکوب و متوقف کردن یک فرد است.
۳- خشونت اقتصادی
وقتی حق اقتصادی افراد نقض می شود، خشونت اقتصادی رخ می دهد و بین طبقه های ثروتمند و متوسط و فقیر، گسست عجیب و غریبی می افتد. تورم، کمر عده ای را خم می کند و عده ای را به نان و نوا می رساند و فساد مالی تشدید می شود. این اتفاق در خانواده ها هم می افتد؛ وقتی به اجبار فعالیت شغلی فردی قطع می شود، حقوق یک فرد ضبط و استقلال اقتصادی افراد آن گرفته می شود.
چه بر سر آدم خشمگین می آید؟
افراد خشن و پرخاشگر، معمولا کسانی هستند که هنجارهای جامعه و خانواده را زیر پا می گذارند و می خواهند حقوق خود را از دیگری بگیرند. نتیجه اولیه این نوع پرخاشگری، به صورت مشکلات جسمانی و روانی به خود فرد برمی گردد. هرچه بروز یک رفتار خشونت آمیز در فردی بیشتر شود، قدرت مقابله با خشم هم در او کمتر می شود و ابراز خشونت به نوعی رفتار آموخته در ذهن این فرد، تبدیل می شود. این افراد، هم در روابط بین فردی و هم در روابط درون فردی با مشکلات فراوانی مواجه خواهند شد.
از منظر روابط بین فردی، اطرافیان چنین افرادی، کم کم از آنها دور می شوند. این دوری از سوی دوستان و همکاران، بیشتر قابل لمس خواهد بود. برچسب زدن به این افراد، از دیگر آسیب های اجتماعی است که آنها را تهدید می کند. مثلا دیگران مدام به آنها می گویند که تو عصبی هستی یا نمی شود یک کلام با تو حرف زد.
این افراد، به دلیل عکس العمل و دوری دیگران از آنها، دچار اختلال در اعتماد به نفس خود می شوند و سعی می کنند این اختلال را با گرفتن حق دیگران با توسل به زور، جبران کنند. از منظر درون فردی هم این افراد، احساس خوبی نسبت به خود و رفتارهای اجتماعی شان ندارند؛ حتی ممکن است، بعد از هر رفتار خشونت آمیزی مدام با خودشان بگویند که من آدم بشو نیستم یا نمی توانم بر خشمم غلبه کنم و همین مساله، آنها را خشمگین تر می کند.
چه بر سر قربانی خشونت می آید؟
خشونت می تواند از سوی خانواده یا جمع آشنایان باشد، یا از سوی افراد کاملا بیگانه در جامعه، اعمال شود. معمولا چنین افرادی دارای شخصیت منفعل هستند؛ اعتماد به نفس پایینی دارند، قدرت «نه» گفتن ندارند و متاسفانه، زمانی احساس رضایت خاطر می کنند که دیگران به آنها زور بگویند و آنها هم این زور با خشونت را بپذیرند.
نکته جالب توجه در مورد چنین افرادی این است که هم در روابط بین فردی و هم در روابط درون فردی آنها، حس نارضایتی شدیدی وجود دارد. یعنی هم اطرافیان این افراد از اینکه آنها نسبت به خشم و اعمال زور، ساکت هستند، ناراضی اند و هم خودشان از اینکه نمی توانند به هیچ چیز و هیچ کس «نه» بگویند، در اعماق وجود خود احساس نارضایتی می کنند. این افراد تحکیم پذیر و در برابر خشونت تسلیم دیگرانند و اجازه ابراز وجود به خود نمی دهند.
مهم ترین آسیبی که این افراد را تهدید می کند، دوری از جمع و اجتماع برای رهایی از مورد خشونت قرار گرفتن است و همین دوری می تواند به مرور زمان، ابتلا به افسردگی و دلمردگی را برای آنها همراه داشته باشد. به عبارت ساده تر، این افراد، از حضور در اجتماع می ترسند.
راه حل : خودت را جای دیگری بگذار
خشم جزو آموزه های نخستین ماست، پس باید مهارت مهار خشم را آموخت. وقتی خشم را مهار کردیم، باید حواس مان باشد که از چاله خشم در چاه افسردگی نیفتیم. ما بین خشم و افسردگی نیز دهها مهارت دیگر را باید آموخت که در مجموع می توان نام این مهارت ها را “سواد زندگی” گذاشت؛ مانند مهارت های عاطفی، حل اختلاف، سخن گفتن و گوش دادن، متقاعدسازی، انتقاد، کنترل هیجان .
برای کاهش خشونت باید به فکر کاهش زمینه های بروز آن بود. بنابراین عوامل بسیاری در این مورد نیاز به مداخله دارند، اما رعایت توصیه های زیر می تواند برای بسیاری کارساز باشد.
اولین و مهم ترین توصیه، مراجعه به یک مشاور، روان شناس یا روان پزشک برای یادگیری مهارت های مختلفی مانند کنترل خشم یا قدرت «نه» گفتن است. از جمله مهارت هایی که باید افراد خشمگین یاد بگیرند، این است که سطح انتظار خود را از دیگران کمی پایین تر بیاورند؛ گاهی خودشان را جای دیگران بگذارند.
یاد بگیرند که ابراز خشونت، اولین و تنها راه ممکن برای حل مساله نیست. برای پیشگیری از ابراز خشونت، محیطی که خشم آنها را بر می انگیزد را ترک کنند؛ به فضای آزاد بروند و نفس عمیق بکشند تا مقداری از خشم شان کاسته شود. آب خنک بنوشند، برای کارهای خود برنامه ریزی داشته باشند.
قربانیان خشونت هم باید مهارت های ابراز وجود را از کارهای ساده یاد بگیرند. مثلا اگر با خانواده یا دوستان خود بیرون رفتند و از آنها پرسیده شد که چه نوع بستنی ای می خورید، حتما نظر شخصی شان را بگویند و حق انتخاب را به دیگری ندهند. خانواده این افراد باید هر گونه ابراز وجود یا «نه» گفتن آنها را مورد حمایت و تشویق قرار بدهند، تا این افراد زیر سلطه خشونت رفتاری و کلامی دیگران خارج شوند. به این ترتیب، چنین افرادی می توانند با سلامت در جامعه زندگی کنند.
متأسفانه باید گفت که اکثر ما یا این مهارت ها را یاد نگرفته ایم یا به طور تجربی و عمدتاً ناقص چیزهایی درباره آنها می دانیم. مثلاً اگر پدر یا مادر هستیم نمی دانیم با کودکی که سوالات جنسی می پرسد چه بگوییم، یا اگر در یک اختلاف خانوادگی یک نفر دروغ گفت دقیقاً نمی دانیم چه برخوردی مناسب تر است، یا وقتی یک ناشناس رفتار نابهنجاری در مقابل ما انجام داد به جز عصبانی شدن و احیاناً دعوا، نمی دانیم چه کار دیگری می توان در برابرش انجام داد؟!
سیستم آموزشی ما نیز آنقدر ناکارآمد است که به جز خواندن و نوشتن، چهار عمل اصلی ریاضی و مشتی محفوظات غیر کاربردی، چیزی یادمان نمی دهد، پس باید هر کدام از ما، خودمان برای افزایش مهارت های زندگی به فکر یادگیری باشیم.