دیدگاه فروید درباره ماهیت انسان
سعادت امری کاملا ذهنی است
فروید معتقد است، تضادی همیشگی میان سائق زندگی و مرگ در انسانها وجود دارد که غالب شدن یکی بر دیگری سرنوشت تمدن را تعیین خواهد کرد.
فروید نگاه بدبینانه ای به ماهیت انسان دارد. از نظر او آدمی سرداب تاریکی است که دائم در حال تعارض است. بشر محکوم به کشاکش با نیروهای درونی است. فروید ماهیت انسان را به شکل خاصی تصویر می کند؛ به نظر او انسان ذاتا نه خوب است و نه شرور، بلکه از نظر اخلاقی خنثی است. نیروهای ناهشیار بی اختیار انسان را به پیش می رانند و آدمی در این گیرودار محکوم به دفاع در برابر تکانه های نهاد است.
فروید ماهیت انسان را تابع اصل جبر روانی می دانست. تسلط اصل جبر روانی زمانی کاهش می یابد که خودآگاهی انسان افزایش یابد. هر چه دانش فرد از خودش بیشتر باشد ، احتمال اینکه عقلانی تر عمل کند بیشتر می شود. از این دیدگاه آگاهی باعث آزادی میشود و جهل انسان را به بردگی میکشد.
فروید ماهیت انسان را ماحصل نهایی رشد تدریجی (تکاملی) میداند. به اعتقاد او انسان در حکم یک ماشین فیزیولوژیک است که در آن کشش ها و انگیزش هایش به صورت فرایندهای فکری، آرزو و عواطف ظاهر میشوند. بدی و شرارت انسان زمانی ظاهر میشود که عمل منطقی انسان زیر نفوذ کشش های غریزی قرار میگیرد.
اصل لذت حاکم بر حیات ذهنی انسان
اصل لذت در زندگی انسان حاکم مطلق است، از سویی انسان مجبور به محدود کردن این حس لذت طلبی است و همین اعمال محدودیت به مرور زمان تمدن و فرهنگ را شکل می دهد. از سوی دیگر همین فرهنگ و تمدن به گونه ای عمل می کند که مانع از کسب لذت انسان می شود.
فروید باور به خدا را به عنوان پایه بیشتر ادیان، امری توهمی می داند و معتقد است خدا همان مفهوم پدر است که در ذهن آدمی تعالی یافته و بر اثر ناتوانی دوران کودکی و توجه به نیازهای همیشگی خود بدان روی آورده است. او دین و دین داری را در ردیف رفتارهای روان رنجورانه، همچون وسواس به شمار می آورد و بر آن است که با افزایش افق های علمی در زندگی انسان، سرانجام دین از صحنه حیات آدمی زدوده خواهد شد.
منشاء طرز تفکر دینی را می توان در احساس بی پناهی کودک پیگیری کرد. خدایان ساخته و پرداخته ذهن آدمی و تجلی آرزوهای دست نیافتنی یا ممنوع بودند که در حقیقت نمود همان ایده آل های فرهنگی انسان می باشند. وقتی انسان به این ایده آل ها نزدیک شد، خودش به مقام خدایی رسید. محدودیت ها از سوی فرهنگ و تمدن به طرق متفاوتی بروز می کند و انسان در مقابل آنها مجبور به سر فرود آوردن است. در صورتی که انسان به این محدودیت ها گردن ننهد از سایر برخورداری ها در زندگی اجتماعی محروم خواهد شد.
مفهوم سعادت در همین اصل کسب لذت نهفته است. می توان نتیجه گرفت که ادیان نیز سعادت را که ظاهراً مربوط به ماوراء است با لذت های این دنیایی تعریف می کنند. دین ارزش زندگانی را کاهش می دهد و به قیمت ایجاد نابالغی روحی و کشاندن انسانها به جنون جمعی آنها را از نورز های فردی می رهاند.
انسانها در پی سعادت هستند و این موضوع دو جنبه دارد مثبت و منفی. یعنی از یک طرف فقدان رنج و ناراحتی را می جویند و از طرف دیگر، دستیابی به لذت های شدید را طلب می کنند. با اینکه هدف زندگی رسیدن به لذت است اما همه قواعد عالم در خلاف جهت این موضوع تلاش می کنند ، سعادت به معنای دقیق ارضای نیازهای انباشته شده است.
از آنجا که رسیدن به هر آرزویی موجب کسب لذت می شود در این زندگی فقط دستیابی به یک سعادت متوسط میسر است. پس سرشت ما به گونه ای سعادت ما را محدود می کند. سرشت ما از سه جهت سعادتمان را محدود می کند :
- ۱- جسم که محکوم به نابودی است ( ترس و درد )
- ۲- جهان بیرون ( نیرویی بی رحم و ویرانگر )
- ۳- رابطه ما با دیگران. این رنج سوم دردناک تر است.
انسانها برای اینکه از این رنج ها دوری کنند راه های متفاوتی پیش می گیرند از جمله دوری جستن از اجتماع، استفاده از انرژی اروتیک و فعالیت های فکری و هنری.
- اگر شخصی برای فرار از رنج ها از نیروی درونی خود کمک بگیرد، رابطه اش با جهان قطع شده و به گونه ای معتکف می شود.
- راه دیگر ساختن جهانی جدید است که با آرزوهای انسان انطباق داشته باشد و دین این قابلیت را دارد.
- راه دیگر عشق ورزیدن است. عشق ورزیدن بعد مادی و جنسی نیز دارد، اما نقطه ضعف آن بی حفاظ تر شدن ماست. در صورتی که ابژه عشق را از دست بدهیم، ناکام تر می شویم.
- راه دیگر رسیدن به سعادت از طریق لذت بردن از زیبایی در اشیاء طبیعی و مناظر است. ضرورت فرهنگی آن هم مشخص نیست، با این همه تمدن نمی تواند از آن صرف نظر کند. تا حدودی زیبایی از قلمرو احساس جنسی نشات گرفته است. عشق و زیبایی و جذابیت، خصوصیات ابژه جنسی هستند،
انرژی اروتیک هر فرد مخصوص خود اوست، در این خصوص قاعده و قانونی وجود ندارد. فروید معتقد است که والایش های انرژی اروتیک، ریشه در همین دنیای مادی دارد و احساس اتصال به اقیانوس یا یک کل قادر ناشی از بازگشت انسان به دوره اولیه زندگی است، که هنوز «من» او از جهان خارج خود، جدا نشده بود.
والایش سایق ها از دیدگاه فروید از جنبه های بسیار برجسته تکامل تمدن است.
فروید معتقد است آنچه باعث عدم سعادت و رنج در زندگی انسان هاست همانا تمدن است؛ اگر به شکل فرضی به زندگی ابتدایی باز می گشتیم، آنگاه احساس خوشبختی و سعادت می داشتیم. توجه به این نکته ضروری است که سعادت امری کاملا ذهنی است. زندگی سعادتمندانه در دوران بدوی به علت سخاوت طبیعت یا ارضای آسان نیازها بود که به اشتباه به عدم پیچیدگی های فرهنگی نسبت داده می شود.
فروید در خصوص جنگ میان سائق زندگی و مرگ معتقد است، تضادی همیشگی میان این دو نیرو در انسانها وجود دارد که غالب شدن یکی بر دیگری سرنوشت تمدن را تعیین خواهد کرد.
منبع : تمدن و ملالت های آن / نویسنده : زیگموند فروید / مترجم : محمد مبشری / نشر ماهی