ژن خودخواه
از نظر داوکینز، ژنها خودخواهند و ساعتساز نابیناست.
انتخاب طبیعی، هیچ هوشی ندارد. اگر بخواهیم بگوییم فرگشت نقش یک ساعتساز را در طبیعت بازی میکند، میتوان گفت آن یک ساعتساز نابیناست.
کلینتون ریچارد داوکینز (Clinton Richard Dawkins)، در ۲۶ مارس ۱۹۴۱ در نایروبی کنیا زاده شد. پدرش یک سرباز بود که در جنگ جهانی دوم از کنیا به انگلیس بازگشت تا به نیروهای متفقین بپیوندد. آنها در سال ۱۹۴۹ زمانی که ریچارد هشت ساله بود به انگلستان بازگشتند. پدر و مادرش، هر دو به علوم طبیعی علاقهمند بودند و پاسخ پرسشهای داوکینز را به شکل علمی میدادند.
داوکینز، به گفته خودش در ۹ سالگی شروع به شککردن در وجود خدا کرد؛ ولی برهان نظم او را قانع میکرد. دریافت این نکته که در جهان ادیان گوناگون وجود دارند، و مسیحی بودن او شانسی بوده، و اگر در جای دیگری به دنیا میآمد دین دیگری داشت بر وی تأثیر گذاشت. وی فهمید که چون هزاران دین گوناگون وجود دارند همگی نمیتوانند درست باشند. در ۱۶ سالگی با داروینیسم آشنا شد و دریافت که پیچیدگیهای جانداران نیازی به خالق و طراح ندارد و ایمان دینیش را از دست داد.
داوکینز به دنبال علاقهای که از کودکی همراهش بود، یعنی زیستشناسی، در رشته جانورشناسی دانشگاه آکسفورد به تحصیل پرداخت. در آنجا نیکو تینبرگن رفتارشناس جانوری برنده جایزه نوبل، استاد راهنما و تز دکترایش بود. او پس از دریافت دکترا یک سال دیگر در آکسفورد ماند و زیر نظر تینبرگن به پژوهشهای رفتارشناسی جانوران پرداخت.
داوکینز، کتابهای متعددی در زمینه فرگشت(تکامل)، نوشتهاست. نخستین کتاب او، با عنوان ژن خودخواه، که در سال ۱۹۷۶ منتشر شد، او را به مجامع علمی معرفی کرد. داوکینز در این کتاب، نقش کلیدی ژنها را در فرگشت تشریح میکند و برای نخستین بار، مفهوم مم (meme) را مطرح مینماید. بدیعترین اثر علمی او فنوتیپ گسترش یافته است، وی در این کتاب این نظریه را طرح کرد که اثرات فنوتیپی محدود به داخل بدن جانداران نیستند؛ بلکه میتوانند به بیرون از بدن جاندار گسترش یابند و حتی در بدن دیگر جانداران تأثیر بگذارند.
داوکینز از منتقدان بزرگ آفرینشگرایی و یک بیخداست(atheist). او یک آزاد اندیش، اومانیست سکولار، شکگرا و خردگرای علمی است. داوکینز در کتاب پندار خدا (۲۰۰۶) عنوان می کند که به احتمال قریب به یقین خالقی ماوراءالطبیعه وجود ندارد و ایمان دینی یک پندار غلط جا افتاده است. تا سال ۲۰۰۷ تنها در زبان انگلیسی یک و نیم میلیون نسخه از این کتاب به فروش رسید. این کتاب به سی و دو زبان، از جمله فارسی، ترجمه شده است.
در پی یافتن آنها نباشید، پراکنده و شناور در دریا که روزی در گذشته دور، این چنین سوارکارانه آزاد بودند. اینان در درون من و شما جای دارند. ما را، جسم و روح ما را آفریده اند و حفظ آنها توجیه نهایی موجودیت ماست. اینان راه درازی آمده و اکنون آنها را ژن و ما را ماشین بقای آنها می نامند(داوکینز، ۱۹۷۶)
کسانی هستند که ناامیدانه، تلاش در نپذیرفتن نظریه تکامل دارند. آنها را می توان به ۳ دسته تقسیم کرد:
- کسانی که صرفا به دلایل مذهبی می گویند تکامل دروغ است.
- کسانی که دلیلی برای انکار تکامل نمی یابند ولی اغلب بنا به دلایل سیاسی یا عقیدتی، داروینیسم و روال کار آن را موافق طبع خود نمی بینند. برخی مفهوم انتخاب طبیعی را ظالمانه و دور از انصاف می دانند و برخی آن را بی معنی می دانند، زیرا غرورشان جریحه دار شده است.
- کسانی که در بعضی رسانه ها کار می کنند و دنبال چیزهای پر هیاهو و حاشیه ساز برای جذب بیننده بیشتر هستند.
انتخاب طبیعی (فرآیند ناآگاه و کور که داروین آن را کشف کرد) هیچ هوشی ندارد. اگر بخواهیم بگوییم فرگشت نقش یک ساعتساز را در طبیعت بازی میکند، میتوان گفت آن یک ساعتساز نابیناست.
داوکینز یک رفتارشناس جانوری است و از این رو به بررسی ارتباط رفتار حیوانات با انتخاب طبیعی علاقهمند است. او بر این باور است که ژن واحد اصلی انتخاب در فرایند فرگشت است. ژن هایی که بصورت مجموعههایی بزرگ، درون رباتهای بزرگ و سنگینی که من و شما هستیم به حیات خود ادامه داده و با کنترل از راه دور، از ما به نفع خود استفاده میکنند. ما ماشینهای بقای آنها هستیم، اما ماشینهای بقای موقت، چرا که ژنها بالقوه، عمری بسیار طولانی دارند و عمر ما در مقایسه با آنها بسیار کوتاه است. با پایان عمر ما، ژن ها در پیکر فرزندان و نسل های بعد از ما به حیات خود ادامه خواهند داد.
داوکینز اصطلاح ژن خودخواه را برای توضیح تکامل ژن محور به کار برد، و بر این پایه است که تأثیر تکامل در سطح ژنها بارزتر است.
از نظر داوکینز، ژنها خودخواهند و ساعتساز نابیناست. او تاکید میکند که هر نگاه دیگری غیر از این خیانت به حقیقت مفاهیم است. مفاهیم ارجمندی همچون «اراده آزاد» و «معنویت» در سایه تیره و مارپیچ ژنهای ما به سر میبرند. ما و تمام جانوران دیگر ماشینهایی هستیم که توسط ژنهایمان ایجاد میشویم. مانند گانگسترهای موفق شیکاگو، ژنهای ما نیز در بعضی موارد میلیونها سال در یک دنیای به شدت رقابتی بقا یافتهاند.
بارزترین ویژگی مورد انتظار در یک ژن موفق، خودخواهی بیرحمانه است. معمولا این خودخواهی ژنها، منجر به خودخواهی در رفتار فرد خواهد شد. ژنهای ما ممکن است به ما بیاموزند که خودخواه باشیم، اما ما الزاما ناچار نیستیم که تمام عمرمان از آنها اطاعت کنیم.
ژن ها، نقشه ای هستند که هر نوزاد بر طبق آن رشد خواهد کرد، اما تاثیر آنها یکسویه است. صفات اکتسابی به ارث نمیرسند. مهم نیست شما در طول زندگی به چه اندازه دانش و آگاهی کسب کرده باشید، یک ذره آن هم از طریق ژن به فرزندتان منتقل نخواهد شد. هر نسل جدید از صفر شروع میکند.
انسان، در میان جانوران تنها گونهای است که تحت سلطه فرهنگ است، تحت سلطه آثاری که می آموزد و دست به دست منتقل می شود. مم، واحدهای فرهنگی تکاملی است که شبیه ژنها در محیط زیستی عمل میکند.
داوکینز کلمه مم(meme) را به منظور توضیح این که چگونه اصول داروینی ممکن است برای گسترش عقاید و پدیدههای فرهنگی بکار روند، ابداع کرد؛ این کار منجر به، بهوجود آمدن رشتهای بنام ممتیک گردید. مم به هر موضوع فرهنگی که یک ناظر بتواند آن را یک همانندساز در نظر گیرد، اشاره دارد. فرض داوکینز این است که بسیاری از پدیدههای فرهنگی، به ویژه هنگام روبرو شدن با انسانها، قابل همانندسازی هستند. ممها همیشه بدون اشتباه کپی نمیشوند و در معرض تعدیل، ترکیب و تغییر به وسیله عقاید دیگر قرار دارند و این روند میتواند به تولید ممهای جدید بینجامد. این ممهای جدید، زمینهایست برای فرضیه فرگشت فرهنگی(تکامل فرهنگی) که متناظر با فرگشت بیولوژیک بر پایه ژن است.
جامعه انسانی که صرفاً بر اساس قانون ژن یعنی خودخواهی بیرحمانه همگانی اداره شود، جامعه بسیار ناخوشایندی برای زندگی خواهد بود. اما متاسفانه هر چقدر هم که از چیزی متاسف باشیم، مانع حقیقت داشتن آن نمیشود. چنانچه بخواهیم جامعهای بسازیم که در آن افراد، جوانمردانه و فداکارانه برای دستیابی به خیر عمومی با یکدیگر همکاری کنند، از طبیعت زیستیمان نمی توانیم انتظار چندانی داشته باشیم.
باید سعی کنیم که جوانمردی و فداکاری را بیاموزیم، از آن رو که خودخواه به دنیا آمدهایم.
داوکینز آشکارا خداناباور است و از منتقدان مذهب بهشمار میآید. داوکینز خداناباوریش را نتیجه منطقی درک خود از نظریه فرگشت و درک این که دین و علم ناسازگارند، میداند. هرچند خداناباوری ممکن است پیش از داروین نیز قابل دفاع کردن بوده باشد، ولی این داروین بود که این امکان را فراهم کرد که یک فرد خداناباور باشد و از نظر ذهنی متقاعد و راضی باشد». برخی از نویسندگان منتقد یادآور شدهاند که نظریه تکامل داروین لزوما منتفیکننده اعتقاد به خدا نیست. داوکینز در مقاله «ویروسهای ذهن» این امکان را مطرح می کند که بتوان بر اساس نظریه ممتیک به توضیح پدیده ایمان مذهبی و برخی دیگر از نمودهای دینی پرداخت. به نظر داوکینز ایمان یکی از بزرگترین آفتهای جهان است. ایمان به معنی اعتقادی است که بر پایه شواهد نیست. او ایمان را مانند آبله میداند با این تفاوت که ریشه کنی ایمان بسیار دشوارتر است.
برخی از اینکه داوکینز بین بنیادگرایی مذهبی و مذهب معتدل فرقی نمیگذارد از وی انتقاد کردهاند. آنها این باور داوکینز را در مقابل ایده تساهل و تسامح میدانند که از پایههای یک جامعه دمکراتیک و مورد قبول بسیاری از جمله خداناباوران سنتی است. پس از واقعه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، هنگامی که نظر او را در مورد تغییراتی که جهان از این پس به خود خواهد دید جویا شدند، داوکینز پاسخ داد: «بسیاری از ما دین و مذهب را تنها به شکل چرندیاتی بیضرر نگاه میکردیم. ۱۱ سپتامبر همه این دیدگاهها را زیر و رو کرد. این واقعه به ما نشان داد که مذهب چرندیاتی بیضرر نیست بلکه میتواند به چرندیاتی بسیار خطرناک و مرگبار تبدیل شود. مذهب خطرناک است زیرا به افراد اطمینان کامل و غیرقابل تغییری نسبت به بر حق بودنشان میدهد. مذهب خطرناک است زیرا به افراد شجاعت کاذبی برای کشتن خود میدهد؛ چنین شجاعتی به نوبه خود تمامی مرزهایی که جلوی کشتن دیگران را میگیرد از میان برمیدارد. مذهب خطرناک است زیرا دشمنی و کینه را نسبت به دیگران، تنها به دلیل این که رسوم به ارث رسیده متفاوتی دارند، برمیانگیزد. مذهب خطرناک است زیرا ما جملگی پذیرای احترام غریبی نسبت به آن هستیم که موجب شده است تا مذهب از هر گونه نقد و انتقادی مصون باشد.».
دانلود کتابهای داوکینز :