انسان گرایی فرگشتی
آیا انسان اشرف مخلوقات است؟
انسان گرایی فرگشتی اذعان میکند که آدمیان مانند دیگر جانداران با این استعداد طبیعی زاده میشوند که لذت خود را افزایش دهند و از رنج خود بکاهند.
ما در زمانهی ناهمزمانیها زندگی میکنیم. در حالی که از نظر تکنولوژی بسیار پیشرفت کرده ایم، اما انگارههای ما از جهان کماکان از اسطورههای هزارههای کهن متاثرند. این آمیزهی هولناک پیشرفتهترین فناوری ها از یکسو و باورهای سادهلوحانه و کودکانه از دیگر سو، میتوانند در درازمدت پیامدهای فاجعهباری داشته باشند.
یکی از بزرگترین مشکلات عصر حاضر این است که گروه های بنیادگرای مذهبی، به آسانی، ثمرههای روشنگری، یعنی آزادی عقیده، حاکمیت قانون، دانش و تکنولوژی را به خدمت میگیرند تا مانع آن شوند که اصلهای روشنگری بر جهانبینی خود آنان نیز کاربرد داشته باشد.
ما امروزه با دانش نه فقط در دانشگاه، کتابخانه و آزمایشگاه، بلکه حتی در آرایشگاه، ورزشگاه، سینما و غیره نیز روبرو میشویم. امروز زندگی بدون دانش قابل تصور نیست و حتی کسانی که با انتقادهایی ویرانگر به دانش میتازند، ناچارند برای نقد خود به استدلالهای علمی متوسل شوند. به دیگر سخن، ما محکوم به علمیت هستیم، حتی در جایی که علمیت را محکوم میکنیم.
از عصر روشنگری به اینسو شناخت علمی به عنوان شاهراه ارتقای استاندارد زندگی برای رهایی از خرافات و سنت، معتبر بوده است. موفقیتهای پرشمار شناخت علمی نیز این امر را تایید میکنند. دانش به انسانهایی که آن را در اختیار داشتند کمک کرد تا به رفاه مادی بیسابقهای دست یابند. آنان زنجیرهای سنت را گسستند و معماهای زیادی را گشودند که پیشینیان حتی کوچکترین تصوری از آنها نداشتند.
آیا انسان اشرف مخلوقات است؟
دانش در مسیر خود همواره با موانع بزرگ و واکنشهای تدافعی روبرو شده است. فقط کافیست در این زمینه به نظریهی فرگشت داروین اشاره کنیم که از آغاز در معرض تندترین حملات بوده است. حتی امروز هم در بخشهای گستردهای از آمریکا این نظریه را انکار میکنند. در آلمان نیز از چندی پیش تلاشهایی از سوی محافل دینی صورت میگیرد تا نظریهی فرگشت را از دروس مدارس تبعید کنند و به جای آن داستان آفرینش کتاب مقدس را به عنوان الگوی توضیحی در درس بیولوژی بگنجانند.
البته مقاومت و اعتراض مؤمنان علیه آموزش علمی فرزندانشان قابل فهم است، زیرا هیچ چیز بیملاحظهتر و پیگیرانهتر از پرتو دانش، خطاهای الگوهای گذشتگان دربارهی جهان را افشا نمیکند. اما نباید فراموش کرد که این فقط انسانهای مذهبی نیستند که با چشماندازهای هشیار کنندهی دانش مساله دارند، بلکه اکثریتی از مردم برایشان دشوار است که با دلآزردگیهای ناشی از پیشرفت دانش کنار بیایند.
زیگموند فروید دهها سال پیش به سه دلآزردگی بزرگ «کیهانشناختی»، «زیستشناختی» و «روانشناختی» اشاره کرده بود که به خودشیفتگی ساده لوحانه ی آدمی ضرباتی کاری وارد کردند (دلآزردگیهای کوپرنیکی، داروینی و فرویدی). به دیگر سخن، آدمی پی برد که:
- زمین مرکز کائنات نیست بلکه سیارهی بسیار کوچکی در یک منظومهی خورشیدی است.
- انسان نه تنها محصول تصادفی روند فرگشت و از خانوادهی نخستیهاست، بلکه هنوز خصوصیات حیوانی زیادی را در خود حفظ کرده است.
- آدمی با دانش روانشناسی به اهمیت نقش ناخودآگاه پی برد و فهمید بخش مهمی از حیات روانی او تابع ارادهی آگاه او نیست. آدمی حتی ارباب خانهی خود هم نیست.
بعدها به دلآزردگیهای کشف شده توسط فروید، چند مورد دیگر نیز افزودند، که یکی از مهمترین آنها «دلآزردگی سوسیوبیولوژیک» است، که میگوید، همهی آدمیان در وهلهی نخست به فکر منفعت خویشاند و حتی عالیترین فداکاریها و نوع دوستی ها را میتوان بر پایهی نفعپرستی ژنتیک و ممتیک توضیح داد.
بدینسان هوموساپینس که زمانی خود را به اصطلاح اشرف مخلوقات میپنداشت، با پیشرفت دانش و دستیابی به شناخت علمی از خود افسونزدایی کرد و ناچار شد در فهم خود از خویشتن و نیز جهان تجدیدنظر کند. اما دستیابی به چنین شناختی که با بصیرتی دردناک همراه بود، در دایرهی محافل خاصی محدود ماند و بیشتر آدمیان هنوز هم به تصورات اسطورهای و دینی یا ایدههای عوام پسندانه معتقد هستند.
انسان گرایی
انسانگرایی(Humanism)، جریانی فکری است که اولا در نظریه و عمل، اصل را نه بر خدایان و روایتهای رستگاری، بلکه بر انسانهای واقعا موجود میگذارد و ثانیا هدف خود را ایجاد چنان مناسبات انسانی میدانند که شکوفایی شخصیتی همهی انسانها را مستقل از جنسیت، تبار و استعداد، ممکن سازد. با توجه به این اعتقاد که آزادی و برابری حقوق باید ارزشهای جهانشمول به شمار آیند، انسان گرایی خواهان تغییر همهی مناسباتی است که در آنها انسان موجودی تحقیرشده، بنده و مطرود به شمار میرود.
میمون درون ما
برای ارائهی تصویری واقعی از انسان نمیتوان ریشههای بیولوژیک او را منکر شد. این انکار واقعیت مدتها پیش روی داده و تاکنون ادامه داشته که ما حاضر نبودیم واقعیت «میمون درون» خود را بپذیریم، چرا که آن را تعرضی وقیحانه به ساحت آدمی تلقی میکردیم. اما اگر نیک بنگریم، این میمون درون ما موجود خیلی خبیثی هم نیست.
البته باید اذعان کرد که تاریخ بشریت به دلیل همین بیولوژیک، تاکنون در بیشتر مواقع تاریخی ضدبشری بوده است. اما دلایل کافی نیز وجود دارد که نشان میدهد اگر آدمی تحت شرایط مناسبی رشد کند، میتواند به جانوری نرم خو، مهربان و آفریننده تبدیل گردد.
ما باید ببینیم که آدمی تحت کدام شرایط اجتماعی، اقتصادی و بومشناختی (اکولوژیک) میتواند تواناییهای مثبت خود را شکوفا سازد. باید هر چه زودتر شروع به ایجاد چنین شرایطی کنیم، اما پیششرط این کار کنار گذاشتن شرمساری از واقعیت میمون درونمان است، باید آدمی را موجودی طبیعی و محصول تصادفی روند فرگشت در نظر بگیریم.
به دیگر سخن، باید این واقعیت را بپذیریم که آدمی بهرغم همهی دستاوردهای فرهنگی خود، مانند همهی انواع جانداران کرهی زمین قادر نیست از قوانین طبیعت فراتر رود. پذیرفتن این واقعیت، اعتقاد مربوط به یک روح آزاد معلق در هوا و مستقل از روندهای جسمانی را بلاموضوع میکند.
اصل نفع شخصی و انسانگرایی تکاملی
همهی جاندارانی که امروز روی کرهی زمین زندگی میکنند، موجودیت خود را مدیون تلاشهای منفعت پرستانهی پیشینیان خود برای کسب منابع و تولیدمثل، بودهاند. انسان گرایی فرگشتی اذعان میکند که آدمیان در اهداف اساسی خود با دیگر جانداران تفاوتی ندارند، آنان نیز مانند دیگر جانداران با این استعداد طبیعی زاده میشوند که لذت خود را افزایش دهند و از رنج خود بکاهند.
از آنجا که نفع شخصی به مثابه اصل بنیادین زندگی، سرچشمهی همهی احساسات و تصمیمات انسانی است، تلاش بیهوده ایست که بخواهیم آن را به عنوان یک پدیدهی بدوی و از نظر اخلاقی ناباب، طرد کنیم، بلکه بر عکس باید آن را به عنوان یک نیروی رانشی مهم زندگی در نظر بگیریم. نفع شخصی می تواند باعث نوسازی اجتماعی شود. ایدههایی که با علایق نفع پرستانهی انسانها مرتبط نیستند، هر اندازه هم نیک و شرافتمندانه باشند، هرگز در جامعه به کرسی نمینشینند.
نفعپرستی سرچشمهی اشکال گوناگونی از رفتارهای همیارانه و نوع دوستانه است که در قلمرو جانوران نیز دیده میشود. علت آنست که فرد رفتار همیارانه و منصفانه را در دراز مدت برای خود سودمند میبیند و حاضر میشود منابع معینی را با دیگران تقسیم کند. فرد تشخیص میدهد که بدون همیاری و گذشت، خیلی زود منزوی می شود و نهایتا بازنده است.
اینکه آدمیان در وضعیتهای اضطراری با دیدن رنج دیگران به کمک بر میخیزند، عمدتا در قابلیت همدلی آنان ریشه دارد. آنان میتوانند درد و رنج دیگران را حس کنند و از این بابت خود نیز رنج میبرند. اما همین حس ترحم نیز به نوعی با نفع شخصی ارتباط دارد. آدمیان با کمک به دیگران این آرزو را دارند که اگر خود نیز روزی دچار مصیبت و فاجعه شوند، دیگران به کمک آنان بشتابند. هومانیستهای فرگشتی معتقدند که رفتار برخاسته از ترحم، یک الگوی رفتاری مبتنی بر نفع شخصی است.
حس همدلی میراث جهانشمول فرگشت بیولوژیک است و فقط افراد محدودی از جمله جانیان بیرحم به دلیل ناهنجاری یا اختلالات روانی از آن محروماند. برخی ایدئولوژیها می توانند این حس همدلی را در آدمیان از کار بیندازند. نمونهی آن رژیم نازی بود که یهودیان را انسانهای پست، حشرات موذی و قارچهای سمی میخواند و توانست بخش بزرگی از مردم آلمان را چنان مغزشویی کند که حس همدلی نسبت به یهودیان را از دست بدهند.
امروزه هم از این روشهای مغزشویی استفاده میشود. برای نمونه در آموزشهای نظامی که به افراد میآموزند، دشمن را مانند انسان ننگرند. این روش را همچنین دیکتاتورها و رهبران مستبد به کار میگیرند، آنها غیر انسان بودن دشمنان سیاسی و ایدئولوژیک خود را به پیروانشان القا میکنند. فراخواندن به جهاد مقدس یکی دیگر از نمونههاست. جهادگرایان برای غیر انسانی کردن سیمای مخالفان خود، آنان را کافر میخوانند و در تلاش برای نابودی آنان هیچ گذشتی از خود نشان نمیدهند.
بهرغم آنکه رفتار نفع پرستانه و نوع دوستانه در قلمرو جانوران دیده میشود، اما اشکال متعالی نفع شخصی، ویژهی آدمی است. فقط آدمیان هستند که در شرایطی، آمادهاند زندگی خود را در خدمت امر برتر که میتواند اعتقادی اخلاقی یا دینی یا یک ایدئولوژی سیاسی باشد به مخاطره بیندازند. هیچ میمونی به این ایده نمیرسد که بر سر اعتقادی دینی یا یک ایدئولوژی سیاسی با میمونهای دیگر نزاع کند، یا اینکه از موز این جهانی خود با این امید بگذرد که پاداش آن جهانی بهتری خواهد گرفت.
اگر چه تمدن و فرهنگ انسانی نمیتواند بر اصل بیولوژیک نفع شخصی چیره گردد، اما قادر است آن را در جلوههای کاملا متفاوتی ارائه دهد. اموری که ما شخصا ارزشمند میدانیم، تا اندازهی زیادی به پیش فرضهای فرهنگی ما از قبیل دستاوردهای تکنیکی، فلسفهها، ایدئولوژیها، سنتها و دینها وابستهاند. اما باز هم زندگی روزمره برای آدمی خرسندکننده نیست و او تلاش میکند به زندگیاش معنایی ببخشد. نکته غم انگیز آنجاست که آدمیان در این معنابخشی به زندگی، غالبا به نسخههایی متوسل میشوند که نفع شخصی را به مسیری مشکلآفرین هدایت میکنند.
بهرام محیی
برای مطالعه بیشتر به کتاب مانیفست انسانگرایی فرگشتی اثر میشائیل اشمیت زالومون مراجعه فرمایید.