هدف زندگی چیست
« هدف زندگی» بیانگر این نکته است که، انسان به کدامین سو باید حرکت کند، تا کجا پیش رود در نهایت چه بشود ، چه سرنوشتی فراروی او هست و سعادت او در چیست ؟ در پاسخ به این پرسش دو دیدگاه وجود دارد : فلسفه پوچی و فلسفه هدفداری.
۱) پوچ گرایی (Nihilism):
نیهیلیسم یا نیستانگاری (برگرفته از nihil لاتین به معنای هیچ) به هر نوع دیدگاه فلسفی گفته میشود که وجود یک بنیان عینی (ابژکتیو) برای نظام ارزشی بشر را رد میکند. این اندیشه معمولاً در ارتباط نزدیک با بدبینی عمیق و شکگرایی رادیکال است.
شاید بتوان گرگیاس حکیم یونانی قرن پنجم پیش از میلاد را نخستین اندیشمند نیهیلیست دانست اما فردریش ویلهلم نیچه فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم بیش از هر کسی به شرح باورهای نیهلیستی پرداخت. وی نیهیلیسم را به عنوان یک پدیده شایع در فرهنگ غربی شناسایی کرد و معتقد بود که پیامدهای نابودگر آن در نهایت تمامی احکام اخلاقی، مذهبی و متافیزیکی را به تباهی خواهد کشاند و بزرگترین بحران تاریخ بشر را رقم خواهد زد. در قرن بیستم بسیاری از هنرمندان، منتقدان و فیلسوفان تمهای نیهیلیستی همچون ناتوانی معرفتشناسی، تخریب ارزشها و بیمعنایی دنیا را در آثار خود مطرح کردهاند. در میانههای قرن بیستم جنبش اگزیستانسیالیسم تلاش کرد انگارههای نیهلیستی را به گونهای ترویج کند که جنبهٔ مخرب آن از میان برود.
کامو به عنوان یکی از پیشگامان فلسفه هیچ انگارانه شناخته شده است، فلسفهای که به وجودگرایی یا اگزیستانسیالیسم مرتبط است. هیچ انگاری ادعا میکند که انسانها اساسا بیمعنی و غیر منطقی هستند و رنج انسانها نتیجهٔ تلاشهای بیهودهٔ افرادیست که قصد دارند دلیل یا معنی ای برای آن در پوچی بی پایان وجود پیدا کنند. کامو ادعا میکند تنها سؤال فلسفی درست سؤال درباره خودکشی است، به معنی دیگر آیا ما باید رنج زندگی را تحمل کنیم یا اینکه به سادگی خود را بکشیم؟ کامو استدلال میکند که از نظر تاریخی بیشتر انسانها یا باور داشتند که زندگی پوچ است و بنابراین خودکشی را امری نجات بخش تلقی میکردند یا اینکه معنایی مصنوعی مانند دین ساختند تا زندگی خود را پر کنند و به آن معنا بخشند. کامو ادعا کرد که راه سومی هم وجود دارد: ما میتوانیم دریابیم که زندگی پوچ و بیمعنی است اما در هر حال به زندگی ادامه دهیم، کسانی که راه سوم را انتخاب میکنند قهرمانان پوچی یا «absurd heroes» نامیده میشوند؛ که با طغیان بر پوچی به خلاقیت و آفرینندگی دست مییابند.
۲) فلسفه هدف داری :
الف- لذت گرایی ( Hedonism) :
لذتگرایی، لذتپرستی یا هدونیسم(به فرانسوی: Hédonisme) مکتبی فلسفی است که لذت را ارزش غایی و مهمترین پیشهٔ انسانیت میداند. واژهٔ هدونیسم از واژهٔ یونانی هدونی به معنای شهوت وام گرفتهشدهاست. گروهی از پیروان لذتباوری شهوت را امری کیفی میشمردند. از میان آنها میتوان از جان استوارت میل نام برد. میل بر این باور بود که شهوت را میتوان به سطوح گوناگون تقسیم نمود. شهوتی که بالاتر است و آنکه پایینتر. او می انگاشت که موجودات سادهتر به آسانترین و دسترس ترین شکل شهوت دست مییازند و از دیگر جنبههای زندگی بیبهرهاند. چنین موجوداتی در همان گونهٔ شهوت سطح پایین زیادهروی میکنند.
انواع لذت گرایی : ۱. لذت گرایی شخصی «اریستیپوس » ، ۲. لذت گرایی شخصی اپیکوری، ۳. لذت گرایی در قالب نفع عمومی جرمی بنتا، ۴. لذت گرایی به صورت عاطفی آدام اسمیت، ۵. لذت گرایی شخصی در قالب عمل به قانون راسل .
۱) لذت گرایی شخصی
مکتب لذت گرایی، به دو صورت مطرح می شود، شخصی و جمعی و ما در این بخش به هر دو اشاره خواهیم کرد: پایه گذار این مکتب، شخصی است به نام «اریستیپوس » که از شاگردان سقراط به شمار می رود، او در سال ۴۳۵ قبل از میلاد متولد، و در سال ۳۶۶ق.م. درگذشته است و از نظر طبقه، معاصر افلاطون (۴۲۸ – ۳۴۷) ق.م. می باشد.
نظریه او درباره نظام اخلاقی، درست بر خلاف چیزی است که از استادش سقراط نقل شده است زیرا بنیاد تعلیمات اخلاقی سقراط این است که انسان جویای خوشی وسعادت است، و جز این تکلیفی ندارد، اما خوشی به استیفای لذات و شهوات به دست نمی آید، بلکه به وسیله جلوگیری از خواهشهای نفسانی بشری میسر می گردد. از پای کرسی تدریس چنین استادی، شخصی برخاسته، آنچه را که استاد آن را مایه سعادت نمی داند، او همان را محور سعادت و اساس نظام اخلاقی دانسته است.
هر یک از ما انسانها، باید به ندای طبیعت انسانی خود، گوش فرا دهیم، یعنی درباره ی هر کاری به طبیعت خود رجوع کنیم و دریابیم که آیا انجام آن کار، مورد خوشایند طبیعت ما است یا خوشایند آن نیست، آیا خوشی آور است یا رنج زا در صورت نخست باید آن کار را انجام، و در صورت دوم نباید انجام داد. و به عبارت دیگر: هر کاری که ملایم طبع ماست و برای ما ایجاد «لذت » می کند، خوب و خیر است و هر کاری که با طبع ما ناسازگار است و موجب رنج ما می شود بد وشر است. در این مکتب «لذت فردی »خیر و «درد فردی » شر نامیده می شود. خلاصه لذت مثبت و حاضر، غایت زندگی است.
۲) لذت گرایی محدود یا مکتب اپیکور
اپیکور در سال ۳۴۱ پیش از میلاد متولد شده و پس از هفتاد سال زندگی چشم از زندگی پوشید، می گویند او در فلسفه پیرو ذیمقراطیس فیلسوف حس گرا بود، و دانش را نتیجه حس می دانست و جهان را مرکب از «اجزای لا یتجزی » می انگاشت،
نظریه ی «اپیکور» که گاهی آن را «لذت انگاری » (مذهب اصالت لذت یا لذت طلبی) نامیده اند این است که تنها چیزی که خوب است، لذت است. تاثیر فلسفه ی او را از این جا می توان دریافت که هنوز «اپیکور»در انگلیسی به آدم خوشگذران اطلاق می شود. اما لفظ «اپیکور» مانند بسیاری از کلماتی که اکنون به کار می رود، دقیقا بر همان نوع فلسفه هایی که خود اپیکور معتقد بود، دلالت نمی کند. اکنون کسی را «اپیکوری » می نامند که شکمباره، شرابخواره باشد و شادکامی و خوشحالی او جز از راه برخورداری از غذاهای مرغوب و شرابهای کمیاب تامین نمی شود، در حالی که خود اپیکور چنین نبود وی کم و ساده غذا می خورد، گویا فقط آب می نوشید و به طور کلی با روش پرهیز و امساک می زیست. برخی از لذات آشکارا با درد و رنج همراه است، او میان لذاتی که ملازم با درد و رنج است، و لذاتی که چنین نیست فرق می نهد، فقط لذات اخیر را برمی گزیند، مثلا: ارضای شهوات جنسی به صورت غیر محدود بد است زیرا ملازم با خستگی و پشیمانی و سستی و افسردگی است، همچنان که پرخوری و شراب خواری وشهرت طلبی نیز چنین است.
اپیکور طرفدار نوعی زندگانی است ، که در آن خرد مدخلیت داشته باشد. اپیکوری با در نظر گرفتن پاره ای از قیود وشروط خواهان لذت گرایی به معنی اخلاقی است.
اصولا ما باید بین لذت گرایی روانشناسی ولذت گرایی اخلاقی فرق قایل بشویم، لذت گرایی از نظر اول نظریه ای است که بر حسب آن مردم در زندگی خود واقعا به دنبال لذت هستند، مطابق این نظریه تمام فعالیت ها، متوجه کسب لذت و اجتناب از درد است. بدیهی است لذت انگاری از نظر روانشناسی مستلزم لذت انگاری اخلاقی نیست. و در نتیجه عقیده ی وی را می توان به عنوان صورت اصلاح شده و اعتدال یافته نظریه اریستیپوس دانست.
مؤلف کتاب تاریخ فلسفه یونان و روم فرق دو مکتب را چنین بیان می کند: «لذت از نظر «اریستیپوس » غایت زندگی است اما چه نوع لذتی؟ بعدها برای «اپیکور» بیشتر فقدان درد، یعنی لذت منفی، غایت زندگی است لیکن برای «اریستیپوس » لذت مثبت و حاضر، غایت زندگی بود». معنی این جمله ها این است که ابیقور در لذت گرایی از عنصر عقل غافل نبوده و لذاتی را لذت می دانست که به دنبال آن دردی پدید نیاید در حالی که در مکتب «اریستیپوس » مقیاس لذت حاضر است.
۳) نفع عمومی
این مکتب به وسیله ی دو دانشمند انگلیسی :«جرمی بنتام»(۱۸۴۸ – ۱۸۳۲) و «جان استوارت میل »(۱۸۰۶ – ۱۸۷۳) پی ریزی شده که مربوط به دوران رنسانس می باشد.
در مکتب لذت گرایی، ملاک اخلاقی بودن فعل، «لذت شخصی » بود، در حالی که یک رشته افعال اخلاقی داریم که شخص در آنها محور، نیست بلکه، ملاک، خدمت به جامعه و منتفع شدن آن است. به خاطر چنین اشکالی واضح در آن مکتب دو دانشمند انگلیسی، قید«شخصی » را به نفع عمومی ، عوض کرده و فعل اخلاقی را چنین توصیف می کنند«فعلی که مایه لذت مستمر ویا غالب بر درد ، نسبت به جامعه بوده باشد».
یک چنین دگرگونی، به خاطر فلسفه ای است که «بنتام » از آن پیروی می کرد; زیرا او با حکومت استبدادی، وحکومت اشرافی (اریستو کراسی) موروثی مخالف بود و از حکومت دموکراسی، حمایت می کرد،و با امپراتوری انگلیس در هند و دیگر مستعمرات مخالف بود. در این مکتب یک عمل آنجا که در جهت «حصول و تولید بزرگ ترین خوشی وسعادت برای بزرگ ترین عده » قرار گیرد، حق و درست خواهد بود. و ملاک ارزش و یا درستی، نتیجه ی فعل است، نه انگیزه ی آن.
۴) مکتب عاطفه گرایی
مکتب عاطفه گرایی، نظریه ی تلطیف شده ی مکتب نفع عمومی است. چیزی که هست انگیزه ی کار در نفع عمومی این بود که نفع شخصی در ضمن نفع عمومی تحقق می پذیرد بنابراین اگر انسان برای عموم مردم کار صورت دهد، سود او نیز تامین می شود ولی انگیزه ی عمل در مکتب عاطفه گرایی، احساسات پاک بشر دوستانه است، که او را به این کار وادار می کند.
بنیان گذار این مکتب بزرگانی مانند: آدام اسمیت(۱۷۲۳ – ۱۷۹۰) اقتصاددان انگلیسی و شوپنهاور (۱۷۸۸ – ۱۸۶۰) فیلسوف انگلیسی، و اگوست کنت (۱۷۹۸ -۱۸۵۷) فیلسوف فرانسوی است . در این مکتب احساسات بشردوستانه گاهی علت فاعلی معرفی شده و گاهی غایت و هدف بیان گردیده است. و در هر حال با مکتب نفع عمومی یاد شده ارتباط تنگاتنگ دارد.
این گروه می گویند:کارهایی که به عنوان «خودخواهی » صورت بگیرد کار اخلاقی نیست، تنها کاری عنوان فعل اخلاقی را به خود می پذیرد که هدف از آن «غیر دوستی» و «غیر خواهی » باشد نه خودخواهی. گاهی به این نظریه ایراد گرفته می شود چنین تعریفی مانع اغیار نیست زیرا بعضی از کارهای بشردوستانه است که نمی توان آنها را فعل اخلاقی نامید مثلا احساسات مادرانه که اختصاص به انسان ندارد و حیوان را نیز در برمی گیرد و سرچشمه ی فداکاریهای شگفت انگیزی است اما نمی توان نام آن را «خلق و خوی » نهاد و همچنین است دیگر کارهایی که جنبه ی غریزی دارد مانند میل به «صیانت فرزند».
۵) هماهنگی میان منافع عمومی و خصوصی افراد
نظریه ی هماهنگی میان مصالح جامعه و منافع شخصی را «راسل » پیشنهاد می کند و در تفسیرهای گوناگونی که برای اخلاق انجام گرفته همین را بر می گزیند و آن را در کتاب خود «جهانی که من می شناسم » در فصل پنجم تحت عنوان «اخلاق تابو» (رسوم و عادات جاهلانه) مطرح می کند. برتراند راسل در سال ۱۸۷۲ در انگلستان دیده به جهان گشود و در سال ۱۹۷۰م دیده از جهان فرو بست، بزرگ ترین اثر علمی و فلسفی او کتاب اصول ریاضی است که در سالهای ۱۹۱۳ – ۱۹۱۰ با همکاری «وایت » در سه جلد منتشر کرد، او درباره اخلاق و این که ملاک اخلاقی بودن یک عمل چیست، بیانی دارد که نقل می کنیم: می گوید: اخلاق رایج، مجموعه رسوم و آداب است که بدون هیچ گونه دلیلی، به انسان تحمیل می شود. او با این جمله، خط قرمز بر تمام مکاتب اخلاقی کشیده بالاخص اخلاقی که ریشه مذهبی داشته و از جهان بالا سرچشمه می گیرد.
فرض کنیم: علی بخواهد فلان عمل را که برای خود مفید بوده، و در عین حال برای همسایگانش زیان می رساند، انجام دهد. اگر علی از این طریق برای همسایگان خود ایجاد مزاحمت کند، آنان گرد هم جمع شده و خواهند گفت: «ما به هیچ وجه موافق نیستیم. باید کاری کرد که او سو استفاده نکند». بنابراین، ملاحظه می شود که کار به یک امر جنجالی مختوم می گردد، و این قضیه کاملا منطقی و عقلانی است.
رؤوس اخلاقی راسل عبارت از «ایجاد هماهنگی بین منافع عمومی وخصوصی اجتماع ». او در ابطال مذاهب اخلاقی وابسته به معنویت و حتی در مسایل جنسی هم، چیزی بر خلاف اخلاق تصور نمی کند مگر یک صورت و آن این که زیان آن بیش از سود آن باشد. می گوید: «لازم است مساله اخلاق جنسی را هم مانند سایر مسایل مورد بررسی قرار دهیم ». «اگر از انجام عمل زیانی متوجه دیگران نشود، دلیل نداریم که ارتکاب آن را، محکوم کنیم. نمی توان عمل را به زعم این که فلان مذهب قدیمی، زشت شناخته است، محکوم ساخت. فقط بایستی سود و زیان کار را به حساب آورد، چنین است اساس مذهب اخلاق جنسی و همه ی اخلاق های دیگر».
در این مکتب، هیچ اصلی از اصول اخلاقی به رسمیت شناخته نشده جز یک اصل؛ و آن این که، فرد باید هوشیار باشد، کاری نکند واکنش بدی داشته باشد، مال همسایه را ندزدد، تا همسایه نیز مال او را ندزدد، خودخواهی و خودپرستی فرد یک اصل مسلم است ولی باید آن را به گونه ای تعدیل کند و این کار هوشیاری و دوراندیشی لازم دارد.
بنابراین در مورد اخلاق، مساله ای به نام «انسانیت » و «جوانمردی » و انصاف، عاطفه و… مطرح نیست، مصالح فرد مطرح می باشد، باید فرد شیوه زندگی را طوری تنظیم کند که بهره گیری او امکان پذیر بوده و واکنش بدی نداشته باشد و این خود به علم و آگاهی و دورنگری و دور اندیشی، نیازمند است از این جهت باید مردم را آموزش داده، که به خاطر پیامد کار خود، از هر نوع خلاف کاری و قانون شکنی بپرهیزند. اخلاق همین است و بس.
ب- انسان گرایی ( Humanism):
انسانگرایی(اومانیسم) رویکرد تمرکز بر تواناییها و دغدغههای انسان؛ در آزمایشهای تجربی، مطالعات اجتماعی، پژوهشهای فلسفی و خلق آثار هنری است. واژهٔ Humanism نهضت فرهنگی فکری است که در خلال دوران تجدید حیات فرهنگی (رنسانس) به دنبال ایجاد رغبت و تمایل جدید نسبت به آثار برجستهٔ یونانی و رومی پدید آمده است. این واژه از واژهٔ لاتینی Humus به معنی خاک یا زمین اخذ شده است.
در برخی از موارد انسانگرایی در برابر خداگرایی قرار داده شده است. اما از نقطه نظر علمی، در آنتروپولوژی ارتباطی میان اومانیسم و خداناباوری وجود ندارد و ارتباط عمیقی میان خداباوری و اومانیسم در تاریخ یاد شده است، زیرا بنیانگذاران اومانیسم در «اروپای مدرن» که دکارت و کانت میباشند خود سرسختترین خداباوران هستند. سارتر در کتاب «اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر» (Existentialisme est un Humanism) کوگیتوی دکارتی را تنها نقطهٔ تمایز اگزیستانسیالیسم از بقیهٔ فلسفهها و «تنها مبنای ممکن برای اومانیسم» میداند. برخی از انسان گرایی به عنوان ایمان به خدای حقیقی یعنی ایمان به خود انسان یاد می کنند. از نظر آن ها با این که یک ندای درونی در انسان می گوید که خدا هست ولی چون انسان آن را نمیبیند پس نباید در مورد آن اظهار نظر کرد فعلاً چیزی که هست و انسان می بیند خود انسان است و در واقع انسان همان خداست و به اندازهی تمام انسان ها خدا وجود دارد.
انسانگرایی به یک مکتب فکری اطلاق می شود که پیرامون آن معتقدند موجود انسانی با سایر گونه های حیات متفاوت است. روابط بین فردی و تحقق خود یکی از موضوعات مهم در انسان گرایی است. فرض های انسان گرایی در تضاد با عقاید نظریه پردازان شرطی سازی عاملی است که با بر این باورند که همه رفتار های انسان ها نتیجه پیامد های رفتار است و نیز در تضاد با روان شناسان شناختی است که جست و جوگری یا ساخت معانی را عامل اصلی یادگیری انسان می دانند. حیطه های مورد علاقه انسان گرایان شامل مطالعه خود، انگیزش، زمینه، هدف و روابط میان فردی می شود. انسان گرایان دارای علایق و نظرگاه های متفاوتی هستند. دیدگاه های گروه اکثریت انسان گرایان که انسان گرایان مدرن یا انسان گرایان طبیت گرا خوانده می شوند ریشه در دیدگاه های ارسطو و سقراط دارد.
فلسفه انسان گرایی طبیعی به شدت تحت تأثیر فلسفه نوین گرایی قرار دارد. ورود فلسفه طبیعت گرایی به فلسفه انسان گرایی باعث رد تمام دیدگاه های مابعدالطبیعه ای گشته است و روی استدلال علمی دموکراسی و همدردی انسانی و نیز حقوق طبیعی انسانی تاکید می کند. دیدگاه انسان گرایی دیدگاهی است که بر طبق آن انسان اشرف مخلوقات شناخته شده است و به دو شاخه تقسیم می شود: دیدگاه غیر دینی و دیدگاه دینی. در انسان گرایی غیر دینی اعتقاد بر این است که ماهیت منحصر به فرد انسان استعداد های بی همتای شخصی اوست که باید رشد کند و تحول یابد. انسان گرایان دینی نیز با پذیرش ویژگی های منحصر به فرد انسانها دین را عامل مهمی برای تحول درونی در انسان می دانند. لذا دیدگاه دینی و غیردینی به غیر از موضوع قبول یا انکار دین، وجوه مشترک بسیاری دارند. گروه های معتقد دینی با فرضیه های انکار خدا به شدت مخالف اند. آنان ریشه های فکری خود را از افلاطون و آگوستین و مذاهب مختلف گرفته اند. به اعتقاد آنها انسان گونه ای ممتاز و برتر از سایر گونه هاست. خداوند یا هستی برتر در مرکز هستی قرار دارد.