اروس و تمدن
مارکوزه کتاب اروس و تمدن را در نقد کتاب تمدن و ملالت های آن فروید در دهه ۱۹۵۰ نوشته است. مقدمه این کتاب بر مفهوم تمدن سرکوبگر فروید متمرکز شده است. مارکوزه معتقد است این بحث بدیهی انگاشته شده باید مورد بازبینی قرار گیرد. آیا تضاد میان اصل لذت و واقعیت یا تضاد میان سرکوب و آزادی مفهوم اصلی تمدن است و آیا این تضاد همیشگی و ثابت است و می تواند توجیه رابطه انسان با طبیعت باشد؟ به روایت مارکوزه از نظریات خود فروید می توان دلایلی برای رد یکی انگاشتن ازلی و ابدی تمدن و سرکوب پیدا کرد.
فصل اول کتاب به توضیح و یادآوری “دگردیسی اصل لذت به اصل واقعیت” در روند تکامل انسان از دیدگاه فروید می پردازد. چنانکه در کتاب اشاره شده است این رخداد در دو سطح روی می دهد.
۱- سطح فردی (فرد پیدایشی) : سرکوبی که در دوران اولیه کودکی رخ می دهد و هم کودک و هم اطرافیان به ناگزیر چیرگی واقعیت بر لذت را می پذیرند. 2- سطح اجتماعی (نوع پیدایشی) : زمانی که پدر نخستین قدرت و لذت را در اختیار خود می گیرد و فرزندان را مجبور به اطاعت و پرهیز از لذت می کند.
دو فصل بعدی کتاب هریک به تشریح یکی از این دو سطح در شکل گیری تمدن انسانی می پردازند.
در سطح فرد پیدایشی، در نخستین مراحل تکوینی فروید بر تضاد میان لیبیدو (غریزه جنسی) و اگو (صیانت از ذات) تاکید می کند و در آخرین مراحل بر تضاد میان غریزه زندگی (اروس) و غریزه مرگ تاکید دارد. با وجود آنکه فروید خود میان لیبیدو به عنوان محرک انفجاری و ویرانگر و اروس به عنوان میلی وحدت بخش و یگانه کننده تفاوت قائل شده است ولی بیشتر بر شباهت های آن دو متمرکز شده و تقریبا این دو را در یک جایگاه از نظر سویه متضادشان قرار داده است. اما مارکوزه با زیرکی بر تفاوت ها و حتی تضاد های میان این دو مفهوم تاکید می ورزد.
چگونه این تفسیر از میل جنسی در مقام نیروی اساسا انفجاری در تضاد با تمدن، تعریفی از اروس را توجیه می کند؟ چگونه حیث جنسی می تواند جایگزین احتمالی شود برای “غرایز معطوف به کمال” – قدرتی که چیزها را در جهان کنار هم گرد می آورد و یکپارچه نگه می دارد؟
به زعم مارکوزه با وجود توجیهاتی که فروید برای این ناهماهنگی میان این دو مفهوم ارائه کرده است، این مساله می تواند بیانگر ناسازگاری در نظریه تمدن او باشد. مارکوزه در توجیه مطلب فوق ابتدا میان دو مفهوم سرکوب مازاد و اصل عملکرد تفاوت قائل می شود :
سرکوب مازاد : محدودیت ها و تقیدهایی که سلطه اجتماعی، آن ها را الزام آور کرده است. این از سرکوب بنیادی تمیز داده می شود. سرکوب بنیادی یعنی جرح و تعدیل های غرایز که برای استمرار نژاد بشر در تمدن ضروری است.
اصل عملکرد : غالب شدن شکل تاریخی اصل واقعیت.
در روند شکل گیری تمدن این دو اصل در هم تنیده شده و همراه با هم رشد می یابند. سرکوب مازاد بیشتر به عملکرد نهادها و روابط اجتماعی مرتبط است که هم نمودهای تغییر شکل یافته اصل واقعیت را نمایش می دهند و هم عملا خود نیز می توانند اصل واقعیت را تغییر دهند. اما اصل عملکرد سرچشمه های شکل گیری تمدن است. که در خون تمدن جاری است و براساس آن و تحت سیطره آن جامعه عملکردهای اقتصادی – رقابتی اش را شکل می دهد و خود را سازماندهی می کند.
مارکوزه معتقد است با وجود این که سیستم کنترل و تقسیم کار اجتماعی در جهت منافع سلطه به پس زدن غرایز در انسان منجر می شود ولی این واپس زدگی لزوما به سرکوب غرایز پرخاشگری در انسان منجر نمی شود و می تواند به شکل کار یدی تداوم یابد و حتی منجر به غنای زندگی فرد شود. و یا کنترل اجتماعی ای که به واسطه قدرت اعمال می شود می تواند در ناخود آگاه انسان به شکل میل، اخلاق و خواست های متعلق به او نمودار شود.
در فصل سوم و چهارم کتاب به ریشه های پیدایش تمدن سرکوبگر از منظر نوع پیدایشی می پردازد. در ساختار نظریه فروید اولین گروه بشری تحت سلطه ی یک فرد (پدر) بودند. پدر رهبری گروه و همچنین سرچشمه لذت ( مادر) را برای خود داشت. پسران حسی دوگانه به پدر داشتند . به او رشک می بردند و دلشان می خواست جای او بودند و در عین حال از قدرت او احساس نفرت و انزجار داشتند. قدرت و سلطه پدر نظم و انسجام گروه را تضمین می کرد. اما پسران بر علیه او شوریدند و با کشتن پدر ، قدرت میان آنان متکثر شد. این حرکت از سلطه یک فرد به چند فرد حرکتی به سمت سازمان بندی و گروه بندی اجتماعی است. همچنین با از بین رفتن پدر، بخشی از قدرت مادر که در زیر سلطه پدر قرار گرفته بود آزاد می شود و نوعی مادرسالاری بعد از پدرسالاری اولیه سر بر می آورد.
در نهایت با جایگزین شدن پدر (شاه های دیگر به جای پدر) شاه اولیه، دوره دوم پدر سالاری احیا می شود. از منظر تئولوژی نیز گذار از سلطه پدر اولیه به سلطه پسران، همراه است با حرکت از تک خدایی به چند خدایی. اما این کشتن و سرنگونی شاه و حس گناه ناشی از آن در سراسر تاریخ به شکل های مختلف بازتولید می شود. فروید رد پای این اسطوره را در ادیان نیز جستجو کرد. از کشتن موسی در دین یهودیت، سامی ستیزی و نفرت به ادعای یهودیان به عنوان نخستین فرزندان یهوه، قیام مسیح (پسر) بر علیه پدر تا انقلابات مسیحی و جنگ های صلیبی نشان از بازگشت امر سرکوب شده دارد.
مارکوزه به نادیده گرفتن غریزه ی کار و مهارت در نظریه فروید انتقاد می کند. فروید در نظریه اش که کل ساختار تمدن را مبتنی بر سرکوب غرایز می داند، پیشرفت در کار را نیز سرکوب میل جنسی می داند ” به چه انگیزه ای بشر متقاعد شود که انرژی جنسی اش را برای کاربردهای دیگر بگذارد، در صورتی که با برانگیختن آن می توانست به لذتی کاملا رضایت بخش دست یابد؟ ”
فروید حتی غرایز انسان دوستانه را هم در انسان حامل تکانه هایی می داند که توسط مقاومت درونی از دست یابی به اهداف خود بازداشته می شوند و این اهداف صرفا به دلیل این چشم پوشی اجتماعی می شوند.
مارکوزه، سلطه را نه فقط در شکل پدر سالاری و سرکوب حس گناه نوع بشر می داند بلکه به شکل نظام کار و تولید جوامع فعلی و عقلانیت کاذب حاصل از آن می بیند. کنترل هایی که ناشی از سلطه سیاسی، اقتصادی ، فرهنگی به اشکال مختلف اعمال می شوند و تغییرات تعیین کننده ای بر ساختار سوپر اگو و اگو وارد می کنند. با پیشرفت تکنولوژیک و غلبه قدرت ایدئولوژیک تولید و مصرف ، سیستم کلی سرکوبگر با یکسان سازی افراد و نیز ایجاد حس آزادی های کاذب افراد را روز به روز از اندیشیدن به واقعیت دور می کند. اندیشیدن به این واقعیت که می توانند کمتر کار کنند و نیازشان را نیز برآورده سازند. در نهایت پیشرفت تا آنجا تداوم می یابد که بنیاد سرکوب را محدود کند. “در نقطه اوج دستاوردهای در حال پیشرفت، سلطه نه تنها بنیادهای خودش را سست می کند بلکه تضاد سلطه زا نیز محو و نابود می کند. آن چه باقی می ماند، منفیت یا وجه منفی عقل است که ثروت و قدرت را دفع می کند و شرایطی را مهیا می کند که در آن ریشه های غریزی اصل عملکرد خشک می شوند”.
در مقدمه این کتاب آمده است که مارکوزه می خواهد به بدبینی فروید در رابطه با امکان کسب خوشبختی و کامروایی در تمدن پاسخ دهد و برهان فروید را رد می کند که مبنی بر آن جامعه ای ناسرکوبگر ناممکن است.
منبع : اروس و تمدن – هربرت مارکوزه – ترجمه ی امیر هوشنگ افتخاری راد – نشر چشمه – ۱۳۸۹.