دانشنامه روانشناسی مردمی
علیرضا نوربخش (مشاور بالینی)

بررسی بینش در نظریه های روانپویشی

بينش

در سراسر تاریخ علم روانشناسی تمایل و توانایی برای اکتساب بینش شخصی به عنوان یک خصیصه مهم و موهبتی باشکوه و معنادار در زندگی انسان ارزشمند بوده است. سقراط حکیم گفته است که: زندگی نا آزموده، زندگی ارزشمندی نیست. اغلب ما توانایی خودمان را برای خود ارزیابی مغتنم می شماریم، اگرچه آن را گرامی نمی داریم. شاید اشاره به این جمله گریز ناپذیر شکسپیر که بودن یا نبودن، سؤال این است، نابجا نباشد، اگرچه بسیاری از ما معنای آن را به گونه ای عمیق در نیافته ایم، امابه نظر می رسد که در به دست آوردن درک و فهم جدید درباره این که ما کیستیم، چرا هستیم و چگونه هستیم، راهگشا و سودمند می باشد.

همچنین در ادبیات غنی و گهربار فارسی نیز گفته ها و سروده های از این قسم فراوان است. برای مثال خیام می گوید:
از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جاه و جلالش نفزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
این آمدن و رفتن از بهر چه بود

یا می گوید :
من ظاهر نیستی و هستی دانم
من باطن هر فراز و پستی دانم
با این همه از دانش خود شرمم باد
گر مرتب های ورای مستی دانم

بنابراین همیشه کشف نادانسته های جدید درباره خودمان و دیگران عمیقا تجربه ای معنادار و ارضاءکننده است.

بینش
بینش

همچنین از روزگار باستان درک خود به عنوان یک عامل مهم در درمان بیماری های روانی مورد توجه قرار گرفته است. نیروی درمانی نیز در سایه همین درک خود نهفته است، مورا (۱۹۷۵) آن را به این اندرز در فرهنگ یونان باستان نسبت می دهد که خودت را بشناس. در عصر کنونی فرانک(۱۹۹۱) مطرح می کند که رواندرمانی روشی مجاز برای کمک به بیماران از طریق درک خود است. 

بینش، مفهومی ارزشمند، شگفت انگیز و در عین حال چالش انگیز است، که نقش مهمی را در پیشرفت درمان و همچنین فرآیند بهبودی بیماران دارد(یوسفی،۱۳۸۲). این مفهوم بیش از هر نظریه دیگر با رویکرد روان تحلیلگری گره خورده است و در این چارچوب به بینش توجه زیادی شده است.

اگرچه فروید اصطلاح بینش را به کار نبرده است، اما وی به نقش آن در فرآیند روان درمانی واقف بوده است و آن را به عنوان حل کننده معمای بیمار توصیف می کند. وی با برابر دانستن روان درمانی به مثابه فرآیند جستجوی حقیقت، اهمیت بینش را برجسته می سازد (فروید،۱۹۳۴و۱۹۶۷) و مطرح می کند که اگر فرآیند درمان جریان حل مسائل و معماهای تاریک بیمار باشد، کلید و کاتالیزور حل این معما بینش است (یوسفی، ۱۳۸۴).

در گستره روانشناسی من اصطلاح بینش در معانی ضمنی متنوعی به کار رفته است. گاهی به صورت غیرفنی به معنی آگاهی از احساسات یا درک خود است. بینش در این زمینه می تواند هم به عنوان وسیله ای برای پیشرفت درمان و همچنین به عنوان هدف کلی درمان مورد تفکیک قرار گیرد. این قرائت اخیر از بینش دارای تلویحات اخلاقی قاطعی بوده و همانا مرتبط با ارزشی است که فروید برای معرفت نفس قائل است و احتمالاً با این سنت مهم در روان تحلیلگری پیوند دارد که درمانگر باید قبل از تحلیل بیماران، خودش تحت تحلیل قرار گیرد (کاستنگای و هیل، ۲۰۰۷).

جیمز استراکی(۱۹۳۴) اولین نظریه درمانی را در گستره روانشناسی من مطرح کرده است که در آن بینش نقش ضمنی مهمی را بر عهده دارد. او با وضع اصطلاح تفسیر تحولی در مقالات اولیه روان تحلیلگری، بر برتری مداخله هایی صحه می گذارد که عاطفه و شناخت را یکپارچه می سازند.

اغلب درمانگران روان پویشی دو نوع بینش را از هم متمایز می کنند: بینش هیجانی(تجربی) و بینش عقلانی.

در رویکرد روابط موضوعی توجه به بینش به عنوان پیامد روان درمانی افزایش یافته است، اما تحلیلگران روابط موضوعی این فرض را که فقط درمانگر وظیفه تفسیر مواد ناهشیار بیمار را بر عهده دارد ،به چالش کشیده اند. این گروه مطرح می کنند که آیا درک درمانگر بر درک بیمار برتری دارد.

این نظریه پردازان بر خلاف نظر فروید، بر مسؤلیت پذیری درمانگر برای هدایت بینش از طریق تفسیر تأکید نمی کنند. این گروه بینش را محصول همکاری حین درمان می دانند که به صورت مشترک از طریق همکاری بیمار و درمانگر و پس از یک رابطه توأم با اعتماد و اطمینان پدیدار می شود. به عبارت دیگر، بینش به جای نگریسته شدن به عنوان علت تغییر درون روانی، به عنوان پیامد این تغییر درون روانی و به عنوان شاهدی بر وجود تغییر نگریسته می شود (کاستنگای و هیل،۲۰۰۷).

۰ ۰ رای ها
رأی دهی به مقاله

همه ما در مراحل و زمان هایی از زندگی، نیاز به گفت و گو و مشاوره داریم. جهت دریافت وقت مشاوره آنلاین یا حضوری با شماره ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸ تماس بگیرید.

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها