دانشنامه روانشناسی مردمی
علیرضا نوربخش (مشاور بالینی)

بررسی روانشناختی خودکامگی

حاكمان خودكامه هيچ گونه انتقادی را بر نمی تابند

فـرد مستبد و خودکامه، خویشتن تحقیر شده ای دارد که بنابر دلایل متعدد خانوادگی، تربیتی و اجتماعی، احساس خودکم بینی در او به عقده حقارت تبدیل شده است.

خودكامگی

خودکامگی یا اتوکراسی(autocracy)، گونه‌ای از شیوه‌های حکومتی تمامیت‌خواه و شکلی از حکومت است که در آن قدرت سیاسی در دست یک حاکم خودگمارده قرار دارد. در حکومت خودکامه دامنه اختیارات حاکم و طول دوره حکومت آن‌ها بسیار است و توزیع قدرت عادلانه نیست. خودکامگی باعث احساس بی‌قدرتی سیاسی در بین مردم می‌شود و کارایی و خلاقیت آن‌ها را کاهش می‌دهد.

اتوکراسی، حکومتی است که یک فرد به عنوان رهبر یا پیشوا یا رئیس جمهور و یا پادشاه در رأس آن قرار گرفته و با قدرت و اختیارات نامحدود و بدون این‌که از طرف یک مجمع انتخابی یا شورا کنترل شود، امور یک کشور را بر اساس رأی و نظر شخصی خود رقم می‌زند.

خودکامگی تنها در برگیرنده شـخص خودکامه و گروه همدستانش نیست، بلکه فرمانبرداران، زیردستان و قربانیان او را نیز در بر می گیرد، یعنی عناصری که او را به این مقام رسانده اند.

در میان هر ملتی بیش از هزاران هیتلر و استالین و پوتین بالقوه وجود دارد، اما به ندرت پیش می آید که ایـن توفیق را داشـته باشند کـه تا مرحله گرفتن قدرت مطلقه پیشروی کنند و به آرزوی رام نشـدنی خـود بـرای همتایی با خدایان دست یابند. موفقیت در این امر به شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بستگی دارد.

به عنوان نمونه جامعه ای را می توان تصـور کرد که در آن زندگی اکثر مردم تحت فشار است، به گونه ای کـه مردم از این وضعیت نابسامان شدیداً در خود احساس اهانت و تحقیر مـی کننـد و طبقه حاکم نیز به واسطه احساس خطری که در خصوص قدرت یـا امتیازاتش می کند، نتواند یا اصلا نخواهد مشکلات را حل کند. در چنـین شرایطی، مردم به جز در مورد نیازمندی های ضـروری زندگی، در سـایر مـوارد بـین نوعی بی تفـاوتی قضا و قـدری و اعتراض های عصبی و پراکنده در نوسانند، به مرور ناامید می شوند، منتظر یک قهرمان ناجی می شوند که با ظهور خویش همه مسائل را حل کند.

بـدین ترتیب آنها به جای تلاش و کوشش برای بهبود وضعیت خود بـه ظهور یک ناجی دل می بندند. این تفکر در نهایت مدعیان اعجاز آفرینی را بر قدرت می نشاند و آنها نیز در چنین اوضاع و احوالی به سرعت به حاکمانی مستبد تبدیل می شوند.

برای آن که خودکامگی و دیکتاتوری‪ ‬برای همیشه‪ ‬از جامعه ای مثل ایران رخت بربندد، باید روحیه‪ ‬خودکامگی‪ ‬توده ها از بین برود (یادمان‪ ‬نرود که ما ایرانی ها رابطه خوبی با موجودات ضعیف تر از خودمان‪ ‬نداریم).

جباران دچار «ترس تهاجمی» هستند و در واقع بخش بزرگی از‪ ‬رفتار آنها ناشی از این نوع ترس است‪.‬ مانس اشپربر معتقد است‪ ‬اعتیاد به دشمن تراشی و ایده «دشمن انگاری هر کس که با ما نیست» از سوی جباران محصول ترس عمیقی است که در وجود آنها نهفته است. او از قول افلاطون می نویسد «هر کس می تواند شایسته صفت شجاع باشد، الا فرد جبار». در واقع جباریت صفتی است که جایگزین فقدان‪ ‬شجاعت می شود، و این رفتار در همه سطوح قدرت (پدر، معلم، رئیس اداره، پلیس محله و ….) نمود دارد.

نظریه آدلر در مورد خودکامگی

در نظریه آدلر شخصیت هـر فرد حول محور هدف غایی که او برای خودش در نظر گرفته وحدت می یابد و تمامی رفتارهایش در راستای تبدیل احساس حقـارت بـه برتـری است. به بیانی دیگر هدف غایی هر فرد نوعی برتری طلبی است(به معنای گذار احسـاس منفی نسبت به خود به احساس مثبت از خـود). بـرای هـر کسـی ایـن برتری طلبی، شکل و محتوا و نوع خـاص خـودش را دارد.

از طرفـی دیگـر سبک زندگی هر فردی نیز نقشه چگونگی حرکـت از احسـاس حقـارت بـه سوی احساس برتری با حرکت از احساس منفی به احسـاس مثبـت اسـت. بنابراین تمامی رفتارها، واکنش ها و عناصر شخصیت هر فرد را بدین طریق می توان شناسایی و پیش بینی کرد.

در پرتو این تئوری، آدلر چگونگی تکوین استبداد و خودکامگی را چنین تبیین می کنـد کـه فـرد مسـتبد و خودکامـه، خویشتن تحقیر شده ای دارد که بنـابر دلایـل متعـدد خـانوادگی، تربیتـی و اجتماعی احساس خود کم بینی در او به عقده حقارت تبدیل شده و بـه دلیـل نبودن رغبت های اجتماعی در او هیچ گونه همدلی و احسـاس مشـارکتی بـا دیگران ندارد. بر این اساس او همواره، همـتش متوجـه جبـران ایـن کاستی بوده و دائماً در جستجوی فرصتی است تا از خفت حقارت درونـی نجات یابد.

بنابراین همه رفتار، کردار، اندیشه و سبک و سیاق زندگیش نیـز در همین راستا سازمان مـی یابـد. چنـین فـردی وقتـی بـر کرسـی قـدرت می نشیند، اگرچه عناصر قدرت بیرونی را در اختیـار دارد، امـا در درون خـود شخصیتی حقیر و ناچیز را حس می کند. او برای این که خـود را در موضـع مثبت و برتری حس کند لازم می بیند که دیگران مهتری و تفوق او را تأیید کنند و لازمه چنین امری آن است که دیگران در برابـر او کوچـک و حقیـر باشند.

او اگر چـه بـر قـدرت تکیـه زده، امـا چینـی نـازک احسـاس ارزشمندی درونی و احتـرام بـه خویشـتن در او بسـیار شـکننده بـوده و بـا کوچکترین تلنگری ترک بر می دارد. از ایـن روسـت کـه معمـولا حاکمـان خودکامه هیچ گونه انتقادی را بر نمی تابند و هیچ نوع استقلال، عدم تبعیـت و یا اظهار نظر مخالف رأی خود را نمی توانند تحمل کننـد. چـرا کـه آن را بـه معنای خُرد و ناچیز بودن خود تعبیر می کنند.

کسی که امکان بازسازی شخصیتی به هر دلیلی برایش میسر نشـده و دچار عقده حقارت است، هر نوع صدای مخالف عقیده خود را نوعی تحقیـر برای خود می شمارد و عدم مجیز گویی و تأکید دیگران را نـوعی مقاومـت و ایستادگی در برابر خود می پندارد و کاملاً هویداسـت کـه او بـرای خـاموش کردن این احساس به هر وسیله ای متوسل می شود کـه راحـت تـرین آن، از میان برداشتن یا سرکوب مخالفان است.

از طـرف دیگـر فـردی کـه فاقـد رغبت های اجتماعی است هرگز نمی تواند خود را در جایگاه دیگران قـرار داده و از منظر آنان به مسائل بنگرد. از این رو نگاه خود را اصیل، احساس خـود را سالم و صرفا اندیشه خود را صحیح دانسته و احساس دیگـران را جعلـی، اندیشه آنان را انحرافی و نگاهشان را خیانت آمیز می داند. پر واضح است که چنین کسی اگر صاحب قدرت باشد، با دیگران چگونه رفتار خواهد کرد.

تنها راه جلوگیری از تشکیل و ادامه روند خودکامگی، آموزش افراد و افزایش آگاهی است، افراد باید فرق بین حاکم مستبد و رهبر واقعی را بدانند.

منبع : ravanshenasi-khodkamegi

۴.۲ ۶ رای ها
رأی دهی به مقاله

همه ما در مراحل و زمان هایی از زندگی، نیاز به گفت و گو و مشاوره داریم. جهت دریافت وقت مشاوره آنلاین یا حضوری با شماره ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸ تماس بگیرید.

6 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها