روابط عاشقانه از دید کرنبرگ
روانکاوی عشق جنسی
پشت خشم، همیشه نیاز به دوست داشته شدن وجود دارد. عشق همیشه مستلزم تواضع است تا ابراز شود، حتی اگر ندانید که آیا پذیرفته و یا طرد یا تحقیر می شوید.
از لحاظ زیستی، رفتار جنسی ما انسان ها به شدت شبیه سایر پستانداران است؛ اما عملکردهای روان شناختی بین نوزاد و مادر، عاملی است که تا حد زیادی رفتار جنسیمان را تحت تاثیر قرار می دهد. در این مقاله با روابط عاشقانه از دید کرنبرگ آشنا می شویم.
عشق و تعارضاتش در رابطه زوجین
روابط جنسی که برای هر دو طرف ارضاکننده و پرشور باشد مؤلفه اصلی رابطه طولانیمدت زوجین است. حتی اگر شما در حال حاضر هم رابطه خوبی داشته باشید، ممکن است بعد از ازدواج ناگهان به دلایل روانشناختی این ارتباط آنقدرها هم خوب پیش نرود. به این علت که ما همگی احساس گناه زیادی نسبت به رابطه جنسی رضایتبخش را در خودمان پنهان میکنیم که به طور ناهشیاری بازتولید رابطهی والدین است. بسیاری از زوجها تا زمانی که ازدواج نکردند زندگی جنسی رضایتبخشی دارند، اما روزی که ازدواج میکنند مشکلی پیش میآید. آنها به لحاظ جنسی بعد از دعواهای شدیدشان رابطه بهتری دارند، چرا که هزینه آن رابطه را پرداخت کردند و رابطه جنسی دوباره بلامانع میشود.
از دید کرنبرگ ما می توانیم آزاد از عادتها و رسوم(سنت) باشیم. می توانیم لذت جنسی خودمان را پیدا کنیم. عجیب و غریبترین چیزی که به آن علاقهمند هستید را انجام بدهید و سعی کنید چیزی که شما را برانگیخته میکند و احتمالاً آن را نمیشناسید، بیابید. آزادی درونیمان در حیطه جنسی به رابطه مان کمک خواهد کرد. البته شیء انگاری زنان، میتواند آزادی جنسی شما را بازداری کند، همانطور که بازداریهای مذهبی و سنتی با پذیرش فقط یک نوع از نحوه انجام رابطه جنسی، آزادی جنسی شما را محدود میکند.
۲ نوع بازداری جنسی وجود دارد:
- بازداری اولیه
- بازداری ثانویه
شدیدترین نوع بازداری، بازداری اولیه است که در آن شور و تحریک جنسی با تجربه پرخاشگرانه همراه است و این به دلیل تجربه های ماهها و سالهای اولیه زندگی است. امروزه میدانیم که میل جنسی(شور جنسی)، به لحاظ زیستی به مدارها و ساختارهای مشخصی در مغز وابسته است. انتقالدهندههای عصبی، نوروپپتیدها و برخی نواحی سیستم لیمبیک، برانگیختگی جنسی را از طریق هیپوتالاموس فعال میکنند و سلولها و اندامهایی به این تغییرات مغزی پاسخ میدهند. از دید روانشناختی، هیجان جنسی نیاز به راهاندازی عناصر جنسی ناهشیار دارد. این راهاندازی به شکل پیامهای رمزی است که شور جنسی را به کلی دگرگون میکند. این هیجان جنسی همچنین نیازمند جابجایی است که به دنبال اُبژه جنسی میگردد. بازداری های اولیه همراه با اختلالات شخصیتی شدیدی است.
بازداری ثانویهای، به واسطه احساس گناه ناهشیار ایجاد میشود. این احساس گناه از افراط در بازداری کودکی (واقعی یا خیالی) ناشی شده، که رابطه جنسی را به والدین اختصاص میدهد و ناهشیارانه تمام رفتارهای جنسی را ممنوع میکند. بازداری ثانویه میتواند از طریق رواندرمانی درمان شود و در برخی موارد سکس تراپی میتواند مکمل رواندرمانی باشد.
پرخاشگری و میل جنسی
تجربه عاشقی فقط تحریک جنسی نیست، بلکه فعال شدن عاطفه پرخاشگرانه در کنار شور جنسی وجود دارد. در صورت ارضاء، ما وابستگی شدید جنسی را تجربه می کنیم؛ اما تحت شرایط ناکامی، احساسات پرخاشگرانه شدیدی با هدف خلاص شدن از محرکهای بد را خواهیم داشت. خلاص شدن در بدویترین شکل به معنی تخریب هر آن چیزی است که درد ایجاد میکند و بعدها زمانی که کسی برای ما درد ایجاد میکند، به وسیله تلافی درد تلاش میکنیم تا انتقام بگیریم. در اینجا لذتی در انتقام وجود دارد. ما تمایل داریم که در این لذت دگرآزار شویم(لذت بردن از آزار دیگری). پس از مدتی تمامی اینها تعدیل میشوند و ما فقط میخواهیم دیگری را کنترل کنیم که در واقع ابراز بسیار پیچیدهای از پرخاشگری است و به جنبه قدرت در روابط اشاره می کند.
این مؤلفه پرخاشگرانه میل جنسی، هم مفید و هم آسیبزا خواهد بود. مفید است به این معنا که رنگ و بوی خاصی به رابطه جنسی میدهد. باید توجه داشته باشیم که گرایشهای عورتنمایی، نظربازی، یادگارپرستی، خودآزارگری و دگرآزاری در دوران طفولیت و کودکی کاملاً بهنجار هستند. بعدها این موارد در احساسات جنسی یکپارچه میشوند.(البته در دوران بزرگسالی این موارد جزء انحرافات جنسی محسوب می شوند).
ماهیت رابطه عاطفی دوسوگراست
رابطه عاطفی، ظرفیتی است برای میل شدید به ادغام و نزدیکی. این میل هم برای وابستگی شما به دیگری و هم وابسته شدن دیگری به شماست. می توان تحمل ناامیدیهای غیرقابل اجتناب در رابطه را داشته باشیم، به طوری که بتوانیم عصبانی شویم و بیشترین عصبانیت را از کسی داشته باشیم که بیشتر از همه دوستش داریم. به عبارتی تمامی روابط عاطفی عمیق دوسوگرا هستند. فکر نکنید که باید تلاش کنید تا از جنگ و جدالها، خشم و ناامیدیها خلاص شوید و تنها دوست داشته شوید. برعکس، ظرفیت تجربه کردن عشق و نفرت نسبت به یک شخص، در شرایطی که این اطمینان وجود دارد که عشق همیشه برتر خواهد بود، وضعیت بهنجاری است.
در ابتدای زندگی، در سیستم لیمبیک مغزمان (شامل آمیگدال، هیپوکامپ و هیپوتالاموس) به صورت مجزا بازنماییهایی از دیگری و از خودمان میسازیم. این بازنماییها در قالب عواطف منفی و مثبت شدیدی هستند. به تدریج در سه سال اول زندگی، ما این بازنماییها را منسجم کرده و روابط بد و خوب را کنار هم قرار میدهیم. ما متوجه میشویم که در رابطه، نه آنقدر بد هستیم و نه آنقدر ایدهآل، همچنین اُبژهی میل نه آنقدر بد و نه آنقدر ایدهآل است. بنابراین خوب و بد کنار هم قرار خواهند گرفت. ما کنار هم بودن بازنماییهای خود و افراد مهم زندگیمان را تاب میآوریم. واقعگرایانهتر میشویم و همزمان توانایی تجربه روابط را به شکل عمیقتری خواهیم داشت. روابط بهنجار زوجین نمود عمیقی از آگاهی نسبت به دیگری، علاقه به دیگری و اطمینان خاطر از اینکه عشق میتواند خشم، نفرت و ناامیدی را در بر بگیرد، است.
آندره گرین، روانکاو فرانسوی، مفهومی دارد به نام جنون خصوصی زوجین. یعنی زمانی که تنها هستند ناگهان وارد دعواهای دیوانهواری میشوند؛ بهمحض اینکه در معرض دید عموم هستند همهچیز خوب است. اگر دیگران آنها را در خلوت مشاهده کنند خواهند گفت «این آدمها عصبانیاند. آنها مثل همیشه نیستند. فیلسوف فرانسوی، باتای، معتقد است که ما بین رفتار مبتنی بر واقعیت و لحظاتی از سرمستی زیاد، در رفت و برگشت هستیم. این سرمستی هم به معنای عشق شدید، شور جنسی، تجربههای مذهبی و هم به معنای پرخاشگری شدید، نفرت، عصبانیت از خود است. دقایقی که عشق غلبه دارد به زندگی شور و حرارتی میبخشد؛ اما اگر فقط در آن لحظات زندگی کنیم، گم میشویم چرا که ارتباطمان را با واقعیت از دست خواهیم داد؛ اگر فقط در واقعیت هم زندگی کنیم و عشق را گم کنیم، زندگیمان فقیر و تهی میشود.
به عمل درآوردن ناهشیار تعارضهای حل نشده
هر آنچه که هر یک از طرفین به عنوان تعارض حل نشده با والدین خود دارند در ارتباط نزدیک با دیگری باز تولید میشود. هر دو طرف این تعارضها را به حرکت در میآورند و در انجام این کار از دفاعهای روانشناختی ابتدایی استفاده میکنند. یک دفاع بدوی، دوپارهسازی و جدا کردن روابط ایدهآل از روابط آزار دهنده بد است. اما دفاع ثانویه و مهم دیگری وجود دارد به نام همانندسازی فرافکنانه که برای اولین بار توسط ملانی کلاین مطرح شد. این دفاع متشکل از فعالیت ناهشیار متعارضی است که فرد در طرف مقابل (معشوقش) به طور ناهشیاری نقش شخصی از گذشته را برمیانگیزد که خود با او در تعارض بوده است و در خودش نقشی که در گذشته در تعارض با همان فرد داشته است را فعال میکند. ما روابط گذشته خود را که برایمان آسیبزا و مشکلدار بوده اند، از طریق برانگیختن آن در دیگری ایجاد میکنیم. ما خود باعث این اتفاق میشویم اما آن را به دیگری نسبت میدهیم. چیزی که ما ناهشیارانه ایجاد میکنیم، معتقدیم که دیگری باعث آن شده است و با او همانند والدینمان واکنش نشان میدهیم. البته پشت هر تعارض زناشویی، پشت هر تعارض بین زوجینی، نه تنها تلاشهای مخرب بلکه تلاشهایی برای مرمت نیز وجود دارد، یعنی میل ناامیدانهای که تعارض حل شود.
تعارض های ادیپی
شواهد متقاعد کننده و بسیار خوبی وجود دارد مبنی بر اینکه تعارضهای اُدیپی از رده خارج شده در بشر کاملاً بنیادین هستند؛ دو نوع تعارض اصلی و رایج وجود دارد. اولین تعارض از مراحل اولیه رشد یعنی ۳ سال اول زندگی ناشی میشود و بناست که ناامیدی عمیقی در رابطه بین نوزاد و مراقب (نوزاد و مادر) ایجاد کند. این تعارضها را پیش اُدیپی مینامیم. اصطلاح سنتی تعارضهای پیش اُدیپی مربوط به تعارضهای پیرامون وابستگی، انسجام عاطفه و عمدتاً در دلبستگی آسیبزا و بهنجار است.
احساس خوب یا احساس بد، خوشحالی یا خشم، غیظ، ناراحتی و رنجش، در ابتدا زندگی برای کودک بیش از اندازه هستند؛ اما مادر به کودک کمک میکند تا یک چارچوب شناختی برای آن عواطف ایجاد کند (آن عواطف را بشناسد) و تاثیر آنها خصوصاً اثرات منفی را کاهش دهد. در این راستا مادر عواطف مثبت و منفی کودک را درک میکند و آنها را به او برمیگرداند. چنین رویدادی عواطف پرخاشگرانه را کاهش داده و انسجام را تسهیل میکند. اگر مادر نتواند این کار را انجام دهد، اگر دلبستگی ناایمن وجود داشته باشد، عواطف منفی به نهایت میرسند و گاهی بدرفتاریهای فاجعهباری از قبیل سوءاستفاده فیزیکی یا سوءاستفاده جنسی رخ خواهد داد. اما در مواقع دیگر، حتی بدون سوءاستفاده تنها به دلیل مشکل در تجزیه و تحلیل عاطفه، نوع منفی آن غالب میشود بهطوریکه انسجام عواطف مثبت و منفی از بین میرود.
نارسیسم مرضی
یک دفاع رایج در مقابل مشکلات وابستگی، انکار چشمگیر وابستگی و ایدهآلسازی خود است، این تلقی که انگار تنها چیزی که فرد به آن نیاز دارد تحسین دیگران است. ما این مشکل را نارسیسیزم مرضی (بیمارگونه) مینامیم. نارسیسیزم مرضی آفت بزرگی است که بر روابط عاشقانه میافتد. زیرا افرادی که از آن رنج میبرند خشم حل نشده شدیدی را با خود حمل میکنند که مشخصاً شکلی از حسادت به خود میگیرد. آنها حسادت را تجربه میکنند چرا که اساساً آنها از شخصی که بیش از همه به او نیازمندند، متنفرند؛ یعنی همان مادر. آنها متنفرند از آنچه که تصور میکنند مادر دارد و به آنها نمیدهد، لذا این نفرتی را ایجاد میکند از آن چیزی که دیگران دارند ولی آنها ندارند.
بنابراین اساسیترین نفرتی که ما تجربه میکنیم، نفرت به جنس مخالف، به جنسیت دیگری است، به این دلیل که همهی ما محکوم به تک جنسی بودن هستیم. افراد نارسیستیک نیاز دارند تا به صورت ناهشیار افرادی که عاشقشان میشوند را بیارزش کنند، این امر فاجعه است. به این خاطر که فرد نارسیستیک ابتدا فرد را ایدهآل میکند و سپس او را ناارزنده میکند. افراد نارسیستیک نمیتوانند در رابطه بمانند و بی بند و باری جنسی در نهایت اتفاق خواهد افتاد، یعنی ناتوانی در حفظ طرف مقابل.
حتی اگر زوجین جدا نشوند، اگر دوست داشتنی و سنتی باشند و تصور کنند که بعد از ازدواج برای همیشه با هم خواهند ماند، ناارزندهسازی ناهشیار فرد نارسیستیک از دیگران، کسالت عمیقی را ایجاد میکند و یکی از طرفین علاقه خود را به دیگری از دست میدهد. افراد نارسیستیک از کسالت وحشتناکی رنج میبرند؛ آنها به شکل ناامید کنندهای به دنبال شخصی هستند که به آنها کمک کند، شخصی که به آنها جان دهد و همیشه سرزنده باشد. این امر میتواند صمیمیت رابطه را تخریب کند و علاوه بر این باعث خیانت، روابط فرا زناشویی بشود.
احساس گناه نسبت به رابطه جنسی خوب
این امر به مثابه رقابت با والدین اُدیپی است. به شکل ناهشیاری انگار شما دو نفر به عنوان یک زوج، تکرار والدینتان به عنوان یک زوج هستید؛ حتی اگر به خودتان بگویید که این مسخره است و هیچ ارتباطی به آنها ندارم. اینها فرآیندهای ناهشیار عمیقی هستند؛ و احساس گناه مدام ناهشیاری ایجاد میکنند.
این مشکل صدها شکل متفاوت دارد. پرتکرارترین آن استفاده از عواطف پرخاشگرانه است تا جنگی را راه بیندازد و خوشحالی رابطه را از بین ببرد. شکل دیگر در سوپرایگو جای میگیرد، به عبارت دیگر در اخلاقیات درونی ناهشیار که از کودکی سرچشمه میگیرند (از حمله به خود و هر چیزی که او را خوشحال میکند). فشارهای زیاد احساس گناه ناهشیار، باعث رفتار خودتخریبی میشود؛ پس از آن شخص احساس بهتری دارد. وقتی ما این شکل از سوپرایگو را که به اندازه کلیسای بزرگ است دارا هستیم، تمایل داریم که آن را به دیگری فرافکنی کنیم و سپس آنها را افراد پرخاشگری در مقابل خودمان میبینیم. در واقع طبیعی است که شخصی که ما بیش از همه به او عشق میورزیم همان کسی است که وقتی انتقاد میکند بیش از همه از او آسیب میبینیم. ما سوپرایگوی خود را به دیگران فرافکنی میکنیم طوریکه به ما حمله میکنند و ما حتی ویران میشویم، بنابراین سعی میکنیم تا از خودمان در برابر حمله دیگری دفاع کنیم. و این چرخه معیوب خطرناکی از رفتار دگرآزاری-خودآزاری به وجود میآورد که در بدترین شرایط ممکن است از کنترل خارج شود.
اما سوپرایگو نه تنها دشمن نیست بلکه شامل سیستمهای ارزشی ما نیز است. جایگاهیست که ایدهآلهایمان، ارزشهای اخلاقی، تعهداتمان به ایدئولوژی، به مذهب، به ارزشهای فرهنگی، به جامعه و به هنر از آن نشات میگیرند. سوپرایگو به شکل قدرتمندی بر توانایی ما برای عاشق شدن اثرگذار است. چرا که عاشق شدن تنها برانگیختگی شهوانی، وابستگی متقابل و صمیمیت دوطرفه نیست، بلکه میلی برای باورهای ارزشی مشترک، ایدهآل مشترکی از نحوه زندگی فرد و در مورد نحوه درک و فهم و ارتباط او با فرهنگ ماست. در این زمینه، سوپرایگو به ما اجازه شکلگیری برخی باورهای ارزشی را میدهد که برای زوجین مرز محافظی به وجود میآورد. مجموعه اصولی از قوانینی که بر روابط آنها حکمفرماست و آنها را از پرخاشگری محافظت میکند. بنابراین میتوان دید که پرخاشگری جنبههای مثبت و منفی در سطح جنسی، هیجانی و در سطح سوپرایگو دارد.
خیانت در روابط زوجین
یکی از مشکلات روابط عاشقانه، وسوسه شدن و گرایش به قطع رابطه زوجین است. برخی از زوجین فکر می کنند، جایی شریک ایدهآلی وجود خواهد داشت، یک جایی زن ایدهآل و یا شاهزاده رویاهای خود را پیدا خواهند کرد. اما این ترس هم هست که نکند طرف مقابل یعنی شریکمان، ما را به خاطر زن یا مرد بهتری رها کند. این ترسی اُدیپی است که ما آن را در حد پدر ایدهآل نمیدانیم اما ممکن است مرد بسیار بهتری باشد که شریک مؤنث ما و یا همسر ما را با خود ببرد. در مورد خانمها ترس مشابهی وجود دارد از این که خانم بسیار بهتری، مرد آنها را از راه به در کند.
این خیالپردازی در شرایط تعارض شدید معمولاً به عمل تبدیل میشود. یکی از زوجین ارتباطی با شخص دیگری برقرار میکند و این امر خیانتی را پیش میکشد که برحسب مشکل اصلی فرد کارکردها و ویژگیها متفاوتی از خود نشان میدهد. برای مثال روابط متعدد در شخصیت نارسیستیک، روابط خودتخریبگرانه در شخصیت خودآزاری که دچار احساس گناه شدید اُدیپی است. مشکل اصلی احساس گناه اُدیپی یعنی احساس گناهی که آسیبرسان به خود است، از طریق مشکل خودآزاری، خود را به نمایش میگذارد. فردی با این مشکل احتمالاً وارد رابطه عاشقانهای میشود که به نظر آنقدر خودتخریبگرانه است که کارکرد خودآزاری آن کاملاً آشکار است. همچنین روابط عاشقانهای وجود دارند که کاملاً نامربوط و تقریباً تحت فشار فرهنگی به نظر میرسند. نوعی از رابطه وجود دارد که به سادگی یک پیمانشکنی نیستند و در واقع نشان میدهد که یکی از طرفین صمیمیت خود را از دست داده و رابطه جدیدی در حال شکلگیری است.
منابع :
- Love Relations of the Heterosexual Couple : Kernberg
- روابط عاشقانه (Normality and pathology). اتو کرنبرگ