دانشنامه روانشناسی مردمی
روانکاوی، خودشناسی و رشد فردی با علیرضا نوربخش

آسیب‌شناسی روانی در مدل کلاینی

سلامت روان با تثبیت نسبی در «موضع افسرده‌وار» مشخص می‌شود

کلاین معتقد است میزان موفقیت فرد در غلبه بر اضطراب‌های موضع افسرده‌وار، حیاتی‌ترین ویژگی رشد هیجانی اوست

هفتادمین سالگرد تولد کلاین در سال 1952.

نظریه ملانی کلاین، سلامت و اختلال روانی را به مثابه یک پویایی مستمر میان دو موضع بنیادین رشدی در نظر می‌گیرد. سلامت روان با تثبیت نسبی در «موضع افسرده‌وار» مشخص می‌شود که امکان رشد و بلوغ را فراهم می‌کند، در حالی که آسیب‌شناسی روانی نشان‌دهنده غلبه «موضع پارانوئید-اسکیزوئید» است. درک این تمایز اساسی، سنگ‌بنای فهم مدل‌های خاص آسیب‌شناسی است که در ادامه به آن‌ها پرداخته می‌شود.

۱. مدل‌های عمومی آسیب‌شناسی

اختلال روانی، نشان‌دهنده غلبه موضع پارانوئید-اسکیزوئید (paranoid-schizoid position) است، در حالی که سلامت روان، مستلزم تثبیت چارچوب افسرده‌وار (depressive) است که رشد و بلوغ را تقویت می‌کند. اضطراب گزند و آسیب(Persecutory anxiety) زمانی به وجود می‌آید که «ابژه بد» (bad object)، ایگو را تهدید می‌کند. اضطراب بیش از حد منجر به تجزیه و گسست (fragmentation) می‌شود و ترس‌های اسکیزوئیدی معمول مانند ترس از نابودی و فروپاشی را به وجود می‌آورد. یکی دیگر از ویژگی‌های اضطراب بدوی، همانندسازی فرافکنانه (pathological projective identification) است که در آن، بخشی از ایگو، دوپاره شده و به ابژه، فرافکنی می‌شود؛ سپس ابژه نیز به نوبه خود دوپاره می‌گردد. این فرآیند منجر به ادراکات وحشتناکی می‌شود که بیون آن‌ها را «ابژه‌های غریب» (bizarre objects) می‌نامد؛ این ابژه‌ها حاوی قطعات فرافکنی‌شده خود (self) بوده و سرشار از خصومت و اضطراب هستند.

فرض کنید فردی به شدت احساس بی‌کفایتی و حماقت می‌کند، اما تحمل این احساسات برایش بسیار دشوار است. او برای محافظت از خودش در برابر این احساسات دردناک، به طور ناخودآگاه از مکانیزم همانندسازی فرافکنانه بیمارگون استفاده می‌کند.

  • ۱. دوپاره سازی و فرافکنی (Splitting and Projection): این فرد ابتدا بخش «احمق» وجود خودش را از خود جدا می‌کند و آن را به همکارش فرافکنی می‌کند. در ذهن او، دیگر خودش احمق نیست، بلکه همکارش است که فردی بی‌کفایت و نادان است.
  • ۲. تأثیر بر ابژه : حالا او با همکارش به گونه‌ای رفتار می‌کند که انگار واقعاً فردی احمق است. مثلاً کارهای او را مدام نقد می‌کند، توانایی‌هایش را زیر سؤال می‌برد و به او بی‌اعتماد است. این رفتار باعث می‌شود همکارش واقعاً احساس بی‌کفایتی کند، دچار اضطراب شود و در عملکردش اشتباه کند. در واقع، همکار (ابژه) تحت تأثیر این فرافکنی قرار گرفته و به نوعی آن را درونی می‌کند.
  • ۳. بازگشت به خود : حالا این فرد با دیدن اشتباهات همکارش، به تأیید باور خود می‌رسد و با ترس می‌گوید: «می‌بینی؟ او واقعاً احمق است و با حماقتش ممکن است کل پروژه را خراب کند و به من آسیب بزند». در این مرحله، آن قطعه «احمق» که ابتدا فرافکنی شده بود، حالا در قالب یک تهدید خارجی (همکار بی‌کفایت) به سمت خود او باز می‌گردد و باعث اضطراب گزند و آسیب می‌شود.

این فرآیند نشان می‌دهد که چگونه بخشی از شخصیت فرد به ابژه بیرونی فرافکنی شده، آن را تغییر می‌دهد و سپس به صورت یک ابژه عجیب و غریب و ترسناک به خود فرد بازمی‌گردد.

در موضع پارانوئید-اسکیزوئید، نوزاد برای محافظت از خود در برابر اضطراب، دنیا را به دو بخش کاملاً «خوب» و کاملاً «بد» تقسیم می‌کند. او بخش‌های بد و ناخواسته وجود خود (مانند خشم و ترس) را به دیگران فرافکنی می‌کند. وقتی این فرافکنی‌ها بسیار شدید باشند، فرد دیگران را نه به عنوان انسان‌های عادی، بلکه به عنوان موجوداتی عجیب و تهدیدآمیز (ابژه‌های غریب) درک می‌کند که با ترس‌های خود او آمیخته شده‌اند.

مثال: کارمندی را در نظر بگیرید که نسبت به عملکرد خود احساس ناامنی شدیدی می‌کند. او این احساس بی‌کفایتی (ابژه بد درونی) را به مدیرش فرافکنی می‌کند و به این باور می‌رسد که مدیرش به طور فعال در تلاش برای اخراج اوست. در نتیجه، بازخوردهای خنثی و عادی مدیر را به عنوان انتقادهای خصمانه و نشانه‌هایی از توطئه تلقی می‌کند. در این حالت، مدیر به یک «ابژه غریب» تبدیل شده است که با اضطراب و احساس بی‌کفایتی خود کارمند، آغشته شده است.

بیون فرآیندهایی را که می‌توانند منجر به آسیب‌شناسی در موضع پارانوئید-اسکیزوئید شوند، تشریح کرد. او دو عامل را نام می‌برد:

  1. نقص در ظرفیت مادر برای رویاپردازی یا خیال‌اندیشی (reverie)
  2. رشک یا حسد (envy) طاقت‌فرسا در نوزاد.

عامل دوم در نظریه کلاینی بهتر از عامل اول تبیین شده است. در حالات روان‌نژندی (neurotic)، گذار از موضع PS به D، جزئی است؛ سوپرایگو، هم ویژگی‌های پارانوئید و هم افسرده‌وار را در خود دارد و نوعی «احساس گناه آزاردهنده» (persecutory guilt) را تولید می‌کند که ترکیبی ناخوشایند از هر دو موضع است. شایع‌ترین اضطراب در این حالت، ترس از گناه و از دست دادن ابژه محبوب است. اگر فرد به موضع افسرده‌وار نزدیک نشود، اضطراب‌هایی درباره دوپاره سازی، نابودی و آزار و اذیت وجود خواهد داشت و حس واقعیت‌سنجی فرد به شدت تحت تأثیر فرافکنی‌ها مخدوش خواهد شد. این تصویر بیشتر برای بیماران مبتلا به اختلالات شدید شخصیت، مانند شخصیت‌های مرزی یا خودشیفته بدخیم، کاربرد دارد.

مثال: فردی را تصور کنید که پس از یک اختلاف نظر جزئی با دوستش، دچار عذاب وجدان شدیدی می‌شود. این احساس صرفاً به این دلیل نیست که فکر می‌کند دوستش را رنجانده و ممکن است او را از دست بدهد (اضطراب افسرده‌وار)، بلکه به این دلیل است که اکنون در ترسی دائمی زندگی می‌کند که مبادا دوستش از او انتقام بگیرد (اضطراب گزند و آسیب).

۲. مدل‌های شرایط روان‌نژندی (نوروتیک)

بر اساس دیدگاه کلاین، مشکلات روانی که ما به عنوان روان‌نژندی (neurosis) می‌شناسیم (مانند افسردگی، کمال‌گرایی، فوبیا)، مشکلات جدیدی نیستند که در بزرگسالی ایجاد شوند. ریشه این مشکلات در اضطراب‌های بسیار ابتدایی دوران نوزادی قرار دارد. این اضطراب‌های اولیه دو نوع اصلی دارند:

  • ۱. اضطراب گزند و آزار (Persecutory Anxiety): این ترس شدید از این است که یک «ابژه بد» (bad object) به ایگوی فرد، حمله کرده و آن را نابود کند. این ترس‌ها به قدری شدید هستند که می‌توانند باعث احساس دوپارگی و نابودی شوند.
  • ۲. اضطراب افسرده‌وار (Depressive Anxiety): این اضطراب زمانی به وجود می‌آید که نوزاد متوجه می‌شود مادرِ خوب (که به او عشق می‌ورزد) و مادرِ بد (که او را ناکام می‌گذارد) در واقع یک نفر هستند. در این مرحله، ترس اصلی، ترس از دست دادن ابژه محبوب و احساس گناه به خاطر آسیب رساندن به او با تکانه‌های پرخاشگرانه خود است.

بنابراین، روان‌نژندی‌ها در واقع ساز و کارهای دفاعی پیچیده‌ای هستند که شخصیت فرد برای مهار کردن و کنار آمدن با ترس‌های بدوی و طاقت‌فرسا به کار می‌گیرد. در حالی که بیماران روان‌پریش و دارای اختلالات شخصیت شدید (مانند مرزی)، عمدتاً در موضع پارانوئید-اسکیزوئید باقی می‌مانند، افراد روان‌نژند تا حدی به موضع افسرده‌وار رسیده‌اند اما به طور کامل آن را حل نکرده‌اند.

کلاین اضطراب شدیدی را که توسط خیال‌پردازی‌های سادیستی نوزادانه برانگیخته می‌شود، ریشه اختلال روانی می‌دانست؛ چه به عنوان علت مستقیم (روان‌پریشی دوران کودکی) و چه از طریق دفاع. کلاین روان‌نژندی وسواسی (obsessional neurosis) را به عنوان دفاعی در برابر اضطراب روان‌پریشانه اولیه مطرح کرد، نه بازگشت به مرحله مقعدی (anal phase).

شایع‌ترین دفاع‌ها در موضع PS عبارتند از: فرافکنی (projection)، درون‌فکنی (introjection)، همانندسازی فرافکنانه (projective identification)، دونیم‌سازی (splitting)، همه توانی (omnipotence) و انکار (denial). این دفاع‌ها برای محافظت در برابر اضطراب‌های نابودکننده یا شکل فرافکنی‌شده آن‌ها، یعنی اضطراب‌های گزند و آزار، به کار گرفته می‌شوند. در حالات روان‌پریشی، چرخه فرافکنی-درون‌فکنی از کار می‌افتد و هذیانی مبنی بر تحت کنترل بودن ذهن و یا بدن توسط نیرویی خارجی ایجاد می‌کند. در اختلالات شخصیت، حس قوی‌تری از یک ابژه خوب وجود دارد، اما شکنندگی این ساختار منجر به سازمان‌دهی ایگو و سوپرایگو حول دفاع‌های پارانوئید-اسکیزوئید می‌شود. به همین دلیل است که کلاین، همانندسازی فرافکنانه را در شرایط مرزی بسیار محوری می‌داند.

مثال: فردی را در نظر بگیرید که به تازگی وارد یک رابطه عاطفی شده است. او با استفاده از دفاع «دونیم‌سازی»، شریک عاطفی جدید خود را فردی «کامل» و «تماماً خوب» می‌بیند و در عین حال، شریک سابق او را فردی «شیطانی» و «تماماً بد» تصور می‌کند. این کار به او کمک می‌کند تا از اضطراب ناشی از پذیرش این واقعیت که شریک جدیدش نیز فردی پیچیده با نقاط قوت و ضعف است، اجتناب کند.

بیماران نوروتیک هنوز هم از دفاع‌های موضع PS استفاده می‌کنند، هرچند شخصیت آن‌ها حول این دفاع‌ها سازمان‌دهی نشده است. از دیدگاه کلاین، روان‌نژندی ریشه در اضطراب‌های روان‌پریشانه مواضع پارانوئید و افسرده‌وار دارد. ابژه خوب به عنوان یک نیروی متعادل‌کننده در برابر رشک و نفرت عمل می‌کند. با این حال، مشکلات نوروتیک عمدتاً به عنوان پیامدهای اضطراب افسرده‌وار حل‌نشده در نظر گرفته می‌شوند.

بسیاری از مشکلات روان‌نژندی مانند کمال‌گرایی یا افسردگی، از اضطراب موضع افسرده‌وار سرچشمه می‌گیرند؛ یعنی ترس ناخودآگاه از اینکه با پرخاشگری خود به کسانی که دوستشان داریم، آسیب زده‌ایم. تلاش برای «جبران» این آسیب خیالی، می‌تواند به رفتارهای ناسازگارانه منجر شود. اگر فرد احساس کند هرگز نمی‌تواند به اندازه کافی این آسیب را جبران کند، ممکن است دچار کمال‌گرایی افراطی یا اهمالکاری شود.

مثال: نویسنده‌ای را تصور کنید که از اهمالکاری رنج می‌برد. از دیدگاه کلاینی، این مشکل نه ناشی از تنبلی، بلکه از یک ترس ناخودآگاه است: او می‌ترسد که اثرش هرگز آنقدر کامل و بی‌نقص نخواهد بود که بتواند آسیبی را که در خیال به ابژه‌های محبوب درونی‌اش (مانند والدین) وارد کرده، «جبران» کند. بنابراین، برای فرار از احساس گناه ناشی از این نقص، به طور کلی از نوشتن اجتناب می‌کند.

مشکل روان‌شناختی
توضیح بر اساس نظریه کلاین
وسواس
فرد وسواسی نیاز شدیدی به شواهدی از یک “ابژه کامل” دارد. این نیاز از احساس گناه عمیقی سرچشمه می‌گیرد که با هرگونه احتمال نقص یا عیب، به شدت تحریک می‌شود. برای فرد وسواسی، تلاش‌های جبرانی برای ترمیم آسیبی که به صورت خیالی به ابژه محبوب وارد کرده، هرگز نمی‌تواند واقعاً موفقیت‌آمیز باشد. به همین دلیل، او دائماً درگیر افکار و رفتارهای وسواسی می‌شود تا به طور موقت احساس گناه خود را تسکین دهد و به خود اطمینان دهد که همه چیز “کامل” است. 
کمال‌گرایی (Perfectionism)
زمانی که تلاش‌های جبرانی ناموفق تلقی شوند، نیاز به جبران به شکل کمال‌گرایی ادامه می‌یابد.
اهمالکاری (Work Inhibition)
اهمالکاری، یک مشکل ساده در مدیریت زمان یا تنبلی نیست، بلکه یک دفاع روانی پیچیده در برابر اضطراب‌های عمیق است. این اضطراب‌ها به احساس گناه و ترس از آسیب رساندن به دیگران (که ریشه در روابط اولیه کودکی دارد) مرتبط است. فرد از ترس اینکه مبادا کارش به اندازه کافی کامل نباشد تا آن آسیب‌ها را جبران کند، ترجیح می‌دهد اصلاً کاری انجام ندهد.
افسردگی (Depression)
افسردگی زمانی به وجود می‌آید که فرد یک فقدان را تجربه می‌کند. این فقدان به او آسیبی را یادآوری می‌کند که (در خیال‌پردازی‌های نوزادی خود) به “ابژه خوب” وارد کرده است.
مالیخولیا (Melancholia)
اگر موضع افسرده‌وار در نوزادی به خوبی حل نشده باشد، هر فقدانی در بزرگسالی این احساس را در فرد زنده می‌کند که او بار دیگر ابژه محبوب خود را نابود کرده است. این امر نه تنها باعث سوگواری می‌شود، بلکه ترس از تلافی، مجازات و آزار را نیز به همراه دارد. در این شرایط، سوگواری طبیعی به مالیخولیا تبدیل می‌شود.
افسردگی مزمن (Chronic Depression)
این حالت زمانی رخ می‌دهد که فرد نمی‌تواند از ترس مداومِ آسیب رساندن به ابژه محبوب فرار کند. در نتیجه، برای محافظت از آن ابژه، مجبور می‌شود تمام پرخاشگری خود را سرکوب کرده و به سمت خود برگرداند. این فرآیند به یک خودآزاری شدید منجر می‌شود که در واقع یک تلاش سازگارانه برای جبران و محافظت از ابژه خوب است.
ترس شدید از جدایی (مانند آگورافوبیا – Agoraphobia)
این ترس زمانی به وجود می‌آید که فرد به اطمینان دائمی نیاز دارد که ابژه محبوبش نابود نشده است. جدایی فیزیکی از افراد یا مکان‌های امن، این ترس را برمی‌انگیزد که مبادا آن ابژه در غیاب او از بین برود.

کلاین معتقد است میزان موفقیت فرد در غلبه بر اضطراب‌های موضع افسرده‌وار، حیاتی‌ترین ویژگی رشد هیجانی اوست و این مفهوم را جایگزین عقده ادیپ به عنوان سازه محوری آسیب‌زایی می‌کند.

۳. مدل رشدی خودشیفتگی روزنفلد

هربرت روزنفلد با ارائه مدلی دقیق، درک ما از خودشیفتگی را متحول کرد. مدل او خودشیفتگی را نه صرفاً غرور یا خودخواهی، بلکه به عنوان یک ساختار دفاعی بسیار سازمان‌یافته و قدرتمند در برابر احساسات بنیادین وابستگی و رشک بازتعریف می‌کند. فرد خودشیفته برای فرار از درد ناشی از نیاز به دیگران و حسادت به خوبی‌های آن‌ها، یک دنیای درونی خیالی می‌سازد که در آن خود را بی‌نیاز و کامل می‌پندارد.

روزنفلد حالات خودشیفته‌وار را با روابط ابژه قدرت‌طلبانه و دفاع‌هایی که یکپارچگی ابژه را انکار می‌کنند، مشخص می‌کرد. ساختار شخصیت خودشیفته، دفاعی در برابر حسادت (envy) و وابستگی (dependence) است. او بر مخرب بودن رابطه فرد خودشیفته با دیگران، استفاده بی‌رحمانه از آن‌ها و انکار نیازش به آن‌ها تأکید می‌کند. به رسمیت شناختن ابژه به معنای به رسمیت شناختن کنترل ابژه بر «خوبی» و آسیب‌پذیری خود در برابر جدایی از آن است. اتکا به فرافکنی و همانندسازی فرافکنانه به قدری شدید است که تمایز بین خود و ابژه می‌تواند محو شود. فردی با آسیب‌شناسی خودشیفته‌وار از دونیم‌سازی برای ایجاد توهم جدایی خود و دیگری استفاده می‌کند. فرد خودشیفته از ادغام (fusion) به عنوان دفاعی در برابر حسادت ناشی از احساس جدایی از ابژه استفاده می‌کند.

ساختار خودشیفتگی اساساً یک سنگر دفاعی است. فرد خودشیفته از دو چیز وحشت دارد: «وابستگی» (پذیرش اینکه به دیگران نیاز دارد) و «حسادت» (حسادت به خوبی‌هایی که دیگران دارند و او ندارد). پذیرش وابستگی به معنای اعتراف به این است که دیگری چیزی ارزشمند دارد که او فاقد آن است و این بلافاصله رشک شدیدی را برمی‌انگیزد. بنابراین، فرد خودشیفته به جای پذیرش این واقعیت دردناک، آن را انکار کرده و وانمود می‌کند که کاملاً بی‌نیاز و برتر است.

مثال: یک مدیرعامل بسیار موفق را تصور کنید که در جمع، به طور مداوم تلاش‌های تیم خود را کم‌اهمیت جلوه می‌دهد و تمام موفقیت‌ها را به خود نسبت می‌دهد. این رفتار صرفاً از روی تکبر نیست، بلکه یک دفاع است. با انکار ارزش تیم، این مدیر از احساس آسیب‌پذیری ناشی از وابستگی به آن‌ها و همچنین از رشک نسبت به مهارت‌هایشان که ممکن است برانگیخته شود، اجتناب می‌کند.

از طریق همانندسازی درون‌فکنانه (introjective identification)، فرد خودشیفته ادعای مالکیت بخش خوب ابژه را می‌کند و در خیال، آن را از آنِ خود می‌داند. فرآیندهای همانندسازی فرافکنانه به او کمک می‌کنند تا نقص‌های درک‌شده خود را به دیگران سپرده و سپس آن‌ها را تحقیر و بی‌ارزش کند. خودبزرگ‌بینی (grandiosity)، تحقیر و وابستگی عمیق بر اساس ایده‌های ملانی کلاین در مورد مفهوم دفاع مانیک (manic defense) توضیح داده می‌شوند. وابستگی فرد خودشیفته او را به طرز تحمل‌ناپذیری در برابر درد آسیب‌پذیر می‌کند، دردی که با حمله بی‌دلیل به ویژگی‌های خوب کسانی که احساس درماندگی و نقص او را به سخره می‌گیرد، به طور ناموفقی دفع می‌شود. او برای مقابله با رشک خود، ابژه‌هایش را بی‌ارزش می‌کند. این تحقیر به او امکان می‌دهد تا از به رسمیت شناختن خوبی در دیگران اجتناب کند، زیرا این خوبی، حالت هذیانی خود-ایده‌آل‌سازی او را تهدید می‌کند. شکست همانندسازی فرافکنانه منجر به توقف در رشد سوپرایگو می شود. سوپرایگوی بدوی به بخش وابسته خود حمله می‌کند و به دیگران فرافکنی می‌شود که منجر به ترس آزاردهنده‌ای از اینکه دیگران منتقد و حمله‌کننده هستند، می‌گردد.

فرد خودشیفته برای حفظ تصویر بزرگ‌نمایانه از خود، از دو مکانیسم قدرتمند استفاده می‌کند:

  1. همانندسازی درون‌فکنانه: یعنی ویژگی‌های مثبت دیگران را می‌دزدد و به خود نسبت می‌دهد.
  2. همانندسازی فرافکنانه: یعنی ویژگی‌های منفی و ناخواسته خود (مانند احساس بی‌کفایتی) را به دیگران نسبت داده و سپس آن‌ها را به خاطر داشتن همان ویژگی‌ها تحقیر می‌کند. این فرآیند به او اجازه می‌دهد تا خود را پاک و کامل و دیگران را ناقص و بی‌ارزش ببیند.

مثال: فردی با ویژگی‌های خودشیفته‌وار ممکن است اعتماد به نفس یک مربی موفق را «درون‌فکنی» کرده و آن را به عنوان ویژگی ذاتی خود معرفی کند (خودبزرگ‌بینی). همزمان، او ممکن است احساسات عمیق بی‌کفایتی خود را به یک همکار «فرافکنی» کند و سپس آن همکار را به طور مداوم به عنوان فردی نالایق مورد انتقاد و «بی‌ارزش‌سازی» قرار دهد.

دو نوع خودشیفتگی از دید روزنفلد

نوع خودشیفتگی
ویژگی‌ها
خودشیفتگی لیبیدویی (پوست‌نازک)
(libidinal/thin-skinned)
ایده‌آل‌سازی خود از طریق درون‌فکنی یا همانندسازی فرافکنانه با ابژه خوب. این افراد به دنبال اطمینان‌بخشی هستند و عمیقاً وابسته‌اند؛ به دنبال تحسین و تأیید دیگران هستند و در برابر انتقاد بسیار شکننده و آسیب‌پذیرند.
خودشیفتگی مخرب (پوست‌کلفت)
(destructive/thick-skinned)
ایده‌آل‌سازی بخش‌های مخرب و قدرت طلبانه خود که هیچ وابستگی را تحمل نمی‌کند و هرگونه محبت واقعی را تحقیر می‌کند. این افراد موضعی خصمانه، برتر و انزوا طلبانه اتخاذ می‌کنند.

هانا سگال با روزنفلد مخالف است و نیاز به فرض وجود خودشیفتگی لیبیدویی را رد می‌کند؛ به گفته او، تمام انواع خودشیفتگی ریشه در پرخاشگری بیش از حد دارند. اگر بخش‌های مخرب (پرخاشگر، حسود) خود ایده‌آل‌سازی شوند، فرد وسوسه می‌شود تا هرگونه عشق یا خوبی را که به او عرضه می‌شود از بین ببرد تا حالت قدرت مطلق نوزادانه را حفظ کند. برای همانندسازی با خودِ مخرب و قدرت‌طلب، او با خشونت به بخش سالم و دوست‌داشتنی ذهن خود حمله خواهد کرد و در مواقعی، احساس پوچی و تهی بودن خواهد داشت.

🔒
محدودیت دسترسی
برای دریافت کامل مقاله، لطفاً در واتساپ ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸ پیام دهید:
📱 لینک واتساپ سایت

واژه‌نامه اصطلاحات کلیدی

اصطلاح
تعریف
موضع پارانوئید-اسکیزوئید (Paranoid-Schizoid Position)
یک چارچوب ذهنی که در آن اختلال روانی غلبه دارد. مشخصه آن اضطراب گزند و آسیب است که در آن فرد احساس می‌کند «اُبژه بد» ایگو را تهدید می‌کند و اضطراب بیش از حد منجر به تکه‌تکه شدن و ترس از نابودی می‌شود.
موضع افسرده‌وار (Depressive Position)
چارچوبی ذهنی که ثبات آن نشان‌دهنده سلامت روانی، رشد و بلوغ است. در این موضع، فرد با اضطراب ناشی از آسیب رساندن به اُبژه خوب و محبوب روبرو می‌شود و تلاش‌های جبرانی برای ترمیم آن انجام می‌دهد.
همانندسازی فرافکنانه (Projective Identification)
یک مکانیسم دفاعی ابتدایی که در آن بخشی از ایگو تکه‌تکه شده و به درون اُبژه فرافکنی می‌شود. این فرآیند باعث می‌شود که اُبژه نیز تکه‌تکه شده و به صورت «اُبژه‌های غریب» ادراک شود.
اُبژه‌های غریب (Bizarre Objects)
ادراکات وحشتناکی که در نتیجه همانندسازی فرافکنانه آسیب‌زا به وجود می‌آیند. این اُبژه‌ها حاوی قطعات فرافکنی‌شده از خود هستند و با خصومت و اضطراب آغشته شده‌اند.
خیال پردازی (Reverie)
ظرفیت مادر (که توسط بیون توصیف شده) برای دریافت و درک حالات عاطفی نوزاد. نقص در این ظرفیت یکی از عواملی است که می‌تواند منجر به آسیب‌شناسی روانی شود.
گناه گزند و آسیب (Persecutory Guilt)
ترکیبی ناخوشایند از ویژگی‌های پارانوئید و افسرده‌وار در سوپرایگو. این حالت در وضعیت‌های روان‌رنجوری رخ می‌دهد که گذار بین دو موضع ناقص بوده است.
خودشیفتگی تخریبی (Destructive Narcissism)
نوعی خودشیفتگی (که توسط روزنفلد «پوست‌کلفت» نامیده شده) که در آن بخش‌های تخریبی خود، ایده‌آل‌سازی می‌شوند. این نوع خودشیفتگی هیچ وابستگی را تحمل نمی‌کند، هرگونه محبت واقعی را تحقیر می‌کند و موضعی خصمانه و برتر اتخاذ می‌کند.
خودشیفتگی لیبیدویی (Libidinal Narcissism)
نوعی خودشیفتگی (که توسط روزنفلد «پوست‌نازک» نامیده شده) که در آن فرد خود را از طریق درون‌فکنی همه توانی و یا همانندسازی با اُبژه خوب، ایده‌آل‌سازی می‌کند. این افراد به دنبال اطمینان‌بخشی هستند و عمیقاً وابسته‌اند.
دفاع های مانیک (Manic Defense)
مفهومی از کلاین که روزنفلد برای توضیح خودبزرگ‌بینی، تحقیر و وابستگی عمیق در خودشیفتگی به کار می‌برد. این دفاع ها برای جلوگیری از دردی که وابستگی ایجاد می‌کند، استفاده می‌شود.
دوپاره سازی (Splitting)
یک مکانیسم دفاعی که در آن اُبژه‌ها (و خود) به دو بخش کاملاً خوب یا کاملاً بد تقسیم می‌شوند. در اختلالات شخصیت مرزی، دونیم‌سازی بر سرکوب غلبه دارد و از یکپارچه‌سازی جنبه‌های خوب و بد اُبژه جلوگیری می‌کند.
سازمان آسیب‌زا (Pathological Organization)
ساختاری نسبتاً پایدار از تکانه‌ها، اضطراب‌ها و دفاع‌ها که به فرد اجازه می‌دهد از اضطراب‌های غیرقابل تحمل افسرده‌وار یا هرج و مرج مراحل اولیه رشد دوری کند. این سازمان‌ها بسیار سفت و سخت اما ناپایدار هستند و تغییر را دشوار می‌سازند.
پناهگاه‌های روانی (Psychic Retreats)
استعاره‌ای از جان اشتاینر برای توصیف ساختارهای ذهنی پیچیده‌ای که بیماران شدیداً روان‌رنجور و مرزی برای اجتناب از تماس با واقعیت و تحلیل‌گر به آن‌ها پناه می‌برند.

منبع :
Psychoanalytic Theories (2003): Perspectives from Developmental Psychopathology
Peter Fonagy و Mary Target

۵ ۲ رای ها
رأی دهی به مقاله

🌿 آیا نیاز به مشاوره دارید؟

در مقاطع مختلف زندگی، گفت‌وگو با یک مشاور می‌تواند مسیرتان را روشن‌تر کند.
جهت رزرو وقت مشاوره حضوری یا آنلاین، با ما در ارتباط باشید.

📱 ارتباط با واتساپ: ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها