رولو مِی (۱۹۶۷) آزادی را ابتدا به این صورت تعریف کرد: «آزادی قابلیت انسان برای دانستن این موضوع است که او موجودی تعیین شده است»(ص۱۷۵).
کلمه «تعیین شده» در این تعریف با آنچه مِی بعدها سرنوشت نامید، مترادف است. بنابراین از خودآگاهی، سرنوشت فرد حاصل می شود؛ آگاهی از اینکه امکان مرگ در هر لحظه وجود دارد، از اینکه فرد مرد یا زن است، از اینکه او ضعف های فطری دارد، از اینکه تجربیات اوایل کودکی او را به سمت الگوهای رفتار خاصی سوق می دهند. خود آگاهی و آزادی مثل دو روی یک سکه هستند که همیشه با همند، هرچه خود آگاهی شخص کمتر باشد، افکار و رفتارش کمتر آزادانه و از آنِ خودش خواهد بود.
آزادی و سرنوشت بهطور اجتناب ناپذیری در هم تنیده هستند. آنها به یکدیگر هستی میدهند. وقتی سرنوشت خود را به چالش بکشیم، آزادی بهدست میآوریم. وقتی آزادی بهدست میآوریم، به مرزهای سرنوشت، فشار میآوریم.
سرنوشت در تئوری رولو می به این صورت تعریف میشود: طرح گیتی که در درون هریک از ما وجود دارد. سرنوشت نهایی ما مرگ است، اما در مقیاس کوچکتر. سرنوشت ما ویژگیهای زیستی دیگر مانند هوش، جنسیت، جثه و آمادگی ژنتیکی برای بیماریهای خاص را شامل میشود. علاوه بر این، عوامل روانشناختی و فرهنگی در سرنوشت ما دخالت دارند.
آزادی امکان تغییر کردن است، گو اینکه امکان دارد فرد نداند که این تغییرات چه می توانند باشند. آزادی مستلزم قادر بودن در پرورش دادن احتمالات مختلف در ذهن است، هر چند فعلا معلوم نباشد که فرد به چه صورتی باید عمل کند.(می، ۱۹۸۱، ص۱۰). این وضعیت اغلب به افزایش اضطراب منجر می شود، اما این اضطراب بهنجار است، نوعی که افراد سالم از آن استقبال می کنند و می توانند آن را کنترل نمایند.
مِی (۱۹۸۱) دو نوع آزادی را مشخص کرد:
- آزادی عمل یا آزادی وجودی
- آزادی بودن یا آزادی اساسی
آزادیِ وجودی : آزادیِ وجودی، آزادیِ عمل کردن طبق انتخاب هایی است که فرد می کند. مثلا فرد در سوپر مارکت از بین تعداد زیادی کالا، انتخاب خود را میکند یا به فرد مورد نظر خود در انتخابات، رأی میدهد.
آزادیِ اساسی : یک آزادی درونی است که به فرد امکان میدهد تا با سرنوشت خود روبهرو شود و آزادی بودن خویش را بهدست آورد. آزادی وجودی، آزادیِ اساسی(بودن) را تضمین نمی کند. در واقع، اغلب اوقات آزادی وجودی، آزادی اساسی را مشکل تر می کند. مِی(۱۹۸۱) مواردی از زندانیان اردوگاه اسرا را نقل کرد که با اشتیاق از «آزادی درونی» خود سخن می گفتند. شاید حبس انفرادی یا محرومیت از آزادی به افراد امکان می دهد تا با سرنوشتشان رو به رو شوند و آزادیِ بودن کسب کنند.
مِی (۱۹۸۱) این سوال را به این صورت بیان کرد: آیا ما فقط زمانی که وجود روزمره مان مختل شده باشد، آزادی اساسی را کسب می کنیم؟ پاسخ مِی به این سوال منفی بود. لزومی ندارد که فرد برای کسب آزادی اساسی، یعنی آزادی بودن، زندانی شود. خودِ سرنوشت زندان ماست.
سرنوشت که طرح زندگی ماست، باعث میشود تا به مرزهای فراتر از زندگی روزمره خود برویم، کمتر به آزادی عمل فکر کنیم و بیشتر به فکر آزادی اساسی باشیم.
منبع: جس فیست و گریگوری جی فیست، نظریه های شخصیت، ترجمه یحیی سید محمدی