تضاد میان سکس و عشق
آمیزش جنسی، نسخه انسانی فرایند کیهانی است.
سکس سائقی است که نوع انسان را تداوم می بخشد و منبعی است که همزمان بیشترین لذت و فراگیرترین اضطراب را برای انسان به ارمغان می آورد.
فروید می گوید ما همیشه به عشق های ابتدایی مان باز می گردیم. عشق امروز ما همیشه تکرار اولین عشق دوران کودکی مان به مادرمان است. دوست داشتن یک نیاز حیاتی است که باید مدام به کمک یک موضوع ارضا شود. این موضوع ممکن است یک انسان، یک حیوان، یک آرمان، یا حتی خود فرد باشد. اساسا عاشق شدنی که الگوهای نخستین دوران کودکی را باز تولید نکند، وجود ندارد. (فروید و داوید نازیو)
در سنت غرب چهار نوع عشق وجود دارد :
- سکس : همان چیزی که ما شهوت یا غریزه جنسی و لیبیدو می نامیم.
- اروس : سائق و نیروی برانگیزاننده عشق که مشوقی برای زایش و آفرینش است.
- فیلیا : همان دوستی و عشق برادرانه است.
- آگاپه : همان نوع دوستی است. عشقی که وقف سعادت و رفاه دیگران می شود.
هر گونه تجربه انسانی از عشق اصیل، آمیزه ای است از این چهار نوع عشق با نسبت های متفاوت. اگر به رابطه سکس و عشق در زمانه خود بنگریم، بی درنگ خود را در تضادی می بینیم.
سکس سائقی است که نوع انسان را تداوم می بخشد و منبعی است که همزمان بیشترین لذت و فراگیرترین اضطراب را برای انسان به ارمغان می آورد. هنگامی که به اروس می پیوندد، فرد را از یاس و نومیدی به قلمرو شور و سرمستی می کشاند.
انسان های امروزی، از فقدان احساس و اشتیاق صحبت می کنند. به نظر می رسد در جوامع غربی، افراد، آزادی جنسی زیادی دارند ولی کمترین لذت را می برند. این همه سکس و کمترین معنا. اما جامعه ما در دوره ای شبیه عصر ویکتوریایی است. در این دوره انکار تکانه ها، احساسات و سائق های جنسی رواج دارد و فرد در مصاحبت های مودبانه حرفی از آنها نمی زند. هاله ای از انزجار مقدس کل موضوع را احاطه کرده است و خشکه مقدس ها ابراز لیبیدو را غیر اخلاقی می دانند و اشتیاق جنسی فرد را با گناه برابر می شمارند.
اساس آموزه های فروید در زمینه ی پالایش غریزه جنسی بر این باور استوار است که لیبیدو به مقدار مشخصی در هر فرد موجود است، می توانید خود را محروم کنید، می توانید به طریقی صرفه جویی عاطفی کنید تا بر لذتتان در طریق دیگر بیفزایید. اگر لیبیدو خود را مستقیما صرف امور جنسی کنید، دیگر چیزی باقی نمی ماند که مثلا در آفرینش هنری صرف کنید. مفهوم پالایش، خشکه مقدسانه ترین باور فروید است.
چه چیزی مردم را بجای انکار وسواسی نیاز جنسی به دل مشغولی وسواسی به سکس می کشاند؟
قطعا انگیزه عمده، تکاپوی فرد برای اثبات هویتش است. انگیزه دیگر امید فرد به غلبه بر تنهایی اش است. در کنار آن، تلاشی ناامیدانه برای گریز از احساس پوچی و خطر بی احساسی نیز وجود دارد. زوج ها نفس نفس می زنند و می لرزند، با این امید که تن دیگری با لرزش به آنها پاسخ دهد آن هم تنها برای اثبات اینکه تن خودشان نمرده است. آنها در جست و جوی واکنش در دیگری هستند تا ثابت کنند احساسات خودشان هنوز زنده است. آن وقت همین رابطه را عشق می نامند.
دلواپسی بیش از اندازه برای توانایی جنسی، از لحاظ روانشناسی چه برای زن و چه مرد، خود جبران احساس ناتوانی جنسی است.
به کارگیری سکس برای اثبات توانایی جنسی در حوزه های گوناگون، به تاکید فزاینده بر اجرای تکنیکی منجر شده است. اجرای تکنیکی سکس با کاهش احساس جنسی ارتباط دارد. مثلا مرد در برخورد با مشکل زود انزالی با استفاده از مواد بی حس کننده حاضر است هر گونه لذت را از خودش سلب کند، تا فقط و فقط به خودش ثابت کند مردی است با توانایی جنسی.
هرچه فرد مجبور باشد توانایی بیشتری از خود نشان دهد، رابطه جنسی(یعنی صمیمی ترین و شخصی ترین رابطه) را ماشینی تر تصور می کند که باید روشن شود، تنظیم شود و به جلو رانده شود. در نتیجه احساس کمتری نسبت به خود و طرف مقابلش خواهد داشت. هر چه احساس کمتر باشد، ولع و توانایی اصیل جنسی اش را بیشتر از دست می دهد. پیامد این شیوه خودشکن این می شود که در دراز مدت، معشوقی که کار آمدتر از همه است، همان معشوقی می شود که ناتوان هم هست.
مرد در جامعه ما تا زمانی که قادر نباشد زنی را ارضا کند، هویتش را به عنوان یک مرد یا یک انسان احساس نمی کند. ساختار بنیادین روابط بین فردی انسانی این است که اگر زن و مرد احساس نکنند قادر به ارضای دیگری اند، عمل جنسی به لذت و معنای نهایی اش نمی رسد. در اغلب موارد، پایه و اساس انواع میل جنسی استثمارگرانه و روابط جنسی وسواسی-جبری از نوع اغواگرانه و دون ژوانی، همین ناتوانی در تجربه لذت حاصل از دیگری است. دون ژوان مجبور است عمل را بارها و بارها تکرار کند، چون به رغم این که کاملا از لحاظ جنسی تواناست و از لحاظ تکنیکی ارگاسم خوبی را تجربه می کند، همواره راضی نشده باقی می ماند.
منبع : عشق و اراده، رولو می، سپیده حبیب، نشر دانژه.
از دید جان فردریکسون، روبرو کردن دو آلت تناسلی با یکدیگر بسیار آسان است، اما این که دو دل به هم متصل شوند، دشوار است. ما برای صمیمیت عاطفی با دیگری، زندگی درونی خود را افشا می کنیم؛ در چنین موقعیتی زرهمان را از تن در می آوریم و قلبمان را آشکار می کنیم. کاری که از در آوردن شلوار و آشکار کردن آلت تناسلی بسیار دشوارتر است.
در حقیقت، اضطراب شکل دادن به رابطه عاطفی و صمیمانه با یک غریبه(دوست دختر یا دوست پسر)، ما را به انجام واکنش های دفاعی برای اجتناب از این اضطراب سوق می دهد. یکی از این رفتارهای دفاعی، پریدن به رختخواب است. گویی که به شکل ناهشیار می گوییم: برای اینکه دل و درونیاتم را برایت آشکار نکنم، در عوض، آلت تناسلی ام را به تو نشان می دهم.
رابطه ای که پایه و اساس آن، ارتباط جنسی است، رابطه با شخصی دیگر نیست، بلکه تعامل با شی ایست که نیازی را ارضا می کند. از آنجایی که این ارتباط، تعامل با شی ای دیگر برای استفاده متقابل و بدون صمیمت عاطفی است، همیشه از هم فرو می پاشد. روابط انسانی با شناخت دیگری آغاز می شود و با تبادل عاطفی عمیق تر می شود. در این عصری که همنوعانمان را مصرف می کنیم، بیش از پیش انسانها را همچون کالا، دارایی و ابزارهایی برای استفاده و دور انداختن می بینیم.
سلام .با تشکر