یکی از تحولاتی که در درمان روان پویشی صورت گرفته است نظریه پردازان جدیدی بوده اند که بر جنبه های متفاوت رشد شخصی به عنوان اصول اصلی و اساسی سازمان دهنده شخصیت و آسیب روانی تاکید می کنند. روانکاوان خود؛ اصل سازمان دهنده اصلی را خود می دانند، حل چالش های خود مانند اعتماد بنیادی، خودمختاری و ابتکار عمل، شیوه زندگی فرد را تعیین می کند.
نظریه پردازان روابط شی(object Relationship) مانند فیر برن، دونالد وینیکات، ملانی کلاین، مارگارت ماهلر، اتو کرنبرگ و هاینز کوهات، اصل سازمان دهنده زندگی افراد را روابط میان خود و اشیاء می دانند. این نظریه، برخاسته از بررسی های مربوط به ارتباط اولیه مادر و فرزند است و به تأثیر دیرپای این تجارب بر کارکرد بعدی کودک در بزرگسالی توجه خاصی می کند.
فروید اصطلاح شیء را برای دیگران به کار می برد، زیرا در روانشناسی نهاد(ID)، دیگران برای ارضای غریزی عمدتا به عنوان اشیاء خدمت می کنند، نه به عنوان افراد اصیلی که خودشان خواسته ها و نیازهایی دارند.
روابط شیء ساختارهای درون روانی هستند، نه رویدادهای میان فردی. روابط شیء بازنمایی های ذهنی خود و دیگران هستند. نظریه پردازان روابط شی، بیشتر بر عشق و نفرت و خودمختاری و وابستگی در رشد و تحول خود(self) متمرکزند.
نظریه پردازان روابط شی بر خلاف روانکاوان کلاسیک، رابطه درمانی را در چهارچوب انتقال تحلیل نمی کنند بلکه آن را فرصت دومی می دانند تا مراجع، کامروایی نداشته خود در دوران طفولیت را بدست آورد و این تأکید بر حمایت ایگو، پذیرش و نگهداری روانشناختی از خودهای صدمه دیده، درمان های مبتنی بر روابط شی را معروف ترین صورت روانکاوی کرده است. دلیل عمده این شهرت هم این است که رابطه درمانی حال و هوای دوستانه و انسانی پیدا می کند.
نظریه پردازان روابط شیء از نظر اهمیت نیروهای نهاد در رابطه بین فرزند و والد تا اندازه ای با هم تفاوت دارند. به عنوان مثال کرنبرگ روابط شیء را به صورتی در نظر می گیرد که تا اندازه ای توسط غرایز اساسی، مخصوصا پرخاشگری نیرومند می شوند. از سوی دیگر؛ کوهات بر تکانه های نهاد در روابط اولیه تاکید نکرد. او فرض می کند که کودکان نیازهای فطری به منعکس شدن و ارمانی شدن دارند و بدیهی است که این نیازها به افرادی احتیاج دارند که بتوانند وظیفه اشیائی را داشته باشند که خود در حال رشد را منعکس کنند و خود بتواند از آنها به عنوان الگویی برای ارمانی کردن رشد آینده استفاده کند.
از نظر مارگارت ماهلر (۱۹۶۸)، اولین مرحله رشد خود، اوتیسم بهنجار (normal autism) است که در چند ماه اول زندگی روی می دهد. در این حالت ابتدایی و نامتمایز، نه خود و نه شی وجود دارد. تثبیت در مرحله اوتیسم بهنجار به آسیب شدید اوتیسم بچگانه نخستین منجر می شود که مشخصه ان ناتوانی در دلبستگی به اشیاء و ناکامی در انسجام ذهنی به علت فقدان خود انگاره است. کودک از طریق دلبستگی (attachment) که ماهلر و بالبی ان را توصیف کرده اند، وارد مرحله همزیستی بهنجار (normal symbiosis) می شود. کودک در این مرحله درباره اینکه خود و شیء چیستند ، سردرگم است. زیرا هیچ یک مستقل از دیگری درک نمی شوند. این مرحله معمولا بین ۲ تا ۷ ماهگی است. بعدا کودک وارد مرحله تمایز می شود و خود را از افراد مهم دیگر متمایز می کند. ناکامی در متمایز کردن می تواند به روان پریشی همزیستی(symbiotic psychosis) منجر شود، که تثبیت در مرحله همزیستی را منعکس می نماید. به عقیده ماهلر ویژگی برجسته در روان پریشی کودکی این است که تفرد، یعنی احساس هویت فردی، کسب نشده باشد.
تحت شرایط عادی در حدود دو سالگی، مراحل تمایز به مرحله انسجام تبدیل می شود. کودک در مرحله انسجام خود انگاره های خوب و بد را نیز در خود واحدی که به صورت دو وجهی تجربه می شود ادغام می کند. تکلیف رشد فقط تمایز نیست بلکه شکل گیری درک هویت نیز هست. کودکان در مرحله اولیه بین شیوه های مختلف تفکر و عمل کردن مردد هستند و ابتدا بخشی از خودشان و بعد بخش دیگر را ابراز می کنند. این بی ثباتی به علت دو نیمگی(splitting) است، که نوعی تلاش دفاعی برای پرداختن به سلطه والدین قدرتمند است. مرحله بعد در تشکیل هویت، درون فکنی (introjection) را شامل می شود که جذب کردن اشیاء در ذهن است. این مرحله در مدت همزیستی صورت می گیرد.
در روانشناسی خود کوهات(self psychology)، نوع ایده آل هویت، خود مستقل است، که با عزت نفس و اعتماد به نفس مشخص می شود. کسی که با داشتن این هویت احساس امنیت می کند، نه شدیدا به دیگران وابسته است نه اینکه صرفا کپی والدین است. از لحاظ رشد، وضعیت ایده آل برای کودکان این است که از طریق تعامل با والدین، هم نیاز آنها به منعکس شدن (درک شدن و محترم شمرده شدن) و هم نیاز به آرمانی شدن برآورده شوند.
در روانشناسی خود کوهات، وظیفه اصلی رسش، تکوین و ایجاد یک خود منسجم و یکپارچه است، نه گذراندن موفقیت آمیز مراحل روانی جنسی. روانشناسی خود بیشتر بر خود یا خودپنداره تمرکز می کند ولی مثل سایر رویکردهای روابط شی، وظیفه درمانگر را پاسخدهی و حمایت همدلانه ای می داند که مراجع در طفولیت از آن محروم بوده است. نقش درمانگر در این رویکرد شبیه نقش درمانگر در درمان های انسانگراست.
کوهات روی انواع مختلف شخصیت های خودشیفته تمرکز می کند که از انعکاس و آرمانی کردن ناکافی شکل می گیرند. برای مثال، شخصیت های تشنۀ انعکاس مشتاق تحسین و قدردانی هستند. آنها همواره نیاز دارند کانون توجه باشند. این افراد در تلاش سیری ناپذیر برای کسب توجه، از رابطه ای به سراغ رابطه دیگر و از عملکردی به سراغ عملکرد دیگر می روند. شخصیت های تشنۀ آرمان همیشه در جستجوی کسانی هستند که بتوانند آن ها را به خاطر مقام و قدرتشان تحسین کنند، آنها تا وقتی که بتوانند به کسی احترام بگذارند، احساس ارزشمندی می کنند.
طبق دیدگاه روان شناسی خود کوهات، شخصیت های خودشیفته را نمی توان با روان کاوی کلاسیک درمان کرد که به موجب آن روان کاو بین صفحه سفید بودن و بالا بردن آگاهی از طریق تعبیرهای کلامی نوسان می کند. روانکاوی زمانی موفق است که بیماران بتوانند هیجان های خود نسبت به دیگران را به وسیله تجربیات انتقال به درمانگر فرافکنی کنند. اما افراد مبتلا به اختلال های خود نمی توانند هیجانات و تصورات خود را فرافکنی کنند، زیرا شخصا خیلی دل مشغول هستند. این درمانجویان باید انعکاس یابند و باید اجازه یابند تا درمانگر را آرمانی کنند.
برای اینکه درمانگران آرمانی شوند، باید به جای اینکه شبح هایی برای فرافکنی های درمانجویان باشند، به خود اجازه دهند تا شناخته شوند. درمانگر روابط شیء با ترکیب کردن تأکید راجرز بر همدلی و توجه مثبت (انعکاس دادن) و تأکید وجودی بر اصیل بودن ( آرمانی کردن)، می تواند خلایی را که درمانجویان در کودکی احساس کرده اند، پر کند.
هاینز کوهات(۱۹۷۹) در مقالۀ مشهور خود با عنوان دو تحلیل آقای Z تفاوت های بالینی بین روان کاوی کلاسیک و روان شناسی خود را به طور واضحی نشان داد. کوهات ابتدا آقای Z را با روانکاوی کلاسیک درمان کرد اما تقریباً پنج سال بعد، هنگامی که کوهات عمیقا در نگارش کتاب تحلیل خود(۱۹۷۱) غرق شده بود، بار دیگر آقای Z را از دیدگاه روان شناسی خود درمان کرد. از دیدگاه پویشی–ساختاری کلاسیک در تحلیل اول، آقای Z به علت پیروزی اودیپی خیالی، از خود بزرگ بینی و تکبر آشکار رنج می برد. هدف روان کاوی(که فقط تا اندازه ای تحقق یافت) دسترسی یافتن به اضطراب اختگی سرکوب شده و افسردگی ناشی از شکست ادیپی این بیمار و حل کردن آن ها بود. از دیدگاه روان شناسی خود در درمان دوم، آقای Z بر اساس ادغام با مادر آرمانی شده، از تکبر و انزوای آشکار رنج می برد. در این مورد درمان در دو مرحله اجرا شد : مرحله اول این بود که به آقای Z کمک شود تا با ترس از دست دادن ادغام با مادر و از دست دادن خودش آنگونه که آن را می شناخت، روبرو شود. مرحلۀ دوم این بود که به آقای Z کمک شود تا هنگام آگاه شدن از خشم، جسارت، میل جنسی و خودنمایی، خود مستقل خویش با تحریک بیش از حد آسیب زا و ترس از فروپاشی روبرو شود.
درمانگران روابط شیء معتقدند که روانکاوی سنتی می تواند بیماران روان رنجوری را که قادرند روابط انتقالی بهنجار برقرار کنند به نحو ثمر بخشی درمان کند، اما بیماران مبتلا به اختلال های شدید منشی مانند آنهایی که به اختلال شخصیت مرزی یا خودشیفته مبتلا هستند نمی توانند با تعبیرهای انتقال و مقاومت به نحو ثمر بخشی درمان شوند.
شهرت هاینز کوهات بیشتر به خاطر نوشته هایش درمورد خودشیفتگی و بسط روانشناسی خود است. او پیدایش و حفظ عزت نفس و پیوستگی خود را مهمتر از تمایلات جنسی یا پرخاشگری می دانست. او مفهوم خودشیفتگی فروید را جانبدارانه می دانست چرا که بر طبق آن چنین فرض می شود که رشد باید به سوی برقراری ارتباط با ابژه و در خلاف جهت خودشیفتگی پیش برود. کوهات معتقد بود رشد در دو مسیر مجزا صورت می گیرد یکی در جهت برقراری ارتباط ابُژه (روابط شیئی) و دیگری در جهت تحکیم خود.
منبع : نظریه های روان درمانی، جیمز پروچاسکا، جان نورکراس، ترجمه یحیی سیدمحمدی، نشر روان.
ممنونم، امروز دوستی برام فرستاد. جالب بود. گفتن در مورد رسیدن به خودی که شیفته ی خودش نیست😊