چاقی چیست؟
در آدمیان، رفتار غذا خوردن گاهی از تعادل حیاتی فاصله میگیرد. برخلاف دیدگاه تعادل حیاتی، وزن بعضی مردم آنقدرها هم ثابت نیست. رایجترین انحراف از تعادل حیاتی در غذا خوردن، چاقی است که در فرهنگ آمریکایی و ایرانی رواج دارد. تقریبا ۳۰ درصد از آمریکاییها و ایرانی ها چاق هستند. به این معنی که وزن آنها ۳۰ درصد بیشتر از وزن مناسب بدنشان است. شیوع چاقی در گروههای مختلف جامعه فرق میکند. میزان آن در هر دو جنس تقریباً یکسان است، اما احساس اضافه وزن داشتن در میان زنان رایجتر است. بیش از ۵۰ درصد زنان آمریکائی و بیش از ۳۵ درصد مردان آمریکایی احساس میکنند اضافه وزن دارند. در آمریکا، چاقی در طبقات پایینتر اقتصادی – اجتماعی شایعتر از طبقات بالاتر است. اما در ایران عکس این مطلب صادق است، یعنی هر چه پایگاه اقتصادی-اجتماعی فرد بالاتر باشد احتمال چاقی او بیشتر است (لوگ،۱۹۹۱).
چاقی تهدیدی جدی برای سلامت است، و در شیوع مرض قند و فشارخون و بیماریهای قلبی نقش دارد. علاوه بر اینها، چاقی در فرهنگ آمریکا نوعی نقطهضعف اجتماعی بهشمار میآید و آدمهای چاق غالبا شکمباره و فاقد اراده شناخته میشوند. اما اگر دقیقتر بنگریم، این داوری درست نیست، چرا که در بسیاری از موارد، چاقی بیشتر ناشی از عاملهای وراثتی است تا شکمبارگی. با توجه به پیآمدهای چاقی، تعجبی ندارد که هر ساله میلیونها نفر، میلیاردها دلار صرف دارو و برنامههای لاغری میکنند.
اغلب محققان معتقدند چاقی مسئله پیچیدهای است که میتواند با عوامل سوخت و سازی، تغذیهای، و روانی – اجتماعی ارتباط داشته باشد. چاقی احتمالا اختلال واحدی نیست بلکه متشکل از مجموعه اختلالهائی است که چاقی مشخصهی اصلی آنهاست (رودین، ۱۹۸۱). این سؤال که آدمی چگونه چاق میشود شبیه آن است که بپرسیم از چه راهی میتوان به شهر تهران رسید. راههای بسیاری برای این کار هست، اما راهی که برمیگزینید بستگی به مبدأ حرکت دارد (اوفیر، ۱۹۸۲). در بحثی که در پیش است، عواملی را که به افزایش وزن منتهی میشوند به دو دستهی بزرگ تقسیم کردهایم: ۱- عوامل ژنتیکی، ۲- مصرف کالری (پرخوری).
بهطور کلی، کسانی فربه میشوند که یا از لحاظ ژنتیکی استعداد تبدیل مواد غذائی به چربی را دارند، حتی اگر بیش از دیگران هم غذا نخورند (دلایل سوخت و سازی)، و یا اینکه پرخوری میکنند (بهدلایل روانی یا اجتماعی). در برخی موارد چاقی نیز ممکن است هر دو عامل در کار باشند، حال آنکه در دیگر موارد فقط یکی از آنها، ژنتیک یا پرخوری، عامل اصلی است.
عوامل ژنتیکی چاقی
از مدتها پیش میدانیم که چاقی در خانوادهها پدیدهای ارثی است. در خانوادههائی که هیچیک از والدین چاق نیستند، از میان فرزندانشان تنها ۱۰% چاق میشوند؛ اگر یکی از والدین چاق باشد، در حدود ۴۰ درصد فرزندان نیز چاق میشوند، و اگر پدر و مادر، هر دو چاق باشند این رقم تقریباً به ۷۰ درصد میرسد (گرنی،۱۹۳۶). از این ارقام چنین برمیآید که چاقی اساس زیستی دارد، گر چه تعبیرهای دیگری نیز امکانپذیر است (شاید فرزندان صرفا عادات غذائی والدین خود را تقلید میکنند). با این حال، یافتههای جدید، اساس ژنتیکی چاقی را قویا تأیید میکند.
یاختههای چربی
حال که از نقش وراثت در افزایش وزن آگاه شدیم به بررسی برخی جزئیات این نقش میپردازم، بهویژه از این نظر که مایلیم دریابیم کدام فرایندهای گوارشی و سوختسازی از ژنها تأثیر میپذیرند و در افزایش وزن نقش دارند. در یکی از پاسخها به این پرسش، تکیه بر یاختههای چربی است که همهی چربی بدن در آنها ذخیره میشود. بین ۳۰ تا ۴۰ میلیارد یاختهی چربی در بدن اکثر بزرگسالان بهنجار وجود دارد، اما وزن بزرگسالان آمریکائی ۲۵ تا ۳۵ درصد بیشتر از آن است که از ارقام فوق میتوان تخمین زد. این اضافه وزن، ناشی از فزونی یاختههای چربی نیست بلکه به حجم این یاختهها مربوط میشود: هر چه شخص کالری بیشتری جذب کند و آن را نسوزاند، بر حجم یاختههای چربی موجود افزوده میشود.
در یک بررسی، در گروه نمونهای از آزمودنیها معلوم شد افراد چاق سه برابر افراد عادی یاختهی چربی دارند (نیتل و هرش، ۱۹۶۸). در بررسیهای دیگری، پژوهشگران مشاهده کردند که موشهائی که تعداد یاختههای چربیشان دوبرابر تعداد معمول بود، دو برابر چاقتر از موشهای گروه گواه بودند. هنگامیکه پژوهشگران تعدادی از یاختههای چربی برخی بچه موشها را با عمل جراحی برداشتند و تعداد آنها را به نصف تعداد یاختههای عضو دیگر دوقلوی آنها رساندند، این موشها تنها به اندازهی نصف دوقلوی خود چاق شدند (فاست،۱۹۸۴؛ هیرش و بچلر، ۱۹۷۶). پس پیوندی میان ژنها و تعداد یاختههای چربی هست و پیوندی دیگر میان تعداد یاختههای چربی و چاقی. این زنجیره، پیوند بین ژنها و چاقی را نشان میدهد.
عوامل روانی چاقی
گرچه عوامل فیزیولوژیائی از قبیل فرایند تنظیم چربی و میزان سوخت و ساز از عوامل مهم در تعیین وزن بدن هستند، تردیدی نیست که پرخوری دورهای نیز میتواند موجب چاقی شود. باید دید در رفتار غذائی افرادی که سعی دارند وزن خود را کم کنند، چه عوامل روانی دستاندرکار است.
۱- کنار گذاشتن محدودیتهای آگاهانه
بعضی افراد به این خاطر چاق میمانند که همراه با برنامهی لاغری به پرخوری دورهای دست میزنند. برای مثال، مرد چاقی برنامهٔ لاغری دو روزهٔ خود را قطع میکند و آنقدر پرخوری میکند که میزان کالری مصرفی وی به حدی فراتر از زمان قبل از برنامهی لاغری میرسد. چون برنامهٔ لاغری نوعی محدودیت آگاهانه بوده، کنار گذاشتن این محدودیت، سبب افزایش مصرف کالری شده است.
در یک بررسی آزمایشگاهی نشان دادهاند که کنار گذاشتن خویشتنداری در غذا خوردن چه پیامدهائی دارد. در این بررسی از افراد خویشتندار و ناخویشتندار در غذا خوردن خواسته شد یا یک شیرینی خامهای بخورند یا دو شیرینی خامهای، و یا هیچ. بعد از آنها دعوت شد نمونههائی از انواع بستنی را بچشند و هر قدر مایلند بستنی بخورند. ناخویشتنداران هر چه بیشتر نان خامهای خورده بودند بههمان نسبت بستنی کمتری خوردند، اما افراد خویشتندار در غذا پس از صرف دو نان خامهای، بیشتر بستنی خوردند تا افرادی که یک نان خامهای خورده یا اصلاً نان خامهای نخورده بودند. بنابراین خویشتنداران که سعی دارند میل طبیعی خود را به خوردن غذا نادیده بگیرند، در عین حال ممکن است احساس سیری را نیز که پیامدهندهی خودداری از غذا خوردن است، نادیده بگیرند.
۲- برانگیختگی هیجانی
اغلب افراد چاق میگویند در مواقع احساس اضطراب یا تنش بیشتر غذا میخورند. آزمایشها نیز این نکته را تأیید میکند. آزمودنیهای پر اضطراب بیشتر غذا میخورند، حال آنکه آزمودنیهای میان وزن در موقعیتهای کماضطراب بیشتر میخورند (مککنا،۱۹۷۲). پژوهشهای دیگر نشان میدهد که ظاهراً هر نوع برانگیختگی هیجانی، مصرف غذای بعضی افراد چاق را افزایش میدهد. در پژوهشی، گروهی از افراد سنگینوزن و میانوزن، چهار فیلم مختلف را در چهار جلسهی مستقل تماشا کردند. سه فیلم هیجانهای مختلفی را برمیانگیخت: یکی غمانگیز، دومی خندهدار و سومی شهوانی بود. فیلم چهارم ماجرای سفری کسل کننده را نشان میداد. پس از تماشای هر فیلم از آزمودنیها خواستند چند نوع بیسکویت شور را بچشند و نظرشان را راجع به آنها بگویند. مقدار بیسکویتی که آزمودنیهای چاق پس از تماشا هر یک از سه فیلم هیجانانگیز خوردند بسیار بیشتر از آن بود که پس از تماشای فیلم کسلکننده خوردند. افراد میانوزن صرفنظر از نوع فیلمی که دیده بودند به یک اندازه بیسکویت خوردند (وایت،۱۹۹۷).
در حیوانها نیز دیده میشود که تنش هیجانی میتواند محرک خوردن شود، و این شاید بدان معنی است که تنش میتواند دستگاههای بنیادی مغز را فعال سازد و این فعال شدگی در برخی شرایط به پرخوری بینجامد (رولند و انتلمن ،۱۹۷۶).
منبع : زمینه روانشناسی هیلگارد / انتشارات رشد / فصل دهم