درمان آدلری
نظریه شخصیت
مفهوم شخصیت را از نظر آدلر می توان در قالب چند عنوان کلی توضیح داد. این عناوین عبارتند از: غایت نگری خیالی، تلاش برای برتری، احساس حقارت و مکانیسم جبران، علاقه اجتماعی، سبک زندگی و خود خلاق.
۱-غایت نگری خیالی: اگرچه هدف های تخیلی احتمالا خیال و افسانه ای بیش نیستند و هیچ وقت به واقعیت نمی پیوندند. ولی محرکی برای فعال کردن فرد و در عین حال وسیله ای برای تفسیر اعمال و کردار انسان به شمار می روند. به عقیده ی آدلر انسان سالم قادر است خود را از قید این تخیلات رها کند و به هنگام لزوم با واقعیات روبرو شود، در حالی که فرد روان نژند قادر به این کار نیست و همواره در خیال پردازی های خود غوطه ور است. در نظر آدلر هدف های تخیلی علت ذهنی رویدادهای روانی هستند. از این رو نمی توان انسان را یک حالت ایستا تصور کرد، بلکه انسان یک کل پویا است. که در جهت نیل به هدف تلاش می کند . زندگی روانی انسان به وسیله هدفی که از قبل تعیین شده است، مشخص می شود. پیش فرض پیروان آدلر آن است که هدف روان، تامین برتری است. هدف هر فردی در ماه های اولیه ی زندگیش در کودکی شکل می گیرد و تحت تاثیر محیط تعیین می شود.
۲-تلاش برای برتری: آدلر در سال ۱۹۰۸ میلادی به این نتیجه رسید که تمایلات تهاجمی از غریزه ی جنسی بس مهم ترند. ولی اندکی بعد واژه ی تهاجم یا پرخاشگری را به «میل به قدرت» تبدیل کرد. با توجه به هدف نهایی انسان، سه مرحله در تفکر او وجود دارد: تهاجمی بودن، مقتدر بودن، برتر بودن. منظور وی از برتری؛ خودشکوفایی و ارتقای خود است، که از لحظه ی تولد تا مرگ ادامه دارد. تلاش برای برتری، مهم ترین انگیزه ی شخصیت انسان است. یعنی فراتر رفتن از آنچه هم اکنون هستیم.
۳- احساس حقارت و مکانیزم جبران: احساس حقارت از نوعی احساس بی کمالی یا ناتمامی در هر بعد زندگی ناشی می شود. به نظر آدلر احساس حقارت نشانه ی غیر عادی بودن نیست، بلکه علت تمام پیشرفت ها و بهبودی در ابعاد مختلف شخصیت انسان به شمار می آید. انسان به وسیله ی نیاز خود به غلبه بر احساس حقارتش و به دلیل تمایلش به برتر بودن به جلو کشیده می شود. در نظر او کمال جویی هدف زندگی است، نه لذت جویی. البته احساس حقارت ممکن است در شرایط خاصی رشد کند، که در آن صورت حالت های غیر عادی معینی را ممکن است به دنبال خود بیاورد. مثل عقده ی حقارت و عقده ی جبرانی برتری طلبی. جبران، مکانیسمی است که به کمک آن فرد احساس حقارت خود را تلافی می کند. به نظر آدلر جبران را در تمام شئون حیاتی فرد، اعم از جسمانی، روانی و اجتماعی، می توان مشاهده کرد. در زمینه ی روانی، احساس هر گونه ناتوانی یا نقص می تواند مولد یک سلسله رفتارهای جبرانی شود.
۴- علاقه اجتماعی: آدلر معتقد است که علاقه ی اجتماعی امری ذاتی است و انسان طبیعتا مخلوقی اجتماعی است. نه این که از روی عادت، اجتماعی شده باشد. علاقه ی اجتماعی ظاهرا یک مفهوم واحد نیست، بلکه مجموعه ای است از احساسات و رفتارها. یک احساس اجتماعی همگانی است، به طوری که تمام انسان ها را با یکدیگر مرتبط می کند و تنها ملاکی است که با آن می توان به نحو مؤثری پدیده های زندگی روانی را اندازه گیری کرد. نقطه مقابل احساس اجتماعی، تمایلات و تلاش هایی است که در جهت قدرت شخصی و برتری انجام می گیرد. علاقه ی اجتماعی جبران واقعی و اجتناب ناپذیر کلیه ی ضعف های طبیعی انسان هاست.
۵- سبک زندگی: مشخص ترین بعد روانشناسی فردی، سبک زندگی است. شخص بر اساس شیوه ی زندگی خاص خود ایفای نقش می کند. احساس حقارت خاصی که هر فرد تجربه می کند، می تواند بر سبک زندگی او تاثیر بگذارد. شیوه ی زندگی، نوع خاص واکنش فرد در برابر موانع و مشکلات زندگی است. تمام اشخاص یک هدف دارند و آن میل به تفوق و برتری است. در عین حال، انسان راه های بی شماری را برای وصول به این هدف به کار می بندد. فرد به کمک نقشه ی شناختی خویش حرکتش را در طول زندگی تسهیل و تجهیز می کند، تجاربش را ارزشیابی و درک و سپس پیش بینی و کنترل می کند. افراد سبک زندگی خود را تا اندازه ای بر اساس تجربه های کودکی خویش می سازند. جایگاه کودک در خانواده ترتیب تولد یا جایگاه تربیتی بر سبک زندگی او تاثیر مهمی دارد. برای مثال؛ فرزند دوم یا میانی به احتمال زیاد سبک زندگی جاه طلبانه ای اختیار می کند. فرزند بزرگتر با تجربه گریز ناپذیر عزل شدن توسط فرزند جدید مواجه می شود، به این دلیل سبک زندگی محافظه کارانه ای را در پیش می گیرد. فرزندان آخر هرگز تجربه ی از دست دادن توجه به نفع یک فرزند جانشین را ندارند و به احتمال زیاد انتظار دارند که مثل یک شاهزاده زندگی کنند.
اعتقادات مربوط به شیوه ی زندگی به چهار گروه تقسیم می شود؛
۱- مفهوم خود یا خویشتن داری؛ یعنی اعتقاد فرد به این که «من که هستم». ۲-خود آرمانی؛ یعنی اعتقاد فرد به این که «من چه باید باشم». ۳-تصویری از جهان؛یعنی اعتقادات فرد درباره ی اطرافیان و محیط پیرامونش. ۴-اعتقادات اخلاقی؛ یعنی مجموعه ی چیزهایی که فرد درست و یا نادرست می داند.
هرگاه میان اعتقادات مربوط به خود و خود آرمانی تعارضی به وجود آید احساس حقارت بروز می کند.
۶- خود خلاق: من خلاقه آدلر با مفهوم من در روانشناسی فروید تفاوت های بسیار دارد. از نظر آدلر من خلاقه می کوشد تا به تجارب شخصی معنی و مفهوم ببخشد و یا این که تجاربی را که حتی در عالم خارج موجود نیستند،خلق کند و بر مبنای ان شیوه ی خاص زندگی فرد را پی ریزی کند. در حالی که من در روانشناسی فروید حاصل یک سلسله مکانیزم های درونی است و هدف آن ارضای نیازهای غریزی با توجه به اصل واقعیت است. من خلاقه به زندگی معنی می بخشد و هدف و هم چنین وسیله ی رسیدن به هدف را ابداع می کند.
اخیرا دو مقیاس بر اساس دیدگاه آدلر ساخته شده است، مقیاس علاقه اجتماعی(SIS) که برای ارزیابی مفهوم علاقه اجتماعی ساخته شده است و شاخص علاقه اجتماعی(SII)که یک پرسشنامه خود سنجی است که فرد ویژگی های خود را در آن مشخص می سازد.
نظریه ی آسیب شناسی روانی
به عقیده ی آدلر، نوروز نتیجه قصور در یادگیری است و نیز نتیجه ادراک ها و تصورات معیوب و مخرب است. شخصیت های بیمار گون آن هایی هستند که نتوانسته اند به شیوه ای که از لحاظ اجتماعی سازنده است به برتری برسند. شخصیت های بیمارگون از خانواده هایی به وجود می آیند که رقابت،بی توجهی ،سلطه گری،بهره کشی یا لوس کردن بر آن ها حکم فرماست. کودکانی که از علاقه ی اجتماعی منع شده اند، برای رسیدن به برتری یکی از این چهار هدف خودخواهانه را انتخاب می کنند: محبت خواهی،قدرت طلبی،انتقام جویی،اعتراف به نارسایی و شکست. نوروز بهایی است که ما برای فقدان تمدن خویش می پردازیم. در صورتی که فروید نوروز را بهایی می دانست که ما در قبال تمدن می پردازیم. هر نوروز به منزله ی کوششی است برای رها کردن فرد از احساس حقارت و رسیدن به احساس تفوق و برتری،که در مواردی به حالت های جبرانی نامطلوبی منتهی می شود. از این رو انسان روان نژند در دنیایی از تخیلات و تصورات زندگی می کند و با واقعیت بیگانه است، از ابزار گوناگونی برای اجتناب از خواست های واقعی و رسیدن به موقعیت های آرمانی استفاده می کند، که این امر او را از هر نوع خدمت به جامعه باز می دارد. افراد روان نژند بیش از افراد عادی زندگی خود را بر پایه ی کسب قدرت و تسلط بر دیگران بنا می کنند و تمایل بیش از حد به کسب قدرت، موجب می شود که فرد دایما و شدیدا تمام مسئولیت ها و خواست هایی را که دیگران و جامعه از او متوقعند قبول کند.
پایه و اساس نوروز ناامیدی است. برای متخصصان آدلری، کودک ناسازگار یک کودک مریض نیست بلکه یک کودک مایوس است. از نظر آدلر همه بیماری ها ناشی از عقده حقارت است. ادلر با به کارگیری آزمون ها موافق نبود به جز آزمون هوش و حافظه. آدلر از پیشگامان گروه درمانی و روانشناسی اجتماعی است.
گرایش های محافظ (safeguarding tendencies)
به عقیده ی آدلر همه نشانه های روان رنجوری برای محافظت از عزت نفس به وجود می آید. این نشانه ها وظیفه گرایش های محافظ را بر عهده دارند و از خود انگاره کاذب در برابر بی آبروئی و رسوایی محافظت می کنند و به سبک زندگی روان رنجور تداوم می بخشد. این اصطلاح به مکانیسم های دفاعی فروید شباهت دارد. بهانه تراشی، پرخاشگری، کناره گیری، سه گرایش محافظ رایج است. آن ها اغلب تدابیر ناهشیار و گاهی هشیار هستند. بهانه تراشی رایج ترین گرایش است،که در قالب «بله» و «اما» یا «فقط اگر» بیان می شود. پرخاشگری به شکل تحقیر،اتهام،متهم کردن خود است. کناره گیری؛شامل گرایش افراد روان رنجور به گریختن از مشکلات است.
نظریه ی فرایند های درمانی
چون در نظر آدلر فرد روان نژند و مضطرب فردی مایوس است و خود را حقیر می بیند، از هدف های عمده ی درمان آن است که یأس را در فرد از بین ببریم، به او توان و شهامت خطر کردن و عمل برای نیل به هدف هایش بدهیم و به او کمک کنیم تا فردی جذاب و بشاش بشود و علاقه ی اجتماعی خود را به بهترین شکل آشکار کند و ارتباطات خوب و سازنده ای با دیگران داشته باشد. هدف درمان به هیچ وجه تغییر رفتار نیست بلکه تغییر نگرش است. به عبارت دیگر؛ تغییر الگوهای رفتار و علائم و نشانه های مرضی به دنبال تغییر در مقاصد ، هدف ها، مفاهیم و اگاهی های فردی می آید. انتظار می رود که فرد بر اثر روان درمانی، یأس خود را رها کند و امیدوار شود، عزت نفس و خودپنداره ی مثبت به دست آورد، علاقه ی اجتماعی کسب کند، وظایف زندگی را بدون عذر و بهانه به انجام برساند و انرژی خود را با اطمینان و خوش بینی در حل مسائل خود و همنوعانش صرف کند. روش آدلر در زمینه های مختلف کلینیکی،تربیتی،بیماران سایکوتیک و معالجه جنایتکاران کاربرد دارد. آدلر تأکید می کند که در درمان باید مراجع را به فلسفه خاصی از زندگی مجهز کرد در غیر این صورت درمان انجام نشده است.
فرایند درمان
درمانگری آدلری با استفاده از شیوه های تحلیلی و غایت انگار یعنی بررسی مقاصد و هدف های نهایی رفتار، سعی می کند به هدف ها و انتظارات خود دست یابد. فرایند روان درمانی عبارتست از: ایجاد رابطه ی حسنه و حفظ آن در طول زمان، برملا کردن هدف های بیمار و شیوه ی زندگی او و چگونگی تأثیر هدف ها بر شیوه ی زندگی، ایجاد بصیرت از طریق تعبیر و تفسیرهای ضروری و بالاخره بازآموزی و دادن جهت گیری مجدد به مراجع.
۱-رابطه ی حسنه: رابطه حسنه نه تنها در شیوه ی آدلری، بلکه در همه ی شیوه های درمان،لازم است. درمانگر و درمانجو بر روی دو صندلی روبروی هم قرار می گیرند و سعی می کنند که مانعی مثل میز تحریر بین آن ها فاصله و جدایی ایجاد نکند. درمانگر به طریقی عمل می کند تا مراجع دریابد که موجودی است خلاق و خودش مسبب تمام مشکلات،ادراک ها و یادگیری های ناقص و نادرست و ارزش های غلطش است و نیز مسئولیت تغییر آن ها بر عهده ی خودش می باشد. مراجع ممکن است انتظار تغییر رفتار خود را داشته باشد و درمانگر را مسئول مطلق و فعال بداند، ولی در عین حال، نخواهد که عقاید بنیادیش را تغییر دهد. به طور کلی،مراجع از فرایند درمان در می یابد که می تواند این نوع روابط را به سایر موارد زندگیش تعمیم دهد و هماهنگی بهتری در شخصیت خود ایجاد کند.
۲–هدف ها و شیوه ی زندگی: پس از ایجاد رابطه ی حسنه،شیوه ی زندگی مراجع،به منظور تحلیل و تفسیر و ارائه روش هایی برای تغییر آن در جهت مناسب،مورد توجه قرار می گیرد. مراجع به بازگو کردن شیوه ی زندگی خود می پردازد و سپس هر دو به کمک یکدیگر به مشخص کردن مواردی می پردازند که موجب عدم ایجاد رابطه ی حسنه ی مراجع با دیگران شده است و مراجع می آموزد که چگونه به رفع این موارد نا مطلوب اقدام کند. شیوه ی زندگی را می توان به منزله یک اسطوره شناسی شخصی تصور کرد و رفتار فرد به طریقی است که گویی اسطوره های او صحیح هستند. اما چنین نیست و فرد به اسطوره هایی معتقد است که صحیح و واقعی هستند و فرد بخشی از آن ها را با حقیقت اشتباه می گیرد. نوع اخیر را اشتباهات اساسی می نامند ، که انواع آن عبارتند از: تعمیم های افراطی،مثل مردم دشمن ما هستند. هدف های غلط یا غیر ممکن مربوط به امنیت خاطر،مثل گفتن این که من باید همه ی افراد را خوشحال کنم؛ سوء ادراک از زندگی و نیازها و خواست ها که به صورت توهمات لمسی و بصری تجلی می کنند،مثل این که بگوییم«زندگی بسیار دشوار است». انکار ارزش خود و یا به حداقل رساندن آن؛ مثل گفتن این که «من کودن هستم » و بالاخره ارزش های غلط؛ مثل اینکه گفته شود«شخص باید حتما اول شود».
۳-تعبیر و تفسیر و ایجاد بصیرت: پیروان روان درمانی آدلر بر تعبیر و تفسیر شیوه ی زندگی و جهت و حرکت آن،به طور اعم ،تأکید می ورزند. درمانگر آدلری از راه تعبیر و تفسیر امکان کسب بصیرت را پیش می اورد. او معمولا گفته های معمولی،رؤیاها،خیال ها و رفتار و علائم مرضی ،خاطرات اولیه،شبکه ی روابط حاکم بر منظومه ی خانواده و چگونگی کنش و واکنش میان مراجع و درمانگر را تعبیر و تفسیر می کند. در تعبیر و تفسیر؛ به جای آن که بر علت ها یا توصیف رفتار و یا داشتن خصلتی تأکید شود، به ترتیب بر هدف رفتار،حرکت و سود آن برای مراجع تاکید می شود. درمانگر گذشته را فقط به این دلیل با حال ربط می دهد که پیوستگی مداوم شیوه ی زندگی ناسازگار را با زمان حال نشان دهد،نه این که بخواهد ارتباط علیه آن ها را توجیه کند.
تحلیل رؤیاها در مکتب آدلر متفاوت با آن چیزی است که در مکتب فروید مطرح است. فرویدیست ها معمولا رؤیا را فعالیتی برای حل مسائل قدیمی می دانند،در حالی که آدلر و پیروان او رؤیا را فعالیتی در جهت حل مسأله آینده می دانند. رؤیا در اصطلاح خود آدلر به منزله ی «کارخانه عواطف »به کار رفته است. از این رو ،رؤیاها به سادگی و به صورت آمادگی عاطفی مراجع برای آینده ی نزدیک قابل درک و فهم هستند.
۴-بازآموزی و جهت دادن مجدد: در نظریه ی روان درمانی آدلر روان درمانی یک امر تربیتی و تعاونی است، که به اقتضای موقعیت،متضمن شرکت یک یا ذو درمانگر و یک یا چند مراجع است. همزمان با تجزیه و تحلیل،آموزش و جهت گیری مجدد هم انجام می شود. تفکیک این دو فرایند موجب می شود که آموزش پس از تجزیه و تحلیل مشکل مراجع انجام گیرد و این بر خلاف عقیده ی آدلر و پیروان اوست. در تمام درمان ها با تشویق بیمار،چه با ملایمت و چه با زور،جهت دادن را شروع می کنند و آن را مناسب ترین عمل برای مراجع می دانند. چون پیروان آدلر معتقدند که مراجع از یأس و فقدان شهامت و کمبود اعتماد به نفس رنج می برد، بنابراین از اساسی ترین تکنیک های درمان آن است که با تشویق و امیدوار کردن و ایجاد اعتقاد،کار بازآموزی و جهت گیری جدید انجام گیرد. اجتناب درمانگر از توقعات بی جا از مراجع، ابراز ایمان و اعتقاد نسبت به مراجع و محکوم نکردن او موجب امیدواریش می شود. اغلب درمانگران نصیحت را تجویز نمی کنند، ولی پیروان آدلر آن را تا حدی که ایجاد وابستگی نکند، تأیید می کنند. درمانگر صرفا شقوق مختلف عمل را برای مراجع توصیف می کند و مراجع خودش یکی از آن ها را بر می گزیند. درمانگر مراجع را از منطق تهی نمی داند و از بحث های عقلانی اجتناب می ورزد.
با کسانی که قربانی عواطف نا مطلوب خود هستند، از تکنیک «دکمه ی فشار» (فن شستی) استفاده می کنند. در این تکنیک از مراجع خواسته می شود تا چشمانش را ببندد و از میان تجاربش یک رویداد لذت بخش را انتخاب و آن را مجسم کند و به احساسات همراه با آن توجه کند. سپس از او خواسته می شود تا یک رویداد نا خوشایند را مجسم و به احساسات همراه آن توجه کند. بعد از آن از مراجع خواسته می شود تا صحنه ی اول را تکرار کند. هدف اصلی پیروان آدلر از این عمل؛ آن است که به فرد بیاموزند که او می تواند با عزم و اراده ی خود هر نوع احساسی را که بخواهد به وجود آورد و صرفا با این تصمیم که به چه چیزی فکر کند، احساس وابسته به آن را ایجاد کند. آدلر از بحث های عقلانی اجتناب کرده و از روش های پالایش روانی و اعتراف استفاده می کند.
تکنیک های روانشناسی فردنگر:
۱- نقش بازی کردن
۲- صحبت کردن با یک صندلی خالی
۳- تعیین تکلیف
۴- دکمه فشار Push-Botton؛ (برای کسانی که خود را قربانی عواطف نامطلوب می دانند تا بدانند که خالق عواطف خود هستند،نه قربانی آن).
۵- مچ گیری خود (catching one self)؛ یعنی ترغیب درمانجو به مچ گیری خود،در هنگام انجام رفتار مخرب.
۶- انگار که (as if): آزمون راه های دیگر زندگی (برای کسانی که در ابراز وجود مشکل دارند)
۷– تجربه آها (aha paperince): موجب پیدایش اعتماد به نفس و خوش بینی می شود.
۸- تحلیل رؤیاها: آدلر رؤیا را فعالیتی در جهت حل مسائل حال و آینده می داند. وی رؤیا را به منزله کارخانه عواطف می داند. رؤیا پدید آورنده احساس است. نشانه ای از سبک زندگی است. رؤیا موجب ارضاء نیازها نیست،در عین حال با مشکلات جاری زندگی و آنچه که فرد دوست دارد بشود در ارتباط است.
منابع :
نظریه های روان درمانی، جیمز پروچاسکا، جان نورکراس، ترجمه یحیی سیدمحمدی، نشر روان.
نظریه و کاربست مشاوره و روان درمانی، جرالد کری، مترجم: یحیی سید محمدی، ناشر: ارسباران.