درمان روان پویشی-رفتاری یکپارچهنگر
ترکیب روانکاوی و رفتار درمانی
روش های گوناگون روان درمانی مشترکات بسیاری دارند که می توان آنها را کنار هم آورد تا فرایند درمان بهترین نتیجه را داشته باشد.
انگیزههای یکپارچهنگری بهعنوان یک دیدگاه، قدمت زیادی دارد و شاید از زمانی که فلسفه و رواندرمانی پدیدار شدهاند، وجود داشته است. از سال ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۸ در چکسلواکی، فردیناند نابلوخ رویکرد انگیزههای یکپارچهنگری را به وجود آورد که انواع نظریهها، از جمله روشهای درمان فردی، گروهی و خانوادگی را در برداشت.
حداقل ۶ عامل به انگیزههای یکپارچهنگری کمک کرده است:
- فراوانی درمانها
- نارسایی نظام نظری واحد برای همۀ بیماران و مشکلات
- وابستگیهای اجتماعی- اقتصادی بیرونی
- محبوبیت فزایندۀ درمان های کوتاهمدت و مشکلمدار
- فرصتهایی برای درمانگران که انواع درمان ها را بررسی و آزمایش کنند
- آگاهی از این امر که وجود اشتراک درمانی نقش مهمی در نتیجۀ درمان ایفا میکند
میل به نگریستن از ورای مرزهای رویکردهای تک مکتبی، برای پی بردن به اینکه از سایر رویکردها چه میتوان آموخت و چگونه درمانجویان میتوانند از آن بهرهمند شوند، انگیزۀ یکپارچه کردن رواندرمانی بوده است. هدف از انجام این کار، بهتر کردن اثربخشی و کارایی رواندرمانی است. تحقیق بدون مرز و علاقه به گفتگوی فرانظری، مشخصۀ جنبش انگیزههای یکپارچهنگری است (نورکراس و آرکووتیز،۱۹۹۲).
درمان روان پویشی – رفتاری یکپارچهنگر
پل واکتل(Paul Wachtel) اثر برجستۀ خود را به نام روانکاوی و رفتاردرمانی: بهسوی یکپارچگی را در سال ۱۹۷۷ منتشر کرد که بسیاری اعتقاد دارند تلاشهای عالمانه در جهت یکپارچگی نظری را هدایت کرده است. وی در سالهای اولیه خود به کار روانکاوی مشغول بود ولی بتدریج دیدگاه های رفتاری و سیستمی را وارد حرفه خود کرد.
اولین کسی که بر دیدگاه یکپارچه نگر واکتل تأثیر گذاشت، جان دولارد(John Dollard) بود که اولین سرپرست درمان او بود که همراه با نیل میلر(Neil Miller) در سال ۱۹۵۰ کتاب شخصیت و رواندرمانی: تحلیلی بر اساس یادگیری، تفکر و فرهنگ را تألیف نمود. هدف دولارد و میلر ترکیب کردن نیروی حیاتی روان کاوی، دقت آزمایشگاه علوم طبیعی و جنبه هایی از فرهنگ است.
واکتل، نقطهضعفهایی را در توجیهات استاندارد روانکاوی و نقاط قوتی را در دیدگاه رفتاری پیدا کرد. او دریافت که روانکاوی، بیش از حد بر نقش علیتی تجربیات اولیه تأکید میکند، نقش بینش را بهعنوان عامل تغییر، مهم جلوه میدهد، به غرایز اهمیت زیادی می دهد و به نقش مهارتهای اجتماعی توجه کافی ندارد.
رفتار درمانی امکان انجام مداخله فعال را معرفی می کند، نقش محیط در تعیین رفتار انسان را برجسته می کند و بر اعتباریابی علمی مفاهیم و روشها تأکید می نماید.
نظریه شخصیت و آسیبشناسی روانی
مشخصه بارز دیدگاه روانکاوی، تاکید بر تاثیر مستمر برخی امیال و ترس های دوران کودکی است، که اجازه رشد و تغییر کردن را نمی دهد. واکتل معتقد است ما در زمان گذشته منجمد نشده ایم و می توانیم تغییر کنیم. واکتل، در مقابل استعاره روانکاوی که درمان را بهصورت ورقه کردن پیاز در نظر میگیرد، آن را فرایند شکفتن و خود آفرینی میداند.
واکتل معتقد است، فشارهای ابتدایی که ظاهراً نمیخواهند برملا شوند، با بررسی دقیقتر و ظریفتری معلوم میشود که به واقعیت پاسخ میدهند و کاملا از تماس خود با واقعیت جدا نیستند. به همین دلیل، اگر به افراد کمک کنیم نحوه زندگی خود را عوض کنند، این نگرشهای درون روانی که ظاهرا با واقعیت تماس ندارند، تغییر خواهند کرد.
تعارضهایی که زندگی فرد را زیر سلطۀ خود در میآورند، هم حاصل شیوه زندگی کردن و هم علت آن هستند؛ به عبارت دیگر، تعارضهای درون روانی، رفتار مشکلآفرین را به بار میآورند و رفتار مشکلآفرین موجب تعارضهای درون روانی میشود. این فرایند سببشناختی جاری، پویشهای روانی چرخهای(Cyclic psychodynamic)، نامیده میشود. شیوۀ جاری زندگی کردن فرد، هم از مشکل او ناشی میشود و هم بهطور همزمان، به مشکل او تداوم میبخشد. منظور از پویش های روانی چرخه ای این است که تعارض های فرد هم به علت رفتارهای کنونی و هم به علت زندگی گذشته اوست.
واکتل، پیوند بین گذشته و حال را بهصورت باز آفرینی چرخهای رویدادهای میان فردی در نظر میگیرد. ما تجارب جدید را در طرحواره های قدیمی وارد می کنیم یعنی با افراد و روابط جدید بر حسب شباهت آنها به افراد و روابط قبلیمان برخورد می کنیم.
ریشۀ روان رنجوری، اضطرابی است که پویشهای روانی چرخهای درمانجو آن را برانگیخته و حفظ میکند.
نظریه فرایندهای درمانی
دیدگاه روان پویشی چرخهای، برای مداخلۀ مستقیم در مشکلات روزمرۀ بیمار ارزش زیادی قائل است. اشارۀ درمانی مستقیم در عنوان مجموعه مقالات واکتل نهفته است: ترکیب کردن عمل و بینش. اعمال و بینشها، هر دو تسهیلکننده هستند؛ روشهای برخورد کردن با پدیدههای بالینی و درک آنها بهصورت نادیده گرفتن یکی از این دو، رضایتبخش نیستند.
بهعبارتدیگر، نمیتوانیم خودمان را آنگونه که هستیم، از آنچه انجام میدهیم، جدا کنیم. تغییر عمیق شخصیت مستلزم تغییر اساسی در شیوهای است که با رویدادهای زندگی خود برخورد میکنیم (واکتل، ۱۹۸۷). چون واکتل بر همیاری فرایندهای تغییر تأکید دارد، ما از استفادۀ او از فرایند شرطیسازی تقابلی و فرایند بینشی هشیاری افزایی را با هم در نظر میگیریم.
وظیفه درمانگر
درمانگر روان پویشی – رفتاری یکپارچه نگر، روش بالینیای اختیار میکند که هم دیدگاه پویشی و هم رفتاری را در برداشته باشد. از لحاظ پویشی، قسمت عمدۀ اقدامی است که درمانگران روان پویشی انجام میدهند. از لحاظ رفتاری، قسمت عمدۀ شرطیسازی تقابلی و مهارتآموزی، مشابه روشهای رفتار درمانگران است.
ادغام نظری این دو رویکرد که از لحاظ تاریخی رقیب هم هستند، وظیفه دیگر درمانگر است. درمانگر یکپارچهنگر، کاملاً مستقل از فراگیری مهارتهای فنی لازم برای اجرا کردن هر یک از این دو شکل درمان، باید این وظیفۀ دشوار را نیز انجام دهد: یافتن دیدگاههایی در هر دو که مکمل هم باشند، نه مواردی که با هم ناسازگار و در تناقض هستند.
وظیفه درمانجو
تعارضها و بازداریهایی که معمولا محور مشکلات بیمار هستند، به نارساییهای رفتاری منجر میشوند و بیماران بهعنوان یک قاعده، میخواهند هم علت مشکلات خود را بفهمند و هم گامهایی اساسی به سمت اصلاح آنها بردارند. وظیفۀ درمانجو در هر لحظه، به ماهیت مداخلۀ رفتاری یا روان پویشی بستگی دارد.
محتوای درمان
این رویکرد، به عنوان تلاشی برای انگیزههای یکپارچهنگری محتوای درمانی خاص یا منحصر به فردی را توصیه نمیکند، بلکه میخواهد پدیدههای بالینی را به شیوهای جدید و کلیتر در نظر بگیرد و روی آنها کار کند.
رابطه درمانی
رواندرمانی در درجۀ اول یک رابطه انسانی است (واکتل،۱۹۹۰). ایجاد رابطۀ واقعی و تحلیل انتقال، شالوده روان پویشی واکتل را تشکیل میدهند، ولی الگوی میان فردی و انگیزههای یکپارچهنگری او، از دیدگاههای روانکاوی سنتی دور میشود، زیرا هدف او مداخلۀ فعال است.
به قول واکتل : شما نمیتوانید در حالت بیطرف، خیلی موفق باشید. منظور او از این جمله نقطه ضعفهای متعدد موضع روانکاوی کلاسیک در بیطرفی درمانی و اجتناب از اقدامات تجویزی است. معمولاً مداخلۀ خیلی کم، تغییر خیلی کمی به بار میآورد.
آنچه لازم است، رابطهای است که از لحاظ رفتاری فعال و مثبت باشد. رابطۀ درمانی، شرط لازم تغییر و فرایند تغییر در نظر گرفته میشود و این موضوع، به مشکل موجود به صورت محتوایی که باید تغییر کند، بستگی دارد(مثل کمرویی). همدلی، اصالت و احترام، با مداخلههای رفتاری مثل تصویرسازی ذهنی، حساسیتزدایی منظم و جرأتآموزی و تکالیف خانگی ترکیب میشود.
منابع :
- پروچاسکا و نورکراس. نظریههای رواندرمانی، ترجمه یحیی سید محمدی، نشر رشد.