ذهنی سازی پیتر فوناگی
ذهنیسازی یعنی: توجه به حالات ذهنی خود و دیگران، به ویژه هنگام تعبیر رفتار.
ذهنی سازی یک دستاورد تحولی و نه یک توانایی ذاتی است و اکتساب آن وابسته به کیفیت روابط دلبستگی، بهویژه روابط دلبستگی اولیه با والدین است.
پیتر فوناگی (Peter Fonagy) متولد ۱۹۵۲، روانکاو و روانشناس بالینی انگلیسی متولد بوداپست مجارستان است. او در رشتهی روانشناسی بالینی در دانشگاه کالج لندن تحصیل کرده است.
فوناگی با بیمارانی کار می کرد که از اختلال شخصیت مرزی شدید(BPD) رنج می بردند؛ وی به سرعت متوجه شد که رویکرد تحلیلی کلاسیک در درمان مرزی ها موثر نیست. در همین حال علاقه عمیق به کار ملانی کلاین و دونالد وینیکات، و نظریه دلبستگی، تغییری در چارچوب نظری وی به وجود آورد، و به او کمک کرد تا روش فکری جدیدی در مورد بیماران مرزی پرورش دهد. این دگرگونی منجر به نظریه ذهنی سازی و همکاری با آنتونی بیتمن روانکاو و روانپزشک شد. نتیجه تلاش این دو، درمان مبتنی بر ذهنی سازی (MBT) بود.
ذهنی سازی امروزه به طور گسترده ای در بیماران با اختلالات شخصیت مرزی استفاده میشود و فوناگی و آنتونی بیتمن همچنان در حال توسعه این مدل در درمان بیماران با سایر اختلالات،از جمله: اختلال شخصیت ضد اجتماعی، مشکلات سوء مصرف مواد و اختلالات خوردن و حمایت از مداخلات برای مادران در معرض خطر هستند. از نظر فوناگی این گروهها، در حالی که از بعضی جهات در حال تجربه مشکلات متفاوتی هستند، اما همه در نقص ظرفیت درک مناسب ذهن خود و روابطشان با دنیای اجتماعی مشخص می شوند.
از تاثیرات عمده بر کار فوناگی نظریه کلاین است، توصیفی ارزشمند از ظرفیت ذهن برای تفکر در مورد دنیا، و اینکه چه مقدار این ظرفیت در برابر نیاز هیجانی آسیب پذیر است. مدل کلاین – بیون از ذهن نشان میدهد که روابط میان عناصر مکانیکی و بازنمایی ذهنی به مراتب نفوذپذیرتر از چیزی است که ما مایلیم باور کنیم . در افراد دارای اختلال شخصیت مرزی، این طرز کار یا مکانیسم ذهن حتی آسیب پذیرتر هست. به عنوان مثال افرادی که در کودکی به شدت مورد بدرفتاری قرار گرفته اند، با ظرفیت آسیبدیده در تفکر به بزرگسالی می رسند. در نتیجه یک مقاومت شدید در تفکر در مورد ذهن دیگران دارند. این مقاومت خود، یک واکنش دفاعی به تجربهای بسیار نگران کننده از خصومت و خشونت در افکار و احساسات دیگران است. آنچه از ذهن در برابر تخریب غیرقابل تحمل محافظت می کند ظرفیت دیدن خود و سایر افراد به طور منسجم و واضح است. همانطور که این مکانیسم دفاعی در سازمان روانی فرد تعبیه شده است مانع از رشد هیجانی میشود، به روابط آسیب میزند، تولید فکر را مسدود میکند. در درمان این گونه اختلالات فوناگی کار خود در راستای کمک به بیماران در جهت خلق مجدد ظرفیت هیجانی شان می بیند که از طریق فکر کردن در کنار آنها و حمایت از ساخت مجدد ذهن تا توانمندی بیشتر پذیرش و ارتباط با دیگران می باشد.
نظریه ذهنی سازی
فوناگی نظریه پرداز تئوری منتالیزیشن(Mentalization) است. او از دل واکاوی و بررسی شباهت ها، تفاوت ها و ارتباط نظریات دلبستگی و روانکاوی، نظریه منتالیزیشن را پایه گذاری کرد.
فوناگی و همکارانش در کتاب «تنظیم عاطفه، ذهنیسازی و تحول خود»، نظریهی دقیق و مفصلی را در مورد تواناییهای فرد برای ذهنیسازی و تنظیم عواطف فرد ارائه داده اند. آنها ذهنیسازی را چنین تعریف میکنند: توانایی ایجاد و استفاده از بازنماییهای ذهنی حالات هیجانی خود و دیگران. نویسندگان در مورد روشهایی صحبت میکنند که از طریق آنها فرزندپروری بد و ناکافی، منجر به برخی از سبکهای دلبستگی میشود و میتواند کودکان را در تعدیل و تفسیر احساسات خود و همینطور احساسات دیگران ناتوان سازد.
فعالیت منتالیزیشن یا ذهنیسازی، بر ادراک و فهم رفتار خود و دیگران بر اساس ساحتهای ذهن متکی است. ذهنیسازی جنبه خاصی از تفکر انسانی را توصیف میکند: آگاهی فرد از حالتهایی که در ذهن خودش و دیگری رخ میدهد، بهخصوص زمانی که میخواهد علت زیربنایی یک رفتار را درک کند. این توانایی نیاز به پردازش و تفسیر هیجانات، افکار، نیازها، اهداف و نیاتی دارد که افراد در روابطشان بروز میدهند و نیازمند آن است که ما از شرایط یک فرد، الگوهای قبلی او و همچنین تجاربی که در معرض آن قرار گرفته است، آگاهی پیدا کنیم.
ایده منتالیزیشن، در حقیقت عملی خیالی است که به ما میگوید مبنای هر عملی نامشخص است؛ چرا که درک حالات درونی افراد برای ما مبهم، قابل تغییر و اغلب اوقات حتی برای ذهن خودشان هم دشوار است. پس هر تلاشی برای درک حالات ذهنی، میتواند فرآیندی شکننده و نادقیق باشد. ذهنیسازی فرآیندی است که اغلب ما در زندگی روزمره انجام میدهیم و بیشتر اوقات حتی از آن آگاه نیستیم و با وجود تمام این تلاشها، اغلب اوقات در آن به خطا میرویم.
تاکید بر ذهنی بودن و نبود قطعیت در روابط و درک ما، موضع کنجکاوی (من نمیدانم) را در رویکرد ذهنیسازی به ما میآموزد. ویژگی اصلی این موضع آن است که انتظار داشته باشیم که ذهن افراد میتواند از طریق یاد گرفتن در مورد ذهن طرف مقابل تحت تاثیر قرار بگیرد و تغییر کند.
فوناگی درباره ذهنیت سازی می گوید که ما از این اصطلاح برای توصیف «تلاش فرد جهت درک رفتار دیگران براساس افکار، باورها، احساسات، امیال، خواستهها و هرچیزی که بین دو گوش، یعنی دنیای ذهن در جریان است» استفاده می کنیم. درک رفتار دیگران براساس نفس عمل به ما «حسی از معنا» میدهد و آن رفتار را برایمان معنادار میسازد؛ البته این فرآیند دربارۀ خود فرد نیز صدق میکند.
پس، ذهنیتسازی تلاش ما برای درک رفتار خود و دیگران براساس حالات ذهنی قصدمندانۀ زیربنایی است. دیدن خودمان از بیرون، و دیگران از درون. ذهنیتسازی یک دستاورد تحولی و نه یک توانایی ذاتی است و اکتساب آن وابسته به کیفیت روابط دلبستگی، بهویژه روابط دلبستگی اولیه با والدین است.
باز هم به مثالی از فوناگی بازگردیم: کودکی را در نظر بگیرید که در اولین جشن تولدش با صورت داخل کیک شکلاتی دستپخت شما رفته و با صورت پوشیده از شکلات، با تردید به شما نگاه میکند؛ شما چگونه رفتار کودک را تفسیر میکنید؛ اینکه از روی بازیگوشی این کار را کرده، یا برای خراب کردن جشن تولد و نمکنشناسی نسبت به دسترنج شما مرتکب چنین عملی شده. چگونگی درک شما از رفتار کودک، طرز برخورد شما با او را تعیین میکند، و کودک حین نگاه تردیدآمیز به شما تلاش میکند معنای کنش خویش را در واکنش شما بیابد، تلاش میکند تا خویشتن و ذهنیت خویش را در ذهن بزرگسالی بیابد که برای او حاضر است. بنابراین در این تعامل فرضی که در یک چشم بر هم زدن اتفاق میافتد، هر دو طرف سعی دارند به صورت شهودی ذهن یکدیگر را بخوانند، خوانشی که میتواند این تعامل را تبدیل به خاطرهای شیرین از درک و فهمیده شدن، یا منبعی برای اضطراب، تقبیح شدن اعمال، و سوءتفاهم نسبت به مقاصد برای کودکتان تبدیل کند؛ خاطرهای که برای باقی عمر همراه با او خواهد ماند. مجموع این خاطرات در کنار یکدیگر، توانایی ذهنیتسازی افراد و میزان آسیبپذیری آن تحت شرایط تنشزا، به ویژه تعارضات میانفردی را تعین میکند، آنچه افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی در آن با مشکلات بیشتری مواجه هستند .
وینیکات در یکی از مقالات خود به نام «ذهن کودک و ارتباط آن با جنبههای روانتنی» میگوید: «بیمارانی که نیاز شدیدی به بازگشت به دوران رشد اولیه نشان میدهند، یک نکته مهم را درباره رشد به ما یادآوری میکنند. رشد سالم، چیزی جز احساسی ادامهدار از بودن نیست. فرآیندهای اولیه روانتنی در کنار خطی از رشد طبیعی، حالتی از بودن را در کودک فراهم میکنند که هیچ اتفاقی نباید آن را منقطع کند. این محیط ایدهآل رشدی، چیزی نیست جز محیطی (مادری) که آگاهانه خود را با نیازهای کودک تطابق میدهد. در ابتدا این تطابق، فقط جنبه پاسخگویی به نیازهای جسمی را دارد، اما مادری که به اندازه کافی خوب باشد، کمکم ذهن خود را نیز با جهان درونی کودک تطابق میدهد. اگر مادر به اندازه کافی خوب باشد، کودک هم در ادامه به این درک خواهد رسید که کاستیهای مادر را بپذیرد. درکی که از این طریق در جهان کودک حاصل میشود، به این خاطر است که تطابق نسبتا خوب بین ذهن مادر و ذهن کودک اتفاق افتاده است.
ذهنی کردن فرآیندی است که در آن ما به طور ضمنی و آشکار به یکدیگر و خودمان بر حسب حالات ذهنی و فرآیندهای ذهنی معنا میدهیم . این یک ساختار عمیقاً اجتماعی است به این معنا که ما به حالات روحی افرادی که از نظر جسمی یا روانی با آنها هستیم توجه داریم.
ذهنی سازی عمدتاً به بازتاب حالات روانی عاطفی مربوط می شود؛ و ذهنیت به توانایی تفکر و درک وضعیت ذهنی شخص اشاره دارد.
ویژگی های ذهنی سازی
- نگهداری (Holding) یک ذهن در ذهن دیگر است.
- دیدن خود از بیرون و دیدن دیگری از درون است.
- تمرکز بر حالت ذهنی خود در کنار داشتن ظرفیتی برای دیدن ذهن دیگری است.
- فهم سوءتفاهمهای پیش آمده در روابط است.
- دیدن ورای رفتار ظاهری یک دیگری (شامل دیدن نیات و نیازهای او) است.
از آنجایی که هر انسان با ذهنی به دنیا میآید که توانمندی منتالایز شدن و درک نقاط قوت و قابل رقابت را دارد، ذهنیسازی یک قابلیت رشدی ذاتی است. اما میزان رشد یافتگی این ظرفیت اساسی، بستگی زیادی به تعاملات محیط اجتماعی فرد دارد. رشد این قابلیت بستگی به این دارد که آیا حالت درونذهنی کودک به اندازه کافی توسط بزرگسالانی که مراقبتکننده، توجهکننده و غیرتهدیدآمیز باشند، درک میشود؟
مهم است که بدانیم تجربه کودک از انعکاس هیجاناتش در آینه بازخورد والد تا چه حد معتبر است؟ معتبر بودن، فرآیندی است که در آن بزرگسال باید بتواند هیجان کودکش را به طریقی که شناخت و درک درونیات کودک را برساند، به درستی بازتاب بدهد و سعی کند ارتباطی نسبتا سازگارانه با کودک برقرار کند. تجاربی از انعکاس و آینهواری «نسبتا خوب» با والدین، به کودک کمک میکند تا بازنماییهای سطح دوم از تجارب بیرونی را در ذهن خود تشکیل دهد.
کاربرد درمانی در نظر گرفتن اهمیت خانواده در رشد و نگهداری ذهنیسازی در این است که بعدها کودک این الگوها را به جامعه گستردهتر انتقال میدهد.
تاثیر رویکردهای قبلی بر نظریه ذهنیسازی
این اصطلاح اولین بار توسط پیتر فوناگی (بنیانگذار این رویکرد) در سال ۱۹۸۹ به صورت گستردهتر و امروزی آن استفاده شد و از آن زمان در رابطه با فهم شماری از اختلالات روان توسعه یافته و نتایج اثربخشی روی مراجعان با ساختار شخصیت مرزی نشان داده است.
پیشگامان رویکرد ذهنیسازی بیان میکنند که ناامنی در دلبستگی، واسطهای برای شکست در توانمندسازی ظرفیت ذهنیسازی در بیماران مرزی شده است. اختلالات شخصیت رابطه بسیار قوی با دلبستگی ناایمن دارند.
روانشناسی شناختی و رویکرد تئوری ذهن که برخی دشواریها در کودکان اوتیستیک را برای فهم ذهن دیگری تبیین میکند، یکی دیگر از خاستگاههای این نظریه بوده است. برای فعالیت در جهان اجتماعی، فرد باید بتواند درک کند که دیگران ذهنی دارند که شبیه -اما نه دقیقا مانند- ذهن اوست.
بیون و رویکردهای روابط موضوعی هم بر این رویکرد تاثیر داشتهاند. بیون دیدگاهی انتزاعی و طرحوارهای از فرآیند فکر کردن ارائه میدهد. او به جای جنبههای شناختی و منطقی تفکر، بر جوانب اصیل ریشههای فکر و بازنماییهای ذهنیسازی شده آن (مولفههای آلفا و بتا) تمرکز دارد. این نوع صورتبندی در رویکرد او، دریچهای جدید را پیش روی نظریهپردازان منتالیزیشن گشود.
همچنین ایدههای روانکاوان مکتب فرانسه (Francophone psychoanalysis)، روانشناسی تحولی و یافتههای جدید علوم اعصاب و افرادی مثل دنیل سیگل، به وفور در پایههای شکلگیری و گسترش نظریه ذهنیسازی موثر بودهاند.
اصول نظری ذهنیسازی
اولین بارقههای ذهنیسازی، در رابطه با مراقبان اولیه شکل میگیرد. نوزاد از بدو تولد، توانایی تقلید حالات هیجانی چهره والدین را دارد و این به او کمک میکند که در طول رشد از خودشیفتگی اولیه خارج شده و بتواند دیگری را نیز در مرکز توجه قرار بدهد. یکی از اولین چیزهایی که در این رابطه نیاز به تنظیم و دیده شدن توسط والد دارد، هیجانها هستند. بازنماییهای اولیهای و خامی که ما به جهان میآوریم، از طریق آینهواری (reflecting) توسط یک مراقب به اندازه کافی خوب، به بازنماییهای ثانویه مبدل میشوند.
در یک والد آینهوار، دو خصوصیت همنوایی (Atunement) و شاخص بودن (Markedness) باید در رفتار وجود داشته باشد. همنوایی به این معناست که هیجان من در هماهنگی با کودکم است؛ مثلا زمانی که کودک غمگین یا دردمند است، صورت والد هم بازتابی از آن درد و غم را نشان میدهد تا کودک احساس کند هیجان او پذیرفته شده است.
اما در عین حال هیجانی که والد بازتاب میدهد، شاخص یا مارک شده است؛ به این معنا که دقیقا عین هیجان کودک نیست. در واقع او این پیام را میدهد که درد یا غمی که تو تجربه میکنی، مال من نیست، مال تو (کودک) است.
بازتاب رفتاری که هردوی این ویژگیها را داشته باشد، به کودک کمک میکند که بازنماییهای ثانویهای از هیجان خود بسازد و در حقیقت متوجه شود که از بیرون چگونه به نظر میرسد. اگر آینهواری این دو ویژگی را نداشته باشد، به کودک این پیام را میدهد که هیجان تو ارزشی ندارد و در کودک، بازنمایی اشتباه را شکل میدهد.
فوناگی ذهنی سازی را در ۸ بعد توصیف می کند:
- ذهنی سازی نسبت به خود
- ذهنی سازی نسبت به دیگران
- ذهنی سازی شناختی
- ذهنی سازی عاطفی(هیجانی)
- ذهنی سازی درونی
- ذهنی سازی بیرونی
- ذهنی سازی خودکار (ضمنی)
- ذهنی سازی کنترل شده (صریح)
۴ مولفه ذهنی سازی
تجارب تکرار شونده با مراقبان و بعدها افراد مهم زندگی، منجر به تشکیل چهار بعد از تفکر ذهنیسازی میشود:
۱. ذهنی سازی خود در برابر دیگری ( Self – Others )
زمانی که در رابطه، این فرصت برای من فراهم شود که خود را از بیرون ببینم، دنیای درونی من با تمامی مسائل هشیار و ناهشیار آن (انگیزهها، هیجانات، افکار و نیات) درک میشود. درک جهان درونی خود، به من کمک میکند تا بتوانم در طول دوران رشدی متوجه بشوم که دیگری هم جهانی دارد که از جهان من متفاوت است. در حقیقت من متوجه میشوم که در ذهن دیگری چگونهام و دیگری در ذهن من چطور دیده میشود. ذهنیسازی از ما دعوت میکند که درون خود را ببینیم و متوجه باشیم که جهان درون ما و خواستههایمان چگونه بر دیگران و نوع رابطه ما با آنها تاثیر میگذارد. در یک رابطه، ما جهان درون خود را با تمام ترسها، نیازها و پیچیدگیهایش به دیگری نشان میدهیم و نگاه کردن به اینکه آنچه من انجام میدهم در ذهن دیگری چگونه تعبیر میشود، بخش مهمی از رشد است.
برخی افراد ممکن است در ذهنی سازی نسبت به خود و دیگران اختلالات فراگیر کمتری داشته باشند و در یکی از دو انتهای این بعد مهارت های قوی تری داشته باشند؛ به عنوان مثال، افراد دارای اختلال شخصیت ضداجتماعی اغلب می توانند به طور شگفت آوری در خواندن ذهن دیگران مهارت داشته باشند، اما فاقد درک واقعی از دنیای درونی خود هستند.
۲. ذهنی سازی هیجانی در برابر شناختی ( Emotion – Cognition )
این رویکرد، از مراجع دعوت میکند که پیوند ناگسستنی بین هیجانات و شناخت را ببیند و در روابطش بتواند تعادلی میان هر دوی این جنبهها برقرار کند. زمانی که نمادها (کلمه) برای هیجانات فرد ساخته می شود، او میتواند این هیجانات را به جنبههای شناختی متصل کند و علت زیربنایی هیجانات را ببیند. رویکرد ذهنیسازی بیان میکند که بیشتر اختلالات، به علت نداشتن ظرفیت شناختی برای دیدن هیجانات شکل میگیرند و نیاز است درمانگر اولین فردی باشد که ذهنی برای مراجع شود تا او این اتصال را بین تجارب هیجانی (هیجان/خود) و بخشهای سازماندهنده شخصیت (شناخت/دیگری) برقرار کند.
ذهنیت سازی عاطفی(هیجانی) شامل ادغام سیگنال های اجتماعی مختلف به منظور استنباط حالات عاطفی دیگران است. برخی از افراد به ذهنی سازی شناختی یا عاطفی وزن غیر منطقی می دهند. بیماران مبتلا به BPD دارای نقص همدلی شناختی هستند که با افزایش حساسیت نسبت به هر نوع نشانه عاطفی همراه است. این نشان می دهد که این بیماران ممکن است برتری پردازش هیجانی داشته باشند که در پژوهش های اعصاب شناختی نشان داده شده است؛ این برتری پردازش هیجانی به پرکاری آمیگدال و قشر پیش پیشانی مرتب است.
۳. ذهنی سازی درونی در برابر جهان بیرونی ( Internal – External )
اگر نتوانیم نشانههای بیرونی را در روابط ببینیم، همیشه محکوم به فرافکنی هستیم و اگر نشانههای درونی را نادیده بگیریم، محکوم به عدم انسجام و تجربه احساس طرد خواهیم بود. زمانی که نتوانیم به تفاوت بین جهان درونی خود با دیگری بنگریم، ممکن است نیات و هیجانات خود را به او نسبت دهیم و بنابراین در ساحت وانمودسازی قرار بگیریم و حس میکنیم همه با ما یکی هستند. در عین حال اگر بیش از اندازه به رفتارهای بیرونی دیگری توجه کنیم، ممکن است در دام رفتارنگری بیفتیم و نتوانیم نیت پشت رفتار افراد و علتهای هیجانی آن را درک کنیم.
تمرکز روی ویژگی های بیرونی، در صورت عدم توانایی ذهنی سازی، فرد را در زمینه های اجتماعی بسیار آسیب پذیر می کند، زیرا موجب نوعی حساسیت بیش از حد بین فردی می شود. برای مثال، بیماران BPD اغلب تمایل دارند که هیجانات را در دیگران، از جمله درمانگرشان، بیش ذهنی سازی کنند. این امر به این دلیل است که آنها به نشانگرهای بیرونی حالت ذهنی توجه بیشتری می کنند و ایده های اولیه آنها از طریق ذهنی سازی کنترل شده بررسی نمی شوند. به عنوان مثال، اگر درمانگر تکیه بدهد و دهان خود را حتی اندکی باز کند، ممکن است بیمار معتقد باشد که این خمیازه ایست که نشان می دهد درمانگر حوصله او را ندارد.
۴. ذهنیسازی خودکار در برابر ذهنیسازی کنترل شده (Automatic Mentalization-Controlled Mentalization)
ذهنیسازی یک ظرفیت رشدی است و بنابراین به صورت خودکار در تمامی افکار و تعابیر ما از جهان وجود دارد. مسئله اساسی این است که متوجه باشیم چه زمانی باید این فرآیند خودکار (تفکرات قالبی ما از جهان اطراف) را متوقف کرده و به صورت کنترل شده در امور بازنگری کنیم.
در تعامل روزانه ما، ذهنی سازی خودکار برجسته است، اما وقتی همدیگر را نمی فهمیم، حالات کنترل شده آن غالب می شود. وقتی با هم هستیم و به نظر می رسد به طور خودکار یکدیگر را درک می کنیم در حال ذهنی سازی خودکار هستیم. این شکل از ذهنی سازی واکنشی، غریزی و غیرعمدی است. وقتی که رفتار فرد دیگر منطقی به نظر نمی رسد و سعی می کنیم دلیل اقدامات آنها را دریابیم به ذهنی سازی کنترل شده تغییر می کنیم. ذهنی سازی کنترل شده یک فرایند نسبتاً تدریجی است که نیاز به زبان، تامل و تلاش ذهنی فعال دارد.
اکثر متخصصان توافق دارند که دو سیستم برای ذهنی سازی از مکانیسم های مختلف عصبی شناختی ناشی می شود که هر دو برای تفکر و تفسیر حالات ذهنی اختصاص یافته اند. ابتدا سیستم خودکار رشد می کند و حالات ذهنی را به طور سریع و کارآمدی دنبال می کند ، در حالی که سیستم کنترل شده بعدها توسعه می یابد، کندتر عمل می کند و در مورد عملکردهای اجرایی (حافظه کاری و کنترل بازدارندگی) کاربرد دارد. ذهنی سازی کنترل شده به فرد اجازه می دهد رفتار را توضیح داده و پیش بینی کند و در تنظیم اجتماعی نقش دارد.
آنچه در اتاق درمان شاهد هستیم، اغلب مراجعانی هستند که این فرآیند در آنها به صورت قطبی شده درآمده و یا بیش از حد غریزی (خودکار) یا بیش از حد کنترل شده و محتاط عمل میکنند. برای انسان سالم، جابهجایی بین این دو حالت و گاهی ایستادن و نگاه کردن به موقعیتهای چالشزا، اساس درک از روابط ذهنیسازی شده است.
انواع ساحتها در رویکرد منتالیزیشن
آنچه به صورت کلی «خود» تجربه میکنیم، امتدادی از دیگری است که در رابطه تجربه شده است. برای یکپارچگی خود، سه تجربه ضروری است:
- شناخت مکرر حالات ذهنی خود (آینهواری نسبتا خوب)
- درک ارتباط حالت ذهنی خودمان با بافت و شرایط محیطی که آن را ایجاد کرده است
- ارتباط با والد و یا بزرگسالی که چارچوبی فراهم میآورد تا این تصورات را به صورت امن ببینیم و درونی کنیم.
تا زمانی که من نتوانم خودم را بشناسم، ظرفیتی برای دیدن و شناخت دیگری شکل نخواهد گرفت. پیش از اینکه به درکی از خود و دیگری برسم، یعنی ظرفیت منتالیزیشن در من شکل بگیرد، سه ساحت روانشناختی وجود دارد که به آنها pre-mentalizing یا پیشذهنی سازی میگوییم.
ساحتهای پیش ذهنیسازی
۱. ساحت برابری روانی (Psychic Equivalence Mode)
این ساحت یکی از ابتدایی و غزیزیترین ساحتهای ذهنی درک جهان برای نوزاد انسان است. در این ساحت، به دلیل اینکه هنوز ظرفیتی برای درک اتفاقات خارج از جهان درون وجود ندارد، نوزاد در حالت As if به سر میبرد. یعنی هر آنچه در جهان درون من اتفاق میافتد، به همان شدت در بیرون من وجود دارد و همهچیز به شدت واقعی است. برای نوزادی که ترسیده و گریه میکند، جهان تمام و کمال جایی به غایت ترسناک است. همه دنیا در اوست و تمام معنای دنیا همان چیزی است که احساسش به او میگوید. این شیوه گرچه در ذات، یک ظرفیت اولیه نوزادی است، اما همیشه در انسان باقی میماند.
این شیوه پردازش اطلاعات را اغلب در اختلال شخصیت مرزی یا طیفهایی از شخصیت خودشیفته یا نمایشی میبینیم؛ جایی که فرد تفاوتی بین خود و دیگری قائل نیست. جنس دفاعها در این شخصیتها، اغلب از نوع فرافکنی و دوپارهسازی است که برای آنها جهان را به خودی و غیرخودی تقسیم میکند. در حالی که در یک ساختار شخصیت سالم، فرد توانایی درهمآمیختن خشم و نفرت و ارتباط در عین جدایی را داراست.
۲. ساحت وانمودسازی ( Pretend Mode )
زمانی که کودک به توانمندی شناختی درک موضوعات بیرونی میرسد، جذابیت این ظرفیت شناختی اغلب برای او به حدی زیاد میشود که آن را به صورت بزرگنمایی شده استفاده میکند. اغلب اوقات در قالب خیالپردازیهای کودکی میبینیم که کودک نسخهای از خود ارائه میدهد که برای او واقعیت دشواری را که هنوز ظرفیت درک و پردازش آن را ندارد، کاهش میدهد. کودک نسخهای از واقعیت بیرونی میسازد که با آن راحتتر است. گرچه مکانیزم وانمودسازی راهکاری موقت برای مواجهه با واقعیتهای ترسناک بیرونی است، اما استفاده مکرر از آن در بزرگسالی موجب میشود که فرد نتواند واقعیت بیرونی را درک کرده و راهکاری برای مواجهه بیابد.
مکانیزمهای دفاعی افرادی که در این ساحت هستند اغلب خیالپردازی، سفسطهبافی و گاهی بروز نشانههای تجزیهای است. این ساحت به صورت شدید در شخصیتهای اسکیزوئید–پارانوئید یا برخی از طیفهای خودشیفتگی و در طیف خفیفتر در افراد دارای اضطراب اجتماعی دیده میشود. برای بازگرداندن این افراد به حالت ذهنیسازی، نیاز است که مراجع درک کند واقعیت بیرونی چیزی در فاصله بین آنچه من فکر میکنم و آنچه صد درصد درست است، وجود دارد و میزانی از ابهام و کنجکاوی در مورد نیات و رفتار انسانها برای شناخت جهان لازم است.
۳. ساحت عینی یا غایتنگری ( Teleological Mode )
در ابتدای شناخت جهان، کودک اغلب فقط زمانی توانایی درک دیگری را دارد که شواهد و رفتارهایی دال بر هدف و نیت او وجود داشته باشد؛ یعنی نمادی عینی که به من اطلاعاتی در مورد دیگری بدهد. اما در ساحت غایتنگری، فرد به صورت تکبعدی فقط بر روی نشانههای رفتاری تمرکز دارد و انگار مبنای نیت افراد را تنها رفتار آنها میداند. در این حالت، فرد بدون اینکه بتواند درک و کاوش کند که مسائل از کجا ریشه گرفتهاند و جهان درونی فرد مقابل چه چیزهایی را بازتاب میدهد، رای صادر میکند.
این حالت گاهی در مشکلات رابطهای که مبنای همهچیز تنها «رفتار ظاهری» فرد است، به وفور دیده میشود. برای مثال ممکن است دوست داشته شدن تنها در قالب دریافت هدیه گرانبها معنا پیدا کند و هر عملی به جز آن، برای فرد بیارزش باشد. یا در قطب دیگر، یک سمت رابطه تحقیر یا آزارگری شریک عاطفی را بپذیرد، تنها به این علت که دائما در گفتار و رفتار به او میگوید که دوستش دارد.
تمامی ساحتهایی که در بالا به آنها پرداختیم، پیش از شکلگیری ظرفیت ذهنیسازی رخ میدهند و از لحاظ تحولی در مراحل پایینتر قرار دارند. پس از گسترش این ظرفیت، ممکن است خطای دیگری در ما رخ بدهد که خود را به صورت تمرکز بیش از اندازه روی ذهنیسازی یا قطبی شدن ذهنیسازی نشان میدهد.
۴. قطبی شدن ذهنیسازی یا هایپر منتالیزیشن ( Hyper Mentalization )
مشخصه اصلی ذهنیسازی بیش از اندازه یا قطبی شده، کنترلشدگی بیش از حد آن در مقابل حالت خودکار ذهنیسازی است که باعث میشود فرد، بیش از اندازه روی خود یا دیگری تمرکز کند و بخشهای دیگری را که لازمه یکپارچگی رابطه هستند، از دست بدهد.
این حالت اغلب در افرادی که دچار اختلالات طیف وسواس هستند و روی کنترل محیط اصرار دارند و یا آدمهایی که دائما در تلاش برای تعبیر و یافتن معنای رفتار دیگری و محیط پیرامون هستند، بیشتر دیده میشود.
حالت دیگری هم میتواند در قطبی شدن فرآیندهای ذهنی رخ بدهد که به آن شبهذهنیسازی یا Pseudo-mentalizing میگوییم. این حالت را اغلب در افرادی میبینیم که دائما در حال تحلیل و تئوریپردازیهایی برای جهان و دیگران هستند که خودشان آنها را تجربه نکردهاند یا هیچ رابطهای با زندگی حقیقی فرد ندارد. در این حالت میگوییم فرد دلمشغولی با فهم دیگران دارد، بدون اینکه آن را به کار بگیرد.
درمان مبتنی بر ذهنیسازی (MBT)
درمان مبتنی بر ذهنیسازی (MBT)، که در نظریهی دلبستگی ریشه دارد، مبتنی بر این ایده است که افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی عمدتاً فاقد ظرفیت مناسب ذهنیسازی هستند، که این امر ناشی از فقدان آینهواریِ هماهنگ و برجسته (یا نشاندار) در طول فرایند رشد آنها است. اهداف اصلی درمان عبارتند از: بهبود مهارتهای ذهنیسازی، ایجاد ارتباط بین تجربهی درونی روابط و بازنمایی واقعی، یادگیری نحوهی کار با هیجانهای کنونی و نحوهی شکل دادن به روابط واقعی. به این طریق، افراد میتوانند حس منسجمتری از خود را شکل داده و سبکهای دلبستگی ایمن را ایجاد کنند.
در بعضی از حالت های ذهنی به ویژگی برانگیختگی های شدید ما دسترسی محدودی داریم برای اینکه بدانیم دیگران چطور دنیا را می بینند و در واقع ما چطور خودمان را می بینیم، چرا برخی از افراد به دیگری زورگویی می کنند، اینکه چرا آنها نمی توانند بر دیگری از طریق شکلی از گفتگو تاثیر بگذارند؛ بنابراین یک شکل دیگری از واکنش را با انجام دادن برخی رفتارهای هیجانی نسبت به طرف مقابل ایجاد می کنند و این نشان دهنده فقدان ذهن سازی می باشد. آنچه که تلاش داریم در درمان مبتنی بر ذهن سازی انجام دهیم، افزایش ظرفیت تفکر در مورد اینکه دیگران چطور دنیا را می بینند و چطور خودشان را می بینند.
درمان مبتنی بر ذهنیت (MBT) نوعی روان درمانی طولانی مدت است. ذهنیت یک ظرفیت عادی است که همه ما در زندگی روزمره از آن استفاده می کنیم و زیربنای همه روابط انسانی است.
اهداف درمانی رویکرد ذهنیسازی
یکی از مهمترین اهداف درمانی در رویکرد منتالیزیشن، انسجام بخشیدن به ابعاد مختلف ذهنیسازی در مراجع است. در بیشتر اختلالات، فرد یک خود بیگانه یا کاذب شکل میدهد و با فرافکنیهایی که دارد، سعی میکند از تجربه هیجانی دوری کرده و رفتاری بر اساس فرضیههای ذهنی خود با جهان پایهگذاری کند.
در این درمان سعی میشود تعادلی بین فهم جهان خود و دیگری، هیجانات و شناخت برقرار شود. در برخی از مراجعانی که قطبی شدن در یکی از ابعاد ذهنیسازی کنترل شده و ذهنیسازی خودکار رخ داده است، درمانگر تلاش برای برگرداندن مراجع به حالت بینابینی میکند. پایهگذاری رابطه درمانی ایمن که فرصتی فراهم می کند تا مراجع بعدها بتواند این ظرفیت را به زندگی واقعی انتقال بدهد، از اهداف اساسی این رویکرد درمانی ست.
منبع : درمان مبتنی بر ذهنی سازی برای اختلالهای شخصیت. نویسنده: آنتونی بیتمن، پیتر فوناگی. نشر ارجمند
[aparat id=”pi13O” width=”full”]