میل به تغییر
می توانیم تصمیم بگیریم که تغییر کنیم
برای غلبه بر اضطراب و رنجمان باید به این باور برسیم که عشق، جوهره وجودمان است و همه درد و رنجها و علائم روان شناختی مان، از روشهای ایگو برای مبارزه با عشق سرچشمه می گیرند.
اگر می خواهید از شر اضطراب و علائم روان شناختی تان خلاص شوید، باید وقتی عصبانی هستید عصبانی باشید، وقتی غمگین هستید غمگین باشید، وقتی خوشحال هستید خوشحال باشید، وقتی عشق را احساس می کنید عاشق شوید و وقتی احساس گناه سالم به وجود می آید، احساس گناه کنید. غلبه بر اضطراب، یعنی زیبایی همه احساسات، از جمله زیبایی خشم را ببینید؛ خشم کمک می کند به اهدافتان برسید؛ خشم از شما محافظت می کند، چون عاشق زندگی تان هستید.
مشکل اصلی همه مردم این است که خودشان و زندگی را خیلی جدی می گیرند و در نتیجه هیجان هایشان را سرکوب می کنند؛ بنابراین، می توان به صورت هشیارانه مقداری دیوانه شد؛ هشیارانه تصمیم بگیرید که هیجانهایتان را احساس کنید و در عین حال، رعایت حال دیگران را بکنید؛ وقتی از هیجان های حیوانی پیشی می گیرید و دیگر در برابر آنها مقاومت نمی کنید، به مرور زمان، شادتر خواهید بود.
بیشتر مردم، تصور می کنند که همچنان می توانند همان آدم دروغین، رباتیک و نقاب داری باشند که همیشه بوده اند و با این حال، از شر اضطراب و علائم روان شناختی خلاص شوند؛ این کار غیر ممکن است، زیرا بیشتر مردم از بیدار شدن و آگاهی هراس دارند. برای اینکه علائم روان شناختیتان را درمان کنید، باید خود واقعیتان، خود اصیل تان را در آغوش بکشید؛ یا همین حالا دست به کار می شوید و هدیه واقعیتان را به دنیا تقدیم می کنید یا در دام انرژی حیوانی، اضطراب و علائم روان شناختی گرفتار می مانید.
میل شدید به تغییر
اصلی ترین مشکل افراد روان رنجور و مضطرب این است که به خودشان اجازه نمی دهند احساساتشان را احساس کنند؛ دوست دارند به گونه ای به نظر برسند که انگار هیچ چیزی در کل دنیا نمی تواند آنها را آزار دهد؛ از عهده هر چالشی بر می آیند و بالاتر از همه انسانها قرار دارند؛ دوست ندارند بدانند که راهی که در زندگیشان در پیش گرفته اند، عاری از هیجان، اشتیاق است و همین امر، علائم روان شناختی شان را به وجود می آورد.
فرد نامنسجمی که مدام عذاب می کشد، واقعاً دوست ندارد به مشکلات یا علائم روان شناختی اش بپردازد؛ در واقع، ظاهراً از زندگی کردن با این مشکلات راضی است و هیچ علاقه ای به تغییر خودش ندارد؛ در عوض، سعی می کند تا حد امکان مشکلاتش را تحمل کند؛ ظرفیت خیلی بالایی برای تحمل رنج دارد و بخشی از وجودش هم عاشق این رنج است. ایگو با رنج و عذاب، رابطه عشق / نفرت دارد. یعنی افراد، درد و رنج و عذاب را دوست ندارند، اما عاشق هیجانی هستند که از ماجراهای شورانگیز ایگوشان به دست می آورند؛ به همین دلیل است که ایگو همیشه، کاملاً آماده است که نقش قربانی را بازی کند؛ عمداً کلیدها را فراموش می کند تا بتواند به خاطر دیر کردن غر بزند.
فرد معمولی، نامنسجم و همانندسازی کرده با ایگو، که عذاب می کشد، تواضع لازم را ندارد؛ این فرد معمولا به کتاب فروشی می رود و کتاب خودآموز می خرد، اما به احتمال زیاد این کتاب را نمی خواند یا بهانه ای برای انجام ندادن تمرینات این کتاب پیدا می کند؛ حتی ساده ترین راه حل ها و روش ها را هم فقط می خواند و به طور عملی آنها را انجام نمی دهد. بدون تعهد، بدون عشق و بدون علاقه یا اعتقادی، بدون حس صداقت و تواضع، به دنبال راه حلی سریع یا راهکاری است که هیچ گونه ریسک، تلاش یا دردسری در پی نداشته باشد.
تصمیم به تغییر
تغییر دشوار است؛ حتی پیروی کردن از رژیم غذایی یا ورزش کردن هم دشوار است؛ با این همه، غذا و تردمیل، چیزهایی هستند که به طور فیزیکی می توانید لمسشان کنید و با آنها ارتباط برقرار سازید اما وقتی به مدیریت اضطراب، احساسات و رشد معنوی می رسیم، داستان به کلی تغییر می کند. این مفاهیم انتزاعی اند، نمی توانید آنها را اندازه گیری کنید؛ به طور فیزیکی با آنها ارتباط برقرار کنید.
تصمیم به تغییر اولین و مهمترین قدم است؛ تنها، گرفتن این تصمیم و حمایت ضمنی از آن، با استفاده از اراده و تلاش برای عملی کردن تغییر، موجب برانگیخته شدن نیرویی می شود، که می تواند فرایند تغییر را جرقه بزند؛ با این حال در عمل، هیچ کس چنین تصمیمی نمی گیرد و کارهای لازم را انجام نمی دهد؛ دانش را به خاطر می سپارند، اما آن را در زندگی واقعی به کار نمی گیرند؛ دانش و اطلاعات، به خودی خود شما را تغییر نمی دهند، برای عملی کردن تغییر، به تجربه هیجانی جدیدی نیاز دارید.
ایگوتان، بهانه هایی برای جلوگیری از طی کردن این فرایند تغییر پیدا می کند؛ برای عملی کردن تغییر، باید ریسک های احتمالی را بپذیرید؛ احساساتی را که اضطراب و مکانیسم های دفاعی را بر می انگیزند، احساس کنید و به جای شک کردن، به این روش اعتماد کنید؛ اما از حالا بدانید که کنار گذاشتن اضطراب و علائم روان شناختی و دست کشیدن از پرستش ایگو، بدترین کابوس ایگوست. تغییر، یک شبه اتفاق نمی افتد ، بلکه در نتیجه بردباری و فداکاری رخ می دهد.
در طول این فرایند با مقاومت ایگو مواجه خواهید شد، چون ایگو می خواهد که همه دوستش داشته باشند؛ با این حال هیچ راه فراری وجود ندارد؛ باید موضع بگیرید و به عدم انسجام «نه» بگویید و هشیار در مسیر تغییر بمانید تا اینکه در نهایت، احساس کنید تغییر کرده اید.
در هر تعارض درونی، نبردی میان دو نیمه شما در جریان است؛ عشقتان، خودتان، احساساتتان و ارزش های معنویتان در یک سو و مقاومتتان، ایگوتان، اضطرابتان و مکانیسم های دفاعی تان در سوی دیگر؛ نحوه برخورد شما با تعارض درونی، مشخص خواهد کرد که آیا در زندگی سالم خواهید بود یا علائم روان شناختی خواهید داشت؛ رشد خواهید کرد یا راکد خواهید ماند؛ آزاد خواهید بود یا عذاب خواهید کشید؛ خوشحال خواهید بود یا مفلوک خواهید ماند؛ سرزنده خواهید بود یا هراسناک؛ عاشق خواهید بود یا بی تفاوت.
برای اینکه درمان را با موفقیت پشت سر بگذارید، باید ۲ تصمیم حیاتی بگیرید:
تصمیم حیاتی اول این است که با ایگو همانندسازی نکنید؛ تعداد کمی از افراد این تصمیم را می گیرند چون همانندسازی نکردن با ایگو مستلزم تلاش و شجاعت خیلی زیادی است؛ معمولا تعداد خیلی کمی، معنای واقعی همانندسازی نکردن با ایگو و در عوض همانندسازی کردن با ایگوی نظاره گر را درک می کنند؛ دلیلش این است که آن قدر به حرف زدن با خودتان به شکلی که انگار خودتان هستید و احساس کردن احساساتتان، به شکلی که انگار احساسات، خودتان هستند، عادت کرده اید، که باید، بارها همانندسازی کردن با ایگو را قطع کنید.
آن قدر به گوش دادن به این پرحرفی کردن درون ذهنتان، به شکلی که انگار خودتان است، خو گرفته اید، که بیشتر، با این پرحرفی همانندسازی کرده اید، تا با کسی که این پرحرفی را می شنود. بهترین راهکار این است که همه چیز، حتی نگرانی ها، دلیل تراشی ها، افکار و احساسات خودتان را غیر شخصی تصور کنید. احساس صرفا احساس است؛ شما این احساس را فقط تجربه می کنید؛ وقتی احساسی را احساس من در نظر می گیرید به ناچار باید در خصوص اینکه آیا این احساس درست است یا نه قضاوت کنید؛ که این خود موجب برانگیخته شدن احساس گناه و انواع مکانیسم های دفاعی می شود.
بنابراین همانندسازی کردن با ایگو، انواع ترس ها و هیجان های حیوانی را بر می انگیزد، که اگر در ابتدا با آنها کاملا راحت بودید و این افکار و احساسات از همان ابتدا غیر شخصی بودند و مورد پذیرش واقع می شدند، این ترس ها و هیجان ها اصلا وجود نداشتند. ایگو چیزی به جز مقاومت در برابر عشق، صداقت و واقعیت نیست و وقتی فاصله ای سالم میان خودتان و ایگو ایجاد می کنید، می توانید الگوها و بازی هایش را خودکار، غیر شخصی و صرفاً بخشی جدایی ناپذیر از ساختار ایگو تصور کنید و پس از آن راحت تر می توانید به افکار و احساسات اجازه دهید که مسیرشان را طی کنند.
تصمیم حیاتی دوم این است که آیا به راستی عشق را در زندگی ام تجربه می کنم یا خیر. این درد، که از پی بردن به اینکه از عشق بی بهره هستید، درد خوبی است. برای غلبه بر اضطراب و درد و رنجتان باید به این باور برسید که عشق جوهره وجودتان است و همه درد و رنج ها و علائم روان شناختی تان از روش های ایگو برای مبارزه با عشق سرچشمه می گیرند.
منبع : پیوند دوباره با جوهره خویشتن . کریستین نایب