مراحل سوگ
سوگ واکنشی طبیعی به فقدان شخصی مهم در زندگی است
سوگ هیجانی است که افراد بهنجار آن را به صورت تجربه یک فقدان احساس می کنند.
سوگواری برای عزیزان از دست رفته و تجربه غم و اندوه فراوان پس از فوت آنها، امری طبیعی است؛ اما درصدی از افراد نمیتوانند مراحل سوگ را طی کرده و با غم از دست دادن عزیزشان کنار بیایند. از دست دادن عزیزان، یکی از بزرگترین فقدانهای بشر است، اما در جوامعی که روابط خانوادگی و عاطفی بسیار عمیقتر و مستحکمتر شدهاند، توانایی کنار آمدن با مرگ عزیز سختتر میشود.
سوگ هیجانی است که افراد بهنجار آن را به صورت تجربه یک فقدان احساس می کنند. فقدان انواع مختلفی دارد :
- مرگ عزیزان
- قطع رابطه (مانند طلاق، قطع رابطه ای صمیمی، از دست دادن شغل و …)
- دور شدن از خانواده و یا مهاجرت خانواده به جایی دور
سوگ واکنشی طبیعی به فقدان شخصی مهم در زندگی است. آنچه سوگ را تروماتیک تر می سازد از دست دادن ناگهانی است.
واکنش هایی که در برابر سوگ صورت می گیرد می تواند به صورت بهنجار یا نابهنجار باشد. از جمله نشانه های سوگ بهنجار را می توان این چنین نام برد:
- ۱- علائم عاطفی همچون غم، خشم، اضطراب ، احساس گناه، خستگی و پریشانی
- ۲- علائم جسمانی همچون خالی بودن معده ، احساس فشار در قفسه سینه و تنگی نفس
- ۳- علائم شناختی همچون ناباوری و احساس حضور متوفی
- ۴- علائم رفتاری همچون اختلال در خواب، بی قراری، حواس پرتی، آه کشیدن و حفظ اشیای متوفی
آمادگی برای سوگ، یعنی فرد بتواند به زندگی بدون عزیزان فکر کرده و آن را تمرین کند. در واقع آماده بودن برای از دست دادن عزیزان، باعث میشود که پیامدهای سوگ را در نظر بگیرید و زمان بیشتری برای فکر کردن به ساز و کارهای مقابلهای داشته باشید. این مسئله در افرادی که یک عزیز بیمار را از دست دادهاند مشهودتر است، یعنی بیماری سخت و طولانی مدت باعث میشود که اطرافیان آماده هر اتفاقی باشند و این آمادگی به آنها کمک میکند که مرگ عزیزشان را سادهتر بپذیرند.
مواجهه با سوگ
سوگواری فرآیندی بسیار شخصی و فردی است. رویکردهای متفاوتی برای کنار آمدن با سوگ وجود دارد که عبارت است از:
- حمایت دیگران
- خاطرات خوش
- غرق شدن در کار و فعالیت
- افسرده شدن و کناره گیری از فعالیت ها، دوستان و خانواده
فقدان و استقلال
در تمام طول زندگی، تجربههای فقدان و جدایی انسان، همه برای رشد بشر و رسیدن به کمال و تعالی است. این فقدان ابتدا با ترک رحم مادر آغاز شده و در ادامه با از شیر گرفتن نوزاد، رفتن به مدرسه و ازدواج به تکامل میرسد. تمام این مراحل، فقدان و رنج در پی دارد، ولی همه برای رسیدن به بالندگی و استقلال فرد لازم است. جدایی از عزیزان برای همیشه(مرگ)، یکی از سختترین این جدایی هاست، اما این اتفاق برای توانمند شدن شما و مستقل بودنتان لازم است؛ از طرفی ماندن در غم و اندوه آنها در طولانی مدت و عزاداری بیش از حد نه تنها استقلالی به وجود نمیآورد بلکه شما را وارد دنیای افسردگی میکند.
اختلال سوگ در DSM
اختلال سوگ در دسته اختلالات افسردگی قرار میگیرد. فردی که به تازگی سوگوار شده است حالات و افکاری شامل بیقراری، احساس پوچی و ملال، خشم و نفرت ناشی از فقدان، بیخوابی، کاهش میل جنسی، کاهش وزن، اختلال در توجه و حافظه، از دست دادن میل به زندگی، نشخوار فکری و اشتغال ذهنی شدید نسبت به فرد متوفی، نپذیرفتن مرگ او، بیحسی و کرختی، مقصر دانستن خود در مرگ او، تمایل به مرگ برای پیوستن به عزیز از دست رفته، احساس تنهایی، سردرگمی در مورد هویت شخصی و بیعلاقگی به آینده را تجربه میکند.
اختلال سوگ پایدار و پیچیده: دست کم یک سال باید از سوگ گذشته باشد و همچنان فرد در احساسات زیر باقی مانده باشد:
- اشتیاق و اشتغال ذهنی شدید نسبت به فرد از دست رفته
- درد روانی شدید و نپذیرفتن مرگ او
- بی حسی و کرختی و خشم و نفرت مرتبط با فقدان
- مقصر دانستن خود در مرگ از دست رفته
- تمایل به مرگ برای پیوستن به عزیز از دست رفته
- بی اعتمادی به دیگران
- احساس تنهایی و پوچی و بی معنایی
- سردرگمی در مورد هویت شخصی و بی علاقگی به آینده
۵ مرحله سوگ
فردی که عزیزی را از دست میدهد به لحاظ روانی مراحل زیر را طی میکند. بر اساس نوع شخصیت، برون گرایی یا درون گرایی، سن و جنسیت، تجربه مراحل زیر به شیوههای متفاوت صورت میگیرد و دارای شدت و ضعف است. برخی عواطف و اندوه خود را آشکارا بروز میدهند و زیاد صحبت و درد دل میکنند، برخی دیگر عمیقا در خود فرو میروند و تا مدتها صحبت نمیکنند.
- انکار (Denial) : اولین مرحلهای که اتفاق میافتد، انکار است. این مرحله، یعنی شما مرگ عزیزتان را انکار کرده و اعتقاد به زنده بودن او دارید. ممکن است افرادی که در این مرحله هستند جملاتی نظیر: «نه او زنده است، من باور نمیکنم، مگه میشه مرده باشه» را بر زبان بیاورند. همه افراد این مرحله را تجربه نمیکنند، به خصوص در مواقعی که شخص فوت کرده از قبل بیمار بوده باشد. انکار نوعی مکانیسم دفاعی است که فرد در برابر شوک وارد شده از خود بروز میدهد و ناخودآگاه سعی دارد به این طریق از خود محافظت کند.
- خشم (Anger) :عصبانیت از همه، چه عزیز از دست رفته، چه دیگران؛ پرخاشگری کردن در این مرحله اتفاق میافتد. ممکن است شخص نسبت به خداوند و مقدسات نیز خشمگین شود و در موارد شدید اعتقادات خود را از دست بدهد. گاه جملاتی را به زبان میآورد مانند: «خدایا این چه حکمتی بود، چرا من باید او را از دست میدادم؟ خدا مرا دوست ندارد» در این مرحله فرد بسیار شکننده است و حتی ممکن است خشم و عصبانیت خود را نسبت به غریبهها نیز بروز دهد.
- چانه زنی (Bargaining) : این مرحله یعنی تلاش برای اینکه نپذیرید عزیزتان از دست رفته و دیگر او را ندارید. همچنین در این مرحله اغلب بازماندگان به خاطر کارهایی که میتوانستند برای متوفی انجام دهند و موفق نشدهاند او را زنده نگه دارند، حسرت میخورند. احساس عذاب وجدان و گناه در این مرحله بروز پیدا میکند. برای مثال افکاری از این قبیل را در ذهن خود میپرورانند: «ای کاش او را زودتر به بیمارستان میبردیم، ای کاش بیشتر در کنارش وقت میگذراندم، کاش بهتر با او رفتار میکردم، ای کاش او را برای درمان به خارج میبردم».
- افسردگی (Depression) :مرحلهای که هنوز شما به پذیرش سوگ نرسیدهاید و ممکن است دچار یکی از انواع افسردگی شوید. افراد در این مرحله غم و اندوه فراوانی را تجربه میکنند و گاه ممکن است به فکر خودکشی بیفتند. در صورتی که افراد به مدت طولانی در این مرحله باقی بمانند، به صورتی که تمام جنبههای زندگیشان مختل شود، نیاز به مشاوره و روان درمانی دارند.
- پذیرش (Acceptance) : آخرین مرحله سوگ است که در آن، از دست دادن را میپذیرید، مثل یک فرد بالغ و سالم با آن کنار آمده و با زنده نگه داشتن خاطرات او، به زندگی عادی خود میپردازید. ادامه زندگی شما چیزهایی دارد که میتواند هم روح عزیز از دست رفته را شاد کند، هم زندگی شما را سرشار از معنی و زیبایی کند.
علائم فیزیکی شایع در سوگ
- به سختی خوابیدن
- افزایش یا کاهش وزن
- انرژی کم یا خستگی
- سردرد، درد قفسه سینه و یا تپش قلب
- مشکلات سوء هاضمه و ناراحتی معده
تفاوت افسردگی و سوگ
برخی از نشانگان اختلال سوگ با افسردگی مشترک است، از جمله نشانههای غم عمیق، گریههای پیدرپی، احساس پوچی و بی ارزشی؛ اما از لحاظ زمان شکلگیری، عوامل آشکار کننده و محتوای افکار متمایزند. در اختلال سوگ عزتنفس دست نخورده میماند اما در افسردگی خودپنداره منفی متداول است. در سوگ این دنیاست که برای شخص تهی و بی ارزش شده است، ولی در افسردگی خود شخص.
محتوای افکار در اختلال سوگ بیشتر بر شخص از دسترفته و پیوستن به او متمرکز است اما در افسردگی فرد بیشتر درگیر افکار منفی نسبت به خود است، خود را موجودی بی ارزش میداند که سزاوار زندگی نیست و از آنجا که انگیزه و توانایی تغییر شرایط روانی ناشی از افسردگی را ندارد، ممکن است افکار خودکشی داشته باشد. افسردهها بهطور مداوم در سرتاسر روز احساس غمگینی و دلتنگی دارند ولی در سوگ زمانی که به یاد متوفی میافتند، علایم افزایش پیدا میکند و ممکن است در ساعاتی از روز خوب باشند.
هر چند فرایند سوگواری متحمل درد و غم است اما افراد به تدریج می توانند راهی از دل این حرمان بگشایند و احساسات خود را حل و فصل کنند؛ اما در افراد افسرده، غم وضعیتی ماندگار و پایدار دارد و فرد را به شکوه و گلایه، به خصوص گلایه از خود وا می دارد. بنابراین افسردگی نوعی انحراف از سوگ بهنجار است.
فروید در پی آن بود تا دریابد که دلیل بروز این دو واکنش متفاوت چیست. او به این نتیجه رسید که افسردگان بیشتر از دیگران دستخوش خشم و به خصوص خشم نسبت به شخص محبوب بودند. فروید این وضعیت را دوسوگرایی می خواند که متضمن داشتن احساساتی متعارض یعنی هم احساس عشق و هم احساس نفرت است. در چنین وضعیتی این احساسات متعارض به سادگی تعدیل یا حل و فصل نمی شوند. بنابراین وقتی فرد محبوب و در عین حال مغضوب از دست می رود، خشم به سمت خود فرد معطوف می گردد و در نتیجه به احساس بی ارزشی و خود سرزنشگری نامعمولی می انجامد که مشخصه افسردگی است.
پس سوگ و افسردگی، هر یک مسیرها و فرایندهای متفاوتی را طی می کنند. وقتی به سوگ کسی می نشینیم به تدریج دست از تعلقاتی که به او داشتیم می کشیم. تک تک خاطراتمان را مرور می کنیم برای مثال همسران داغدار، لباس های همسر از دست رفته شان را زیر و رو می کنند یا نامه های عاشقانه قدیمی را که به یکدیگر نوشته بودند دوباره می خوانند؛ اما فرد افسرده وارد فرایندی بسیار متفاوت می شود که نسبت به آن ناهشیار است، او طوری رفتار می کند که گویی فرد محبوب از دست نرفته (او نه مرده است و نه مرا ترک کرده است). در عوض به واسطه درونی سازی، در درون فرد افسرده زنده مانده است. فرد در این فضای اندکی دیوانه وار تظاهر می کند که واقعاً مرگی رخ نداده است. فرد افسرده، تبدیل به فرد از دست رفته می شود تا باور کند که او از دست نرفته و به حضور و زندگی خود ادامه می دهد. امروزه از این فرایند با نام همانندسازی یاد می کنیم. با تبدیل شدن به فرد از دست رفته، خشم و پرخاشی که نسبت به او حس می کرد (و دوشادوش عشق و محبتش جریان داشت) معطوف به خود می گردد.
موقعیتی را تصور کنید که در آن فرد داغدار نسبت به عزیز از دست رفته اش احساس خشم و خیانت دیدگی می کند زیرا او را ترک و به حال خود رها کرده است. حال تصور کنید که طی فرایندی ناهشیار، تمام آن احساسات به خود فرد معطوف شود و حل ناشده باقی بماند. از همین جاست که افسردگی متضمن خرده گیری بی امان و نفرت از خود است؛ پیش از این مسئله نفرت از فرد محبوب در میان بود و آنگاه که این احساسات درونی می شوند، می توانند فرد را به آستانه خودکشی بکشانند.
راه های مختلف کنار آمدن با سوگ
شرکت در گروه های حمایتی – روان درمانی با یک روانشناس – خاطره نویسی – تغذیه مناسب – ورزش کردن – استراحت کردن به اندازه کافی – استفاده از قرص های افسردگی در صورت تشخیص کلینیکی – مطالعه و یادگیری در مورد مرگ و عکس العمل های سوگ– پرهیز از اتخاذ تصمیمات بزرگی همچون: ترک شغل و یا وضعیت تاهل
تفاوت های جنسیتی
سوگ در زنان بیشتر از مردان است.
مردان :
تمایل بیشتر در بعهده گرفتن نقش مدیریتی
هیجانات خود را عقلانی سازی می کنند
مردان، احساس خشم، ترس و از دست دادن کنترل را بیشتر تجربه می کنند
بیشتر از انکار استفاده می کنند
اغلب به صورت خصوصی سوگواری می کنند
زنان :
بیان کردن احساسات بعد از فقدان
به دنبال حمایت اجتماعی هستند
نسبت به مردان غم، احساس گناه و افسردگی بیشتری را نشان می دهند
تمایل بیشتر برای صحبت کردن در مورد فقدان دارند
منابع :
- راهنمای تشخیصی و آماری اختلال های روانی DSM-5
- ملانی کلاین (ریشه ها، اندیشه ها). باب هینشلوود و توماس فرچونا . مهیار علینقی