دانشنامه روانشناسی مردمی
علیرضا نوربخش (مشاور بالینی)

دو پدر و نژاد پرستی

سالوادور دالی با ژاک لاکانِ

دو پدر

از طریق همانندسازی خود با پدر ادیپی، منع زنا با محارم، درونی و میل ادیپی کنار گذاشته می شود، و همین فرایند است که از نظر فروید سوپراگو را می سازد. اما آنچه نزد فروید می بینیم نه یک مفهوم از پدر بلکه دو مفهوم از آن است. اول از همه، پدرِ عقده ی ادیپ است، که در رابطه ی دو جانبه ی مادر و کودک مداخله می کند و آن را می گسلد و بدین گونه از دسترسی کودک به میل مادر مضایقه می کند. این پدری است که قانون را به کودک منتقل می کند – قانون منع زنا با محارم – و میل کودک را تابع قانون قرار می دهد. گرچه باید در نظر داشته باشیم که این پدر خود مطیع قانون است. دوم، پدر نخستین توتم و تابوست که خارج از قانون دانسته می شود. در اسطوره ی پیدایش فروید، پدر نخستین تمثال قدرت مطلق است؛ پدری که زنان و ثروت قبیله ی نخستین را با راندن پسران و رقیبانش دور خود جمع می کند. آنچه این تمثال مستبد را از پدر ادیپی متمایز می کند این است که او خود تابع قانون نیست- قانونی که پسرش را از دسترسی به زنان قبیله منع می کند. پس، این پدرِ دیگر- ظالم و زنباره- آن روی دیگر قانون است. هر دو پدر از لحاظ روانی در سطح سوپراگو عمل می کنند.

jacques_lacan
jacques_lacan

همانند سازی خویش با پدر نخستین متضمن فرایندی مبهم است که به موجب آن سوژه همزمان خود را با مرجعیت، قانون و، در عین حال، با امیال نامشروعی همانندسازی می کند که از قانون تخطی می کنند و آن را متزلزل می کنند. پدر نیز مانند مورد سوپراگو به طرزی غیر عادی و متناقض نما عمل می کند. او همزمان عامل مرجعیت و تمثالی خارج از قانون است که فعالانه از قانونی سرپیچی می کند که خود بر دیگران اعمال می کند. بنابراین، سوژه با تبعیتش از اقتدار و تنظیم امیالش از طریق درونی سازی دالی مواجه می شود که خود فراسوی قانون است. در سطح روانی، سوپراگوی بیش از حد طاقت فرسا و تبعیت از قانون نمادین یکی از راه هایی است که سوژه این وضعیت تحمل ناپذیر را برطرف می کند. با این حال، تلویحاً چنین بر می آید که اگر فردی بخواهد تدابیری شدید برای منع چیزی به کار بندد، به همان نسبت نیز باید میل قوی به ارتکاب جرم وجود داشته باشد. بگذارید با استفاده از تحلیل ژیژک از نژادپرستی و یهودستیزی ببینیم که این دور باطل تخطی و مجازات در قلمرو اجتماعی چگونه عمل می کند.

نژادپرستی، یهودستیزی و امر به لذت!

نژادپرستی و یهودستیزی هم ساختارهایی اجتماعی هستند هم ساختارهایی روانی. در این جا بر جنبه ی ناخودآگاه و روانی این فرایندها تمرکز می کنم. اما این رویکرد حاکی از آن نیست که می توانیم این دو را به توجیهات روان شناختی فرو بکاهیم. به ویژه خواهیم دید که چگونه نژاد پرستی و یهودستیزی نمونه هایی از ساختارهای سوپراگویی هستند که پیش از این درباره ی آن ها بحث کردیم. نژادپرستی و یهودستیزی هر دو از اساس ایدئولوژی های متناقضی بوده اند. برای مثال، در بریتانیا مدام در رسانه ها می خوانیم و می شنویم که مهاجران مثل « سیل » به کشور سرازیر شده اند تا مفت و مجانی از رفاه اجتماعی ما بهره مند شوند. در عین حال همین مهاجران به جهت دزدیدن موقعیت های شغلی ما و، بنابراین، بی کار کردن شهروندان عادی مورد تعرض قرار می گیرند. در این جا آشکارا تناقضی وجود دارد – اگر مهاجران بر اساس کمک های دولتی زندگی مرفهی دارند، پس در حال کار کردن نیستند؛ از سوی دیگر، اگر به شدت کار می کنند و موقعیت های شغلیمان را از ما می گیرند، پس واضح است که از جیب دولت نمی خورند، بلکه به آن خدمت می کنند. آنچه روانکاوی به درک ما از این فرایند می افزاید این است که چگونه سوژه بر سر این عقاید متناقض می ماند.

رابطه ی میان نژادپرستی و یهودستیزی رابطه ای پیچیده و متغیر است. ژیژک اظهار می کند که یهودستیزی در طی سنت همواره « استثنا » قلمداد شده و به نحوی متفاوت با دیگر اشکال نژادپرستی درباره ی آن مفهوم پردازی کرده اند. در حالی که نژادپرستی کلاسیک، ایدئولوژی برتری ملی را مطرح می کند، که به موجب آن نژادهای به اصطلاح « پست تر » به بردگی گرفته می شوند، یهودستیزی شامل نابودی نظام مند و سازمان یافته ی یهودیان است. علاوه بر این، تبلیغات نازی ها نیاز به نسل کشی را به عنصر بنیادین دیگری از ایدئولوژی خود مرتبط می کرد. مسئله فقط این نبود که یهودیان باید به قتل می رسیدند چون خطری برای دولت محسوب می شدند، بلکه از آن مهم تر خود نظام اجتماعی – نمادین – دولت آریایی جدید – بدون رخ دادن این فرایند به طور کامل تحقق پذیر نبود؛ و این جاست که مفهوم سوپراگو وارد ماجرا می شود.

« یهودی »، یا نژاد یهود، در تبلیغات فاشیستی چهره ای معرفی می شود که از قانون سرپیچی می کند و آن را زیر پا می گذارد و به معنای دقیق کلمه باید ابتدا مجازات و سرانجام از ریشه نابود شود تا جامعه ی آریایی هماهنگ جدیدی پدیدار شود. علاوه بر این، نازی ها ادعا می کردند که از آن جا که یهودیانِ بسیاری هستند که موقعیت های مالی و قدرتی را اشغال کرده اند، دولت نیز باید قوی و مقتدر باشد تا بتواند با آن ها مقابله کند. بنابراین، در تبلیغات فاشیستی، از یک سو، با تصویر یهودیان به عنوان موجوداتی کم تر از انسان – حشرات و جوندگان موذی – مواجه می شویم و به این شکل توجیه عقلانی نابودی آن ها آسان تر می شود، و از سوی دیگر، اِسناد قدرت و نفوذ بیش از حد را به آن ها شاهدیم. به عبارت دیگر، فرایند دوگانه ای رخ می دهد که به موجب آن سلب ویژگی های انسانی از دیگری با افزایش قدرت و نیرومندی او همراه است. اگر گروهی خاص تا آن حد کوچک و بی اهمیت است که می توانیم به سادگی حذفش کنیم، پس چرا خودمان را به دردسر بیندازیم؟ آن ها نمی توانند خطری ایجاد کنند. ما دقیقاً از آن رو باید دیگری را ریشه کن کنیم که او مقتدر، قوی و با نفوذ است. اما، از همه مهم تر، او با مقتدر، قوی و با نفوذ بودن، ما را از موقعیت مشروعمان در جامعه محروم می کند.

در یهودستیزی با دور باطلی مواجه می شویم که از طریق سوپراگو به روشنی بیان می کند – قدرتش را از چیزی کسب می کند که طردش می کند. هر چه رژیمی اقتدارگراتر باشد، خطر تهدید علیه آن مسلم تر فرض می شود. بنابراین، ایدئولوژی نازی شامل ساختار فانتزی خاصی است که به سوژه اجازه می دهد این مواضع ظاهراً متناقض را که یهودیان هم کم تر از انسانند و به معنای دقیق کلمه نمودگار تهدیدی موذیانه علیه « شیوه ی زندگی ما » محسوب می شوند و هم در عین حال به موجب قدرت، نفوذ و موفقیت بیش تر شان ابرانسانند با هم آشتی دهد. اجازه دهید که این مفهوم فانتزی دوگانه را کمی بیش تر شرح دهم.

از منظر روانکاوی، در هر فانتزی همواره جنبه ای خوب و جنبه ای بد وجود دارد. فراسوی وجوه پیش پا افتاده ی زندگیمان و هراس های تمدن جدید، رؤیایی سعادتمند وجود دارد، اما این رؤیا همواره با طرفی تاریک همراه است که شامل حسادت، خشم و خباثت است. رژیم تمامیت خواه اقتدارگرا نمونه ی کاملی از این ساختار دوگانه است. اول، جنبه ای اوتوپیاپی وجود دارد – فانتزی حکومت کامل به عنوان جامعه ی یگانه و هماهنگ مردمانی که به طور طبیعی و ذاتی با هم پیوند دارند. اما این اوتوپیاگرایی همواره با ضدش همراه است – فانتزی دسیسه ها و توطئه ها و تهدیدهایی که تحقق بخشیدن این اوتوپیا را متوقف می کنند. بنابراین، ژیژک استدلال می کند که تا جایی که جامعه واقعیت خود را به شکل ساختاری تنظیم شده و هماهنگ تصور می کند، باید این تعارض ذاتی موجود در قلب خود را واپس بزند. کار کردن فانتزی اوتوپیا متضمن پیش فرض انکار و واپس زنیِ بخشی از خودش است، و مؤثر بودنش به این بستگی دارد که به چه میزان این کار را خوب انجام دهد. برای نازی ها یهودیان دقیقاً همین کارکرد را اجرا می کردند. چهره ی « یهود » پیش شرط ایدئولوژی یهودستیزی است؛ این چیزی است که یهودستیزی را حفظ می کند. آنچه ژیژک « یهودی ذهنی » می خواند باید در سطح فانتزی ابداع و حفظ شود تا ایدئولوژی یهودستیزی کار کند. ژیژک به طرز جالب توجهی استدلال می کند که ایدئولوژی نازی در مناطقی از آلمان خصمانه ترین شکل را داشت که یهودیانِ کم تری در آن به سر می بردند. شگفت این که هر چه تهدید و شمار واقعی یهودیان کم تر باشد، قدرتشان بیش تر تلقی می شود. این موضوع خود قطعاً استفاده از سرکوب و زور را مشروع تر جلوه می دهد، که آن نیز تهدید عظیم تری را علیه خود پیش فرض می گیرد. چنین است دور باطل و خودمجازات گر سوپراگو.

پست های مرتبط

اما در این جا اتفاق دیگری نیز رخ می دهد. وجود هر رژیم اقتدارگرا و تمامیت خواهی وابسته به مشارکت فعال و حمایت توده است، و گرنه آن رژیم به سرعت سقوط می کند. با وجود این، چرا باید توده ی مردم از رژیمی آشکارا سرکوبگر حمایت کنند؟ در این جاست که دوپهلویی پدر و آنچه لاکان امر کردن سوپراگو به لذت می خواند وارد ماجرا می شود. سوژه هنگام همانند سازی خود با شخصیت رهبر / پدر، خود را با موقعیت قدرت و اقتدار ادیپی همانند می کند. اما در عین حال سوژه خود را با پدر ظالم و زنباره ی قبیله ی نخستین نیز همانند می سازد. اگر به لذت و کِیف دسترسی نداشته باشیم، فرض می کنیم که فردی موقعیتمان را غصب کرده و از ما ربوده است. چنین است که تصاویر پر طمطراق قدرت و توانایی به دیگر گروه های « اقلیت » نسبت داده می شود. از نظر ژیژک، منطق یهودستیزی چنین است. کارآیی تصویر « یهودی » بر فرض مازاد مشخصی استوار است – این که یهودیان چیزی دارند که ما فاقد آن هستیم و، بنابراین، آن ها به لذتی دسترسی دارند که از ما دریغ شده است. برای این که نژادپرستی و یهودستیزی از لحاظ روانی کارگر باشد باید لذتی ناممکن و دست نیافتنی که ظاهراً از ما ربوده شده است به دیگران نسبت داده شود. ژیژک می گوید شگفت این جاست که چیزی که جامعه ی مفروض را « یکپارچه می کند نه همانند سازی با قانون همگانی یا نمادینی است که زندگی روزمره ی « طبیعی » جامعه را تنظیم می کند، بلکه همانندسازی با شکل ویژه ای از تخطی از قانون، شکل ویژه ای از تعلیق قانون ( در اصطلاح روانکاوی، همانندسازی با شکل خاصی از لذت ) است.

به بیان دقیق تر، آنچه جوامع را یکپارچه می کند انتساب لذت مازاد به دیگری یا گروه های خارجی است؛ برای مثال، فانتزی کلیشه ای توان جنسی سیاهپوستان. به نزد سوژه، این انتساب لذت مازاد به دیگری در قالب شکل خاصی از سرقت عمل می کند. سرقت از لذت متعلق به خود فرد.

روانکاوی استدلال می کند که دو پهلویی ذاتی این ساختارهای روانی – سوپراگو، پدر و فانتزی- بخش لازم و سازنده ای از تمام حوزه های اجتماعی و برای کارکرد مناسب آن ها حیاتی است. اگر تهدید به طور واقعی و تجربی وجود ندارد، پس باید ابداع شود، همان طور که ایدئولوژی نازی مجبور به ابداع « یهودی ذهنی » شد تا رژیم سرکوبگر خود را توجیه کند. نکته این جاست که یهودی علت وجود آن ایدئولوژی نیست، بلکه چیزی است که از پیامدهای آن ساخته می شود. به عبارت دیگر، یهودی با عطف به ما سبق به عنوان شرط امکانِ رژیم فاشیستی مسلم گرفته می شود. مفهوم « یهودی ذهنی »، ایدئولوژی خردگریز فاشیستی را منسجم و سازگار می کند. لذت و به ویژه لذت « مازاد » در نژادپرستی و یهودستیزی همواره به دیگری نسبت داده می شود: « دیگری ممکن است تنبل باشد اما هنوز بیش از ما کیف می کند؛ او از ثمره ی تلاشِ سخت ما بهره مند می شود و … . » اما این به تنهایی برای نژادپرستی کافی نیست تا بتواند کنترل امور را به دست بگیرد. لذت بردن دیگری باید در حکم محروم شدن ما از لذت محسوب شود: « ما سخت کار می کنیم تا جامعه ای را بسازیم که به آن افتخار کنیم و در آن به شادی به سر بریم، اما خارجی های گدای تنبل ما را از رسیدن به این هدف باز می دارند. بنابراین، ما نمی توانیم از جامعه مان لذت ببریم؛ زیرا آن ها آن چیزی را از ما ربوده اند که لذتمان را به طور کامل محقق می سازد. » این چیزی است که ژیژک منطق نژادپرستی و یهودستیزی می داند: سرقت لذت.

منبع :  هومر، شون، (۱۳۹۰)؛ ژاک لاکان، ترجمه: محمدعلی جعفری، محمدابراهیم طاهائی، تهران، نشر ققنوس.

۵ ۱ رای
رأی دهی به مقاله
* درود بر شما که با حمایت خود و دعوت دیگران به مطالعه این مطلب و دیگر مطالبم، به من انگیزه می دهید. لطفا در کامنت ها و مباحثات شرکت کنید و پرسشگر باشید. جهت مشاوره تلفنی یا حضوری با شماره ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸ در تلگرام یا ایمو هماهنگ نمایید. همچنین می توانید با شماره ۰۹۱۲۰۷۲۸۷۱۲ تماس بگیرید. *

2 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
امین
۱۴۰۱/۱۱/۱۶ ۱۳:۴۳

لعنت به قوم کافر یهود
هیچ یهود ستیزی وجود نداره این رو خود یهودیان منحرف و فتنه گر راه انداختن و خودشون رو به دروغ عنوان قوم مظلوم نام میبرن و گول میزنن عوام الناس رو. خداوند در قرآن فرموده بدترین و سر سخت ترین دشمن مؤمنان و مسلمانان، 👈 قوم یهود و مشرکین 👉هستند. منظور خداوند دقیقاً قوم کافر یهود یعنی اون دسته اصلی یهود که طبق هوی و هوس و شهوت پرستی و نژاد پرستی خودشان تورات و انجیل رو تحریف کردن و کل غرب رو منحرف کردن و الان متأسفانه سلطه دارن به کل غرب و غرب رو تبدیل به فاحشه خانه و قمار خانه و شراب خانه کردن و هفتاد سال فلسطین مظلوم رو اشغال کردن.
کاری به مؤمنان یهود ندارم اما کافران فتنه گر یهود از طریق سازمان مخفی ایلومیناتی دنیا رو به گند و کثافت میکشونن و کل قاره آمریکا و اروپا رو زیر سلطه خودشون دارن و به خاورمیانه و آفریقا هم نفوذ کردن متأسفانه. مهم اینه که این قوم کافر یهود، با ظهور حضرت مهدی نابود خواهند شد
اگر بخوام از جنایات این قوم یهود بگم باید یک کتاب یک میلیون صفحه ای براتون بگم سرمایه گذاران و تولید کنندگان فیلم های پورن و حتی برخی بازیگران پورن یعنی همان فیلم های فحشا و زنا و هرزگی، یهودیان شیطان پرست و شهوت پرست هستند. تولید کنندگان شراب و انواع مواد مخدر و سیگار و قلیان یهودیان هستند. همچنین خیلی از بانک ها ذخایر نفتی (از طریق قاچاق) مهم دنیا زیر دست همین حرام زادگان هست. فراماسونری رو دارن رواج میدن یک جور شیطان پرستی.