ژرژ باتای
ژرژ باتای (۱۸۹۷ – ۱۹۶۲) در شهر پویید دم در فرانسه به دنیا آمد. او که تربیت مذهبی خاصی ندیده بود، در سال ۱۹۱۴ در هفدهسالگی به کاتولیسیسم رُمی گروید. شوق و حرارتی را که باتای در پذیرفتنِ این مذهبِ تازهیافته دارد، میتوان در نخستین متنِ منتشرشدهاش دید. او در این اثر از بمبارانشدن کلیسای نوتردام در طول جنگ جهانی اول ابراز تاسف میکند و دعا میکند که این کلیسا زودتر ترمیم شود.
با این همه در سال ۱۹۲۰ است که به ناگهان ایماناش را از دست میدهد وقتی (به گفتهی خودش) «ایمان کاتولیکیاش باعث شد تا زنی که عاشقاش بوده اشک بریزد». باتای پارین-نویسهشناسی (خواندن خطوط قدیمی) و کتابداری آموخت و بیست سال در کتابخانهی ملی فرانسه کار کرد. او در سال ۱۹۵۱ مسئول مخزن کتابهای کتابخانه شهرداری اورلئان شد. حاصل کار پژوهشی و هنری باتای، که بیش از چهار دهه بود، نوشتههایی است درباره موضوعهای مختلف: سکهشناسی، اروتیسم (باتای هم داستانهای اروتیک نوشته است و هم مقالاتی دربارهی موضوع اروتیسم)، خودزندگینوشت، سیاست، نقد ادبی، فلسفه، جامعهشناسی، و دینشناسی.
باتای با چند گروه ضد فاشیستِ تندرو و کمعمر همکاری کرده است. جنبش سوررئالیستی نیز شامل آنها میشود (این جنبش در مانیفست سورئالیستی دوماش به سال ۱۹۲۹ باتای را تقبیح میکند) و نیز “محفل کمونیستی دمکراتیک”، که از ۱۹۳۱ تا ۱۹۳۴ نشریهای به نام La Critique sociale منتشر میکرد. باتای همچنین گروهی را بنیاد کرد (۱۹۳۵-۱۹۳۶) که Contre-Attaque نام داشت و کمی بعد نیز کمک کرد تا گروهی به نام «انجمن مخفی» تشکیل شود که از سیاست فاصله میگرفت و پیجوی اهدافی بود که صرفا ضد دینی بودند، به توصیف خود باتای «ضدمسیحی و اساسا نیچهای». «انجمن مخفی» در صحنهی عمومی به عنوان «کالج جامعهشناسی» حضور داشت که نشریهاش Acéphale (بیکله) نام داشت و از ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹ منتشر شد.
باتای گرچه در دههی دوم زندگیاش دست از ایمان کاتولیک کشیده بود، اما در سراسر عمرش همچنان به دین و بهخصوص به عرفان علاقهمند باقی ماند. دین، از دید باتای، حوزهی فعالیت و تجربهای است که نمیتواند به کاربرد اجتماعی یا ارزشهای اخلاقی فروکاسته شود. دین نمیتواند کارگران خوب و شهروندان خوب پرورش دهد. در خود دین تکانهای هست که بهسمت گزافه و زیادهروی است؛ همین تکانه، که با گرایش به «دگربود» (غیریت) در دین اشتباه گرفته میشود، توانشِ دین برای واژگونی نظم اجتماعی را نشان میدهد.
فلسفهی باتای
باتای در همهی آثارش، بهدنبال تجربههای انسانیای است که محدودههای اندیشه را آشکار میسازد؛ او بهدنبال تجربههای «دیگر»ی است که فراتر از بازنمایی در زبان هستند: قهقه، عشق اروتیک، قربانی کردن، اتحاد عرفانی. باتای به دنبال آن بود که این تجربهها را برجسته سازد، تجربههایی که از وجود خودبنیاد فراتر میروند، تجربههای سردرگمی و ندانستگی که «خود» را در هم میشکنند. به نظر باتای چنین تجربههایی است که ارتباطها را ممکن میسازند، زیرا خویشتن را وادار میکنند تا به روی دیگران گشوده شود و با آنها در مراوده قرار گیرد. این متلاشیشدن خویشتن، نوعی از-خود-فراروی است (یعنی تراگذشتن از خود به عنوان تن و ذهنی مشخص است). این تراگذشت (transcendence)، برقراری ارتباط با دیگران را ممکن میسازد. باتای در «دربارهی نیچه» مصلوبشدن مسیح را کنشِ رادیکال برقراری ارتباط میداند: خودپارهسازی امر الهی که بابِ همدلی را به روی همهی انسانها باز میکند.
باتای در مقالهی «ارزش دی.ای.اف. دو ساد (نامهای سرگشاده به رفقای کنونیام)» که در سال ۱۹۲۹ یا ۱۹۳۰ نوشته است، برنامهی دانشگاهی جدیدی را پیشنهاد میدهد که اختصاص به بررسی «صحنهی دیگری» داشته باشد، صحنه کنش افراطی ویرانی و گسیختگی و از-خود-فراروی. باتای این برنامه را heterology (دگرسانی، دگرسانشناسی، دگربودشناسی) مینامد و آن را «علم چیزی که کاملا بسانی دیگر است» تعریف میکند.
«دگرسانشناسی» عنوان خوبی برای توصیف همهی آثار باتای است. دگرسانشناسی به بررسی چیزی میپردازد که بسانی دیگر است و به این خاطر از درون نظم مسلط اجتماعی طردشده است، زیرا نمیتواند جذب آن نظم مسلط شود. دگرسانشناسی به چیزهایی میپردازد که در جهانی که بر محور «ارزشِ استفاده» شکل گرفته است بیاستفاده هستند و در جهانی که بر محور «تولید» شکل گرفته، بیفایده؛ در جهانی که امر مقدس را به خوبیِ اخلاقی فروکاسته است، دیگری همان شیطان دانسته میشود.
دگرسانشناسی باتای گرایش شدید اما سنتشکنانه و غیرمؤمنانهای به امر دینی دارد. این «کاملا دیگری» که در کانون دگرسانشناسی باتای نشسته است، شدیدا با ایدهی «مقدس» گره خورده است؛ اما این «مقدس» هیچ ارتباطی به گفتمان دینی معاصر غربی دربارهی خوبی (در مقابل شر) و تکریم ندارد. امر مقدس از نظر باتای اساسا دوسویه است: از یک سو نسبتی با امر آسمانی و تکریم دارد، و از سویی دیگر با امر نفرینشده و ناپاک. باتای مینویسد که شاید اصطلاح «قدسیشناسی» (agiology) مناسبتر از اصطلاح «دگرسانشناسی» باشد «اما معانیِ دوگانهی “قدسی” (یعنی زمینی و آسمانی) را باید با هم در نظر آوریم». منظور باتای از «کاملا دیگری» (در دگرسانشناسی) همانا ماوراءطبیعی، کاملا بسانی دیگر، شناختناپذیر، آیینی و دینی است. وی حتی به این میاندیشید که آن برنامهی دانشگاهی را درس «دین» بنامد و نه «دگرسانشناسی»، اما «دین» در جوامع مدرن غربی شدیدا با نهادهایی گره خورده است که دستیابی به امر مقدس را تحت کنترل خود دارند.
باتای (برخلاف دیگر نظریهپردازانی که در این مجموعه مقالات معرفی میشوند) نظریهای کامل از دین ارائه میدهد (در Theory of Religion که اصل فرانسوی آن در ۱۹۷۳ منتشر شد، اما پیشتر نوشته شده بود). این نظریه ارتباط تنگاتنگی با کتاب سهجلدی معروفترش The Accursed Share (سهم نفرینشده) دارد. باتای در «نظریهی دین» دو حوزه یا دو «دنیا»ی شدیدا متضاد را از هم تفکیک میکند: نظمِ نزدیکی (Intimacy: صمیمیت، یکدلی، مجامعت) و نظمِ چیزها.
نظمِ نزدیکی که باتای با عنوان دنیای مقدس هم از آن نام میبرد – حوزهی پیوستگی و گردش نامنقطع است که هیچ چیز یا خویشتن فردیاش تمایزپذیر نیست؛ این حوزه، عرصه حضور یک «تراکم مبهم» است که یادآورِ آشفتگیِ کهنی است که در بسیاری از اسطورههای آفرینش از آن یاد شده است. «نزدیکی» همچنین یادآورِ مرحلهی پیشازبانیِ لکان است که قبل از شکلگیری شخصیت و سوژه و قوهی خیال قرار دارد.
نظم نزدیکی، حوزهی خودآگاهی نیست یعنی در آن آگاهیای از خود به عنوان فردی که در رابطه با دیگران است وجود ندارد. باتای این حوزه را با حیوانیت همبسته میداند، زیرا حیوانها «در دنیای آب مانند آب هستند … جانوران، همانند گیاهان، در رابطه با بقیهی جهان هیچ خودمختاریای ندارند». اما نظمِ چیزها، که باتای آن را دنیای نامقدس و متعارف میداند، نظمِ ناپیوستگی و تشخصِ فردی و تقسیم و انشعابشدن در قالب سوژهها و ابژههاست. درحالیکه «نظمِ نزدیکی» حوزهی حیوانیت است، «نظمِ چیزها» حوزهی انسانیت است.
نخستین قدم برای خروج از نظم حیوانی نزدیکی و واردشدن به نظم انسانی چیزها، استفادهکردن از ابزار است. ابزار (مثلا سنگ برای کوبیدن، یا چوبِ تیز برای شکارکردن) چیزی است که ما آن را ابژه میکنیم و همچون یک ابژه با آن برخورد میکنیم، و بدینگونه خودمان را سوژه میسازیم. ابژهای که ابزار میشود و سوژهای که از ابزار استفاده میکند، پیوستگیِ تمایزنیافتهی «نزدیکی» را از بین میبرد و به «چیزها» بدل میشود. افزون بر آن، ما از ابزار استفاده میکنیم تا ابژههای دیگر را بسازیم و دستکاریشان کنیم. در این فرآیند است که ما، در جهان ابژهها، خودمان را هم ابژه میسازیم؛ این کار، خود-ابژهسازی است. ما نظم چیزها را، «دنیای چیزها و بدنها» را (که دنیای دون و معمولی است، «این جهانی» است)، در تضاد با «دنیای مقدس و عرفانیِ» نزدیکی قرار میدهیم. این دو دنیا، مقایسهپذیر نیستند. «هیچچیزی، هیچ واقعیتی، بیشتر از این زندگی حیوانیای که ما در آن فرو افتادهایم، نزدیکتر به ما نیست».
پس نظمِ نزدیکی، که ما از دستاش دادهایم، آن سانِ دیگری این جهان به عنوان نظم چیزها است. نظم نزدیکی «برای این دنیای دون و روشن، دنیایی که عرصهی خاص و ممتاز انسان است، خطرناک و گیجکننده است». عرصهی ممتاز انسانیای که در نظم چیزهاست، ما را از نظم نزدیکی جدا میسازد و آن را عقب میراند؛ یعنی نمیگذارد که نظم نزدیکی، نظم چیزها را بشکند و به آن آشفتگی کهن و تمایزنیافته بازگردد. انسان «از نظم نزدیکی، که با نظم چیزها سرِ آشتی ندارد، میترسد. … نزدیکی، وقتی فرد را میترساند و میلرزاند، مقدس و آسمانی است و عجین با اندوه. … امر مقدس همانا جوش و خروشِ شگرف زندگی است، که نظم چیزها آن را تحت کنترل خویش درمیآورد و با همین کارش امر مقدس را افسارگسیخته میسازد و آن را به خشونت میگرواند، بدانسان که پیوسته بندها و سدها را تهدید به شکستن میکند، پیوسته میخواهد بهوسیلهی رسوبدادن و زوالبخشیدنی واگیر و ناب و باشکوه، با فعالیت مولد و خلاق مقابله کند».
باتای و دین
در رابطهی با این دو دنیا، دین چه تعریفی خواهد داشت؟ از دید باتای، دین «جستجوی نزدیکیِ گمشده» است. دین درحالی که به «نظمِ چیزها» مشغول است، با «نظم نزدیکی» نیز تماس برقرار میکند. دین بر اساس تمایل به نزدیکی با دنیای کاملا دیگر و مقدسِ نزدیکی عمل میکند در حالی که بخشی از نظم چیزها باقی میماند. دین در این دنیاست، اما از این دنیا نیست. باتای، با آن نگاه دگراندیشانه خاص خود، در بسیاری از نوشتههایش (بهویژه در «اروتیسم» که به سال ۱۹۵۷ در فرانسه منتشر شد) تمایل اروتیک را با تمایل دینی در ارتباط میبیند. از دید باتای، تمایل عاشق به برقراری صمیمیت و نزدیکی با معشوقه همان تمایلی است که فرد به گمکردنِ خویشتن دارد تا در نزدیکی و صمیمیت حل شود.
باتای میگوید«قربانیکردن» در دین، نمودِ نمادینی است برای این تمایل به نزدیکیِ گمشده. از دید باتای، قربانیکردن همانا اقدامِ نافرجامی است جهت عبور از نظم چیزها به نظم نزدیکی. آیین قربانیکردن، درون نظم چیزها، به چیزی (حیوانی اهلی، انسان، یکمشت غله) «ارزش» میدهد، آن چیز را از این نظم حذف میکند، و آن را به نظمِ نزدیکی میفرستد؛ یعنی از طریق کنشِ بیهوده مصرفکردن (سوزاندن، برگزاری جشنی عیاشگونه) آن را به قلمروی امر مقدس گسیل میکند.
قربانیکردن یعنی هدردادن چیزی که درون نظم چیزها ارزش استفاده دارد، یعنی فرستادن آن چیز به دنیای دیگر، به قلمروی مقدسِ نزدیکی. برای همین هم هست که حیواناتِ قربانیشونده، اهلی هستند و نه وحشی: زیرا حیوان وحشی – از اول – در نظمِ نزدیکی قرار داشته. طبق چنین برداشتی از قربانیکردن، جشن و کارناوال و مهمانی همگی کنشهای قربانیکردن هستند. یعنی کنشهای بههدردادن از نوع مقدس هستند؛ چیزهای ارزشمند را با مصرفی افراطکارانه (و بنابراین بیهوده) از نظم چیزها حذف میکنند. در مورد کارناوال نیز، با مسخرهکردن یا براندازی شخصیتهایی که قدرت و قانون را در دست دارند، سرمایهی اجتماعی را تباه میسازند.
پس از دید باتای، خشونتِ دینیای را که در قربانیکردن است، باید از دیگر انواع خشونت (مانند جنگ) متمایز ساخت. برخلاف بیانیههای وطنپرستانهای که مرگ سربازان در جنگ را قربانیای برای یک امرِ مقدس (خدا، ملت، سرمایهداری) میداند، تلفات جنگی قربانی نیستند زیرا برای چیزی کشته شدهاند که از نظر اجتماعی ارزشمند است. در جنگ، مردم یا ملت چیزها و بدنهایی را هزینه میکنند تا بهای حفظکردن یا پیشرفتدادن چیزی را بپردازند که درون نظم چیزها ارزشمند است. باتای در «دگرسانشناسی» خویش تعریفی از دنیای مقدسِ نزدیکی به دست میدهد: «امر خطرناک و گیجکنندهای» که منجر به آن میشود که تجربهی دینی یعنی تجربهی امر مقدس را آمیزهای تقلیلناپذیر از جذب و دفع، از ترس و تمایل بفهمیم. (برای همین هم باتای میگوید دنیای نزدیکی گیجکننده است، زیرا تجربهی احساسی است که همزمان تو را جذب و دفع میکند.)
همان گونه که باتای در جلد دوم “سهم نفرینشده” نوشته است «همین آمیزهی بیزاری و تمایل است که دنیای مقدس را متناقض مینماید، و هر کسی را که این دنیای مقدس را ملاحظه میکند در جذبهای بیمناکانه قرار میدهد». این جمله یادآور تعریف معروف رودلف اوتو از تجربهی دینی است که آن را تجربه آن وجودی میداند که کاملا بسانی دیگر است و هم ترساننده است و هم مجذوبکننده. بهرغم این حقیقت که باتای نظریهپردازِ دین است، آثارش تاثیر اندکی بر حوزهی دینپژوهی گذاشته است. این تا اندازهای بدان خاطر است که سبک نوشتاری وی نامرسوم است و در اغلب آثارش فرمهای سنتی را با مباحث دانشگاهی و کلمات قصار و خودزندگینوشت درمیآمیزاند. به همین علت هم بوده که آثار وی تا اواخر دههی ۱۹۸۰ به انگلیسی ترجمه نشد.
باتای در کتابی که دربارهی اروتیسم نوشته است میگوید عشق انسانی تمایل به نزدیکی گمشده است اما عشق الهی نه. زیرا خدا هرگز نه در خطر حلشدن در چیزی دیگرقرار دارد و نه مستعد چنین وضعیتی است. بنابراین از دید باتای عشق جسمانی فراتر از عشق الاهی است. اما لینافلت خلاف چنین چیزی را میگوید: حلشدن در چیزی دیگر] دقیقا همانی است که در محور رابطهی عاشقانهی انسانی-الاهیای قرار دارد که در ادبیات انجیلی و بهخصوص در نیایشهای یهودی و مسیحی آمده. نهتنها انسان که خدا نیز در خطر این عشق قرار دارد. و مهمترین شاهدش همانا اندوه و میل الاهی خداوند است که در انگارههایی منعکس شده است که از خدای عاشق در ادبیات انجیلی توصیف شده است.
آنچه خواندید فصلی از کتاب “نظریه برای پژوهشهای دینی” بود.
مشخصات متن اصلی کتاب چنین است: William E. Deal & Timothy K. Beal: Theory for religious studies, New York 2004
دانلود داستان مرده اثر ژرژ باتای