دانشنامه روانشناسی مردمی
علیرضا نوربخش (مشاور بالینی)

فرار از واقعیت و شکل گیری رنج

بشر امروز از هوش و ذکاوت خود در جهت گریز از حقایق تلخ زندگی استفاده می‌نماید

درد فقدان و بیماری و مرگ در زندگی گریز‌ ناپذیر است، اما رنج و زجر ناشی از دفاع‌ها انتخابی است، اگر آنها را بشناسید و علیه‌شان بشورید.

فرار از واقعیت

ظرفیت آدمی در برابر واقعیت‌های زندگی محدود است. از روزی که نطفه ما بسته می‌شود، مدام با حقایقی روبرو می‌شویم که فراتر از ظرفیت ماست و باید چنان سینه را فراخ کنیم که احساس ناشی از واقعیت را تاب بیاوریم و دست به عمل بزنیم تا با آن واقعیت کنار بیاییم. زندگی ما مواجهه و سازش در برابر حقایق زندگی شخصی‌مان است.

اما چه کنیم که خیلی از مواقع سینه‌مان آنقدر فراخ نیست که احساسات منتج از واقعیت را در خود هضم کند، یا دست‌هایمان آنقدر بلند نیست که حقیقت پیش رو را اهلی کنیم. نه تاب احساس ناشی از حقیقت پیش رو را داریم و نه می‌توانیم طوری با آن ارتباط برقرار کنیم که به نفع ما و احساسات و نیازهایمان باشد. این امر در خصوص حقایق تلخ و شیرین هر دو مصداق دارد. گاهی تاب تلخی را نداریم و گاهی تاب شیرینی. گاهی تاب درد ناشی از فقدان و آزار را نداریم و گاهی تاب شیرینی وصال و پیروزی. اینجاست که در ذهن ما روش‌های گریز از واقعیت درون و برون بیدار و تقویت می‌شود. روش‌هایی که جزئی از ساختار فطری ذهن و مغز ماست.

محدودیت ذهن ما در مواجهه با احساسات منتج از واقعیت‌ها، به مدد مظاهر زندگی مدرن بیشتر و بیشتر شده است. انسان مدرن از دردهای زندگی می گریزد، اما از رنج و زجر زندگی چطور؟ درد زندگی در خیلی از موارد سرکوب شده، اما جهل و خشونت بیشتر شده است. بشر از جهل خود به طبیعت کاسته است، اما از جهل به خود چطور؟ واقعیت این است که رنج و زجر بشر بیشتر شده است.

خشونت و خصومتی که بشر در قرن بیستم به مدد علم و فن‌آوری نسبت به همنوع خود نشان داد، گستردگی بیشتری یافته است. تکاپوی انسان مدرن در کاستن درد زندگی متأسفانه به کاهش رنج (جهل به خود) و زجر (رنج تعمدی) منتهی نشده است. افسردگی، اضطراب، وسواس، و بیماری‌هایی چون سکته و سرطان و زخم معده و میگرن و… همگی هدیه‌های زندگی مدرن به بشر امروزی است.

مدرنیسم، علم و فن‌آوری سرنوشت گریزناپذیر ما انسان‌های امروزی است و نمی‌توانیم به آن پشت کنیم. راه حل، پشت کردن به مظاهر زندگی مدرن و کنار گذاشتن اینترنت، و تلفن و ساعت هوشمند نیست، بلکه باید به جلو رفت و سود مدرنیسم را از ضرر آن که جهل و زجر است، پیراست.

انسان مدرن به مدد علم و فن‌آوری از دردهای زندگی می‌گریزد یا آن را به تعویق می‌اندازد، و در این راه از هوش و ذکاوت خود نیز بهره می‌گیرد. اما وظیفه انسان شناسان امروزی است که نشان دهند گریز از هر دردی در زندگی نه امکان‌پذیر است و نه مفید.

برای مثال، بیمار ۲۵ ساله که مبتلا به سردرد تنشی است به پزشک داخلی مراجعه می‌کند و تشخیص سینوزیت می‌گیرد. اما پس از مصرف آنتی‌بیوتیک سردرد ادامه می‌یابد. وی به متخصص مغز و اعصاب مراجعه می‌کند و پزشک تشخیص سردرد تنشی می‌دهد و داروی آرام‌بخش و ضد افسردگی تجویز می‌نماید، اما به اصرار بیمار برای رد احتمال یک در میلیون تومور مغزی، با MRI وی موافقت می‌کند. وارسی‌ای که از دید پزشک هم ضرورت ندارد، اما بیمار را به طور موقت آرام می‌کند. در نهایت، مراجعه بیمار به روانشناس و مواجهه با عوامل روان‌شناختی سردرد، او را با درد زندگی‌اش روبرو می‌کند: خشم فروخورده به کسی که قرار است آسانسور خانه را درست کند؛ در ادامه غم فروخورده به پدری که همراه و همدم پسر نبوده است. تجربه مستقیم سردرد در جلسه که انعکاسی از تنش ناشی از پذیرش احساس دردناک و پیچیده به پدر بوده، آزادسازی غم تلخ بی‌توجهی پدر و در نهایت بهبودی سردرد در همان لحظه. بیمار در یک جلسه می‌آموزد که با احساسات پیچیده منتج از دردهای زندگی‌اش مواجه شود، از آنها نهراسد و آنها را سرکوب نکند و در نهایت، خیلی زود از سردرد رها می‌شود.

بشر امروز از هوش و ذکاوت خود در جهت گریز از حقایق تلخ زندگی استفاده می‌نماید. این سوء استفاده به مدد فروید و منظومه روانکاوی تئوریزه شده است: سازوکارهای دفاعی. آدم‌ها با یک سری سازوکارهای ذهنی و رفتاری از مواجهه با حقایق زندگی و احساسات برانگیزاننده آنها می‌گریزند. سازوکارهای گریز از واقعیت، به سبب هوش ما، بسیار پیچیده و ظریف شده است و همین امر احساس آزادی را محدود می‌کند.

یکی از دلایل عمده تقاضا برای روان‌درمانی، محدود شدن احساس آزادی است. این واکنش‌های دفاعی هستند که موجب محدود شدن احساس آزادی ما می‌شوند. این دفاع‌ها گرایش‌ها و پتانسیل‌های فطری ذهنی انسانی‌اند که بدل به عادت می‌شوند و به شکل ناخودآگاه عمل می‌کنند.

ضرورت آگاهی و توجه به سازوکار گریز از واقعیت

وقتی ما از واکنش‌های ذهنی و رفتاری خود در گریز از احساساتمان آگاه می‌شویم، این آگاهی به ما قدرت انتخاب می‌دهد: با واقعیت درون‌مان روبرو شویم یا از آن بگریزیم. می‌توانیم به سوی حقیقت درون برویم، یا خود را در جهل نگه داریم و حتی با تداوم جهل، خود را زجر دهیم. اینجاست که حقیقت دیگری از زندگی ما آشکار می‌شود: مواجهه با حقیقت درون و برون شفاست و گریز از آن به رنج و زجر منتهی می‌شود.

دفاع پس از آگاهی نسبت به آن، انتخاب فرد است. یعنی هنگامی‌که بفهمیم چگونه با یک واکنش می‌توانیم به خود یا دیگران آسیب بزنیم، بدیهی است که می‌توانیم جلوی آن را نیز بگیریم. همان‌گونه که دفاع‌ها پتانسیل‌هایی ارثی و فطری اند، مواجهه با احساسات نیز پتانسیل فطری و ارثی است. اولی عامل رنج و زجر و دومی عامل شفا و صفاست؛ اولی عامل سقوط و رکود و دومی عامل صعود و ثبوت.

چه می‌شود که در فضای درمان یکی اولی را انتخاب می‌کند و دیگری دومی را؟ این فضاسازی (ایجاد و تداوم آگاهی بلافصل به شیوه‌های گریز از واقعیت) به معنای فنی کلمه متبلور کردن تعارض آگاهی و جهل، خیر و شر، و سازندگی و تخریب است. اگر این فضاسازی که نوعی قیامت شخصی (آرماگدون) است به خوبی شکل گرفته باشد، آگاهی و خیر بازی را می‌برند. چرا؟ چون خدا این‌طور وعده داده، چون نیروهای مثبت در انسان قوی هستند، چون روانشناسی مثبت مُد شده. اما در عمل و واقعیت باید بگوییم در مورد فردی خاص در یک لحظه خاص نمی‌دانیم چه می‌شود.

نمی‌دانیم که خودمان یا فرد مقابل (در جلسه درمان) به کدام طرف می‌رویم. تنها باید بگوییم، به عنوان درمانگر، باید تا آنجا که ممکن است این تعارض را به خوبی متجلی و متبلور کنیم، و ایمان داشته باشیم که فرد راه خیر و آگاهی را بر ‌گزیند. برای همین دوانلو، بنیانگذار روان‌درمانی پویشی فشرده و کوتاه­ مدت (ISTDP)، جلسه نخست درمان را که این تعارض در آن متبلور می‌شود، درمان آزمایشی نامیده است. درمان آزمایشی یعنی ببینیم تعارض تا چه حد در دامنه تحمل و آگاهی فرد متبلور می‌شود و ببینیم که او کدام سمت می‌رود.

درد زندگی بشر امروز عمدتاً از روابط انسانی و یا سلامت جسمانی می‌آید. بیماری جسمانی به شکل‌های گوناگون در کمین ماست و هر چه مسن‌تر می‌شویم، خطر آن بیشتر می‌شود. افزون بر این، هریک از ما از دیگری در زندگی‌مان چیزی طلب می‌کنیم. آنهایی که در زندگی ما مهم‌اند، سه کار می‌کنند: می‌دهند، با تأخیر می‌دهند، نمی‌دهند. گاهی می‌خواهند آنچه می‌خواهیم بدهند، اما نمی‌توانند. گاهی نیز می‌توانند اما نمی‌خواهند که بدهند.

فاصله یا تعارض بین واقعیت و آرزو جزء گریزناپذیر زندگی ماست. در نتیجه، درد عجین زندگی ماست. درد زندگی در قالب طیفی از تجربه‌های احساسی در درون ما متجلی می‌شود. ما با واکنش‌های ذهنی و رفتاری (دفاع) از درد می‌گریزیم، و این گریز است که به درد و رنج و زجر ما می‌انجامد. آرزوهای ما در تعارض با واقعیت قرار می‌گیرند. گاهی آنچه را می‌خواهیم نمی‌یابیم و گاهی آنچه را می‌یابیم نمی‌خواهیم.

خواسته‌های برآورده نشده و نخواسته‌های مواجهه شده در ما احساسات پیچیده و اضطراب می‌آفرینند. می‌توان با این احساسات مواجه شد و آنها را تجربه کرد و از آنها آموخت و خلاقیت خود را در جهت زندگی با صفا و کمال به کار برد، و می‌توان از آنها گریخت و رنج و زجر تولید کرد. درد فقدان و بیماری و مرگ در زندگی گریز‌ ناپذیر است، اما رنج و زجر ناشی از دفاع‌ها انتخابی است، اگر آنها را بشناسید و علیه‌شان بشورید.

منبع : از خط تا مثلث تعارض – نیما قربانی – نشر بینش نو

۳.۸ ۴ رای ها
رأی دهی به مقاله
* درود بر شما که با حمایت خود و دعوت دیگران به مطالعه این مطلب و دیگر مطالبم، به من انگیزه می دهید. لطفا در کامنت ها و مباحثات شرکت کنید و پرسشگر باشید. جهت مشاوره تلفنی یا حضوری با شماره ۰۹۳۵۵۷۵۸۳۵۸ در تلگرام یا ایمو هماهنگ نمایید. همچنین می توانید با شماره ۰۹۱۲۰۷۲۸۷۱۲ تماس بگیرید. *

1 دیدگاه
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حبیب
۱۴۰۱/۱۲/۲۸ ۱۰:۰۰

عجب مطلبی. ماشاالله