چگونگی تمرکز بر احساسات
احساسات چه هستند؟
احساسات اصلی آدمی شامل غم، شادی، عشق، خشم، ترس و گناه میباشند. احساسات انرژی زندگی مان را تامین می کنند.
احساسات، موتور سیستم درون روانی هستند. احساسات عامل حیاتی همه هستی و نیروی محرکه ناهشیار پشت تلاش هایمان هستند. احساسات انرژی زندگی مان را تامین می کنند.
دوانلو و کاگلین ۳ مولفه را برای احساس شناسایی کردند. سه عنصر یک تجربه احساسی عبارتند از شناختی، فیزیولوژیکی و حرکتی.
۳ مولفه احساس
- مولفه شناختی (Cognitive): شامل نامیدن صحیح تجربه احساسی است.
- مولفه فیزیولوژیکی (Physiological): شامل تمامی حواس احشایی است که به همراه احساس میآیند (احساس داغی میکنم، خونم دارد به جوش می آید، عضلاتم قوی شدند و …).
- مولفه حرکتی : این مولفه موجب به حرکت در آمدن تکانه می گردد؛ یا خیال پردازی آنچه احساس می خواهد انجام دهد. (می خواهم با مشت به صورتش بکوبم). این تکانه می تواند در آغوش گرفتن فردی هنگام بروز عشق یا کتک زدن فردی هنگام بروز خشم باشد.
نبود هر یک از این سه مولفه احساسی نشانگر عملکرد دفاعی یا اضطراب در فرد است. برای مثال، بیماران هیستریک مایلند بخش فیزیولوژیک و حرکتی احساس را تجربه کنند اما در برابر شناخت آنچه احساس میکنند و اینکه نسبت به چه کسانی این احساس را دارند مقاومت می کنند (عنصر شناختی احساسات). از سویی بیماران وسواسی ممکن است بتوانند احساسات خود را نامگذاری کنند (عنصر شناختی) و حتی آنچه را که میخواهند با احساساتشان انجام دهند، تجسم کنند (عنصر حرکتی) ولی در برابر تجربه فیزیولوژیک احساسات مقاومت میکنند و بدین ترتیب از تجربه هیجانی آن دوری مینمایند.
وقتی فرد از هر سه مؤلفه های احساس باخبر باشد، آنگاه با احساسش در ارتباط است؛ غیبت هر یک از این مؤلفه ها حاکی از حضور مکانیسمی دفاعی یا اضطراب است. در محیط درمانی بیماران اغلب ادعا می کنند که عصبانی هستند و در خیالشان می خواهند کلک فردی را که از دستش عصبانی هستند بکنند؛ با این حال وقتی از آنها پرسیده می شود که این احساس را چگونه حس می کنند، تنش عضلانی، دلشوره و بی حسی دستها را گزارش می دهند، اما این الگوی فعال سازی با فعال سازی خشم همسازی ندارد؛ الگویی که آنها توصیف می کنند به الگوی فعال سازی اضطراب شباهت دارد.
وقتی افراد، فعال سازی جسمانی خشم را با فعال سازی جسمانی اضطراب اشتباه می گیرند، سردرگم می شوند و علائم روان شناختی شان نمایان می گردد؛ این امر در خصوص بیشتر مردم صادق است؛ مردم با وجود اینکه احساسشان را به درستی تشخیص می دهند و بیشتر وقت ها درباره آنچه احساس می خواهد انجام دهد با جزئیات خیال پردازی می کنند، به طور معمول تجربه فیزیولوژیکی احساس را اشتباه تفسیر و از آن دفاع هم می کنند.
رویداد رایج دیگری که در روان درمانی اتفاق می افتد، زمانی است که بیماران می توانند بگویند عصبانی اند و حتی آن را در بدنشان احساس می کنند اما وقتی از آنها سؤال می شود که این احساس چه کاری می خواهد انجام دهد، ناگهان ساکت می شوند؛ در این مواقع ذهن ناهشیار دسترسی ذهن هشیار به تکانه ها و خیال پردازی های همراه احساس را قطع می کند. این امر سبب بی اعتنایی فرد به خودش می شود. دسته آخر افرادی هستند که نمی توانند حتی واضح ترین احساس را هم تشخیص بدهند؛ این افراد در انکار به سر می برند یا از دفاع در برابر نزدیکی عاطفی به عنوان مکانیسم دفاعی استفاده می کنند.
احساسات نقطه تمرکز در درمان است
مارمولک ها، شیرها و انسان ها، همگی، به وسیله فعالیت های بدنی ای که هیجان نامیده می شود به جنبش در می آیند. بر خلاف خزندگان و پستانداران، ما می توانیم از این فعالیت های فیزیکی در بدن خود آگاه شویم و آنها را احساسات نام بگذاریم. احساسات به ما امکان می دهند همدیگر را بشناسیم و به هم نزدیک شویم.
احساسات روش بنیادین فهم دنیاست. آنها مثل جی پی اس از طریق دو مکانیسم لذت و درد به ما می گویند کجا هستیم و کجا می خواهیم برویم و چطور باید به آنجا برسیم. تکامل احساس را در اختیار ما گذاشته است که بدن را سازماندهی کند، به طوری که بتوانیم انطباقی عمل کنیم.
فرض کنید از بیماری می پرسید: بخاطر سیلی نامزدتان در صورتتان چه احساسی نسبت به نامزدتان دارید؟ این خانم ممکن است یکی از گفته های زیر را به عنوان توصیف احساسش ارائه دهد:
- ۱- احساس می کنم نباید این کار را می کرد. (دفاع عقلانی سازی در بیان فکر بجای بیان احساس)
- ۲- احساس می کنم این کارو کرد چون اینجوری تربیت شده. (دفاع دلیل تراشی و اینکه علیت یک رفتار رو با احساس درباره اون رفتار اشتباه گرفته است)
- ۳- احساس می کنم بهم بی وفایی کرده. (این محرک است و و رفتاری است که صورت گرفته ولی اینکه بیمار در پاسخ چه احساسی پیدا کرده است توضیح داده نمی شود)
- ۴- احساس می کنم بهش هیچ حسی ندارم. (این دفاع انفصال برای اجتناب از احساسش است)
- ۵- احساس می کنم می خوام ترکش کنم. (بیمار احساسش را از تکانه یا عملی که قصد انجام آن را دارد افتراق نمی دهد)
- ۶- احساس تنش دارم (این احساس نیست بلکه اضطرابی است که همراه احساس برانگیخته شده است و در واقع احساس با اضطراب پوشیده شده است)
- ۷- احساس غم دارم. (این احساس است ولی احساس نسبت به نامزدش نیست بلکه احساسی است که فرد در خود دارد و در واقع احساس نسبت به همسر با احساس نسبت به خود پوشیده شده است. می توانیم غم را عاطفه ای دفاعی محسوب کنیم)
- ۸- احساس عصبانیت دارم. (در واقع تنها این گزینه احساس واقعی بیمار نسبت به نامزد سیلی زننده است)
آگاهی از احساسات :
ما با آگاه شدن از احساساتمان می توانیم آنها را درک کنیم و در آنها تامل کرده و ابرازشان کنیم. ما باید تجربه هیجان را در بدن به مدت کافی، تحمل کنیم تا بتوانیم احساساتمان را نام ببریم و بفهمیم. بیمارانی که نمی دانند چه احساسی دارند نمی دانند چه می خواهند.
مغز به صورت ناخودآگاه محیط را می سنجد. این پیغام به سیستم لیمبیک مغز می رود و واکنش های بدنی ای را تحریک می کند که با عنوان هیجان شناخته می شوند. انسان ها می توانند از هیجانات بدنی آگاه شوند و آنها را احساس بخوانند.
عصبانیت، ترس، انزجار، غم، حیرت و شادی شش هیجان اصلی و منحصر به فرد هستند زیرا با حالات خاص چهره انسان در سراسر دنیا، فعالیت های ویژه سیستم عصبی خودمختار، شناخته می شوند. احساس گناه و شرم را هم می توان به این لیست اضافه کرد زیرا آنها مولد اصلی تعارض هستند.
دعوت از احساسات: حفظ کانون
اگر در میان گذاشتن احساسات در رابطه قبلی خطرناک بوده و به همین دلیل فرد یاد گرفته احساساتش را پنهان کند، شاید امروز هم همین کار را بکند. پنهان کردن احساسات در گذشته فعالیت انطباقی بوده که مشکلات و نشانه ها را برطرف می کرده است. تکلیف درمان کمک به بیماران برای دیدن و کنار گذاشتن دفاع هایشان است، به طوری که بتوانند با احساساتشان روبرو شوند.
باید مدام روی احساس تمرکز کنیم و در همین حال، به اضطراب ها و دفاع ها به عنوان مسیرهای انحرافی توجه کنیم. فروید در ابتدا فکر می کرد، اگر بوسیله تداعی آزاد از بیمار بخواهد آنچه را که به ذهنش می رسد بگوید، احساسات ناخوداگاه ظاهر خواهند شد، اما او کشف کرد که بیماران بجای تداعی آزاد در جهت موضوعات دشوار، اغلب با استفاده از دفاع ها، در جهت دور شدن از آنها تداعی می کنند.
ما با مسدود کردن تک تک دفاع هایی که جلوی درمان را می گیرند، شفقت خود را نشان می دهیم. هیچ وقت احساسات بیمار را قطع نکنید. همیشه دفاع هایی را که زندگی درونی اش را مسدود می کنند قطع کنید.
به محض اینکه بیمار با اضطراب یا دفاع پاسخ داد، کمک کنید:
- ۱- فرق بین احساس و محرک را ببیند و بعد احساس را فراخوانی کنید
- ۲- فرق بین احساس و اضطراب را ببیند و بعد احساس را فراخوانی کنید
- ۳- فرق بین احساس و دفاع را ببیند و بعد احساس را فراخوانی کنید.
فراخواندن احساس بی هدف نیست و به ما امکان می دهد پاسخ های بیمار را بسنجیم و بدانیم چه چیزی نیاز به درمان دارد.
فراخواندن احساسات سه مرحله دارد :
- ۱- نام گذاری احساس : احساستون نسبت به اون چیه؟
- ۲- تجربه احساس : این عصبانیت را بصورت فیزیکی چطور در بدنتان تجربه می کنید؟
- ۳- تجربه تکانه : تکانه ای که همراه خشمتون دارید چیه؟ این تکانه رو بصورت فیزیکی در بدنتون چطور تجربه می کنید؟
اضطراب حین مرحله فراخواندن احساسات :
اضطراب علامت خوبی است که نشان می دهد احساسات ناخودآگاه در حال افزایش اند. فراگیری درمان، به منظور رشد نیازمند آن است که سطح بهینه ای از اضطراب را تجربه کنیم. وقتی اضطراب بالا باشد مغز نمی تواند درست کار کند و یادگیری جدید مختل می شود. وقتی اضطراب خیلی پایین باشد، بیمار از احساساتش اجتناب می کند. او نخواهد فهمید چه چیزی اضطرابش را بر می انگیزد. درمانگرانی که از موضوعات اضطراب آور پرهیز می کنند به بیمار کمک می کنند تا به جای تسلط بر مشکلاتش، از آنها اجتناب کنند.
فراخواندن احساسات و اشاره به دفاع ها احساسات ناخودآگاه را تحریک می کند، که اضطراب ناخودآگاه را در عضلات ارادی (مخطط) بر می انگیزد. آه کشیدن و سفت کردن عضلات علامت تشدید یافتن احساسات ناخودآگاه است که بیمار معمولا از آنها اجتناب می کرده است.
هر مداخله ای که اضطراب ناخودآگاه در عضلات مخطط را برانگیزد در مسیر درست یعنی به سمت احساسات قرار دارد. اگر اضطراب در بدن افزایش نیافت، مداخله احساسات را تحریک نکرده است یا دفاع اشتباه را خطاب قرار داده است. هر مداخله مفیدی باید احساسات و اضطراب ناخودآگاه را تحریک نماید. تشدید اضطراب پس از مداخله را هشدار دهی ناخودآگاه می نامیم.
بیماران کم مقاومت با احساسات پاسخ می دهند که بایستی احساسات را کنکاش کنید. بیماران شکننده با اضطراب بیش از حد پاسخ می دهند. بایستی اضطراب را تنظیم کنید و سپس روی احساسات تمرکز کنید. بیماران نسبتا مقاوم با دفاع پاسخ می دهند. باید دفاع هایشان را ببینند و از آنها دست بردارند.
هیچ وقت نباید بخاطر تجربه احساسات دردناک از بیمار، نگران فروپاشی روانی او بود، باید به خاطر داشت احساسات به بیمار صدمه نمی زند بلکه این دفاع ها هستند که آسیب زننده اند. احساسات باعث رنج نمی شوند بلکه دفاع ها این کار را می کنند.
کاربرد احساسات در دیدگاه های مختلف :
- تکاملی : هیجانات به ما امکان می دهد تا بطور خودکار، به تغییرات محیطی مان واکنش نشان دهیم.
- بین فردی : احساسات امکان ارتباط با دیگران را می دهد. آنها چسب روابط هستند و قدرت تسکین دارند. آنها یادگیری و حافظه مان را تقویت می کنند.
- انگیزشی : احساسات معلوم می کنند کدام نیازمان براورده شده و کدام برآورده نشده اند. انها ما را به سمت چیزی که می خواهیم هل می دهند.
- علم اعصاب : احساسات آگاهی جوهری مان را در اختیارمان قرار می دهند.
- رشدی : تبادل احساس ها مبنای رشد عقلی و فرهنگی است.
- وجودی : احساسات ارزش و معنای زندگیمان را مشخص می کنند. احساسات به عمیق ترین شکل ممکن فردیت ما را شکل می دهند و محوری ترین جنبه انسان بودنمان هستند.
در نهایت باید کمک کرد بیمار با احساساتش روبرو شده و بجای رنج بردن از اضطراب و نشانه ها، سازگارانه آنها را به سمت عمل کانالیزه کند.
منابع :
- هم آفرینی تغییر (فنون تأثیرگذار درمان پویشی) / جان فردریکسون / مترجم عنایت خلیقی سیگارودی
- پیوند دوباره با جوهره خویشتن / کریستین اس. نایب