اصول حاکم بر ذهن انسان
اصول نظم بخشی فرایندهای ناهشیار
هدفمندی و جبر گرایی، لذت گرایی در دنیای واقعیت و خیال، فرایندهای ذهنی هیجانی و منطقی، و اجبار به تکرار، مبانی نظم بخشی تجربه های روانی اند.
ذهن هشیار و ناهشیار برای ارضای نیازها بر اساس قوانینی عمل می کند که به آن قوانین، اصول نظم دهنده رفتار می گویند. اصول نظم بخش حاکم بر فرایندهای ناهشیاری، تجربه روانی و رفتار را تنظیم می کنند. این اصول عبارتند از:
- تعین گرایی روانی (Psychic Determination)
- اصل لذت و واقعیت (Pleasure / Reality Principle)
- فرایندهای اولیه و ثانویه (Primary / Secondary Processes)
- اجبار تکرار (Repetition Compulsion)
تعین گرایی روانی (جبر روانی)
پیچیدگی و ناپیدایی فرایندهای ناهشیار سبب می شود که آنها را تصادفی یا بی هدف بپنداریم؛ اما واقعیت این نیست. فرایندهای ناهشیار انگیخته اند، یعنی واجد هدف اند. مقصود از تعین گرایی، هدفمند بودن رفتار است. این اصل فراتر از اصل فلسفی علیت است که برای هر رفتاری علتی قائل است. بر اساس اصل تعین گرایی رفتار واجد دلیل است، یعنی دارای هدف، انگیزه، معنا و غایت است. تبیین یک رفتار، بر اساس این اصل، نه صرفا بر اساس رویدادهای پیشایند بلکه بر اساس اهداف عمل فراهم می شود.
گزاره های علمی بر اساس اصل علیت توصیف و تبیین می شوند، یعنی پیش از یک رویداد چه رخ داده است که منجر به ظهور آن شده است. برای مثال، فشار بیش از حد داخل سنگ ها و طبقات درونی زمین سبب لرزش ناگهانی پوسته جامد زمین و زلزله می شود. این علت است و نه دلیل زلزله، یعنی رویدادی که پیش از رویدادی دیگر ظهور می کند و سبب آن می گردد. اما آنچه روانشناسی را از سایر علوم تجربی متمایز می گرداند، همین تعین گرایی روانی است. به این معنا که انگیزه ها و اهداف درونی فرد، خود عاملی در جهت فهم چرایی یا تبیین رفتارند. شما به پای من لگد زدی و این علت شد تا من هم به پای شما لگد بزنم. اما گاهی نیز شما به پای من لگد میزنی اما من به پایت لگد نمی زنم، چون شما معلم منی و ممکن است اگر من به پای شما لگد بزنم، عصبانی شوی و از نمره من کم کنی.
رفتار دلیل دارد، یعنی انگیخته و واجد هدف و معناست. کار روانکاو رمزگشایی در جهت یافتن هدف و معنای زیرین رفتار است. هر آدمی با انجام دادن هر عملی به دنبال چیزی است و آن چیز همواره هویدا یا قابل درک نیست. برای مثال، چرا آدم ها در حالی که سیرند، باز هم غذا می خورند. انگیزه خوردن غذا در شرایطی که نیازی به غذا وجود ندارد چیست؟ اینجاست که واکاوی هدف یا انگیزه پنهانی حاکم بر رفتار معنای آن را هویدا می سازد.
ما در جهانی مملو از راز زندگی می کنیم و تحمل این راز همواره برای بشر دشوار بوده است تا جایی که روانشناسان تحمل ابهام را یکی از نشانه های سلامت روان دانسته اند. آدمی که از سلامت روان برخوردار است، به رازآلود بودن جهان و زندگی پی برده و آن را پذیرفته و قادر است این ابهام را تحمل کند و می داند که خیلی چیزها را نمی داند. اما انسانهایی که قادر به تحمل و پذیرش راز آلود بودن زندگی نیستند، دست به توصیف و تبیین هایی صرفا در جهت آرامش خود می زنند و دلایلی می تراشند که در نهایت به دره تفکر جادویی سقوط می کنند. تفکر جادویی از آمیختگی دنیای ذهنی و عینی و از انسان پنداری و جاندار پنداری دنیای عینی بی جان نشأت می گیرد. مثال بارز آن تبیین های انسان بدوی درباره رعد و برق و زلزله و برخی رسوم مذهبی مثل دعا خواندن است. جهان بینی این افراد بر اساس چیزهایی است که دوست دارند اتفاق بیفتد یا می ترسند اتفاق بیفتد. اینجاست که بشر بدوی عاجز از تمایز رویدادهای عینی و ذهنی است و به دره تفکر جادویی سقوط می کند. سیر شکل گیری اسطوره ها در همین نهفته است. اسطوره ها در ظاهر تبیین رویدادهای جهان و زندگی اند، اما در واقع دریچه ای به فهم فرایندهای ذهنی انسان بدوی و دغدغه های اویند. بنابراین، اسطوره ابزار مهمی در جهت شناخت ذهن انسان است و نه شناخت جهان.
اصل لذت و واقعیت
اصل لذت فرایندی است در جهت نظم دهی رفتار اما به معنای لذت گرایی نیست. اصل لذت به معنای گرایش به پتانسیل پایین و سکون است. نیاز دروندادی است که باید از بیرون جهت حفظ بقا، وارد ارگانیسم شود. عدم برآورده شدن نیازها به تنشی منجر می شود که نوعی پتانسیل بالاست. در سایه برآورده شدن آن نیاز است که تنش تخلیه می شود و ارگانیسم از پتانسیل بالا به پتانسیل پایین و وضعیت سکون حرکت می کند. ظاهر این اصل نوعی لذت گرایی است، اما باطن آن گرایش به پتانسیل پایین و سکون است. اصل لذت در واقع تنظیم انرژی حیات است. اصل لذت قصد دارد از عدم تعادل به سوی تعادل برود؛ قاعده ای است که همه فعالیت های انسانی را در بر می گیرد. بر مبنای اصل لذت اگر امکان دستیابی به منبع ارضا فراهم نباشد، توهم ارضا در ذهن رخ می دهد. مکیدن شست به جای مکیدن پستان مادر، مصداق بارزی از ارضای توهمی در فرایند اصل لذت است.
از آنجایی که نیازهای ما در دنیای واقعیت ارضا می شوند، فرایند نظم بخش دیگری نیز لازم است که امکان ارضای نیازها را فراهم آورد. بر همین مبنا، در کنار اصل لذت، اصل واقعیت شکل می گیرد. توجه، قضاوت، حافظه و تغییر شرایط محیطی برای فراهم کردن امکان ارضای نیازها از فعالیت های اصل واقعیت است. آن بخش از ذهن که در کار شناخت و مهار محیط پیرامون دست به تنظیم رفتار و احساسات می زند، اصل واقعیت است. در واقع، اصل لذت و واقعیت یک اصل اند و هر دو در همکاری با یکدیگر فرایند نظم بخشی رفتار و هیجان ها را در جهت ارضای نیازها فراهم می کنند.
فرایندهای اولیه و ثانویه (تفکر اولیه و تفکر ثانویه)
وقتی فرایندهای ذهنی بر اساس اصل لذت یا گرایش به پتانسیل پایین ظاهر می شوند، ماهیتی خودجوش، غیر منطقی و سرشار از عواطف و احساسات می یابند که نیازهای برآورده نشده را به صورت تخیلی در یک دنیای توهمی ارضا می کنند. معمولا فرایندهای اولیه از طریق فشرده سازی و جابجایی، تمایلات ناهشیار را تخلیه می کنند. فرایندهای اولیه تحت هدایت اصل لذت عمل می کنند و در قالب تمایلات بدوی و رؤیاها نمود می یابند.
در کنار فرایندهای اولیه، فرایندهای ثانویه قرار دارند. هنگامی که فعالیت های ذهنی ماهیت کنترل شده و منسجم می یابند، امکان ارزیابی واقعیت های عینی را فراهم و به پیامدهای اعمال در دنیای واقعیت توجه می کنند. فرایندهای ثانویه همان فعالیت های عقلی ماست که ماهیتی سازمان یافته و منطقی دارند و تحت هدایت اصل واقعیت عمل می کنند.
اجبار تکرار
اصل چهارم حاکم بر فرایندهای ناهشیار، اجبار به تکرار است. اجبار تکرار به زبان ساده همان عادات ماست. ذهن ما گرایش به تکرار دارد و این تکرار در جهت رسیدن به اهداف، کارآمد است. به عبارت دیگر اگر یک رفتار یا فرایند ذهنی، تعادل ما را ولو به نحوی لرزان حفظ کند، تکرار می شود. گرایش به تکرار، ضامن پایداری سیستم روانی است و الزاما ماهیت ناسالم ندارد. هدف همه این تکرارها ثبات ساختار و عملکرد روانی است که منتهی به مصرف حداقل انرژی میشود و انسجام سیستم را حفظ می کند.
در فضای روانکاوی مفهوم اضطرار تکرار به معنای تکرار الگوهای تکراری دوران کودکی است. الگوهایی که معمولا در دنیای بزرگسالی سازش یافته و واقع بینانه نیستند. انسانها رفتارها و الگوهای ارتباطی دوره کودکی را فعالانه مجددا می سازند تا از تکرار آزارهای گذشته پیشگیری کنند و بر آنها چیره شوند، یا رنج ها و آزارهای گذشته را مجددا تکرار کنند و در زندان آنها باقی بمانند. بازتولید الگوهای رفتار ناسالم گذشته، اضطرار تکرار نامیده می شود، که یا تقلایی در جهت حل تعارضات حل نشده گذشته یا تکرار شوم رنج های گذشته است. به این پدیده در فرایند روانکاوی، نورز انتقال می گویند.
تکرار در جهت تسلط یافتن بر تعارضات گذشته و حل آنها قابل درک است، اما باز تولید در جهت تکرار و تداوم رنج و زجر را چگونه تبیین کنیم؟ اینجاست که محوریت مفهوم احساس گناه و نیاز به تنبیه معنا می یابد. انسان به لحاظ فطری و به عنوان گونه ای اجتماعی برای احساس شرم و گناه طراحی شده است. بر همین اساس نیاز به تنبیه یا اضطرار به تنبیه شدن از مشخصه های حاکم بر سازمان روانی انسان است و همین واقعیت اضطرار تکرار در جهت تداوم رنج و زجر را معنا می کند. اضطرار تکرار، انعکاسی از شدت و تکرار آسیب های وارده و تعارضات حل نشده دوران کودکی است؛ آسیب هایی که به گسست دلبستگی نوزاد و کودک به مراقبان خود (معمولا اعضای خانواده) و بیداری احساسات پیچیده خشم، گناه و غم در او منتهی می شود. تحمل این احساسات پیچیده و مکرر فراتر از ظرفیت کودک است و همین منتهی به اضطراب و در نتیجه شکل گیری و تثبیت سازوکارهای دفاعی می شود.
فعالیت این چهار اصل نظم بخش است که در مواقعی منجر به ثبات، پایداری و سازش و در مواقعی منجر به تشدید اختلال و آسیب می شود.
منبع : از خط تا مثلث تعارض . نیما قربانی