ریشه های تحولی طرحواره ها
یانگ و کلوسکو (۲۰۰۳) سه عامل را به عنوان ریشه های شکل گیری طرحواره های ناسازگار اولیه بیان می کنند: نیازهای هیجانی بنیادین، تجارب اولیه زندگی و خلق و خوی هیجانی.
نیازهای هیجانی بنیادین :
بر اساس نظریه یانگ طرحواره ها به دلیل ارضا نشدن نیازهای هیجانی اساسی دوران کودکی به وجود آمده اند. انسان ها پنج نیاز هیجانی بنیادی دارند:
۱- دلبستگی ایمن به دیگران (شامل نیاز به امنیت، ثبات، محبت و پذیرش).
۲- خود گردانی، کفایت و هویت
۳- آزادی در بیان نیازها و هیجان های سالم
۴- خود انگیختگی و تفریح
۵- محدودیت های واقع بینانه و خویشتن داری
این نیازها، جهان مشمول هستند. همه انسان ها، این نیازها را دارند. اگر چه شدت این نیازها در بعضی افراد بیشتر است. فردی که از سلامت روان برخوردار است، می تواند این نیازهای هیجانی اساسی را به طور سازگارانه ای ارضا کند. گاهی اوقات تعامل بین خلق و خوی فطری کودک و محیط اولیه، به جای ارضای این نیازها، منجر به ناکامی آنها می شود. هدف طرحواره درمانی، کمک به بیماران است تا راه های سازگارانه تری برای ارضای این پنج نیاز هیجانی بیایند(یانگ، ۲۰۰۳).
مطابق نظریه یانگ (۲۰۰۳) طرحواره های ناسازگار اولیه از ناکامی نیازهای روان شناختی در کودکی ناشی می شود. همچنین عدم تطابق بین رفتارهای تربیتی والدین و خلق و خوی ذاتی کودک ممکن است به رشد طرحواره های ناسازگار اولیه منجر شود(جنز، نیم ۲۰۰۹). نیازهای هیجانی اصلی برآورده نشده بعنوان آبشخور اساسی طرحواره های ناسازگار اولیه در نظر گرفته می شوند و تجارب ناخوشایند دوران کودکی به عنوان ریشه تحولی طرحواره ها محسوب می شوند.
تجارب اولیه زندگی:
ریشه تحولی طرحواره های ناسازگار اولیه در تجارب ناگوار دوران کودکی نهفته است. طرحواره هایی که زودتر به وجود می آیند و معمولا قوی ترین هستند، از خانواده های هسته ای نشأت می گیرند. تا حد زیادی، پویایی های خانواده، بازتاب دقیق پویایی های جهان ذهنی کودک هستند. وقتی بیماران در موقعیت هایی از زندگی بزرگسالی، طرحواره های ناسازگار اولیه شان فعال می شود، معمولا خاطره ای هیجان انگیز از دوران کودکی خود تجربه می کنند. همزمان با تحول کودک، سایر عوامل تأثیر گذار مانند همسالان، مدرسه، انجمن های گروهی و فرهنگ، به طور روز افزونی اهمیت می یابند و در شکل گیری طرحواره ها نقش بازی می کنند. با این حال طرحواره هایی که بعدا در سیر تحول شکل می گیرند زیاد عمیق و نیرومند نیستند. طرحواره انزوای اجتماعی در زمره همین طرحواره هاست که معمولا در اواخر دوران کودکی یا نوجوانی شکل می گیرد و ممکن است انعکاسی از پویایی های خانواده هسته ای نباشد(یانگ ۲۰۰۳، حمیدپور ۱۳۸۸).
چهار دسته از تجارب اولیه زندگی، روند اکتساب طرحواره را تسریع می کنند. اولین دسته از تجارب اولیه زندگی، ناکامی ناگور نیازها هستند. این حالت وقتی اتفاق می افتد که کودک تجارب خویشایندی را تجربه نکند. طرحواره هایی مانند محرومیت هیجانی یا رها شدگی نیز به دلیل نقص در محیط اولیه به وجود می آیند. در زندگی چنین کودکی، ثبات، درک شدن یا عشق وجود ندارد.
نوع دوم تجارب اولیه زندگی که طرحواره ها را بوجود می آورند، آسیب دیدن و قربانی شدن هستند. در چنین وضعیتی، کودک آسیب می بیند یا قربانی می شود و طرحواره هایی مثل بی اعتمادی/ بد رفتاری ، نقص/شرم یا آسیب پذیری نسبت به ضرر در ذهن او شکل می گیرد.
در نوع سوم تجارب، مشکل این است که کودک، چیزهای خوب را زیاد تجربه می کند. والدین جهت رفاه و آسایش کودک، همه کار می کنند، در حالی که تأمین رفاه و راحتی در حد متعادل برای رشد سالم کودک لازم است. در اثر این گونه تجارب در ذهن کودکان طرحواره هایی نظیر وابستگی/ بی کفایتی، یا استحقاق/ بزرگ منشی بوجود می آید. در این حالت، والدین به ندرت با کودک جدی برخورد می کنند و کودک روی پر قو بزرگ می شود و لوس بار می آید. در نتیجه نیازهای هیجانی کودک به خودگردانی یا محدودیت های واقع بینانه ارضا نمی شوند. والدین ممکن است بیش از حد درگیر زندگی کودک بشوند یا ممکن است بدون هیچگونه محدودیتی، آزادی عمل زیادی به او بدهند.
نوع چهارم تجارب زندگی که باعث شکل گیری طرحواره ها می شود، درونی سازی انتخابی یا همانند سازی با افراد مهم زندگی است. کودک به طور انتخابی با افکار احساسات، تجارب و رفتارهای والدین خود همانند سازی کرده و آنها را درون سازی می کند. اکثر کودکان هم قربانی شرایط می شوند و هم اینکه برخی از افکار و احساسات یا رفتارهای بزرگسالان بد رفتار را یاد می گیرند و به کار می برند.
بیماران ممکن است به جای همانند سازی با والدین بی مهر و عاطفه خود، از طریق مهربان بودن، با احساس محرومیت شان مقابله کنند، یا این که با پر توقعی و احساس استحقاق با محرومیت هیجانی زیر بنای خود کنار بیایند. مدل مورد نظر یانگ، فرض را بر این نمی گذارد که کودکان با هر کاری که والدینشان انجام می دهند، همانند سازی کرده یا کارهایشان را درون سازی می کنند. کودکان به طور انتخابی با جنبه های خاصی از افراد مهم زندگی شان همانند سازی کرده و آنها را درون سازی می کنند. برخی از این همانند سازی ها و درون سازی ها به طرحواره ها و بعضی نیز به سبک های مقابله ای یا ذهنیت تبدیل می شود (یانگ و کلوسکو؛ ۲۰۰۳ ).
خلق و خوی کودک تعیین می کند که آیا او با ویژگی های افراد مهم زندگی اش همانند سازی کند یا خیر . به عنوان مثال کودک با ویژگی های افسرده خویی، احتمالا سبک خوش بینانه والدین خود را در مقابل بدشانسی ها، درون سازی نخواهد کرد. زیرا رفتار چنین والدینی آن قدر مخالف طبع کودک است که نمی تواند آن را جذب کند(یانگ، ۲۰۰۳؛ ترجمه حمیدپور، ۱۳۸۸).
میلون(۱۹۸۱) بر تأثیر تجارب منفی اولیه تأکید می کند: “تجارت مهم اوایل زندگی ممکن است هرگز تکرار نشود اما اثرات و نشانه هایشان به جا می ماند. انها خاطرات ثبت شده ای هستند که اثرات پایداری دارند و به محرک های درونی اضافه شده اند”. هنگامی که این خاطرات ثبت می گردند، باعث می شوند اثرات گذشته به صورت بی وقفه، گریز ناپذیر و پاک نشدنی ادامه یابد. باقی ماندن تجارت گذشته بیشتر به صورت فعالانه در زمان حال مشارکت می کنند. آنها ویژگی وقایع فعلی را تعیین می کنند، شکل می کنند یا تخریب می کنند، آنها نه تنها حضور دارند بلکه می کوشند، به تدریج تجارب تازه را با گذشته همساز کنند(یانگ، ۲۰۰۳).
خلق و خوی هیجانی :
علاوه بر محیط زندگی اولیه، عوامل دیگری نیز در شکل گیری طرحواره ها نقش بازی می کنند که در این میان خلق و خوی هیجانی کودک از اهمیت بسزایی برخوردار است. اکثر والدین، خیلی زود به این نکته پی می برند که هر کودکی از زمان تولد، شخصیت یا خلق و خوی منحصر به فرد و متمایزی دارد. برخی از کودکان تحریک پذیر، برخی خجالتی و برخی نیز پرخاشگرند.
پژوهش های زیادی نشان می دهند که عوامل زیستی در شکل گیری و تحول شخصیت از اهمیت فوق العاده ای برخوردارند. به عنوان مثال، کاگان و همکارانش (کاگان، رزنیک و استایدمن، ۱۹۸۸) پژوهش های زیادی درباره صفات خلق و خوی نوزادان انجام داده اند و به این نتیجه رسیدند که بیشتر این صفات ، حتی با گذشت زمان، ثابت می مانند (یانگ و کلوسکو، ۲۰۰۳). سرشت هیجانی کودک در تعامل با رویدادهای دردناک و ناخوشایندی که تجربه کرده است در پدیدآیی طرحواره ها تأثیر دارند. سرشت های هیجانی گوناگون به گونه ای انتخابی، کودک را در معرض شرایط مختلف زندگی قرار می دهند که این مسئله موجب شکل گیری طرحواره های ناسازگار اولیه مختلف در هر فرد می شود(صلواتی، ۱۳۸۹). در اینجا به برخی از ابعاد خلق و خوی هیجانی اشاره می کنیم که به نظر می رسد اکثر آنها مادرزادی است و نسبتا غیر قابل تغییر، مگر از طریق روان درمانی.
پایدار | بی ثبات |
خوشبین | افسرده خو |
خونسرد | مضطرب |
حواس پرت | وسواسی |
پرخاشگر | منفعل |
بازیگوش | تحریک پذیر |
اجتماعی | خجالتی |
در شکل گیری طرحواره های ناسازگار اولیه، خلق خوی ذاتی با تجارب ارتباطی نامطلوب و ناسازگار اولیه در تعامل می باشد. با توجه به نظریه یانگ و همکاران (۲۰۰۳)، خلق و خوی کودک نقش مهمی را در توسعه طرحواره، بازی می کند (جنز، نیم، ۲۰۰۹). به عنوان مثال، یک کودک پرخاشگر در مقایسه با یک کودک منفعل و پذیرا بیشتر احتمال دارد مورد بدرفتاری بدنی والدین خشن خود قرار بگیرد. علاوه بر این، خلق و خوهای مختلف به گونه ای متفاوت، کودکان را نسبت به شرایط مشابه آسیب پذیر می سازد. کودکان ممکن است به دلیل خلق و خوهای متفاوت، در مقابل رفتار مشابه والدین خود، واکنش های کاملا متفاوتی نشان بدهند. بعنوان مثال، دو پسربچه را در نظر بگیرید که هر دو توسط مادرانشان طرد شده اند. کودک خجالتی از محیط اطراف کناره گیری می کند و به تدریج منزوی شده و به مادر خشن خود وابسته می شود. ولی کودک اجتماعی جرأت می کند که از لاک خود بیرون بیاید و دیگران را به برقراری ارتباط مثبت وادار کند(یانگ و کلوسکو، ۲۰۰۳). اجتماعی بودن یکی از صفات غالب کودکان پرطاقت است و علی رغم اینکه چنین کودکانی ممکن است مورد بدرفتاری و غفلت قرار گیرند، ولی صفت اجتماعی بودن باعث رشد آنها می شود.
محیط اولیه فوق العاده محبت آمیز یا منزجر کننده می تواند به میزان زیادی خلق و خوی هیجانی را تحت الشعاع قرار دهد. به عنوان مثال، محیط امن و محبت آمیز یک خانواده ممکن است بتواند حتی یک کودک خجالتی را به کودکی دوست داشتنی و مهربان تبدیل کند و بر عکس اگر محیط اولیه طرد کننده باشد، حتی یک کودک اجتماعی ممکن است منزوی شود. همچنین خلق و خوی هیجانی افراطی می تواند بر محیط پیرامون چیره شود و بدون هیچ گونه توجیه اشکاری در تاریخچه زندگی بیمار منجر به آسیب روانی گردد(حمیدپور،۱۳۸۸).
خلق و خو بعنوان یک عامل آسیب پذیر قابل توجه در تشکیل طرحواره های ناسازگار اولیه محسوب می شود، (جنز،سی،نیم، ۲۰۰۹). خلق و خوی کودک تعیین می کند که آیا او با ویژگی های افراد مهم زندگی اش همانند سازی کند یا خیر . به عنوان مثال کودک با ویژگی های افسرده خوبی، احتمالا سبک خوش بینانه والدین خود را در مقابل بدشانسی ها، درون سازی نخواهد کرد. زیرا رفتار چنین والدینی آن قدر مخالف طبع کودک است که نمی تواند آن را جذب کند (یانگ، ۲۰۰۳؛ ترجمه حمیدپور، ۱۳۸۸).
منبع : کتاب طرح واره درمانی / جلد۱ / جفری یانگ / ترجمه حسن حمیدپور / نشر ارجمند.