نظریه های امنیت روانی
نظریه هورنای
به نظر هورنای(۱۹۳۷) افراد گرفتار به روان نژندی وسواسی – اجباری با عصبانیت تلاش می کنند تا دنیا را چنان باثبات و منظم سازند که خطرات غیر منتظره، غیر قابل کنترل یا ناآشنا هرگز پدیدار نگردند. آنان با انواع قوانین، احکام و آداب، دیواری گرداگرد خود می کشند، چنان که بتوانند هر امر محتمل الوقوعی را پیش بینی و خنثی کنند. آنان برای حفظ تعادل خود از هر چیز ناآشنا و غریب دوری می جویند. هرگاه در صحنه اجتماع، قانون، نظم و امنیت مورد تهدید جدی قرار گیرد، نیازهای ایمنی به نیازهای مبرم و اصلی بدل می شوند.
می توان انتظار داشت که در اکثر انسان ها، ترس از آشوب به واپس گرایی از نیازهای متعالی و توجه به نیازهای ایمنی که غلبه بیشتری دارند، منجر گردد. یک واکنش مشترک و تقریباً قابل انتظار، پذیرش راحت تر یک حکومت نظامی یا دیکتاتوری است. این روند برای همه انسان ها از جمله انسان های سالم صادق است. زیرا آنان نیز با بازگشتی واقع گرایانه به سطح نیازهای ایمنی، به خطر واکنش نشان خواهند داد.
رفتار افراد روان رنجور ناشی از عدم ارضای نیازهای ایمنی است. افراد ناامن نامتعادلند. شخصی که دایماً احساس عدم امنیت، ترس و خطر از درون و بیرون خود می کند، نمی تواند انسان سالمی باشد و با پرخاشگری و اضطراب واکنش نشان می دهد و در دنیای ذهنی خود مدام در حال دفع کردن خطرات احتمالی است. احساس عدم امنیت دایم شخص را در حال بسیج مداوم قوا و تلاطم و بهم ریختگی متابولیسم بدن قرار می دهد و اگر ادامه یابد موجود را به سوی بیماری های جسمی و روانی سوق خواهد داد.
نظریه اریکسون:
اریکسون عقیده داشت که افراد در هر مرحله، با یک تضاد روبرو میشوند که نقطه عطفی در پروسه رشد خواهد بود. به عقیده اریکسون، این تضادها بر به وجود آوردن یک کیفیت روانی یا ناکامی در به وجود آوردن آن کیفیت متمرکز هستند. در خلال این دوره، هم زمینه برای رشد شخصی فراهم است و هم از سوی دیگر، برای شکست و ناکامی.
نخستین مرحله نظریه رشد روانی-اجتماعی تحت عنوان اعتماد در برابر بیاعتمادی، بین تولّد تا یک سالگی پدید میآید و رشد اعتماد در او به کیفیت و قابلیت اطمینان کسی که از او پرستاری میکند(مادر و یا…) بستگی دارد. اگر اعتماد به نحو موفقیتآمیزی در کودک رشد یابد، او در دنیا احساس امنیت خواهد کرد. اگر پرستار ناسازگار، پس زننده یا از نظر عاطفی غیرقابل دسترس باشد، به رشد حس بیاعتمادی در کودک کمک میکند. عدم توفیق در رشد اعتماد، به ترس و باور این که دنیا ناسازگار و غیرقابل پیشبینی است منجر میگردد.
بر پایه نظریه اریکسون این مرحله بنیادیترین مرحله در زندگی است. به دلیل آن که نوزاد به طور کامل وابسته و ناتوان است. او برای بقای خود نیازمند است که به محیط خود اطمینان داشته باشد و احساس امنیت کند. برای کودک این احساس اساسیترین شرط رشد و سلامت روانی و شادابی اوست. احساس ایمنی مهمترین سنگ بنای شخصیت آدمی است. در اولین مرحله رشد، درگیری و مبارزه میان امنیت خاطر و احساس ناامنی، مهمترین مسألهای است که کودک با آن روبه رو است. او همیشه به طور فطری در جست و جوی آرامش است. هنگامی که در محیط رشد، ترس، بیتوجهی، بد رفتاری و ناراحتیهایی مانند آن باشد، کودک با تجربههایی روبه رو میشود که نتیجهاش ناامنی و عدم اعتماد است؛ اما محیطی که سلامت جسمی و تغذیه کافی و احساس آرامش طفل را فراهم کند، باعث ایجاد امنیت و حس اعتماد در کودک خواهد شد.
کودک در این مرحله معمولاً نخستین رابطه را با مادر برقرار میسازد. او باید در کنار مادر احساس ایمنی را به دست آورد. اولین رابطه عاطفی اگر خوب برقرار شود، برای کودک یک ایمنی است که اعتماد به دنیای بیرونی را میسر می سازد. احساس ایمنی شرط هر نوع پیشرفت بعدی است.
نظریه مزلو
ایمنی ارضای نیازهای بالاتر را امکان پذیر می سازد و شخص را به ظاهر شدن و فراگیری مهارت ها بر می انگیزد. وقتی ایمنی آدمی در معرض خطر واقع گردد، شخص به ارکان اساسی تری بازگشت می نماید، و این بدان معنا است که در انتخاب ایمنی و رشد، ایمنی غالب است و لذا نیاز به آن بر نیاز به رشد، غلبه می کند.
مزلو(۱۹۷۰) تأکید می کند که هر یک از نیازهای عاطفی، شناختی و اجتماعی یک ارزش به شمار می رود، این نکته همان قدر که در مورد عشق به حقیقت صدق می کند، درباره علاقه به ایمنی نیز صادق است. احساس ناامنی نه تنها انگیزه و محرک سودمندی نخواهد بود، بلکه استعداد فرد را در رو به رو شدن و حل کردن مشکلات و خطرات نیز محدود می نماید. نابهنجاری های روانی و رفتاری در انسان هنگامی شروع می شود که احساس ناایمنی بر وجود او حاکم گردد. این احساس، به شیوه های مختلف بر مناسبات آنها، سایرین و نحوه زندگی مختلف آنها تأثیر می گذارد. احساس ناایمنی می تواند فرد درگیر را در فشار قرار دهد و مسائل و مشکلاتی را برای او ایجاد کند و حتی پیامدهای سویی در بهداشت روانی فردی و ارتباطات اجتماعی او به ارمغان آورد. احساس ناایمنی می تواند از جنبه های مختلف زندگی، شغلی، تحصیلی، خانوادگی و اجتماعی نمود پیدا کند و با متغیرهای سن، جنس، دین، تأهل، شغل، رشته تحصیلی، شدت یا کاهش یابد.
احساس امنیت برای سالم بودن جسمی و روانی انسان لازم و ضروری است، احساس عدم امنیت دائم شخص را در حال بسیج قوا و به هم ریختگی سوخت و ساز بدن قرار می دهد و اگر ادامه یابد موجود را به سوی بیماری های جسمی و روانی سوق خواهد داد. زیرا ساختمان بدن انسان قدرت تحمل تنش دائمی را ندارد. تأثیری که احساس ناایمنی بر انسان دارد، ایجاد حالت تنش و برانگیختگی و عدم تعادل است. نگرانی، ترس، وحشت و اضطراب، تنش و عصبیت، جملگی از پیامدهای نا ایمنی هستند. فردی که نیازهای ایمنی او ارضا شده باشد همواره احساس دوستی و عشق، تعلق، آسودگی و راحتی، پذیرش خود و دیگران، عزت نفس، قدرت، دلگرمی، ثبات هیجانی، خوشنودی، علاقه اجتماعی، مهربانی، همدلی، دارد.
مزلو نیازهای انسان را در اصطلاحاتی از سلسله مراتب نیازها مطرح می کند. این نیازها بر اساس یک سلسله مراتب قرار دارند، به این ترتیب که تا نیازهای پایین تر ارضا نشود به نیازهای بالاتر نمی رسد. مزلو متوجه شد که این نیازها در نتیجه کمبودها در زندگی شخص به وجود می آیند و رفتارها در تلاش برای پر کردن این نیازها هستند. زمانی که نیازهای فیزیولوژیک و جسمانی به طور نسبی ارضا شدند یک دسته از نیازهای تازه پدیدار می گردند که می توان آنها را به عنوان نیازهای ایمنی طبقه بندی نمود (امنیت، ثبات، وابستگی، اتکاء، حمایت، رهایی از ترس و اضطراب و آشفتگی، نیاز به سازمان، نظم، قانون، و داشتن حامی مقتدر). این نیازها نیز می توانند مانند نیازهای جسمانی، ارگانیسم را یک سره به زیر سلطه کشند. در این صورت می توان ارگانیسم را به صورت ماشینی تصور کرد که کارش جست و جوی ایمنی است. این نیاز مسلط نه تنها تعیین کننده فلسفه و دیدگاه زمان حال فرد یا شخص است، بلکه ارزش ها و فلسفه ی آینده او را نیز تعیین می کند. در چنین شرایطی، می توان گفت که انسان تنها به خاطر ایمنی زندگی می کند.
هنگامی که نیازهای ایمنی ارضا شوند، ارگانیسم در جستجوی محبت، استقلال، و احترام به خود و دیگران می رود. ارضای نیازهای ایمنی، یک احساس ذهنی به دنبال دارد که به موجب آن انسان می پندارد، خویشتن با آرامش توأم شده است، احساس جسارت و شجاعت بیشتری می کند. به هر تقدیر، نگرانی، ترس، وحشت و اضطراب، تنش، عصبیت، و از کوره در رفتن ها، همگی پی آمدهای ناکام ماندن از نیازهای ایمنی اند. حاصل ارضای نیازهای ایمنی، احساس آسودگی و تمدد اعصاب است.
با مشاهده اطفال و کودکان که ارضای نیازهای ایمنی در آنان بسیار ساده تر و مشهودتر از بزرگسالان است، می توان به طور کارآمدی به درک نیازهای ایمنی در بزرگسالان دست یافت. یکی از آشکارترین واکنش های کودکان در برابر تهدید و خطر این است که آنان به هیچ وجه مانع از این واکنش نمی شوند. در حالی که به بزرگسالان آموخته شده است که به هر قیمتی مانع از آن شوند. بنابراین حتی زمانی که بزرگسالان احساس می کنند ایمنی شان در معرض تهدید قرار دارد، این احساس را نمی توان در ظاهر آنها دید.
نظریه لوی
کودک، انواع فعالیت های عادی و یکنواختی را ترجیح می دهد که آرامش او را بر هم نزند، زیرا او خواستار دنیایی است قابل پیش بینی، قانونمند و منظم. مثلاًً بی عدالتی، بی انصافی و ناسازگاری در والدین باعث می شود کودک احساس نگرانی و ناامنی کند. این نگرش ممکن است نه به علت بی عدالتی یا تحمل دردهای خاص باشد، بلکه به این علت است که طرز رفتار تهدید به شمار می آید و سبب می گردد دنیا برای کودک غیرقابل اعتماد، ناایمن و غیر قابل پیش بینی به نظر آید.
روبه رو کردن کودک معمولی با موقعیت ها یا محرک های عجیب، ناآشنا و جدیدی که نتواند بر آنها غلبه کند، اکثر اوقات موجب واکنش احساس خطر یا وحشت می شود. درست مانند این که برای مدتی کوتاه گم شده یا حتی از والدینش جدا شده باشد و یا با چهره های جدید، موقعیت ها یا وظایف جدید، اشیاء عجیب یا ناآشنا، بیماری و یا مرگ مواجه شده باشد. این مشاهدات و نظایر آن را می توان تعمیم داد و اظهار داشت که کودک معمولی، عموماً دنیایی امن، منظم، قابل پیش بینی و سازمان یافته را ترجیح می دهد، که بتواند روی آن حساب کند و در آن وقایع غیر منتظره، غیر قابل کنترل، یا وقایع خطرناک دیگر رخ ندهد و در هر حال والدین یا حامیان نیرومندی داشته باشد که او را در مقابل آسیب ها محافظت کنند.
جامعه خوب، باثبات، آرام و تحت اداره صحیح، معمولاً به حد کافی موجبات امنیت خاطر اعضایش را در مقابل حیوانات وحشی، تغییرات شدید درجه حرارت، تهاجمات جنایی، قتل، آشوب، ظلم و نظایر آن فراهم می آورد. بنابراین، به یک مفهوم بسیار واقعی، عضو آن جامعه دارای هیچ گونه نیازهای ایمنی به مفهوم محرک های فعال نیست. درست مثل این که یک آدم سیر، احساس گرسنگی نمی کند، یک فرد ایمنی هم خود را در معرض خطر احساس نمی کند. اگر خواسته باشیم این نیازها را مستقیماً و به صورت آشکار ببینیم می بایست به افراد روان نژند، محرومان اجتماعی و اقتصادی نظر کرد، یا این که پدیده های هرج و مرج اجتماعی، انقلاب یا از هم پاشیدگی مراجع قدرت را مورد مشاهده قرار داد. در حد فاصل بین این دو وضع افراط و تفریط، می توان تجلی نیازهای ایمنی را فقط در پدیده هایی از قبیل تمایلات عمومی به شغل دایمی و حمایت، تمایل به داشتن حساب پس انداز، و به انواع گوناگون بیمه(پزشکی، بیکاری، از کار افتادگی و…) مشاهده کرد.