نگاهی به فیلم کارل مارکس جوان
فلاسفه، جهان را تفسیر می کردند، در حالی که تغییر آن مهم است
دو چیز جامعه را فاسد می کند؛ یکی اینکه مردم قوانین را رعایت نمی کنند، و دیگر اینکه، قوانین خودشان مردم را فاسد می کنند. جهالت هیچ وقت به هیچ کس کمک نکرده است.
فیلم تفکر برانگیز کارل مارکس جوان(The Young Karl Marx)، اثر رائول پک (Raoul Peck) که در سال ۲۰۱۷ ساخته شده، اثری درخشان است که می توان از آن لذت برد و آموخت. رائول پک، علاوه بر کارگردانی، فیلمنامه این اثر را به همراه پاسکال بونیترز نوشته است.
آگوست دیل، در نقش کارل مارکس، اشتفان کونارسکه در نقش فردریش انگلس، ویکی کریپس در نقش جنی همسر مارکس، اولیویر گورمت در نقش پرودون و هانا اشتیل در نقش ماری برنز، کارگر مبارز ایرلندی و دوست انگلس، بازی های درخشانی را ارائه کرده اند.
فیلم رویدادهای یک دوره چهار ساله از ۱۸۴۴ تا ۱۸۴۸ را در بر می گیرد. با پیروزی و رشد نظام سرمایه داری، انگلستان نخستین کشوری بود که شاهد ظهور دستگاه ها و ماشین های صنعتی بود. ماشین به سرعت، کار دستی را از صحنه بیرون راند. مکانیزه کردن صنعت، رشد ناگهانی تولید را به همراه آورد. رشد صنعت به دگرگونی های بزرگ در توزیع جمعیت منجر شد. مردم به سوی شهرهایی چون بیرمنگام و منچستر که به مراکز صنعتی تبدیل شده بودند، هجوم آوردند. به تدریج ساختار جامعه انگلستان تغییر کرد و دو طبقه اصلی یعنی رعیت ها و مالکان جای خود را به کارگران و بورژواها دادند.
اما سرمایه داری در این رشد شتابان خود، نه تنها توجهی به حقوق کارگران نداشت، بلکه آنان را با خشونت تمام استثمار می کرد. کارگران برای دریافت پشیزی که سرمایه داران آن را مزد می نامیدند، ۱۶ تا ۱۸ ساعت بی رحمانه استثمار می شدند. در کارخانه ها، سرمایه داران برای کسب سود بیشتر، زنان و کودکان را جایگزین مردها می کردند. در یکی از صحنه های نخستین فیلم، سکانسی از کارخانه ای که مالک آن پدر انگلس است، به تصویر در آمده که در آن صدها کارگر زن مشغول کارند. در همین سکانس است که کارگران به رهبری ماری برنز به وضعیت کارگران و از جمله قطع سه انگشت یک کارگر اعتراض می کنند. در این اعتراض، انگلس جانب کارگران را می گیرد و همین همدردی با کارگران است که زمینه آشنایی و مبارزه مشترک او و ماری برنز را فراهم می آورد.
در این سالها، زنان و کودکان دو سوم نیروی کار در واحدهای صنعتی را تشکیل می دادند. در سکانس دیگری از فیلم، سرمایه دار دیگری به نام نیلر که دوست پدر انگلس است، می گوید که از هر ۳۰ کارگرش ۲۰ نفر کودک هستند. او این پدیده را طبیعی و عادی می داند و می گوید که آنها ارزانتر و در نتیجه برای واحد تولیدی او سودمندترند و با بی شرمی اضافه می کند که شیفت های کاری شب بر سلامت کودکان اثری ندارد. مری برنز در میان حیرت این کارفرما، با جسارت و به کنایه می گوید: فکر کنم منظورتان این است که کار شبانه کودکان تأثیر سوئی بر سلامت شما ندارد. او در کمال صراحت می گوید که او کار ارزان کودکان و زنان را ترجیح می دهد زیرا به سود اوست. مارکس در ادامه سخنان مری برنز می گوید: جناب نیلر آنچه شما سود می نامید ما به آن بهره کشی می گوییم.
کارگران انگلستان برای مبارزه با این شرایط هولناک، به ناچار نخستین جنبش سیاسی خود، یعنی جنبش چارتیستی، را به وجود آوردند و انتخابات عمومی و رأی گیری همگانی را خواستار شدند. در این جنبش جناح های گوناگون فعالیت می کردند، جناحی به رهبری لووت، به همکاری مشترک با بورژوازی باور داشت و در اعتراض به انقلاب کارگری می گفت: ما مخالف کاربرد زور و خشونت هستیم. باید همه طبقات را به حقانیت خویش متقاعد سازیم و برنامه خود را با رفتاری مسالمت آمیز بر کرسی پیروزی بنشانیم. اما جناح دیگری، به رهبری جورج هارنی، که سوسیالیست بودند، تحت تأثیر مارکس و انگلس قرار داشتند. مارکس و انگلس، چارتیست ها را به مبارزه پیگیر، برای دست یافتن به خواست های خود دعوت می کردند.
فیلم با صحنه تکان دهنده ای آغاز می شود که در آن، پلیس، کودکان، زنان و مردان دهقان را به جرم جمع آوری هیزم های خشک درختان، قتل عام می کنند و مارکس در آثار خود با جسارت و دلیری این جنایت ها را محکوم می کند. او در مقاله ای پرشور ضمن بیان جمله ای از مونتسکیو که : دو چیز جامعه را فاسد می کند؛ یکی این که مردم قوانین را رعایت نمی کنند، و دیگر این که، قوانین خودشان مردم را فاسد می کنند، در مقام سردبیر می نویسد: این مردم مجازات را می بینند، اما جرمی را مشاهده نمی کنند؛ و از آنجا که در محل مجازات جرمی نمی یابند، پس باید از آنها بهراسید؛ چرا که آتش انتقام آنها سرانجام دامن شما را خواهد گرفت.
در سال ۱۸۴۳ دستگاه های امنیتی پروس، مارکس و همکارانش را بازداشت کردند. هگلی های جوان تعطیلی روزنامه را ناشی از تندروی های مارکس می دانستند، اما مارکس به تندی به آنها پاسخ داد که: همه دغدغه شما این است که بر سر واژه ها مو را از ماست بیرون بکشید. بازنگری های گنگ و خلاصه نویسی های گنگ از عقاید گنگ. این است تمام کار شما. شما هگلی های جوان، خود را آزاد اندیش می دانید، اما تنها به دنبال تأیید حکومت هستید. از اینکه به جای شمشیر با سوزن بجنگم خسته شده ام؛ از ریاکاری خسته شده ام.
مارکس و همسرش جنی ناچار به پاریس مهاجرت کردند. اقامت در این شهر تأثیر بزرگی بر مارکس گذاشت. او در آنجا تاریخ فرانسه را مطالعه کرد و با انقلابیون فرانسه و انقلابیون تبعیدی سایر کشورها از جمله پرودون و باکونین(آنارشیست روسی) آشنا شد. فیلم کارل مارکس جوان به این آشنایی ها و بحث های پرشور مارکس و جنی و پیر پرودون و الکساندر باکونین پرداخته است.
در فیلم شاهد آن هستیم که انگلس پس از همدردی با کارگران کارخانه پدرش به جمع کارگران انقلابی ایرلندی می پیوندد و به کمک مری برنز و دوستانش با زندگی واقعی کارگران آشنا می شود و کتاب وضعیت طبقه کارگر در انگلستان را می نویسد. پیش از انگلس، بارها درباره اوضاع نابسامان و اندوهبار کارگران سخن رفته بود، اما هیچکس به مقابله با آن نپرداخته و راه محو این فقر عظیم را نشان نداده بود.
در سال ۱۸۴۴ انگلس چند روزی به پاریس آمد و با مارکس آشنا شد. این آشنایی به دوستی این دو مبارز انجامید که تا پایان عمر ادامه داشت. فیلم با تمرکز بر همکاری نزدیک مارکس و انگلس، رویدادهای این سال ها را دقیقا به ترتیب تاریخ به تصویر می کشد.
فیلم کارل مارکس جوان کوشش می کند تا تصویری واقعی از مارکس و انگلس و جنی و مری و بحث های آنها ارائه کند. در فیلم این شخصیت ها قدیس نیستند. آنها عشق می ورزند، عصبانی و ناامید می شوند و در فقر، تنگدستی و وحشت از بازداشت پلیس به سر می برند. در صحنه ای از فیلم، مارکس در اوج تنگدستی از مدیر پست خواهش می کند او را استخدام کند زیرا همسر و فرزندش در شرایط مرگ و زندگی هستند اما مدیر به بهانه خط بد مارکس او را نمی پذیرد، اما در عین حال با کمک هم در مبارزه ای دشوار هم از نظر نظری و هم عملی، لحظه ای از پای نمی نشینند.
در کنگره سال ۱۸۴۷ انجمن عدالت که در لندن تشکیل شد، مارکس و انگلس با رد شعار تخیلی این سازمان، همه مردمان برادرند، بر شعار کارگران جهان متحد شوید، تأکید و خاطرنشان کردند که امروز انقلاب صنعتی برده داری مدرن را به وجود آورده است. این برده همان پرولتاریاست که با آزاد کردن خود تمام بشریت را آزاد خواهد کرد.
فیلم کارل مارکس جوان اینگونه پایان می یابد:
شبحی در حال تسخیر اروپاست، شبح کمونیسم. تمام قدرت های اروپای کهن، پاپ و تزار، مترنیخ، برای تاراندن این شبح در اتحادی مقدس شرکت جسته اند. تاریخ همه جوامع تاکنون، تاریخ مبارزات طبقاتی بوده است: آزاد و برده، اعیان و عامی، ارباب و رعیت، استاد کار و شاگرد و در یک کلام، ستمگر و ستمکش در تقابل با یکدیگر ایستاده و به مبارزه بی وقفه، ادامه داده اند. حالا وقت آن رسیده است که کمونیست ها، نگرش، اهداف و گرایش های خود را آشکارا بیان کنند و در مقابل افسانه شبح کمونیسم، مانیفست خود را قرار دهند. سراسر جامعه به دو اردوگاه متخاصم، به دو طبقه بزرگ که مستقیما رو در روی یکدیگر ایستاده اند، تقسیم می شود: بورژوازی و پرولتاریا. بورژوازی قابلیت انسان را به ارزش مبادله فروکاست. بورژوازی پوشش عاطفی و احساسی مناسبات خانوادگی را از هم درید و آن را به مناسبات صرفا مالی تنزل داد. نیاز به فروش دائما فزاینده کالاها و محصولاتش، بورژوازی را در سراسر کره خاکی می تازاند. یک جامعه تجارت جهانی با وابستگی همگانی مالی ظهور کرد. جامعه نوین بورژوازی یادآور آن جادوگری است که دیگر از عهده اداره و مهار ارواح زیر زمینی، که با افسون خود احضار نموده، برنمی آید.