انگیزش از دیدگاه تاریخی و امروزی
منشا فلسفی مفاهیم انگیزشی
۱- افلاطون معتقد بود که انگیزش از روح (ذهن یا روان) سه جزئی که بصورت سلسله مراتبی ترتیب یافته است، ناشی می شود.(جنبه اشتهاآور، جنبه رقابت جو، جنبه حسابگر)
۲- ارسطو اسامی متفاوت تغذیه ای، احساسی و عقلانی را ترجیح داد. جنبه تغذیه ای بسیار تکانشی، غیر منطقی و شبه حیوانی است. جنبه احساسی به بدن مربوط است، عنصر عقلانی منحصر به انسان است.
۳- صدها سال بعد، روح سه جزئی یونانی به دوگانه نگری کاهش یافت ( هوس های بدن و قدرت استدلال ذهن ). این روح دو جزئی، ماهیت سلسله مراتبی یونانی را حفظ کرد، به طوری که آنچه مادی، غیر منطقی، تکانشی و زیستی بود( بدن ) را از آنچه غیر مادی، منطقی، هوشمندانه و معنوی بود (ذهن ) متمایز کرد.
۴- رنه دکارت، فیلسوف فرانسوی، تمایز بین جنبه های فعال و نافعال انگیزش را به این دوگانه نگری ( ذهن–بدن ) اضافه کرد. بدن عامل مکانیکی، شبه ماشین و از لحاظ انگیزش نافعال است. در حالی که اراده عامل غیر مادی، معنوی و از لحاظ انگیزش فعال است.
اراده :اولین نظریه بزرگ
از نظر دکارت ، عالی ترین نیروی انگیزشی ، اراده بود . دکارت تصور می کرد، اگر بتواند اراده را بشناسد ، بعداً می تواند انگیزش را درک کند. دکارت با واگذار کردن نیروی انحصاری انگیزش به اراده، اولین نظریه بزرگ را برای انگیزش تامین کرد. دکارت امیدوار بود که وقتی اراده را بشناسد ، قطعاً خواهد توانست از انگیزش مطلع شود. آگاهی از انگیزش به آگاهی از اراده کاهش یافت و با آن مترادف شد . به همین دلیل، مقدار زیادی از انرژی فلسفی، در این راه صرف شد. اما در نهایت پس از دو قرن بررسی فلسفی ، نه به ماهیت اراده پی بردند و نه به قوانینی که اراده طبق آن عمل می کند . در حقیقت فیلسوفان مشکلی را که سعی داشتند حل کنند ، چند برابر کردند ، زیرا اکنون مجبور بودند علاوه بر انگیزش ، نیروی بر انگیزاننده آن ، یعنی اراده را نیز توجیه کنند.
غریزه دومین نظریه بزرگ
جبرگرایی زیستی چارلز داروین دو تاثیر عمده بر تفکر علمی داشت. اولا جبرگرایی زیستی داروین مهمترین مفهوم، یعنی تکامل را برای زیست شناسی به ارمغان آورد. جبرگرایی زیستی، توجه دانشمندان را از مفاهیم انگیزشی ذهنی، مانند اراده، دور کرد و به سمت مفاهیم ماشینی و ژنتیکی معطوف نمود. ثانیا به دوگانه نگری انسان – حیوان که بر بررسی اولیه انگیزش حاکم بود، خاتمه داد و به جای آن، سوالهایی از این قبیل را مطرح کرد : چگونه حیوانات از امکانات خودشان (یعنی انگیزش) برای سازگار شدن با ضروریات محیط استفاده می کنند؟ از نظر فیلسوفان پیشین، اراده ، نیروی ذهنی منحصر به انسان بود و متمایز کردن انگیزش انسان ها از انگیزش حیوانات، دلیلی دیگر برای کنار گذاشتن اراده به عنوان توجیه رفتار با انگیزه بود.
از نظر داروین بیشتر رفتارهای حیوانات، ناآموخته، خودکار، و ماشینی به نظر می رسد. حیوانات به کمک تجربه یا بدون آن، با محیط خود سازگار می شدند. داروین برای توجیه کردن این رفتار سازگارانه ظاهرا از پیش برنامه ریزی شده غریزه (instinct) را مطرح کرد. در صورتی که محرک مناسب وجود داشته باشد، غرایز خود را از طریق بازتابهای فطری بدن نشان می دهند. اولین روانشناسی که نظریه غریزه انگیزش را رواج داد، ویلیام جیمز بود.
منطق زیر بنایی نظریه غریزه ، دُوری بود، یعنی علت، رفتار را توجیه می کرد (غریزه – رفتار ) و رفتار دلیل بر علت غریزه است (رفتار- غریزه ). بنابراین مفهوم غریزه نیز با انکار قاطع آن خاتمه یافت.
سایق: سومین نظریه بزرگ
مفهوم انگیزشی ای که به جای غریزه پیدا شد سایق بود که وودورث درسال ۱۹۱۸ آن را معرفی کرد .بر این اساس وقتی که تعادل زیستی بدن به هم می خورد (مثلا در اثر کمبود غذا یا آب)، حیوانات این کمبود را از نظر روانی به صورت “سایق ” تجربه می کند. سایق هر رفتاری را که برای خدمت کردن به بدن مفید واقع می شود ، با انگیزه می کند( مثل خوردن و نوشیدن ) .
الف) زیگموند فروید(۱۹۱۵)
طبق نظریه سایق فروید، همۀ رفتارها با انگیزه هستند و هدف رفتار ارضاء کردن نیازهاست. به نظر ایشان انرژی در سیستمهای عصبی یعنی لیبیدو جمع میشود. با این حال چهار عنصر نظریه سایق فروید عبارتاند از:
۱. منبع سایق: یعنی کمبودهایی که در بدن رخ میدهد،
۲. محرک سایق: مثل شدت ناراحتی،
۳. شی سایق: شی محیطی که میتواند کمبود بدن را ارضا کند،
۴. هدف سایق: ارضا به وسیله برطرف شدن کمبود بدن.
انتقادها :
۱- مبالغه در تاثیر نیروهای زیستی و عدم توجه به یادگیری و تجربه
۲- مورد تحقیق، افراد آشفته بودند
۳- مفاهیم ازمون پذیر نیستند
ب) کلارک هال (۱۹۴۳)
هال، سایق را به عنوان منبع انرژی یکپارچهای میدانست که از تمام کمبودها یا اختلالهای جاری بدن ناشی میشود. از نظر فروید و هال انگیزش(یعنی همان سایق) مبنای فیزیولوژیکی دارد و منبع انگیزش، نیاز بدن است. از نظر هال میتوان قبل از وقوع انگیزش آن را پیشبینی کرد. با این حال اگرچه سایق رفتار را نیرومند میسازد ولی آنرا هدایت نمیکند، و این عادت است که رفتار را هدایت مینماید. عادتهای هدایت کنندۀ رفتار از یادگیری حاصل میگردند، و یادگیری پیامد تقویت است. در فرمول زیر هال نشان داده است که چگونه عادت و سایق (یعنی یادگیری و انگیزش) رفتار را به وجود میآورد.
sEr= D * sHr
sEr : نیرومندی رفتار هنگام وجود محرک خاص است.
sHr : نیرومندی عادت یعنی احتمال اینکه پاسخ کاهش دهندۀ سایق به محرک خاصی داده شود.
D : همان سایق میباشد و تحریک درونی است.
در حقیقت sEr به جنبههای قابل مشاهدۀ رفتار اشاره دارد و متغیرهای sHr و D به جنبههای غیرقابل مشاهده و زیربنایی رفتار اشاره داد. همچنین علامت ضرب به این مفهوم است که رفتار فقط در صورتی روی میدهد که عادت و سایق در سطح صفر نباشند. یعنی بدون سایق (D=0) یا بدون عادت (H=0) توان تحریکی وجود ندارد (E=0).
همچنین تعمیم این فرمول برای اینکه علت سوم وقوع رفتار یعنی انگیزش بیرونی را نیز در برگیرد به صورت زیر است:
sEr = sHr ×D × K
K : تشویق بعنوان منبع بیرونی انگیزش میباشد.
نظریۀ سایق (فروید و هال) بر سه فرض اساسی استوار بود:
۱- سایقها از نیازهای بدن پدیدار میشوند
۲- کاهش سایق تقویت کننده است و موجب یادگیری میشود
۳- سایق، رفتار را نیرومند میسازد.
با توجه به موارد زیر این نظریه آرام آرام با مشکلاتی مواجه شد و رو به زوال رفت:
۱- برخی انگیزهها با نیاز زیستی متناسب یا بدون آن وجود دارند.
۲- یادگیری معمولاً بدون هر گونه تجربه کاهش سایق روی میدهد.
۳- در بعضی موارد یادگیری باعث افزایش سایق میشود.
۴- اهمیت منابع بیرونی انگیزشی (غیر فیزیولوژیکی).
مقایسه نظریه هال و فروید
شباهتها
۱- هر دو جبر گرا هستند.
۲- قوانین فیزیولوژی و روانشناسی را مکمل همدیگر می دانند( نیاز و کمبود فیزیولوژی را قبول دارند و ایجاد سائق را نتیجه کمبود می دانند).
۳- هر دو متأثر از اصل بقاء داروین هستند.
تفاوتها
۱- فروید: موجود زنده را یک نظام بسته انرژی می داند و عنوان می کند هنگام تولد مقدار ثابتی لیبدو دارد که این انرژی روانی در کل دوره زندگی ثابت و از بین نمی رود و تنها در زمانهای مختلف روی موضوعات گوناگون متمرکز می شود.
هال: از طریق افزایش محرومیت، انرژی جهت رفتار بیشتر است.
۲- فروید: انرژی کشاننده ای فرایندهای روانی را تحت تأثیر قرار می دهد (کشاننده روی شناخت تأثیر گذاشته و شناخت روی رفتار تأثیر می گذارد).
هال: انرژی کشاننده بصورت مکانیکی(محرک – پاسخ) عمل می کند. سیستم روی رفتار اثر می گذارد.
۳- روش فروید بالینی است(مصاحبه – تداعی آزاد) و روش هال تجربی است (انعطاف ناپذیر – آزمایشگاهی)
۴- مفاهیم فروید قابل اندازه گیری نیست ولی مفاهیم هال قابل اندازه گیری است.
پیدایی نظریه های کوچک
بنابراین حرکت بعد از دهۀ ۶۰ میلادی از توجه به نظریههای بزرگ و فراگیری همچون اراده، غریزه و سایق به سمت نظریههای کوچکتر و محدودتر متمایل شد. نظریههای کوچک برخلاف نظریههای بزرگ که کوشیدند کل انگیزش را توضیح دهند توجه خود را به پدیدۀ انگیزشی خاص محدود میکنند. با این حال برای تمرکز بر روی نظریههای کوچک به جای نظریههای بزرگ سه روند تاریخی طی گردید:
۱- بررسی انگیزش تعهد خود را به دیدگاه نافعال ماهیت انسان کنار گذاشت و تصویر فعالتری را از انسان پذیرفت.
۲- انگیزش به نحو بارزی شناختی و تا اندازهای انسانگرا شد. پژوهشگران انگیزش مفاهیم زیستی خود را با مفاهیمی که بر فرایندهای ذهنی درونی تأکید داشتند تکمیل کردند.
۳- بر روی مسائل کاربردی و اجتماعی بیشتر تمرکز شد.
بعد از دهۀ ۶۰ میلادی پژوهشگران علاوه بر مباحث زیستی، در مورد انگیزش بر روی مباحثی که به فرآیندهای درونی ذهن تأکید داشت نیز متمرکز شدند، و در دهۀ ۷۰ بود که انقلاب شناختی رخ داد که بر دو نکته تأکید داشت: تأکید بر ساختارهای انگیزشی مانند انتظارات و اهداف به جای ساختارهای زیستی و محیطی، و در نتیجه سبب ادامه و تکمیل جنبش نوظهور انسانگرایی گردید.
منبع : انگیزش و هیجان / جان مارشال ریو / یحیی سیدمحمدی (مترجم) / نشر ویرایش / فصل ۲