درمان اختلالات روانی
درمان اختلالات روانی به چند شیوه تقسیم می شود که مهم ترین روش، دارو درمانی و روان درمانی است. دارو درمانی در درمان بیماری های روانی مزمن، نزدیک به ۸۰ درصد درمان را انجام می دهد. وقتی می گوییم علت این بیماری ها اشکال در ساختارها و زیر ساختارهای بدن است، پس باید به طریقی آن ها را اصلاح کنیم. یکی از طرق اصلاح آن، استفاده از دارو است. ماده ای در خون یا سلول عصبی اضافه یا کم شده و ما باید راهی پیدا کنیم تا این افزایش یا کاهش را برطرف نماییم. باید دارویی تجویز کنیم تا آن ماده ی شیمیایی اضافی را جذب و یا جای آن ماده ی کاهش یافته را پر کند.
دارو درمانی کاری عینی و عملی است. با پیشرفت بیولوژی مولکولی و شناخت بیشتر از انتقال دهنده های عصبی، دارو در درمان بیماری های روانی، نقش بسیار مهمی پیدا کرده است.
در کنار دارو درمانی، هرگز نباید از نقش روان درمانی، رفتار درمانی، مددکاری اجتماعی و رفع مشکلات فرد در جامعه، غفلت کرد و یا آن را دست کم گرفت. نکته ی جالب این است که بررسی ها نشان می دهد کسانی که فقط با دارو درمانی یا تنها با روان درمانی معالجه شده اند، در هر دو روش اشکال ساختاری که در مغز و بدن وجود داشته، اصلاح شده است. با روان درمانی، بدن خود به خود به ساز و کاری رسیده که آن ماده ی اضافی را در بافت عصبی جذب و یا آن ماده ی کاهش یافته را جبران کرده است.
هرگز نباید پنداشت دارو بد است فقط با گفت و گو می توان درمان شد. مگر می توان با حرف زدن ضعف دید چشم را اصلاح کرد؟ ضعف در دید چشم را فقط با استفاده از عینک مناسب می توان اصلاح و تنظیم کرد. شوک درمانی یکی از قدیمی ترین و شناخته شده ترین و مؤثرترین شیوه های درمان بوده است. باید گفت که شوک درمانی به ناحق بدنام شده است. در این روش، جریان خفیف و هدایت شده ی الکتریسته را از مغز بیمار، در حالت بیهوشی، عبور می دهند. در فرایند عبور الکتریسته از مغز، فعل و انفعالاتی صورت می گیرد که اختلالات عمده ی روانی را در فرد درمان می کند. چگونگی جریان کنش و واکنش ها هنوز برای ما دقیقاً شناخته شده نیست ولی نتیجه رضایت بخش و مفید است. گاهی ما نمی توانیم بدون کمک شوک درمانی، به نتیجه ی درمانی مطلوب برسیم و در واقع راهی غیر از آن وجود ندارد.
چه عواملی در مؤثر بودن درمان نقش دارند؟
۱- عامل اول، درمانِ به موقع است؛ درمانِ بیماری های روانی مانند بیماری های دیگر، دارای یک زمان طلایی است. یعنی اگر بیمار در آغاز بیماری، بی درنگ مراجعه کند و نوع بیماری زود تشخیص داده شود و امکانات درمان فراهم باشد، بدون شک نتیجه ی درمان بهتر خواهد بود.
۲- عامل دوم، نوع بیماری است؛ اصولاً بعضی از بیماری ها سیر موذیانه، کند و آهسته ای دارند. بعضی بیماری های دیگر این چنین نیستند، پر سر و صدا هستند، خیلی حاد بروز می کنند و خیلی حاد درمان می شوند. قاعده ی کلی این است که هر قدر بیماری آهسته تر و بی سر و صداتر شروع شود، و نشانه های آن خفیف تر باشد، نتیجه ی درمان کمتر است. در مواردی که بیماری، پر سر و صدا و حاد آغاز می شود، با وجودی که در ابتدا برای اطرافیان نگران کننده است و آن را اختلال شدید و عمیقی می بینند، نتیجه ی درمان بهتر است.
۳- عامل سوم، میزان همکاری خود بیمار است. معمولاً افراد مبتلا به بیماری روانی، بعد از شروع بیماری، زمانی طول می کشد تا به روانپزشک مراجعه کنند. البته این ممکن است به علت کمی آگاهی و اطلاعات یا عدم همکاری بیمار باشد. از آن جایی که اغلب نشانه های بیماری به شکلی مبهم، پیچیده یا سر در گم بروز می کنند، کمتر به ذهن بیمار و خانواده اش خطور می کند که با یک عارضه ی جدی پزشکی مواجه شده اند. مثل مواقعی که علائم رفتاری بیمار، هیجانی و عجیب و غریب باشد. بنابراین اگر بیمار در وضعیتی قرار بگیرد که خودش نسبت به بیماری اش آگاهی داشته باشد، یا حداقل کمی آگاهی داشته باشد، می شود به او کمک کرد.
فردی که دچار اضطراب می شود، خودش از حال خودش خبر دارد و دوست دارد از این ناراحتی خلاص شود. بیماری که از بیماری خودش بی خبر می ماند، گرفتار بیماری عمیق تری می شود، هذیان می گوید، دچار توهم می شود و توهماتش را باور می کند و بر عکس اطرافیان و پزشکان، تصور نمی کند آن ها نشانه های بیماری باشند. او نمی تواند به خودش کمک کند و داوطلب درمان باشد. در نتیجه همکاری که نمی کند هیچ، ممکن است مقاومت هم بکند. این بیمار صداهایی می شنود که وجود ندارند، فکر می کند کسی قصد آزار و اذیتش را دارد، و نمی داند که این ها خیالاتی بیش نیست. او واقعاً خود را در خطر می بیند. بنابراین وقتی به او پیشنهاد می شود به درمان بپردازد، درمان را نمی پذیرد. باید درمان را به او تحمیل کرد.
۴- عامل چهارم، نقش خانواده است. وقتی بیمار، بیماری اش را قبول ندارد، نقش خانواده مهم می شود. وابستگان باید به اجبار هم که شده، شرایط درمان را برای بیمار آماده کنند. حتی زمانی که خود بیمار آگاهی دارد و داوطلب معالجه است و یا به قولی درمان جو است، نقش حمایتی و یاری های خانواده بسیار مهم و مؤثر است. خانواده در سرنوشت بیمار و درمان او نقش مهمی را ایفا می کند. ویژگی بیماری های روانی این است که اغلب در سن های پایین، یعنی در دوران نوجوانی و جوانی بروز می کنند. این افراد هنوز به استقلال نرسیده اند و روی پای خود نایستاده اند. در محیط خانواده اند و پدر و مادر یا بزرگترها بر کارشان نظارت دارند. در این جا نیز میزان آگاهی و اطلاعات خانواده از علائم بیماری و پی بردن به بیماری اعضای خانواده، می تواند نقش کمک کننده ای داشته باشد.
بعد از آن، نوبت به باورها و اعتقادات خانواده، نسبت به بیماری می رسد. خود بیمار، چه نظری درباره ی بیماری اش دارد؟ ممکن است خانواده ای مدت ها شاهد پیشرفت بیماری باشد ولی قبول نکند که عزیزش بیمار شده است و نیاز به درمان و دارو دارد. آن ها اغلب بیماری های و ناراحتی ها را، ناشی از مشکلات محیطی می دانند. اگر مشکل محیطی وجود نداشته باشد، گریبان خود بیمار را می گیرند که: «تو چرا بی خود بیمار شده ای! تو چیزیت نیست! بی خود حالت تهوع داری! معنا ندارد که افسرده باشی، اتفاقی نیفتاده که تو افسرده بشوی.» خانواده ی ناآگاه چنین رفتاری می کند و منکر بیماری می شود. اگر قبول هم بکنند، خودشان به اظهارنظر و مداخله می پردازند و می گویند: «ما می خواهیم بیمارمان از این طریق درمان شود! مثلاً ما موافق نیستیم بیمارمان دارو دریافت کند، ما می خواهیم با او فقط صحبت بشود.»
خانواده به فرد بیمار می گوید: «اگر تو به علت این مشکل بیمار شده ای، دیگر دکتر رفتن و درمان کردن ضرورتی ندارد، ما مشکل تو را حل می کنیم یا خودت سعی کن از مشکلت فاصله بگیری! مثلاً اگر عاشق شده ای، سعی کن فراموشش کنی! اگر ورشکست شده ای سعی کن وضع مالی ات را اصلاح کنی و…»
کمتر موردی پیش می آید که بیمار خودش به تنهایی برای درمان مراجعه کند. خانواده در این جا نقش کلیدی دارد.
۵- عامل پنجم، نقش جامعه است. بدون شک جامعه هم نقش مهمی دارد. آگاهی، اطلاعات عمومی و نگرش جامعه به بیماری های روانی، بسیار حائز اهمیت است. از این نظر، جوامع زیادی هستند که وضع مثبتی ندارند، فقط جامعه ی ما نیست که در این زمینه مشکل دارد. در بسیاری از جوامع نسبت به بیماری های روانی یا آگاهی نیست یا آگاهی ناقص و کم است. اطلاعات ناقص، معمولاً ، به این منجر می شود که روی بیماران برچسب زده شود. بیماران را طرد می کنند، به آنان به چشم مزاحم نگاه می کنند، و می کوشند به طریقی از آن ها فرار کنند. (یا خودشان را از شرّ فرد بیمار خلاص کنند) به همین دلیل در زمان های قدیم، زمانی که روان پزشکی به این شکل موجود نبود یعنی بیمارستان و درمانگاه و پزشک وجود نداشت، معمولاً بیمار روانی سر به بیابان و صحرا می گذاشت و اغلب خطراتی تهدیدش می کرد. همین دور شدن از خانواده و مردم، بیماری و نشانه های آن را تشدید می کرد. روز به روز حال بیمار وخیم تر می شد و حتی به اغما می رفت.
داشتن آرامش در محیط خانه یا در جامعه، در درمان بیماران سهم زیادی دارد. محیط متشنج، آشفته و پر از ترس و استرس، بیماری را تشدید می کند و امکان درمان را کاهش می دهد.
حتی وقتی بیمار در بیمارستان بستری است، اگر میان کارکنان بخش، اختلاف نظر وجود داشته باشد، روی بیمار تأثیر بدی می گذارد. به این ترتیب اگر بیمار از خانواده یا از جامعه ای پر از استرس بیرون آمده است، جامعه ای که در آن آشفتگی زیاد است، روابط آدم ها عادی و گرم و سالم و طبیعی نیست، درمان به خوبی انجام نمی گیرد و خیلی مؤثر نخواهد بود.
وقتی از جامعه صحبت می کنیم، منظور ما فقط مردم نیستند، دولتمردان و اداره کنندگان جامعه هم شامل آن می شوند. این دولتمردان هستند که برنامه ریزی می کنند. آگاهی آنان از بیماری های روانی، مستلزمِ داشتن کارکنان ذی صلاح در این عرصه، اعم از روان پزشک و پرستار و مددکار اجتماعی و روان شناس و همه ی کسانی است که در اداره ی بیمارستان و درمانگاه و مطب و نظام های درمانی، نقش عظیمی در درمان دارند.
جامعه و دولت باید امکان ایجاد تخصص های لازم را فراهم آورند. بیمارستان ها و درمانگاه های مورد نیاز را بسازند تا امکان مراجعه ی بیماران آسان بشود. به ویژه، درمان برای مردم کم هزینه باشد تا بیماران و خانواده ی آنان توان پرداخت هزینه ها را داشته باشند. این مسئله خیلی مهم است، زیرا درمان بیماری های روانی معمولاً زمان زیادی لازم دارد و اگر به بیمار کمک نشود، به علت مشکلات اقتصادی ممکن است مداوا و درمان را کنار بگذارد و یا درمان را نیمه کاره رها کند. بنابراین، توجه به امور رفاهی و زندگی و درمان و داروی بیماران، باید در جامعه امری پیش بینی شده باشد. در جوامع پیشرفته هم گاهی این شرایط آرمانی فراهم نیست. در جوامع در حال رشد، کار از این هم مشکل تر و بدتر است. از این جهت اغلب جوامع، وظایف خودشان را به خوبی اجرا نکرده اند و باعث اتلاف وقت، اتلاف انرژی و مزمن شدن بیماری شده اند. ضرر و زیان آن نه تنها به بیمار و خانواده، بلکه به جامعه، به اقتصاد جامعه و به کل بودجه ی مملکت وارد می آید.
۶- عامل ششم، باور به درمان است. اول باید قبول کرد که این فرد با این مشخصات، بیمار محسوب می شود و بعد نسبت به درمان هم باید دید مثبتی داشته باشد. چون اگر بیمار به درمان خودش اعتقاد نداشته باشد – که متأسفانه اغلب این چنین است – کار مشکل می شود. خانواده ها هم باید به درمان باور داشته باشند و همکاری لازم را به عمل آورند. باید کاری کنیم که توانایی درک بیماری و نتیجه بخش بودن درمان ها و امید به بهبودی افزایش پیدا کند. اگر بیمار و خانواده به درمان امیدی نداشته باشند، و اگر با بی میلی و بی اعتقادی برای درمان اقدام کنند، طبیعتاً درمان نتیجه ی مطلوبی نخواهد داشت.
منبع : جلیلی، احمد؛ (۱۳۸۶)، شناخت بیماری های روانی، تهران: نشر قطره.
الان چندتا روانکاو یا روانپزشک میشناسید که تو یک مطب با هم کار کنن؟
درود.
در بسیاری از مراکز درمانی روانشناسان در کنار روانپزشکان مشغول به کار هستند.